eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
915 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حرکت در مه
آقای ابراهیم اکبری دیزگاه نظرات جالبی دربارهٔ نوشتن و رمان دارند و این نظرات‌شان با دیدگاه‌های فلسفی ملاصدرایی و ابن‌عربی‌ای درهم آمیخته است. موضوع جلسه: رمان به مثابه پژوهش و گزارش نحوهٔ بودن انسان در هستی پنج‌شنبه ساعت ۱۵ https://www.skyroom.online/ch/tehranpl.Ir/varamin
هدایت شده از شیردلان
بچه ها راآوردیم حرم واو راهم بین اعضای خانواده فرق نمی گذاریم☺️
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
قابل توجه باغبانان و درختان. کسی در پی وی تقاضای نقد داشت، این تصویر را نشانش دهید. همه این ها در باغ انار رایگان است. به اضافه اینکه حاضریم فحش هم بخوریم از درختان محترم.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
البته خادم درختان بودن برای من افتخار است. و توفیق می خواهد. فقط برای وقت بنده و باغبانان دعا کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[In reply to عِمران واقفی] واقعیتش برادر، از اینجا زمین را نظاره می‌کنم، بی‌پرده. صدای کوبش قلب تپنده‌ات برای مهدی، تا اینجا می‌آید. "نورش" نیز. باریکه‌هایی که راه باز می‌کند از لابلای صفوف فرشتگان و حتی از ما هم رد می‌شود و به خدا می‌رسد. وقتی به خدا می‌رسد اینجا نور باران می‌شود. می‌دانی چرا؟ گوشت را جلو بیاور. این نور باران وقت‌هاییست که خدا می‌خندد. این را بارها دیده‌ایم. حتما این بار هم خندیده و به فرشتگانش نشانت داده و گفته «اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمون» و افتخار کرده به تلاش‌هایت، به محبتت که فقط او دیده و خیلی‌ها نه. اما گاهی به جای آن نور خیره کننده، فقط سوسو زدن ستاره‌وارش را می‌بینیم از زمین، همه مغموم می‌شویم و ساکت. حتی فرشتگان. می‌دانی کی را می‌گویم؟ یکی‌اش را خودت لو دادی، وقت‌هایی است که عصبانی می‌شوی. بقیه‌اش را نمی‌توانم اینجا بگویم. حفظ آبروی مومن از حفظ... خودت می‌دانی. دیروز با حسین(ع) محشور بودیم، جایت خالی، پولک و ستاره روی سرمان می‌ریخت از همه‌جا. بوی یاس هم می‌آمد، با برادرش آمده بود. با عباس، بال‌هایش را دیدم. خیلی زیبا بود و نورانی. می‌دانی حسین ازکجا گفت؟ گفت: من را به مثابه جلوه‌ای از خدا الگو قرار نمی‌دهند شیعیانمان. من از همه محتاج‌تر بودم برای کمک اما کسی را با زور نگه نداشتم، حتی طرماح. فقط یک نفر را دیدم در راه، که بوی مادرم را می‌داد، با نام مادرم امتحانش کردم و" آزاده" شد. به یک‌باره آسمان کبود شد، خود را میان خیمه‌های حسینی دیدیم. از دور مردی با شانه‌های افتاده و سری پایین، جلو می‌آمد. هر چه نزدیک‌تر می‌شد به عمق فاجعه پی می‌بردیم. سر و صورتش خاکی بود. پاهایش برهنه. چکمه‌هایش را به هم وصل کرده و بر گردنش آویخته بود. پاهایش را روی زمین می‌کشید و می‌آمد. پشت حسین ایستاده بودیم وقتی که آن مرد در مقابل حسین با دو زانو روی زمین افتاد و دست‌هایش را ستون بدنش کرد. حسین صدا برآورد: علی اکبر، بیا، عمویت آمده. بعد جلو رفت و روبرویش روی زمین، زانو بر زمین گذاشت و به پای دیگرش تکیه زد. دست بر شانه‌ی حر گذاشت و گفت: حقا که مادرت خوب نامی برایت انتخاب کرده است. صدای روضه آمد و آسمان کبود و خیمه‌ها محو شدند. گوش سپردیم. روضه‌ی علمدار بود که از دهان سردار بر کل هستی طنین انداخته بود. آسمان چهارم شروع کرد گریستن. گریه‌اش را دیدی؟ شیطان بدجور در کمین محبان حسین(ع) و دوندگان راه مهدی است. دیروز صدای اربده‌ی آتشینش را از آنطرف شنیدم. @ANARSTORY
