eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
915 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب القلم بی تردید آنان که در مسیر راهیابی به وادی نور و معرفت گام می نهند، با آفرینش آثار ماندگار مکتوب، بر چرخ نیلوفری فراز می آیند و با دانش خویش جامعه خود و بشریت را از ظلمات جهل به روشنای نور راه می برند. اینکه کتاب واو شایسته دریافت جایزه دومین دوره ادبی شهید اندرزگو شده است، باعث افتخار و سربلندی باغ انار و درختان سر به فلک کشیده آن است، چرا که تلمذ در محضر استاد واقفی و استفاده از محضر ایشان توفیقی‌ست که رفیقِ درختان باغ انار شده است. به امید موفقیت روز افزون برای ایشان، امیدواریم شاهد موفقیت‌ها و پیشرفت تک‌تک درختان تنومند و اساتید بزرگوار باغ باشیم.
هدایت شده از محمدعلی غروی
کنگره ملی سرباز خدا
💫 جشنواره ملّی شعر حضرت مادر 🔻 محورهای جشنواره: 🔸 فاطمه سلام الله علیها در قرآن 🔸 مادر و مادران ائمه علیهم السلام 🔹 قالب شعر: کلاسیک 🔹 قالب بخش ویژه: سرود، تصنیف، ترانه و مدح 🥇نفر اول ۳۰ میلیون ریال 🥈 نفر دوم ۲۰ میلیون ریال 🥉 نفر سوم ۱۰ میلیون ریال 📚 همراه با چاپ کتاب و تولید رسانه ای ۳ اثر برتر بخش ویژه 📝 ارسال آثار تا ۵ بهمن: dte.bz/madar 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه
از بچگی دوست داشتم مادر شوم. مامان بازی با عروسک‌هایم جزو لاینفک بازی‌هایم بود. وقتی ۷ ساله شدم مادر شدن را در دنیای واقعی تجربه کردم. محمد که به دنیا آمد شدم مامان کوچولوی او. مامان یک پسر تپلوی ناز و بامزه. عاشقش بودم. همیشه و همه جا برایش مادری می‌کردم. حالا بگذریم از جمعه‌هایی که وقتی صبح صدایم می‌کرد و می‌گفت: «آجی جیش کردم» عصبانی می‌شدم و می‌گفتم: «امروز مامان خونه است، اونو صدا کن» و دوباره می‌خوابیدم. آخر هرچقدر هم مامان بودن رو دوست داشته باشی باز هم مامان داشتن بیشتر می‌چسبد. آن هم برای من که مامانم را نصفه و نیمه داشتم. اما من هیچوقت دست از مادر بودن بر نداشتم. یادم هست که روزی که محمد را به پیش دبستانی بردیم، بدون من آنجا نمی‌ماند. سر کلاس پیشش نشستم و وقتی که معلمشان مرا به لطایف‌الحیل بیرون کرد، دنبال من گریه کرد. خیلی برایم سخت بود؛ حتی الان هم که یادش می‌افتم ناراحت می‌شوم. آخر احساس می‌کنم سرش کلاه گذاشته‌ام. خودش هم آن خاطره را و حس‌ بدی را که تجربه کرده هنوز به یاد دارد. چند سال بعد، در دوازده سالگی دوباره مادر شدم؛ وقتی علی به خانواده ما اضافه شد. یادم هست که شب‌ها با چه لالایی‌ها و شعرهایی می‌خوابید. دو لالایی و یک شعر که همیشه برایش می‌خواندم و همیشه پایان شعر توی بغلم خوابش می‌برد. یک بار یه مامان گفتم: «میشه لطفا دیگه بچه نیاری؟» خب حق داشتم. چون دلم می‌خواست بازی کنم اما به جای آن باید به علی می‌رسیدم یکی یکی بهانه‌های گریه‌اش را رفع می‌کردم. اما فقط همان یکبار بود. بعد از آن همیشه از مامان یک خواهر می‌خواستم، ولی مثل اینکه مامان با خواسته قبلی‌ام موافق‌تر بود! گفتم که عاشق مادر بودن بودم. با همه سختی‌هایش. اما همان‌قدر هم عاشق مامان داشتن بودم. وقتی بالاخره بعد از ۳۰ سال خدمت، مامان خانه نشین شد، در تمام کوچه پس کوچه‌های دلم عروسی به بپا شد؛ چه بزن و بکوبی. همیشه آروزی من، نه، آرزوی هر سه‌تایی‌مان بود که از مدرسه بیاییم خانه، جای کلید انداختن، زنگ بزنیم و مامان در را برایمان باز کند. بپریم در بغلش و به اندازه کافی بوس رد و بدل کنیم. حالا آرزویم برآورده شده بود. هرچند کمی دیر. دیگر از مدرسه بر نمی‌گشتم. از دانشگاه هم. اما مادر بودن را تحویل مامان دادم و شدم دختر مامان. حسابی خودم را رها کردم. رها از هر مسئولیتی. کمک کردن