eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
915 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
یا غفار بیستمین پیاله راهم گذاشتم .‌خواستم بلندش کنم که امیرعلی سریع شکارکردو نگذاشت. -بده من خداخیرت بده ... ناکام نذارمارو... چشم غره ای می روم و می گویم: - خوبه حالا تقصیرمن نبوده... - اره خب...فقط تیپ طرفو زدی داغون کردی ... می خواهم چیزی بگویم که می خندد و در می رود. چندماه پیش بود. باز موعد دورهمی رسیده بودو این بار نوبت عمه خانوم. می گفتی عمه جان دوست نداشت . عمه خالی هم نمی پسندید.فقط عمه خانوم. خاص بود. تک بود و لنگه نداشت .به قول سپهری صورتک به رو نداشت .پیش رو وپشت سرت برایش یکی بود . رک بودباهمه . خانه اش همیشه ازتمیزی برق می زد .طوری که ناچارمی شدی توهم برق بزنی . دست پختش هم که تعریفی . آن روزهم مثل الان .همه دورسفره جمع بودندو منتظرشام .خانوم هاهمه مشغول و مردهاهم که ماشاءال..شان باشد،بوی غذا مدهوششان کرده بودو تخت نشسته بودند.شازده عمه خانوم هم که شده بود دایه مهربان ترازمادر. بچه هارا دورش جمع کرده بودکه مثلا اذیت نکنند‌. خنده های مستانه ستایش وسمین نمی خواستی هم واداربه خندیدنت می کرد. غم عالم ازدلت می رفت با خنده شان . -قشنگم . می دونی که اینا به چی معروفن؟ سوالی نگاهش کردم که جواب داد: -چشمام ...عین گنج ازشون مواظبت کن دیگه .خیلی زحمت پاش رفته . برو تصدقت بشم... ماست دستی اش را می گفت . الحق که بی راه هم نمی گفت . طعمش فرق داشت . همیشه سرش دعوابود. به یک پیاله هم راضی نمی شدند. خواستم بلندش کنم که نفسم رفت . خیلی سنگین بود. بیشتر ، ظروف عمه خانوم بودکه سنگینش کرده بود. ازشانس همیشه زیبایم امیرعلی خان هم تشریف نداشت . چادرم را طوری جمع کردم که یه دفه زیرپایم گیرنکند‌‌. یه یاعلی گفتم و سینی را بلندکردم . آرام و باقدم های لاک پشتی از پله ها بالامی رفتم که یک دفعه سمین با دو از دربیرون پرید. میله ها را گرفته بود و تند از پله ها پایین می آمد.شازده هم پشت سرش بیرون آمد. تادید به پشت سرش رسیده جیغ کشید وقدم هایش را تند کرد. به پله ای که ایستاده بودم تا رد شود رسید .نمی دانم چی شدکه سکندری خوردو داشت با سرمی رفت که سریع سینی را به خودم چسباندم و یکی از دستانم را آزاد کردم وگرفتمش . شازده هم تا سینی سنگین را دید سریع آمدبگیردکه بدترهول شد و منم تعادل رو نتوانستم حفظ کنم وسینی کج شدوافتادو تمام پیاله ها رویش خالی .همه اش چندثانیه نشد. هینی کشیدم وباصدای من وشکستن ظرف ها، عمه خانوم که نزدیک ورودی بود را بیرون کشید. صحنه ی محشربود. پسرش . پیاله های عتیقه شکسته اش . سمین . من . ماست ... بنده خدا عمه خانوم ...کم بود درجا دارفانی را وداع گوید. https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از سرچشمه نور
🔹️بنده عرضم این است که یک گروه و سیستم فرهنگی تحت نظارت همکارهای شماتشکیل شود واوضاع جامعه را نقدکنندبه شما بدهند. 🔸️خب انجام بدهند... الان هم انجام می دهند. شما خیال می کنید، همه می آیندپیش بنده ، به به و چه چه می کنند؟! نه آقا...بنده بیشترین گزارشات را می خوانم ... هرروز هم گزارشات مردمی را می خوانم . نه فقط گاهی . واین غیراز گزارشات رسمی ودولتی است. خیلی ازاین گزارشات ، گزارشات انتقادی است .ماهم دنبال می کنیم . اینطورنیست که الان بنده تصورکنم ماالان درهمان بهشت جمهوری اسلامی که درذهنمان بوده ، زندگی می کنیم...نه. قطعا ما درکارمان اشکال هست . اختلال درکارمجموعه وجوددارد .واین کم هم نیست .زیاداست . اماخلاف انتظاربنده نیست . ماانسان ها نقص داریم . ضعف داریم . خسته شدن داریم .عوامل و نقاط ضعفی درماانسان ها وجوددارد.نخبگان و خواص مادچارمشکلاتی می شوند. مسئله نخبگان و خواص را شما دست کم نگیرید. همین حرف هایی که به بنده می زنید، همین هارا شما باصدا وسیما ، بافلان روحانی موثر، با فلان نویسنده فعال درمیان بگذارید. هرچه که فکرکنید، باید کارکنید. کارراهم چه کسی باید انجام دهد..؟! همین شماها باید انجام دهید. یعنی شماهاکه اهل کارهستید.