سلام و نور الیوم، یوم المرحمه. یقینا رفتار و گفتارم باعث ناراحتی دل پرنور تان شده. تمام اش دلسوزی بوده... گاهی، فلفلی شدن، عین دلسوزی است و مصلحت وخیر خواهی!... وَ عَسیٰ أن تکرَهوا شیئاً و هوَ خیرٌ لکم... نگران نیستم...ناراحتم. ناراحت لحظه‌ها، فرصت‌ها و توانایی هایتان. طاقت هدر شدنشان را ندارم. این نگرانی، نشانه‌ی دوست داشتن است. این برگ را حلال کنید... وَ لْیعْفُوا وَ لْیصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یغْفِرَ اللَّهُ لَکمْ... کوزه های عسل نصیبتان. یا علی مدد. @ANARSTORY
💢سوالاتی که از ما دارید را در ادامه جواب داده ایم... ❓هدف باغ‌ها چیست؟ فتح قدس ❓وظیفه و فعالیت اعضا چیست؟ رعایت نظم، حفظ حرمت انسانی و نیز حریم شخصی بین باغبان ها و اعضا نوشتن تمرین نیم ساعت نوشتن و نیم ساعت خواندن روزانه ❓قوانین و ضوابط کدام اند؟ چت و تبلیغ ممنوع ❓تخلف ها چه نتیجه ای دارند؟ تذکر محترمانه، فلفل و ترکه مسدودیت. محرومیت از تمام باغات. ❓توضیح و اهمیت پرسشنامه: آشنایی ضروری با خصوصیات نویسندگان باغ انار ❓دوره های نویسندگی یک دوره سه ساله در 9 کلاس ❓اساتید و رزومه . . . ❓مدیران احد ❓طریقه همکاری چیست؟ اطلاع از توانایی ها و اضافه شدن به گروه مرتبط ❓توضیحات درباره گروه ها و کانال های وابسته از میوه درخت تا جان آدمیزاد گروه وابسته هست تا توانمندی شما چه باشد ❓چرا انار میوه موردعلاقه حضرت مادر است. سلام الله علیها. ❓چرا ایتا راه قدس از ایتا می‌گذرد. ❓چرا داستان بازگشت همه چیز به داستان است. ❓چرا اینجاییم: باهم و درکنار هم ساقه های ترد ما رشد کرده و محکم خواهند شد‌. ❓چرا با همیم: کار جمعی زودتر به ثمر می رسد. انسان موجودی اجتماعی است. یدالله مع الجماعه ❓چرا پول نمی گیریم پولکی نیستیم. للحق ❓چرا باحالیم: دل مومن آرام به عنایت الهی است. شادی واقعی از چشمه نور تراوش می کند. ❓چرا خوبیم: چون محب اهل بیت علیهم السلام هستیم. ❓چرا باید مقید و متین باشیم: نویسندگان مذهبی و انقلابی باید مومن و مودب و متین باشند. ❓چرا باید یاد بگیریم: انسان برای عبادت از روی علّم خلق شده است. انسان دارای روحی والاست که باید از قفس جسم به والاترین درجه ها برسد. ❓چرا این همه گروه مختلف داریم چرا همه اش را یکی نمی کنیم: هرکسی را کاری است و باری. شاخه های انار مرزها را درهم شکسته و میوه معرفت به جهانیان خواهند رسانید. هر هنری نیازمند حضور انارهاست. و و باید مرزهای شعر، رمان، و گرافیک را رعایت کنیم. ❓توضیح اصطلاحات برگ: نور خورشید را جذب کرده، وظیفه تامین غذای درخت را برعهده دارد. کنایه از اساتید. درخت: نیاز به نور و آب وهوا و رسیدگی باغبان ها، درختان پربار دارای استعداد رسیدن به تعالی کنایه از اعضا باغبان: طبیب درختان، تزریق آرامش به کنه ی درختان کنایه از مدیران شاخه جنباندن: حیات داشته باشید، حرکت کنید، رشد کنید. کنایه از فعالیت مونولوگ: گفتگو با نفس، خلسه درونی. حدیث نفس. ریختن روح در کوزه واژه ها. مونودعا: گفتگوی درونی با خالق یکتا، اتصال قلب با مرکز هستی مونومادر: گفتگوی درونی با قلب مادر، اتصال به نقطه محبت مادر. مونولوگی شیفته مادر‌. @ANARSTORY