البته بحثش جداست. امروز دوباره بعد از مدت‌ها مادر شدم. مادر خانه. مادرِ مامان. نهار را من درست کردم. شام را هم. خانه را تمیز کردم. ظرف‌ها را شستم. برای مامان دم‌نوش درست کردم و هر چند ساعت به و نوشاندم. وقتی از درد و بی حالی ناله می‌کرد نازش را کشیدم و مقاومتش برای نخوردن غذا را شکستم و به زور به خوردش دادم. - اصلا نمی‌تونم بخورم... - اصلا راه نداره مادر من، خودت همیشه می‌گی باید بخوری که تقویت بشه سیستم ایمنی بدنت... شام را خورده، نخورده رفتم سراغ شستن ظرف‌ها و مرتب کردن آشپزخانه. می‌دانم مامان تمیزی را بیشتر از هر چیز دیگر دوست دارد. می‌خواهم همه جا تمیز و مرتب باشد که وقتی مامان بلند شود و از اتاقش بیرون بیاید، کیف کند. حالش حسابی خوب شود. هنوز هم عاشق مادر بودن هستم. تنها کاری که اصلا از آن خسته نمی‌شوم. اما هنوز هم مادر داشتن خیلی بهتر است. خانه‌ای که مادرش مریض باشد، یک چیز کم دارد. نه، خیلی چیزها کم دارد. اصلا یک جوری است. مادر چراغ خانه است، نور است. وقتی خوب باشد همه چیز خوب است و امان از وقتی که مادر در بستر بیفتد...
نور کرونای خانوادگی حالش به این است که هیچ کس حالی ندارد برای دمنوش و حجامت و ... و همه درگیرند...ولی سلانه سلانه داریم خوب می‌شویم. کرونای خانوادگی خیلی بانمک است. با هم غذای آبکی میخوریم. با هم یکهو هوس می‌کنیم و یک ذره روغن می ریزیم توی غذا‌. پسرها مدام آتش می‌سوزانند. کما فی السابق. بعضی روزها ساعت ها مجله داستان می‌خوانم و دارم فکر میکنم چرا رمان نمی خوانم. حتی حوصله نوشتن هم ندارم..بیشتر داستان های کوتاه و روایت های مجله داستان را می‌پسندم...دلم می‌خواهد توی بازی های گوشی غرق شوم ولی عمیق نیستند. گاهی فکر می ‌کنم بیماری چقدر خوب است. خیلی خوب. همین که نمی‌گوید و نشانت می‌دهد که چقدر ضعیف و یک لا قبا هستی در ستایشش کافیست. مریضی باید اشکت را دربیاورد و کرونا خوب چیزی است. چنان نفس چموش را رام می کند که نگو...بقیه اش چیز مهمی نیست. یکی دو هفته دیگر اثری از این دردها و بی حوصله گی ها و اعصاب خرابی ها نیست...شاید یک ماه دیگر دلم برای کرونایم تنگ شود...خدا را چه دیدید... اتفاقا دلم می‌خواد زیاد ازش ننویسم. می‌خوام از عمق بنویسم... اینکه مثلاً یک پیرنگ یک ایده یک چیزی اینکه بیماری چقدر می‌تواند ما را رشد بدهد....یک دفعه وسط سگ دو زدن ها و دور خود چرخیدن ها مثل یک افسر سوت می‌زند و بدن را می‌خواباند و سیستم بدنی را می‌برد پارکینگ و ما تازه میفهمیم که عههههه ! چرا ؟ مریضی یک نوع حیات است. یک نوع ترمز. یک نوع تو سری خوردن و بینی به خاک مالیده شدن...چیزی شبیه سجده سجده ای که غرور و همه چیزت را می‌گیرد.گاهی فقط یک چیز...فقط اختیار ادرار را می‌گیرد و آدم ها حاضرند اختیار همه چیز زا بدهند تا فقط اختیار همین چیز را به دست بیاوردند...خیلی چیزها داریم که قدرش را جز با بیماری نمی‌دانیم. کرونا برای من یک ایستگاه تفکر است. کرونا برای خیلی ها کوچه بن بستی بود که مامور ساواک پشت سرشان وارد کوچه شد. یک دفعه گرفت شان و یکدفعه تمام....کرونا یک بیماری است. اگر تمهیداتش را رعایت کرده باشی مثلا واکسن زدن باشی و پرهیز غذایی بکنی و به موقع به پزشک مراجعه کنی و همه اینها که همه می‌دانیم یک ایستگاه تفکر دو هفته ای خواهد بود... جسم ما مرکب سواری است. اگر بیمار شود برای رسیدن به مقصد دچار مشکل خواهیم شد. مقصد ما خداست. برای رسیدن به این مقصد باید مواظبش باشیم. توصیه می‌کنم توصیه های اهل فن را گوش کنید. نظرهای غیر کارشناسی و دور از حقیقت و شایعه سازی و ظن و گمان خودش عامل استرس و بیماریست. امیدوارم همه بیماران مخصوصا کرونایی ها هرچه زودتر خوب شوند.
