eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
913 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
تا شب هم چت و ...اینا آزاده ولی فرض کنید در یک حادثه سوار یک وسیله نقلیه شدید و شما را وسط یک دشت پر گل و غریب جلوی یک ساختمان یکه و تنها پیاده کرد....کنار ساختمان یک درخت بزرگ به ارتفاع صد متر وجود دارد و یک چشمه پر از آب زلال و ماهی قرمز و طلایی... یک نفر جلو می آید و می گوید یک ربع وقت ملاقات با پادشاه عصرِ حاضر، حضرت صاحب الزمان دارید... حرفهایتان را در قالب یک کنشِ داستانی از زبان دانای کل بیان کنید... اگر دانای کل نتوانستید از زبان راوی اول شخص...
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
بسم الله الرحمن الرحیم یا نور 🔳برنامهِ برگی کارگاه های #ناربانو در هفته آخر #اسفند ماه. 🔹🔸یکش
🔹🔸 کارگاه امشب: 🖊بررسی روایت و دلنوشته و تفاوتش با قالب داستان در داستان نویسی ▫️باغبانِ گرامی آقای حیدر جهان کهن ساعت20:00 ویژه بانوان باغِ انار آنهایی که در ناربانو نیستند لینک محل برگزاری را از @Yamahdy_Adrekny بگیرید. 🇮🇷🌷
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
و واو و دیگر هیچ😐 ارسالی مخاطبان😊
🔰 سخن‌نگاشت | پیام نوروزی به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۰ 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی در پیامی به‌مناسبت آغاز سال ۱۴۰۰، سال جدید را سال «تولید؛ پشتیبانی‌ها، مانع‌زدایی‌ها» نام‌گذاری کردند. 🔹پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR برش‌هایی از پیام نوروزی رهبر انقلاب را در این مجموعه سخن‌نگاشت مرور می‌کند. 💻 @Khamenei_ir
سال جدید آمد و هنوز دلم برای تو تنگِ تنگ می شود... دل ما ماهی و تُنگش دریاست...دریای چشم هایت.. @ANARSTORY
درباره‌ی لحظه‌های قبل، حین و بعد سال تحویل، یک طنز بنویسید. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مثلاً: بعد گشتن در بازارهای مختلف و فهمیدن قیمت‌های نجومی، به سختی چند دست لباس گرفتم و برای عید نوروز پوشیدم. آنقدر از پوشیدن لباس‌های جدیدم ذوق زده بودم که برادران یوسف، از سفر به مصر و ساکن شدن در قصر آخ ناتون ذوق زده نبودند. با لباس‌های جدید و به قصد پُز دادن به فامیل، به سفر رفتیم. اما در کمال تعجب، هیچکس به لباس‌های نوئمان توجهی نکرد. حالا همین فک و فامیل، وقتی که پارسال لباس‌های کهنه پوشیده بودیم، هی ما را برانداز می‌کردند و زیرزیرکی می‌خندیدند. زمان زیادی به سال تحویل باقی نمانده بود که همگی دورِ سفره‌ی هفت سین نشستیم. شمارش معکوس آغاز شد و همگی با صدایی بلند، از دَه تا یک شمردیم. اگر کسی از عید و سال تحویل خبری نداشته باشد، فکر می‌کند که ما در حال خنثی‌سازی بمب اتم هستیم. توپ و تانک را در کردند و سال جدید را تحویل گرفتیم. حال نوبت روبوسی بود. دوبار لُپ‌هایمان را به هم چسباندیم و خواستیم برای بار سوم بچسبانیم که دیدیم طرف مقابلمان نیست و روبه‌رویمان دیوار است. هزار و چهارصد سال از نوروز می‌گذرد، ولی هنوز تکلیف دو یا سه بوس کردن فامیل مشخص نشده است. البته دمِ کرونا گرم که این مشکل را موقتاً حل کرده است. بعد از دست دادن و روبوسی کردن و تبریک گفتن، نوبت به عیدی می‌رسد. در دست بزرگ فامیل، یک پاکت خوشگل و رنگارنگ وجود دارد و از قضا، عیدی ما هم داخلش است. کمی ذوق می‌کنیم و ماهیت عیدی را در ذهنمان حدس می‌زنیم. نکند داخل پاکت، یک سفر رفت و برگشت به مشهد مقدس باشد؟ یا علی بن موسی الرضا، خیلی دوسِت دارم. یا نکند داخل پاکت، یک چک چند میلیونی با تاریخ روز باشد؟ اگر باشد، پنج درصدش را به زندانیان جرائم غیرعمد کمک می‌کنم. لحظه‌ی دادن عیدی فرا رسید. با شوق و ذوق، پاکت را گرفتم و پشتش را خواندم: _تقدیم به نور چشمم. چشمانم گشاد می‌شود و پاکت را باز می‌کنم. دو اسکناس دَه هزار تومانی، تنها چیزِ داخل پاکت است. آهی می‌کشم و می‌گویم: _یا امام رضا، چرا ما رو نمی‌طلبی؟ یا امام رضا، من که قصدم کمک به زندانیان جرائم غیرعمد بود! باز دمِ بزرگ فامیل گرم که همین بیست هزار تومان را عیدی داد. بعضی‌ها هستند که فقط در دوران ابتدایی به تو عیدی می‌دهند. آن هم نه پول نقد، بلکه یک جفت جوراب. وقتی هم وارد دوره‌‌ی راهنمایی و دبیرستان می‌شوی، با یک جمله سر و تهِ عیدی را هم می‌آورند: _توی دیگه بزرگ شدی، عیدی می‌خوای چیکار؟ تو الان وقت زن گرفتنته. جالب است وقتی بحث عیدی و خریدهای خانه می‌شود، ما بزرگ شدیم و وقت زن گرفتنمان است. اما وقتی به مادرمان می‌گوییم که زن می‌خواهیم، می‌گوید: _بچه تو هنوز دهنت بوی شیر میده. کَلَّت بوی قورمه‌سبزی میده. بدنت بوی عرق نعناع میده. یکی نیست به مادرمان بگوید ما آدمیم، نه یخچال. البته ما که می‌دانیم این حرف‌ها را مواقعی می‌زنند که خرشان از پل رد نشده است. وقتی که خر رد شد، ما هم از دوران زن بگیر، به دوران پستونک بگیر برمی‌گردیم. راستی شما بگویید. با آن بیست هزار تومان عیدی چه کار کنم؟ در بورس سرمایه‌گذاری کنم، یا برای روز مبادا پس انداز کنم؟ نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
خداروشکر باغ انار هم تیکدار شد🙂✅
مزار حاج قاسم سلیمانی کرمان تولد حاج قاسم نائب الزیاره بودیم
و سرما مهمان ناخوانده‌ای که هر سال دم عید، خودش را دعوت می‌کند. سلامی چو بوی ناخوش آشنایی می‌دهد و اونچووونان جول و پلاس پهن می‌کند که حالا حالاها میزبانی. آنقدر حالاهایش کش می‌یابد، که تمام شکوفه‌ها رنگ چای معتادی بشوند. که یک دانه زِنگِلاچو به شاخه نماند و حسرت قِیسی لیسی، بماند به دل شهر. شهری که سوغاتش زردآلو بود و حالا اگر آناناس در دزفول یافتی، اینجا هم زردآلو می‌بینی.
یادش بخیر. مادربزرگ درخت زردآلویی داشت به وسعت کل حیاط. پیوندی بود. از یک طرف چغاله(زنگلاچو) ریز درمی‌آمد و اصل جنس، میانه درخت بود. درشت و ترد و خاص. رنگش آنقدر منحصر به فرد بود که مادربزرگ گوشه آشپزخانه مشرف به حیاط می‌نشست، دانه دانه می‌شمرد و نشان می‌کرد. بعد هم نوه‌های تبهکار را قسم می‌داد به ریش پدربزرگ، که اگر دست به آن تک و توک خاص نزنند، کل درخت وقف و حلال‌شان. و الانسان حریص من ما منع. خاصه اگر نوه باشد. خصوصا اگر صفراوی باشد و ترشی پرست. خصوصاتر اگر من باشد. سرش گرم می‌شد و چشمش را دور می‌دیدم و صاف می‌رفتم سراغ همان میوه ممنوعه. دبستانم پایین کوچه مادربزرگ بود. مهر که رد می‌شد، هر روز سر ساعت به بهانه زباله اندازی می‌آمد ته کوچه و تا مرا می‌دید، غنچه‌اش می‌شکفت: _آزاد شدی؟! و من هر بار می‌خندیدم که بله ولی مگر زندان است؟ بود. نمی‌فهمیدم. بعضی روزها رفقای تبه‌کارتر را(رسم الخط امیرخانی رفته در ناخودآگاهم انگار) بسیج می‌کردم و دزدکی می‌بردم سروقت زنگلاچوها. من مامور سرگرم کردن مامان‌فاطی بودم و خاله مجرد در خانه، آن‌ها موظف به باراندازی. با قد و قواره بچه ریقوی مردنی دبستانی، طوری می‌ایستادم دم در آشپزخانه‌ی مشرف که انگار غول چهارتنی‌ام، با حصاری از وجعلنا. چند کیلو آب می‌کردم تا می‌زدیم بیرون. سهم‌بندی می‌کردیم و الفرار. احساس جیمز باند داشتند و احساس برادران یوسف داشتم. اصلش مگر فقط انار درختی تراژیک و ملودرام است؟ بینی زردآلو درآمده؟! یادش بخیر. و تف بر روزگار. حالا دیگر پشت این گوشی‌ها، نه از درس و استاد و پایان نامه و هزار بساط دیگر آزاد می‌شویم، نه مادربزرگ به بهانه زباله می‌آید که شکوفا شود، نه برنامه دزدی می‌چینیم، نه آن دوستان ماندنی بودند، نه اثری از آن درخت زردآلوی پیوندی مانده، نه خانه کاهگلی درندشت، و نه حتی خود مادربزرگ. این شهر دیگر زنگلاچو ندارد. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 قسم به قاسم دلها به مرد میدانها قسم به هرچه شهید است در فراز دورانها قسم به حرمت اعضاء او جدا ازهم قسم به آن همه مهرِ نشسته بر جانها که پرچمت به زمین جا نخواهد ماند بِرویَدازدل این خاک قاسم و سلیمانها ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344