آمبولانس می‌آید ، بیمار با لباس‌های بافتنی نارنجی خوشرنگش می‌رود روی برانکاردآبی. چه صدای بلندی :بَ بو بَ بو بَ بو.... با احتیاط او راروی تخت می‌خوابانند. سِرمی به او تزریق می‌شود.. دکتر از همه‌ی وسایلش استفاده می‌کند : حتی چکشش .. نسخه‌‌ای می‌نویسد و می‌رود . پرستار بر بالینش می‌چرخد ... گاهی هم حوصله‌اش سر می‌رود بیمار و همه متعلقاتش را می‌ریزد روی زمین ... دکتر به سمت پرستار می‌دود که بلایی به سرش بیاورد به موقع می‌رسم _مامان ،نورا بازی‌مون رو بهم می‌زنه . با این روپوش سفید بلند که به تنش زار می‌زند ،عجب دکتر زحمت‌‌کشی به نظر‌می‌رسد ، مقنعه‌ی سفیدش را کمی به عقب می‌کشم . صورتش خیلی کوچک شده. _چشم خانم دکتر من نورا رو می‌برم،شما همه‌چی رو مرتب کنید. عروسک کوچکش را آرام بغل می‌کند . روی تخت می‌گذارد و دوباره سیم شارژری را که به قوطی عرق نعنا وصل کرده در دستش فرو می‌کند . آخ هم نمی‌گوید . پوستش زیادی کلفت شده، بعد از آن همه پرت‌شدن از روی تخت . حالا باید مشغولیتی برابر با دکتر‌بازی پیدا کنم. به زور نورا را از اتاق بیرون می‌آورم قیچی وکاغذ وچسب ، مشغول می‌شود شاهکارش را خلق می‌کند ، درهَم وبرهم . با تجویز سلمان یک قرص راینیتیدین خورده‌ام . طبابتش را هیچ‌وقت قبول نداشته‌ام . اصلاً خورده‌ام تا بلکه بهتر نشوم ونمره‌اش را صفربدهم ، یک صفر کله گنده . آخر ربط دردقفسه‌ی‌سینه به معده را نمی‌فهمم . صبح با درد شدید بیدارشدم. یک ساعت ویا کمتر دراز کشیدم . زهرا سینی به دست بالای سرم بود : مامان اینا رو بخورین تا خوب بشین .. یک سیب بزرگ ، یک کاسه‌ برشته ، یک استکان آب‌لیمو ، یک بشقاب کوچک با پنج شش تا خرما یاد خودم افتادم ، وقتی مادرم مریض می‌شد، چه قدر نگران می‌شدم ، دوست داشتم کاری بکنم، . چندباراسم قلب را آورده‌ام . حتماً شنیده کمی برشته خوردم و نمایش خوب شدن را اجرا کردم. قرص را خوردم باور‌ نداشتم بهتر شوم ولی بهترشدم . خوبِ خوب . واقعاً معده بود نه قلب ! حالا چند ساعت است که خانم دکتر‌ی به خانه‌مان آمده و بی‌خیال نمی‌شود .... https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
Anar_228442.mp3
5.65M
🌱آن میوه ای که فاطمه آن را طلب نمود 🌱چون باب میل اوست، شد این میوه تاج دار https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
فردا اخرین مهلت ارسال اثارشماست . لطفا اطلاع رسانی کنید 📍 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
و من نمی توانم باور کنم که میخِ در قاتل باشد.
چه کشیدی از کشیده.