📣 مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات (حوزه های علمیه) برگزار می کند: 💠 اولین جشنواره پاسخ برتر 💢 با هدف معرفی و تجلیل از فعالان و پیشگامان عرصه پاسخگویی به شبهات دینی ☘️ موضوعات جشنواره: قرآن و حدیث، ادیان و مذاهب، تاریخ اسلام و معاصر، سیره نبوی و ائمه معصومین، حقوق، اخلاق و تربیت، سیاست، فقه، کلام و فلسفه و پاسخ گویی به شبهات فضای مجازی ☘️ قالب های جشنواره: - علمی: کتاب، مقاله، پایان نامه - ادبی: شعر، داستان، روایت، ساده نگاری (مینیمال) - چند رسانه‌ای: فیلم، فیلم کوتاه، مستند، فیلم نامه، نقد فیلم، کلیپ، پا‌‌دکست موشن، انیمیشن و تولید نرم افزار - تجسمی: عکس، گرافیک، کاریکاتور، عکس نوشته - بخش ویژه: پاسخگویی به شبهات در فضای مجازی: (تأسیس سایت، صفحه شبکه اجتماعی و کنشگری) ☘️ جوایز: - رتبه اول: تندیس، لوح تقدیر و 40 میلیون ریال وجه نقد - رتبه دوم: لوح تقدیر و 20 میلیون ریال وجه نقد - تقدیر از چهره‌ها و مراکز فعال در عرصه پاسخ گویی به شبهات - حمایت از تولیدات آثار چندرسانه‌ای 📌مهلت ارسال آثار سی‌ام دی ماه 1400 📌اختتامیه جشنواره اسفند ماه 1400 📌ارسال اثر: http://reg.ismc.ir/rules/206 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🌹@farhangi_whc🌹 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
CQACAgQAAxkBAAE4Up9hAAHk85KhNELb2RpE4jeyj5jPy4kAAm0RAAKmIGhQK8vCvFqK3oEgBA.mp3
6.24M
عِمران واقفی: من در حوالی غم منزل گرفته ام. اجاره ها اینجا سر به فلک کشیده است.