شنود_ساواک_از_مکالمه_شهید_محراب.mp3
1.4M
. این صوت را گوش دهید و حس تان را بنویسید. فضای قبل از انقلاب را تصویر کنید. دلنوشته ننویسید. مثلا یک خیابان، یا فضای یک روستا یا شهر را در آن زمان توصیف کنید. یا یک ایده داستان کوتاه از این صوت بیرون بکشید...یا داستانک یا ... @ANARSTORY
ارّه را از دستش می‌گیرم ،به نظر کار با‌حالی‌ست! یک پنج سانتی اره در تنه‌ی افتاده‌ی درخت فرو‌رفته . پای چپش را روی تنه می‌گذارد ،من با دو دستم اره را عقب و جلو می‌برم . احساس می‌کنم اصلا نمی‌توانم . _اصلا نبریدم. _نه نگاه کن داری می‌بری ،این خاک ارّه‌ها پس برای چی دارن می‌ریزن ؟ راست می‌گوید به خودم امیدوار می‌شوم . _باید از تمام طول ارّه استفاده کنی . با انرژی بیشتری ارّه را حرکت می‌دهم . صدای قلبم را می‌شنوم ،مثل وقتی که در حیاط می‌دوم . به صدای اره دقت می‌کنم . بچه که بودم می‌توانستم تکرارجمله‌ای را در صدای‌ ارّه بشنوم. خسته می‌شوم ،یک یک سانتی بریده‌ام . ارّه را از من می‌گیرد ، موهای سرش را از نزدیک می‌بینم _حمید چه مویی سفید کردی‌! _سرم رو زدم به اینجا _نه منظورم موهاته که سفید شدن _همون گفتم که سرم رو زدم به اینجا _تعادل مزاجی نداری ،یا گرمی رو زیاد می‌خوری یا سردی رو یا شاید هم کلا ارثی باشه ،هلیله‌سیاه بخور . وبعد خنده‌ام می‌گیرد . _یه بار من خوردم اینقدر بد مزه وگس بود که گفتم چه عیبی داره همه‌ی سر آدم سفید بشه . سفید هم رنگ قشنگیه. کارش تمام می‌شود . دو تکه می‌شود. دایره‌ها را می‌شمارم ، سی دایره، چه زود از پا در‌آمده. زهرا از پشت پنجره مرا نگاه می‌کند . داد می‌زنم : زهرا بیا بیرون ، کاپشن وکلاه به سر به سمتم می‌دود . دستش را می‌گیرم ،در باغ می‌دویم . هیچ درختی برگ ندارد . _مامان چرا درخت‌های باغ‌همسایه همه شون سیخ سیخی‌ان؟ _اینا سپیدارن،سپیدار،صنوبر ،تبریزی،همین جا هم یکی‌ش هست نگاه کن اون بالای باغ. _بریم پیشش هیچ علفی در باغ نیست ، راحت می‌دویم. دستم را دور تنش حلقه می‌‌کنم . _سپیدار عاشق _عاشق ؟ حالا باید توضیح بدهم . _یعنی زیبا ،دوست داشتنی کلمه ی بهتری پیدا نمی‌کنم. وقتی کوچیک بود، باباجون رو شاخه‌ها‌ی بالایی‌ش یه گل رز پیوند زدن ، بعد رو سرش گل می‌داد . _چه قشنگ ! درخت را بغل می‌کنم ، ربطی به شیطنت‌ وکنجکاوی دارد ، آخر به ذهن هیچ‌کس نمی‌رسد که روی سپیدار گل رز پیوند بزند . با این علم ناقصم هم نمی‌توانم بفهمم چگونه امکان دارد پیوند‌ش بگیرد . درخت را رها می‌کنم . _مامان این‌جا آب داره رد میشه . _نمی‌دونستم ، انگارفقط داره از این باغ به اون باغ می‌ره همه جای باغ نمیره . دستم را در آب می‌کنم ، بی حس می‌شود، یخ می‌زند . @ANARSTORY
اگر کسی کتاب میخواد بخره الان بگه ... چون تاریخ روزش خیلی رونده🙄😐 @ANARSTORY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و نور، تنها نیازِ بیرونی برگ است. بقیه اش از داخل تامین می شود. و صد بار دو جمله قبلی را تکرار کن. حالا بخوان... الله نور السموات و الارض... و تو ای انسان...تنها نیازت نور است. من ام... تو هم یک برگی. @ANARSTORY
