eitaa logo
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
485 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
'بِسمِ رَبِّ غائِب . .🌠' ❲تولدمون : ‌‌¹⁴⁰²/⁰¹/⁸❳ •| بنویسید ڪہ شبِ تار ، سَحَر میگردَد ؛ یڪ نفر مانده از این قوم ، ڪہ برمیگردد🫀! |• علیھان؟! هدیھ خدا . . کپی؟! از شیرِ مادر حلالتر ، هدف ما چیز دیگریست .) ؛ من ؟ دختِ بابا رضا : )🩵 :⇩ @Axjrjgx
مشاهده در ایتا
دانلود
دانلود+دعای+فرج+علی+فانی.mp3
2.71M
دعاۍ فرج میخوانیم به نیابت از تمامۍ شھدای والا مقام✨🖤 : 《 اِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 》🪐📿 ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
دعاۍ فرج میخوانیم به نیابت از تمامۍ شھدای والا مقام✨🖤 : 《 اِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَ
امروز پنج شنبه ، مُوَرخ 26 مرداد 1402 مطابق با 30 محرم 1445 قمری ؛🌱 امروز پنج شنبه متعلق به امام حسن عسکری|ع| ؛🔮⛓ ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت‌سوم #رمان_اقیانوس‌مشرق + صاحب زمین و زمان؟! مرد دست دراز میکند و با نوک انگ
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 پرده ی سبز رنگ کنار میرود و پینه دوز با پاپوش های تازه ای که به دست گرفته است ، پیش می آید ؛ در حالِ آمدن ، پاپوش هارا نشانِ عمران میدهد : _ این همان پاپوش هاست که گفتم . پاره شدنی نیست! پیش می آید : _ چرم است . به زخمِ شمشیر میخندد ، که ناله نمیکند . کارِ دستهای خودم است . لبخندی مهربان بر لبانش مینشیند . در مردمک هایش ، برقی که لبخندش را قشنگتر کرده ، خودنمایی میکند . می آید طرفِ عمران که به دیوارِ گِلی تکیه داده و پاهایش را روی پشتی سفید رنگ دراز کرده است . عمران دستهایش را پیش میبرد و پاپوش های تازه را از دست پینه دوز میگیرد . به محاسن سپید و بلندِ پینه دوز و بعد ، به پاپوش ها نگاهی می اندازد : + در عوضِ اینها چه باید بدهم؟! پینه دوز سری تکان میدهد و میخندد . مینشیند برابرِ پاهای عمران : _ لازم نیست چیزی بدهی جوان! با دستی ندادم که با دستی پس بگیرم . آهسته دست دراز میکند و شلوارِ عمران را از قوزکِ پا تا زانو تا میزند : _ تو مهمانی و در کیش ما ، مهمان حبیب خداست . این پاموش ها فدای حبیبِ خدا! خدایی که من شناختم ، آنقدر کریم است که خودش عوض را عنایت خواهد کرد . عمران سر بلند میکند و در ظاهر پینه دوز دقیق میشود : پیرمردی‌ست کوتاه قد با صورتی گرد و موهایی اندک که همان ها هم به رنگ برف در آمده است . پیراهن سپید بلندی به تن دارد و شلواری پشمینه به پا . از آغاز تا کنون ، لبخندی بر لبش خودنمایی میکند که عمران ، گیج ، پیِ دلیلش میگردد . پینه دوز سر خم میکند و به کفِ پاهای عمران نگاه میکند . دست دراز میکند و پاپوش های مُندَرِس و کهنه ی پیشین را از کنار پاهایش بر میدارد : _ اینها دیگر به کارِ هیچ پایی نمی آید . با اینها خداحافظی کن! پاپوش هارا پای دیوار می اندازد و به کفِ پاهای عمران و بعد ، به چشم هایش نگاه میکند : _ گفتی چند روز با این پاها پیاده آمده ای؟! عمران پاپوش های تازه را کناری میگذارد و سعی میکند با انگشت هایش حساب کند . انگار انگشت هایش هنراهی اش نمیکنند . بی حوصله سر بلند میکند و به پینه دوز نگاه میکند : + بیشتر از انگشت های دو دست . . . :/ خیلی بیشتر! ... پینه دوز سر تکان میدهد : _ بیچاره این پاها . شاید اگر زبان داشتند ، شکایت میکردند! اشاره میکند به پاها : _ این آبِله ها دروغ نمیگویند ..! دست بر زمین میگذارد و یک [یاعلی] میگوید و از جا برمی خیزد . پیراهنِ بلندش تا زانویش رسیده است . پینه دوز کنار پرده ی سبز رنگ حائل میانِ دو اتاق ، می ایستد و صدا میزند : 《_ دخترم ... راحله ..》 چندی میگذرد و سایه ای سیاه بر پَسِ پرده می افتد . عمران سر برمیدارد و سایه را می نگرد . پرده پس میرود و دستی دخترانه ظاهر میشود ؛ عمران خیره میشود تا صاحبِ دست را ببیند ؛ اما هیکلِ پینه دوز سدِ راه نگاهش می شود . دستی دخترانه به آرامی پیش می آید و پیاله ای سفالی به دست پینه دوز می دهد . پرده می افتد و پینه دوز با همان پیاله سفالی پیش می آید . هنوز آن لبخند را بر لبش نگه داشته است . می نشیند برابر پاهای عمران و به آهستگی ، نفسی عمیق میکشد : _ اگر دردِ این آبله هارا این همه تحمل کرده ای ، پس تحملِ این کاری که اکنون میکنم برای تو آسان است ؛ .. عمران به پیاله سفال نگاه میکند . پینه دوز خمیری را که میانِ پیاله سفال ، لای انگشت هایش ورز میدهد و به عمران مینگرد : _ صدایشان را میشنوی؟! عمران به اطراف سر میچرخاند : + صدا؟کدام صدا؟! پینه دوز میخندد و عمران دندان های سفیدش را میبیند : _ من گوش های عجیبی دارم جوان ، این گوش ها صدای گریه ی زخمها را میشنوند . عمران زیرِ لب میپرسد : + 《صدای گریه ی زخم ها ؟!》 ادامه دارد . . .!_ .🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.
هدایت شده از سلام بر ابراهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️تاثیر برخورد جدی با بی حجابی رو میبینید ؟ وقتی میدانن با عکس برداری از آن ها نتیجه جز بازداشت در انتظارشان نیست اینگونه به وحشت می افتند ! 👈🏻تنها کاری که لازم است در مواجه با کشف و هنجار شکنی ها انجام دهید تصویر برداری از چهره ی آنهاست ! 🆔 @salambarebraHem
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
_
‌روزی که ذره ذره شود استخوان‌ِ من . . باشد هنوز در دل تنگم ؛ هوای تو !(:
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
_
هرچقدر این فیلمو میبینم سیر نمیشم ..
چجوری زنده ام ؟💔:)
۱۲۰ تایی شدنمون مبارک🤍🍓!' بمونین برامون . . .🥺💕_