این نوگل خندان که میبیند مثل گل حسن یوسف غمیش آمدهاند و جایزه را در دست گرفته جناب آقای حسین مجاهد هستند. به نوبه خودم و به نوبه باغ اناری ها و به نوبه باغ گردویی ها و به نوبه نویسندگان با تربیت به ایشان تبریک عرض میکنم. ولی جایزه نقدی را بروز نداده. بروم از زیر زبانشان بیرون بکشم به شما هم خواهم گفت. فکر کنم بالای شش هفت تومن باشه. خدایا داستانهای ما را هم ببرندان. برنده کنید یعنی.😎😂
@ANARSTORY
.
جهان یکسره در قبضه قدرت حسین است. از اینجا که من هستم همه عالم پیداست. همهجا دم و دستگاه حسین دیده میشود. قربانش شوم.
#حسین_علیه_السلام
#واقفی
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار
#پارت17
پس از خوردن شام توسط مهمانان، استاد مجاهد میکروفون را برداشت و گفت:
_از همهی عزیزان که لطف برگی کردند و به اینجا آمدند، کمال تشکر برگی را دارم و انشاءالله در عزای برگهای اعظمتون و همچنین تاجگذاری برگهای کوچکتون جبران کنیم. در ضمن برای سلامتی خودتون و خانوادتون، صلواتی بلند ختم کنید.
همگی صلواتی فرستادند و مهمانان فهمیدند که مراسم تمام شده و باید رفع زحمت کنند. البته مهمانان برای خروج از باغ انار هم، باید بازرسی بدنی میشدند. به خاطر همین، بانو ریحانه پس از بازرسی بدنی یک مهمان، یک موز از جیب وی در آورد و گفت:
_این چیه؟
مهمان کمی سرش را خاراند و سپس گفت:
_این یه خیاره که به خاطر فشار زندگی، کمرش خم شده و همچنین زیر آفتاب مونده و زرد شده.
مهمان بعد از گفتن این حرف، قهقهای زد که بانو ریحانه با عصبانیت گفت:
_نخند، ما عزاداریم.
_شما عزادارید، ما که عزادار نیستیم.
مهمان دوباره خندهی بلندی کرد که بانو سرباز فاطمی، خطاب به بانو ریحانه گفت:
_عزیزم چهلم استاد تموم شد. پس دیگه خندیدن مانعی نداره.
بانو ریحانه نفس عمیقی کشید و سپس به مهمان گفت:
_خانوم محترم، مگه شما تابلوی ورودی باغ انار رو نخوندید؟ روی اون تابلو نوشته خروج هرگونه اشیای گرانبها از باغ انار، جداً ممنوعه. حتی این موز عزیز.
مهمان شانههایش را بالا انداخت و گفت:
_خب الان من باید چیکار کنم؟
بانو ریحانه جواب داد:
_یا باید همینجا موز رو بخورید، یا باید قیدش رو بزنید.
پس از چند لحظه مکث، مهمان گوشهای ایستاد و شروع به خوردن موزش کرد که دای جان و همسرش از راه رسیدند و وارد باغ انار شدند. بانو احد بعد از دیدن آنها گفت:
_اینا دیگه اینجا چیکار میکنن؟
بانو ایرجی پاسخ داد:
_توی دادگاه دعوتشون کردیم دیگه. یادت نیست مگه؟
_آره خب، ولی الان چه وقت اومدنه؟ مراسم تموم شد دیگه.
بانو ایرجی پس از کمی مکث گفت:
_نمیدونم والا. راستی شبنمی کجاست؟ از اون موقعی که از آشپزخونه فرار کرد، دیگه ندیدمش.
بانو احد با کلافگی پاسخ داد:
_چه میدونم. حتماً یه گوشهای نشسته داره جدول ویار هفتهی بعدش رو چِک میکنه. شایدم رفته به شوهرش سر بزنه.
بانو ایرجی حرفی نزد که دای جان با لبخند ملیحش گفت:
_سلام و چکش. دیر که نکردیم؟
بانو احد یک دانه به پیشانیاش زد و با حرص گفت:
_حقشونه همون آش بدون حبوبات رو بذارم جلوشون.
بانو ایرجی با لبخند به دای جان گفت:
_سلام و آچار. یه کم دیر اومدین، ولی اشکالی نداره. بفرمایید بشینید تا براتون شام بیارم.
دای جان و همسرش روی میز نشستند که بانو ایرجی وارد آشپزخانه شد و در کمال تعجب دید که بانو شبنم گوشهی آشپزخانه نشسته و قابلمهی آش را بغل کرده. بانو ایرجی پس از دیدن این صحنه، سرش را تکان داد و گفت:
_به حبوبات آش که رحم نکردی. حداقل به رشتههاش رحم کن.
بانو شبنم محتویات داخل دهانش را قورت داد و گفت:
_ببخشید ایرجی جان، ولی چند دقیقه پیش جدول ویارم رو چِک کردم، دیدم از اذان مغرب تا اذان صبح ویار رشته دارم. البته آشی و پلوییش مهم نیست؛ مهم رشتَشه.