خیلی" و" به کار بردید که اضافه است. البته خودم استاد "تا" و"که" هستم😉 و من هم "هم" سلام علیکم چگونه می شود ذهن خلاق، مثل شما داشت؟ سپاس سلام علیکم. مقدمه سوال تان را اثبات کنید. مؤخره اش را خواهم گفت. والا منو ول کردن به این خلاقی. اومدن سراغ... . یکی نیست بگه جانم! خب از من بپرس. بذار تموم بشه این دوره‌ها، به خاطر اینکه منو درنیابیدی حسرت خواهی خورد. حالا ببین کی گفتم. (رویاهای یک خود شیفته) روش تفکر ونحوه بروز آن به صورت کلمات، نشان از ذهن خلاق و متفاوت شما دارد. در هر کلامی که می‌نویسید شیرینی خاصی وجود دارد که در هر نوشته ای وجود ندارد. و من چایی نبات زیاد میخورم. و اندیشه حکیم از ذهن تراوش میکند و اندیشه ما از چایی نبات. و چایی نبات را خانمشان درست می‌کند که پشت هر مرد موفقی یک خانم ایثار‌گر و دلسوز هست. پس پشت سر ما چه کسی است؟ چه کسی به ما چایی نبات میدهد؟😂 و ما تخم شربتی با آبلیمو زیاد می خوریم و اندیشه‌مان از آبلیموست. ما اول از لب استکان می‌خوریم تا نصفه بعد می‌بریم برای پذیرایی. والا نویسنده انرژی لازم دارد. من هر چه از اندیشه و... دارم از نان حلال و زحمت کشیده‌ی پدرم است. هرچه. پدرم کارگر ذوب آهن اصفهان بوده. در کوره بلند. به اندازه‌ی سه نفر کار می‌کرده و به اندازه‌ی یک نفر حقوق می‌گرفته. سخت‌کوشی و پیگیر کار بودن و ندزدیدن از کار، میراث پدرم است برای من. سایه‌اش مستدام و عاقبتش نیکو. همه چیز از شروع می شود. @ANARSTORY
ماما یو بابا قَهیَن و من مُتِبَجِه،‌ ایشم بخاطیه، تاییخ تَبَلُدِ منه. بَصّشُون شده . بابا: این بچه، باید به موقع، به دنیا بیاد. مامان: چیزی نمیشه. بابا: آخر، این بچه رو ناقص، بدنیا می یاری.! از تَس. جم ایشم یه ورِ دلِ ماما. ماما: اااا وااا چرا اینجوری می کنه؟! خودشو مثل جوجه تیغی مچاله کرده.... بچه درست بشین. دارم اذیت می شم. من از تَس؛ نفس نِ تونم بِتِشَم. اِستیِس دِرفتَم.... اَصّن، مَیه، قَیایه، از ایجّا بِیَم؟! ن ن ن ن ن!!..... «من ایجا یو دوس دایم...... بیشّر، اُودَمو جَم، می ٬تونَم... ماما: نه پسرم. الان وقتش نیست. خواهش می کنم. تاریخ تولد لاکچری که یادت نرفته؟ ماما، جید میتشه: ـ بلند شوووووو، حالم خیللللللی بده.ه ه ه.. بابا: باشه باشه. نترس الان میریم. خدایاااااا چیکار کنم.. - ماشینو بیییییار. ـ اااالان. اااالان. اونی تِه مث، لُویه، تو دَیَنَمِه پیشیده ‌توی دَردَنَم. دایه تَفَم می تُنه... - واییییی.... خدا.... داره.... بچه، بدنیا می یاد. دارم میمیرم..... ـ رسیدیم.. رسیدیم. عزیزم. تحمل کن. ـ بچه، اووووومد...... وای کَیّم دَد می ٬تونه....اِندار مِصّ ماما، میدرِن، دِرفتَم.....ایندا دیه تُجاس؟!. لویه رو قَط می تُنَن. بابا: عزیزم، اجازه بده پرستارا، کارشونو بکنن.... منو می بَیَن.. وای چ آب دَرمی ....خُشّم، می تُونَن. توی شیشه، زِنْنُونیم تَردَن.. بابا: خدا رو شکر بخیر گذشت.... ماما با گریه: چی می گی؟ دوماه زودتر بدنیا اومد. بابا: خدارو شکر سالمه. ماما: وای....تاریخ تولد لا کچری چی میشه ؟! بینوایان @ANARSTORY