از کودکی عاشق نگاه کردن به تصاویر دوربین عکاسی بودم . عاشق اینکه هر چند وقت یکبار تنها آلبوم های خانه ؛ آلبوم پدر و مادر را ورق بزنم و سفر کنم به دنیای داخل عکسها . در کنار اقوام نشسته در آلبوم مادر بنشینم در حالی که مانند آنها لباس پوشیده ام ، دور حوض خانه مادربزرگ بدوم ، روی تشک بزرگی که مادر بزرگ شبها برای شش دخترش پهن می کرد در آغوش مادر بخوابم و صبح گاه هم پای مادر نوجوانم راهی کارخانه نساجی شوم و یک روز سختیهای کار در آن محیط پر سر و صدا را بچشم و موقع جمع کردن دوک های نخ کمی کمک حالش شوم . سفر کنم به دوران هنرستان پدر و لباس سرباز معلمی بپوشم . در میان شاگردانش که موهایشان را از ته زده اند قدم بزنم و شغل آینده تک به تکشان را بگویم یا شهیدان سالها بعد را گلچین کنم . کنار پدر بر روی آن کنده درخت در میان جنگل بنشینم با دستی زیر چانه ، پدر را هنگامی که پوست سیب زرد را با چاقو به شکل مار درآورده از نزدیک ببینم . میان تمام این تصاویر ، تصویری بود که همیشه توجه ام را جلب می کرد ؛ پدر در کنار دو مرد جوانتر از خودش . مرد سمت راستی سفید رو با محاسنی بور با لبخندی بر لب که در بستر بیماری با بلوزی سبز رنگ خوابیده و رویش لحافی کلفت بود. سمت چپ پدر مردی با اورکت سبز جنگی ، سبزه رو با محاسن بلند مشکی بود ، در حالیکه باندی سفیدرنگ دور یکی از مچهای دستش تا سرانگشتانش پیچیده ، یک پایش را جمع کرده و کنار پدر روی تشکچه ای با گلهای نارنجی نشسته بود . پدر و مرد بیمار لبانشان شکفته بود و در صحنه حضور پر رنگی داشتند و به دوربین نگاه میکردند ولی آن مرد لبخندی کوچک روی لب نشانده بود و به گوشه تشکچه خیره بود . من عادت داشتم از تک تک افراد در آلبوم سوال کنم و پدر پاسخ میداد . یک روز که در مورد این عکس سوال کردم ، پدر مرد خوابیده را یکی از شاگردانش که مجروح جنگی است و مرد نشسته را از اقوام او معرفی کرد. سالها گذشت و من عادت ورق زدن آلبوم و سفر به دنیای درونش را ترک نکردم و در حالی که تک تکشان را با این که از نزدیک ندیده بودم می شناختم . یک روز در جایی تصویری از شهیدی دیدم که خیلی برایم آشنا بود ولی نامش غریب. در رسانه های کشور نامش را به احترام میبردند شگفت آور برایم تاریخ ولادت و شهادت یکسانش بود ؛ ۱۱ دی بعدها که متوجه شدم از شهدای هم استانی ام است خیلی تعجب کردم که چرا من تا قبل از آن نمی شناختمش . تا مدت ها بعد که به عادت مجردی در خانه پدری مشغول ورق زدن آلبوم مخمل آبی رنگ بودم . با دیدن چهره ای توقف کردم ، چشمانم را ریز کردم با دقت بیشتری نگاهش کردم ، خدای من خودش بود ، در حالی که گوشه ترین نقطه تشکچه نشسته بود و به گل های نارنجی اش می نگریست . خودش بود ، خود خود شهید علمدار. همانطور آشنا ، همانطور غریب https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
دهه اول محرم بود با خودم قرار گذاشتم هرروز با گوشی مداحی گوش کنم چند روز نشده بود که گوشی، بازی در آورد نمی دانم چه شده بود اما دیگر آن گوشی سابق نشد. قطرات باران خودشان را به زمین می رسانند. اینجا مثل بقیع بوی خاک نم خورده بهتر به مشام می رسد، بوی غربت. بوی تنهایی مادر. من مادری هستم که جگر گوشه ام فدای سوره کوثر شد. هنوز هم که چشمم در چشمانت می افتد مثل روز اولی که نگاهمان به هم گره خورد گونه هایم سرخ می شود هنوز هم عشق و احترام در نگاهت موج می زند محاسنت سفید شده اما هنوز عشقت رنگ نباخته در مسیر عشق سعادت نصیبم شد، مادرم را باخود هم قدم کردم، پای راه رفتن نداشت، و من عاشقانه به او خدمت می کردم... https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙
در قالب طنز، نحوه ی انتقامتان از دشمنان حاج قاسم سلیمانی را بنویسید. ♦️نمایشگاه باغ @ANARSTORY
هدایت شده از 💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙
مثلاً: وقتی که از خواب پا شدم، حاج قاسم را قیمه قیمه کرده بودند. از آن روز در فکر انتقام هستم. انتقامی به اندازه ی قیمه قیمه شدن حاج قاسم. حیف که حاج قاسم ریشه ی داعشی‌ها را خشکاند، وگرنه داعشی ها را یکی یکی سر می‌بریدم و یک مغازه ی کله پاچه ای می‌زدم. مغازه ای که داخلش پر از سرهای داعشییست. سرهایی که داخلشان مغز نیست و همین نداشتن مغز، به شدت از قیمتشان می‌کاهد. برویم سراغ قاتل اصلی، گاو شیرده که دستور قیمه قیمه شدن حاج قاسم را داد. اول خفه‌اش می‌کنم تا سر و صدا نکند. ترامپ هیکل تنومندی دارد. به خاطر همین ران هایش جان می‌دهد برای باقالی پلو با ماهیچه. موهایش را از سرش می‌کَنَم و از آن پشمک درست می‌کردم. پشمک حاجی ترامپ. شاید هم برای شوید پلو استفاده می‌کردم. شکم چاقالویش را از تنش جدا می‌کنم و از آن یک کیسه بوکس می‌سازم. سرش را از تنش جدا می‌کنم و جمجمه اش را می‌شکافم. گرچه در سرش اثری از مغز نیست، اما پر از پشکل و گچ و سیمان است. پشکلش را به عنوان عنبر النساء، به دیگران هدیه می‌دهم تا از آن برای درمان عفونت استفاده کنند. گچش را به مدارس می‌فرستم تا روی تخته بنویسند و سیمانش را به مصالح فروشی می‌فروشم. قطعاً از فروش این ها، سود زیادی نصیبم می‌شود. سپس سرش را که خیلی سبک شده است، برای نمونه، کنار سرهای داعشی داخل ویترین می‌گذارم. جان کِری که از سر به نیست شدن ترامپ با خبر شده است، برای تحویل جنازه نجس و کله ی پوک ترامپ به کله پاچه ای من می‌آید و می‌پرسد: _آقا این داداش ما رو بده بیاد، کاخ سیاه همه منتظرن. جواب دادم: _جان کِری، مگه کوری؟ داداش شما رو گذاشتم توی ویترین، بلکه نمونه ای بشه برای درس عبرت. حداقل بزار یه کار ثواب توی این‌ دنیا کرده باشه. جان کِری سرش را می‌خاراند و به درب ورودی کله پاچه ای نگاه می‌کند و فریاد می‌ز‌ند: _داداش نِتی، بیا ببین این چی میگه! داداشمون رو تحویل نمیده. نتانیاهو داخل می‌شود و جریان را از جان کِری جویا می‌شود. نتانیاهو بعد از فهیمدن ماجرا، می‌گوید: _نه چَک زدیم، نه چونه، ترامپ شده نمونه! نتانیاهو بعد تیکه پاره شدن ترامپ، از غزال تیزپا، به آهو خانوم تبدیل شده است. علاوه بر این شیرین زبان هم شده. نیشخندی زدم و جوابش را دادم: _نتانیاهو، نتانیاهو، شده یه آهو، شده یه آهو. نتانیاهو و جان کِری علاوه بر ضایع شدن، نا امید هم شدند و رفتند. در دلم گفتم: _عجله نکنید! به زودی دوستان حاج قاسم شماها را از چند ناحیه جِر خواهند داد و از منطقه بیرونتان خواهند کرد و آن موقع، من برای سلاخی شما خواهم آمد و کله های پوکتان را از تنتان جدا خواهم کرد و کنار کله ی داداش ترامپتان خواهم گذاشت. آن موقع هست که ترکیب زیبایی ایجاد می‌شود. ترکیبی به نام سه کله پوک... ♦️نمایشگاه باغ @ANARSTORY