بانو ایرجی بدون جواب دادن به سمت قابلمهی باقالی پلو با ماهیچه رفت و گفت:
_راستی دای جان و زندای جانت اومدن. نمیخوای بری استقبالشون؟
بانو شبنم پس از شنیدن این حرف، کش و قوسی به بدنش داد و بدون هیچ واکنشی، به همراه قابلمه از آشپزخانه خارج شد و پس از چند دقیقه پیادهروی، خود را به دای جان و زندای جانش رساند و با شوق و ذوق به آنها گفت:
_سلام و ماش.
سپس قابلمه را به سمتشان گرفت و گفت:
_بفرمایید آش.
زندای جان پس از تعارف بانو شبنم، زبانش را بیرون آورد و عُقِ ریزی زد. سپس با لبخندی مصنوعی گفت:
_مرسی شبنم جان. صرف شده.
بانو شبنم دیگر چیزی نگفت که بانو ایرجی با دو پرس باقالی پلو با ماهیچه و همچنین سالاد کاهو و آب انار و آب نور به طرفشان آمد و گفت:
_بفرمایید شام.
دای جان و زندای جان مشغول غذا خوردن شدند که بانو احد پرسید:
_از قاتلین استاد و یاد چه خبر؟
دایجان آب انارش را سر کشید و پس از زدن یک آروغِ کَت و کلفت گفت:
_همون خبرای دیروزه. تحقیقات هنوز ادامه داره و تا الان مدرکی که ثابت کنه این دو کشته یا همون شهید شدن پیدا نشده.
کسی دیگر چیزی نگفت که ناگهان بانو ریحانه جیغ بلندی کشید. همگی به طرف ورودی باغ انار رفتند که دیدند استاد حیدر روی زمین افتاده و رنگش بدجوری پریده. دخترمحی که این صحنه را دید، چند بار به پاهایش زد و گفت:
_ای وای! پیادهی باغ هم از جمعمون پر کشید. خدایا عزرائیل چرا از باغمون بیرون نمیره؟
بانو احد چشم غرهای به دخترمحی رفت و گفت:
_اینقدر نفوس بد نزن دختر.
سپس به مردان باغ گفت:
_لطفاً کولش کنید و بنشونیدش روی صندلی.
مردان باغ همین کار را کردند و احف یک سطل آب یخ را روی استاد حیدر خالی کرد که ناگهان استاد چشمانش را باز کرد و از حالت بیهوشی در آمد...
#پایان_پارت17
#اَشَد
#14000202
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار
#پارت18
استاد حیدر هاج و واج به اطراف نگاه میکرد که استاد ابراهیمی گفت:
_چرا خودت رو اذیت میکنی حیدر جان؟ بعد مراسمِ سرِ مزار، چند بار بهت گفتم بیا سوار اسنپم شو؟! گوش نکردی که نکردی و تصمیم گرفتی پیاده بیای. بفرما، اینم نتیجش. چهار پنج ساعته که تو راهی و الانم مثل جنازه افتادی اینجا.
پس از پذیرایی از دای جان و زندای جان، بانو ایرجی بساط شام را هم برای استاد حیدر آماده کرد که بانو شبنم به دای جانش گفت:
_ببخشید دای جان، میشه این علی پارسائیان رو هم با خودتون ببرید؟
دای جان لقمهی آخر غذایش را خورد و گفت:
_واسه چی؟
_آخه مسافت باغ انار تا دادگاه خیلی زیاده و طفلک علی پارسائیان خسته میشه. اگه موافق باشید، امشب رو ببرید پیش خودتون و فردا دوتایی برید دادگاه. چطوره؟
_اولاً فردا جُمعَس شبنم جان و همهی دادگاها تعطیله. دوماً برای من مسئولیت داره.
بانو شبنم لبخند مهربانانهای زد و گفت:
_چه مسئولیتی دای جان؟ این بچه خودش مسواکش رو میزنه، خودش گوشیش رو واسه سحری زنگ میذاره و خودشم روزَش رو میگیره. کاری با شما نداره که.
دای جان ابروهایش را به معنای مخالفت بالا انداخت که علی پارسائیان گفت:
_محبت رو گدایی نکنید. چون به جای اینکه محبت به دست بیارید، بدتر گداتر میشید.
همگی از مونولوگ فوق العادهی گارسون باغ انار به وجد آمدند که دای جان و زندای جان، از همگی خداحافظی کردند و از باغ انار خارج شدند.
ساعت، سه نصفه شب بود. صدای جیرجیرکها به گوش میرسید و نسیم ملایمی، برگهای درختان باغ را تکان میداد. مراسم چهلم، به خوبی و خوشی تمام شده بود و اعضا تصمیم گرفته بودند تا سحر بیدار بمانند. به خاطر همین همگی در باغ انار جمع شده بودند و در ناربانو کسی نبود. همهی اعضا داخل گوشیهایشان رفته بودند و عکسهای مراسم چهلم را به همراه مونولوگهایشان، میدیدند و میخواندند. مثلاً یک عکس بود که احف داشت خودش را میزد و بقیه سعی در آرام کردنش داشتند. مونولوگ این عکس هم این بود:
_آری. بی استاد شدن، خودزنی را هم در پی دارد.
