eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
703 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
199 ویدیو
17 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
برخی میگن با اعلام شروع طرح از روز شنبه ، طبق دیده های شخصی و اظهار نظر افراد کشف حجاب کرده در فضای مجازی ، کمتر شده است ❓شما طبق دیده ها، تعداد کشف حجاب ها را، چطور ارزیابی می کنید؟ 🖇لینک شرکت در نظرسنجی 👈👈ممنون می شوم نظرسنجی را منتشرکنید.(کمتر از۴ روز فرصت هست) https://eitaa.com/dokhtarehavva
«جراحی دماغ فیل» ✍س.غلامرضاپور توی صف انتظار نشسته ام باید صبر کنم تا منشی با همه ی سرشلوغی اش از روی کارت ملی صدایم کند. حواسم به ادمهایی که در حال رفت و آمد هستند ، پرت می شود. صندلیهای انتظار در دوضلع دیوار روبروی هم چیده شده اند. پسر بچه ای با مادرش درست روبرویم نشسته و با همه چیز ور میرود. نمیتواند روی صندلی ارام بگیرد مدام بالا و پایین میرود و خودش را برای مادرش که حالا دیگر عکس رادیولوژی دندانهایش را توی کیفش گذاشته و دارد با گوشی اش شماره ای را می گیرد ، لوس می کند. کنارشان مرد جوان قد بلندی که نشستن روی صندلی هم بلندی قدش را پنهان نمی کند نشسته است . عمیقا توی فکر است . شاید دارد هزینه های درمان دندانهایش را چرتکه می اندازد. کمی آن طرف تر پیرمرد عینکی و نسبتا چاقی نشسته است که بیشتر حواسش به سمت ماست. خود خود ما که نه .... کنار ما . پیرزن سفید و خوش برو رویی، رو گرفته و کنارمان نشسته است. مادرانه های صورتش از پشت قاب چادر هم براحتی دیده می شود. یک آن خط سیر زندگی پیرمرد از کودکی تا جوانی و پیری از جلوی چشمهایم گذشت. زندگی چه بازیها که با آدمها نمی کند... دلم برای پسرک سوخت. یک روزی قرار است بدون مادرش بیاید و روی صندلیها بنشیند. خدا کند همسفر زندگی اش به مهربانی پیرزن کناریِمان باشد... صدای خانم منشی پرده افکار ذهنم را کنار زد. رفتم تا ببینم قرار است چه نسخه ای برای دندانهایم بپیچند. مرد جوانی جلوی شیشه ی پیشخوان منشی ایستاده بود و به داخل نگاه میکرد. تازه چشمم افتاد به منشی دوم ، که پشت مانیتور ایستاده بود انگار مانتو و شلوار فرمش را دوسایز کوچکتر برداشته بود. مچ پاهایش به قاعده یک کف دست از پوشش شلوار محروم بود. جورابهای کوتاهش هم نتوانسته بودند خودشان را از پاشنه ی پا بالاتر بیاورند. زلم زیمبوهایش از پایین آستینی که تا وسط ساعدش آمده بود خودنمایی میکردند. با ناخونهای جدیدش که ادم را بیشتر یاد ناخون جادوگرهای افسانه های قدیمی می انداخت ، افتاده بود به جان صفحه کلید و تند تند تایپ میکرد. نتوانستم چهره اش را از پشت رنگ و لعاب کرم پودر و رژ لب به درستی ببینم . انگار همین حالا از نوک دماغ فیل افتاده بود. حتی رنگِ موهایش حواس خیلی ها را پرت می کرد . مردجوان کلافه از آنهمه جلوه گری رفت در صف انتظار نشست تا نوبتش برسد. "خانم بفرمایید اتاق ۵ طبقه دوم". قبض را گرفتم و تا طبقه ی دوم فکر میکردم که برای اختلال از دماغ فیل افتادگی پیش کدام دکتر باید نوبت گرفت؟ @AFKAREHOWZAVI