🔹ندبه محمدی: بیت 👇👇 نذر کرده است اگر وارد ایران بشود 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 🔸m s: نذر کرده است اگر وارد ایران بشود سوی قم رفته و مهمان شهیدان بشود قول داده است سپس سوی خراسان برود عهد بسته است که او خادم مستان بشود 🔸مریم: نذر کرده ست اگر وارد ایران بشود میهمان وطنش، شهر کریمان بشود 🔸فائزه کمال الدینی: نذر کرده که اگر وارد ایران بشود همرَهِ خویش دگر بار بهاران بشود ایران بشود سبزه، شود گل میزبان قدم شاه جماران بشود 🔸پیاده: نذر کرده‌ست اگر وارد ایران بشود قبل پابوس رضا راهی کرمان بشود 🔸💙🖤مـــهــرآفـریـن🖤💙: نذر کرده است اگر وارد ایران بشود میهمان کَرَم شاه خراسان بشود گرهی چندبرآن پنجره فولاد زنَد هرچه سختی است مهیّاست که آسان بشود 🔸m s: نذر کرده است اگر وارد ایران بشود سوی قم رفته و مهمان شهیدان بشود قول داده است سپس سوی خراسان برود عهد بسته است که او خادم مستان بشود مست کم نیست ولی خادم می خانه شدن آبرو خواهد و او خواست که باران بشود 🔸فائزه کمال الدینی: نذر کرده که اگر وارد ایران بشود میهمان حرمِ شاه جماران بشود 🔸مریم: نذر کرده ست اگر وارد ایران بشود میهمان وطنش، شهر کریمان بشود سفری سبز، به دور حرم ایران کرد تا وطن خانه به دوش رخ تابان بشود 🔸فائزه کمال الدینی: میزبان قدمش در خراسان بشود میهمانِ سخن سید ایران بشود 🔸...نورا: نذر کرده است اگر وارد ایران بشود وطن اباد کند شهر گلستان بشود 🔸noori: نذر کرده است اگر وارد ایران بشود زائر صحن و سرای شه خوبان بشود برود گوشه صحنی بنشیند آرام رو به گنبد شده و زار و پریشان بشود 🔸خدیجه: نذر کرده است اگر وارد ایران بشود دست برسینه غلام شه خوبان بشود دل خود برده حرم پیشکش یار کند باده ی عشق بنوشد که خرامان بشود 🔸فاطمه زارع: نذر کرده ست اگر وارد ایران بشود پسر گمشده اش حافظ قرآن بشود دست در دست بگیرد ببرد تا مشهد نوکرخادم آن شاه خراسان بشود برود صحن به صحن تا دم سقاخانه جرعه آبی بخورد راهی کرمان بشود جام در دست بگیرد بکند سقایی سفره حضرتیش را شبی مهمان بشود 🔸noori: نذر کرده است اگر وارد ایران بشود زائر صحن و سرای شه خوبان بشود برود گوشه ایوان بنشیند آرام رو به گنبد کند و حال به سامان بشود قسمتش گر بشود لقمه ای از خان رضا میهمان کرم شاه خراسان بشود 🔸خدیجه: دل خود برده حرم پیشکش یار کند باده ی عشق بنوشد که خرامان بشود 🔸گل همیشه بهار: نذر کرده است اگر وارد ایران بشود از خطا توبه کند واقعا انسان بشود 🔸فاطمه زارع: نذر کرده ست اگر وارد ایران بشود پسر گمشده اش حافظ قرآن بشود دست در دست بگیرد ببرد تا مشهد نوکرخادم آن شاه خراسان بشود برود صحن به صحن تا دم سقاخانه جرعه آبی بخورد راهی میدان بشود جام در دست بگیرد بکند سقایی بر سر سفره حضرت شاید مهمان بشود 🔸خدیجه: نفس یار بجوید زحریمِ حرم اش به فدای نفس قاتل جانان بشود نذر کرده است اگر وارد ایران بشود دست بر سینه به پابوسی مولای کریمان بشود دل خود برده حرم پیشکش یار کند باده ی عشق بنوشد که خرامان بشود نفس یار بجوید زحریمِ حرم اش به فدای نفس شاه غریبان بشود ملک خود را به وداع گفته ونیت بکند خادم ملکِ رضا، ملک سلیمان بشود 🔸...