🍃ڪلاس آموزش مبانے شعࢪ🍃 زمان : پنجشنبه:1400/10/9 ساعت20:00 مکان : باغ پادشاه وارونہ🌱 باغبان : جناب آقای جعفری ندوشن منتظر حضور سبزتان هستیم🌱✨ ــــــــــــــــــــــــــــ○•♡•○ــــــــــــــــــــــــــــ نشانی باغ👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6
📖 بریده‌ای از رمان ✨💍 ✍️ 🔸به مناسبت سالگرد حماسه و روز بصیرت و میثاق با ولایت🔸 🔰🔰🔰 بالای پل‌ هوایی ایستاده بود. جمعیت در خیابان موج می‌زد و در میدان امام حسین(ع) دریا می‌شد. نه شبیه دسته عزاداری بود نه تظاهرات؛ چیزی ترکیب این دو. پرچم‌های بزرگ «یا حسین(ع)» روی دست‌ها می‌چرخید. بجز کسانی که کفن پوشیده بودند، بقیه جمعیت یک‌دست سیاه بود. - در روز عزا حرمت ارباب شکستند... علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟ همین چندروز پیش بود. آنچه را می‌دید باور نمی‌کرد. این بار نه سطل‌های زباله و ماشین پلیس، که دسته عزاداری در آتش می‌سوخت. با دیدن شعله میان پرچم‌ها، احساس کرد آتش از درون او زبانه می‌کشد. تعدادی از عزاداران در آتش می‌سوختند. - این فتنه گران راه عزادار تو بستند... علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟ شعر مردم، خاطرات روز عاشورا را برایش زنده می‌کرد و باعث می‌شد در سرمای دی‌ماه، وجودش گر بگیرد. همان روز وقتی به خودش آمد و دید همراه بقیه نیروهای امنیتی و امدادی مشغول کمک به عزادارهاست، فهمید کار فتنه و فتنه‌گرها تمام است. ارباب بی‌سر مثل همیشه به داد رسید و مرز کم‌رنگ میان حق و باطل را پررنگ کرد. مظلوم‌نماهای مدعی سیادت، با آتش زدن پرچم‌های عزاداری نشان دادند از نسل همان‌هایند که خیام حرم آل‌الله را به آتش کشیدند. پای حسین(ع) و عباس(ع) که میان آمد، غیرت در سینه حبس شده مردم بیرون ریخت. - علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟ علمدار کجایی...؟ 🔰🔰🔰 ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
عِمران واقفی: مثل قاسم تکثیر شده ام. به تمام اعلامیه های قلبم قسم. شاد نیستم. ولی بی نهایت خوشحالم. به همین عرقِ سرد قسم. به همین سویه اُمیکرون قسم. به همین سویه چراغِ ایستگاه پرستاری. شاد نیستم. ولی بینهایت آرامم. بی نهایت مطمئن هستم. بی نهایت روشنم. صدای جاز و پاپ. صدای ابر. صدای باران. صدای شره می آید. من آب هویج می‌گیرم و تفاله های دلم را به کیسه زباله می‌اندازم. قلبم نارنجی شده. نارنج را از پوست دست نشناختم و دوباره ریه ام را بریدم. طلعت ماهش را دیده ای؟ آمد به بالینم و موز بهشتی برایم آورد. تمام رگهایم بوی موز می‌دهد. بوی سلامتی. هنوز مزه ماچش روی گونه ام مانده است. دلم خوش است به نگاهش. زیر ذره بین چشمهایش دارم آب می‌شوم. اما چه باک. آب خواهم شد و جاری... شبیه شفیره. شبیه پیله است این روزها. پروانه خواهم شد به زودی. بالهایم را دیده ای؟ روحم کفش پوشیده و تند می‌دود. جسمم اما بی جان است. همین گوشه افتاده. زیر آبشارِ آرامش دلستر تگری می‌زنم. تمام زنان بهشتی دارند دعای هفتم صحیفه می‌خوانند. غمها اینجا تلنبار شده اند. کنار آبشار. استخوانهایم التماس دعا دارند. همگی میل شکستن دارند. پودرِ استخوان هایم تقدیم به تو ای حضرت عشق...مرا ببر نیمه شب...در آتشفشانی از خشمِ خصم. همچون قاسم. بیمار میل رفتن دارد. رفتن به آسمان. رفتن و گردش در کهکشان. دید و بازدید و سیبل بوسی از تمام ستاره ها... صدای رعد و برقی ملایم می‌آید. مثل لالایی. همینجا که هستم دلم هزار بار می‌شکند. دلت هزار بار شکسته؟ چشم هایم شنا می‌کند. موقع خواندن دعای هفتم صحیفه. ماهی ها به دریا می‌رسند به شرط جاری بودن. خدایا جاری ام کن. خواهرشوهر بودن بس است.
Setaregan-eFaribKhorde-{www.bookiha.com].pdf
1.22M
ستارگان فریب خورده میرزا فتحعلی آخوندزاده
روحی قلبی لدیک.mp3
4.55M
ذکر فتح خیبر ❤️❤️ جانم به فاطمه ات یا مرتضی علی❤️❤️ ای قرار علی ای حکایت عشق ای حلاوت عشق ای اولین فدایی....❤️🧡 ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | روایت بغض‌آلود رهبر انقلاب از انتظار حاج قاسم سلیمانی پشت درب اتاق عمل جراحی و همراهی با خانواده دوست شهیدش ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 💻 @Khamenei_ir |