نورا: نذر کرده است اگر وارد ایران بشود سوی مشرق رود ویاور قرآن بشود 🔸عِمران واقفی: نذر کرده است اگر وارد ایران بشود نیل تا فراتِ رویاهاشان ویران بشود همه پول تو جیبی هاشان را ببین عن قریب است که باران اسیدی بشود 🔸یا فاطمه الزهرا: نذر کرده ست اگر وارد ایران بشود دو سه شب سجده گهش ملک خراسان بشود 🔸ڔآيـآ...: نذر کرده ست اگر وارد ایران بشود همجوار حرم امن رضا جان بشود 🔸لطافت: نذر کرده ست اگر وارد ایران بشود. مستقیم با پای پیاده راهی حرم آقا بشود دست بر سینه گذارد بعد از عرض سلام وادبش روبرویش اشک ریزان گریه کند. 🔸خدیجه: نذر کرده است اگر وارد ایران بشود دست برسینه شود تا به خراسان بشود 🔸محمد حسین عفت: نذر کرده است اگر وارد ایران بشود به پا بوسی سلطان کریمان بشود مسلخ عشق ،جای سر داران نیست نذر کرده است او هم بی سر بشود سرخ ره عشق هنوز هست باز نذر کرده است ،چون شهیدان بشود مثل کاوه مثل چمران مثل همت مثل قاسم بشود 🔸بنت الزهرا (س): نذر کرده است اگر وارد ایران بشود با قطاری درجه یک به خراسان برود به زیارت برود بعد به بازار رضا دست در جیب کند ساعت نقره بخرد به گمانم خبر از نرخ ندارد بخدا که چِنین نذر محالی به مخ او برسد پادشاه وارونه 🔻 https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6 نمایشگاه باغ🔻 @anarstory
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#داستانک #تمرین30 شما حامل خبر بدی برای دخترک هستید. وارد اتاقش شده و با این صحنه مواجهه میشوید. دس
_«نونا،نونا...» _«بله،مامان..» مادر با عجله در را باز می کند. _«نونا،پشمالو...» نگرانی در چشمان مادر ،نونا را ساکت می کند.دست از بازی می کشد.با ترس مادر را نگاه می کند. _«نونا ،پشمالو باید برگرده،سازمان فهمیده اون اینجاست.» پشمالوی بادکنکی مثل فنر بالا و پایین می پرد. فکر کنم اوهم مثل من از بازی خوشش می آید. من که عاشق پروازم.«پشمالو بیا بریم به آسمونا!» https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از قم آنلاین
/ رحلت آیت الله مصباح ⚫️ انا لله و انا الیه راجعون 🔹لحظاتی پیش روح بلند و ملکوتی فقیه انقلابی فیلسوف مجاهد عمار رهبر حضرت آیت الله علامه محمدتقی یزدی به ملکوت اعلی پیوست. http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c 🕌‌ اولین و بزرگترین کانال قمی‌ها در ایتا☝️
رحمت خدا بر یاران حق که مجاهدانه جنگیدند و تلاش کردند و عاقبت به دیدار حق شتافتند.. فقط تسلیت گفتن دردی را دوا نمی کند.. همه با هم در روضه (حضوری یا صوتی) شرکت کنیم و اشکی بریزیم به یاد این عزیز از دست رفته و هدیه کنیم به روح ملکوتی شان.. ان شاءالله در میان یاران و هم مسلکان پیشین خود، نظیر حضرت امام (ره)، آیت الله بهجت (ره)، علّامه طباطبایی، شهید مطهری و دیگر یاران، زندگی ابدی خود را شروع کنند و دعایی کنند به حال جامانده ها... رحم الله من یقرأ الفاتحه مع الصلوات..
و دلِ یعقوب... یوسف و بنیامین
و چشم سپید شده از حزن...
و حالِ دلِ زمین در سالگردش دوباره تاریک شد...بدون مصباح.
⭕️ پیامبر اکرم: مَوتُ العالِمِ مُصیبَةٌ لا تُجبَرُ و ثُلمَةٌ لا تُسَدُّ، و هُوَ نَجمٌ طـمِسَ، و مَوتُ قَبیلَةٍ أیسَرُ مِن مَوتِ عالِمٍ. مرگ عالم مصیبتی جبران ناپذیر و رخنه ای بسته ناشدنی است. او ستاره ای است که غروب می کند، مرگ یک قبیله آسانتر از مرگ یک عالم است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای کاش ایران، امشب، راس ساعت یک و بیست دقیقه هزاران موشک بزند به قلب سیاه شیطان.
ان مع العسر یسرا... و به زودی فرهاد کوه کن می برد از بین این کوه غم ها را... می آورد شیرین، شیرین، شیرینِ روزها را