یا یک عکس از دخترمحی بود که در سر مزار داشت واو میفروخت. مونولوگ این عکس اینگونه بود:
_دخترک کتاب فروشی را دیدم که واو میفروخت.
یا یک عکس از دای جان بود که با دهان پر از غذایش، عدد دو را نشان میداد. مونولوگ این عکس هم این بود:
_قاضی هم قاضیهای قدیم. قاضیهای الان، نه تنها قاتلین را پیدا نمیکنند؛ بلکه شام چهلم مقتولین را هم میخورند و عدد دو را نشان میدهند.
این عکسها را بانو کمالالدینی گرفته بود که نشان از ماهر بودنش میداد. مونولوگها هم توسط اعضای مختلف، علیالخصوص بانو نسل خاتم و سلالهی زهرا گفته شده بودند. همگی با بیحالی، کانالهای گوشیهایشان را بالا و پایین میکردند که بانو احد خمیازهای کشید. از آنجا که خمیازه واگیر دار است، همهی اعضا خمیازهای کشیدند که احف گفت:
_خب خداروشکر استاد هم مُرد و چهلمش هم تموم شد.
احد با چشمانی خسته و گرد شده پرسید:
_خداروشکر استاد مُرد؟!
احف جوابی نداد که دخترمحی پوزخندی زد و گفت:
_جناب احف دارن چهرهی واقعیشون رو نشون میدن.
بانو شبنم پس از خوردن آش، شروع به خوردن تَهدیگهای باقالی پلو با ماهیچه کرد و گفت:
_من که میدونستم آقای احف از اول دنبال باغ بود؛ نه استاد واقفی. در ضمن یه جوری هم رفته بود توی دل استاد که شده بود پسر سومیش.
سپس به آسمان نگاه کرد و ادامه داد:
_آخ استاد! کجایی ببینی که پسرت میگه خوب شد استاد مُرد!
احف آب دهانش را قورت داد و گفت:
_آقا چرا همتون میزنین؟ من منظورم این بود که خوب شد مراسم چهلم هم آبرومندانه و به خوبی و خوشی برگزار شد. فقط همین!
کسی دیگر چیزی نگفت که بانو احد بار دیگر خمیازه کشید و خطاب به بانو وهب گفت:
_وهب جان، از بین عکسا و مونولوگا بهترینش رو انتخاب کن و باهاش عکسنوشته بساز. چون عید فطر نزدیکه و باید چند تا از بهتریناش رو وارد مجله کنیم.
با آمدن اسم مجله، بانو نورا گفت:
_راستی قضیهی مجله چیه؟
بانو احد دوباره خمیازهای کشید و جواب داد:
_ایدهی اولیهی مجله از مرحوم استاد بود. خودِ مجله هم از بخشهای مختلفی تشکیل شده. از جدول و داستانای طنز بگیرید تا مونولوگ و عکسای گرفته شده توسط اعضای باغ. تازه قیمتش هم نسبت به بیرون خیلی مناسبتره.
دخترمحی پوفی کشید و گفت:
_چه فایده؟! استاد که دیگه نیست و قطعاً مجله میخوره زمین، هوا میره؛ نمیدونی تا کجا میره.
همهی بانوان حرف دخترمحی را تایید کردند که بانو احد گفت:
_اصلاً هم اینطور نیست. وصیت استاد همیشه این بود که اگه عمر من قَد نداد و مُردم، شما حتماً مجله رو کامل کنید و به چاپ برسونید.
بانو ایرجی یک تَهدیگ از بانو شبنم گرفت و گفت:
_خب فایدش واسه ما چیه؟
بانو احد خواست فواید مجله را بگوید که ناگهان صدای جیغ بلندی از اتاق سید مرتضی، همسر بانو شبنم شنیده شد...
#پایان_پارت18
#اَشَد
#14000202
💠 #توکل
🔸پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
اگر چنان که شایسته خداوند است، به او #توکل کنید، روزی شما نیز داده می شود، همچنان که روزی پرنده داده می شود.
آنان گرسنه به طبیعت می روند و سیر بر می گردند.
📚 کنزالعمال/5684.
✍🏼اگر به روزی رسان بودن خدا اعتماد داشته باشیم و به ضمانت روزی بندگان توسط او باور داشته باشیم، هیچ گاه ناامید نمی شویم.
#دریافت_روزانه_حدیث
#افزایش_برکت_و_روزی
pay.eitaa.com/v/p/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعرخوانی حجتالاسلام مهدی پرنیان با لهجه شیرین یزدی در برنامه تلویزیونی «مُعَـــلّیٰ»
┄┅
https://eitaa.com/joinchat/768671974C92a0a677a1
نور
حسین عبدللهی حرم بوده دعام کرده. منم لینک کانالش رو میذارم که تبلیغ کاراش بشه. انصافا برای نقدها داره تلاش میکنه. تمام جوراباش سوراخه از بس دویده دنبال نقد این فیلم و آن فیلم....
پیوند کانالش👇
https://eitaa.com/inaghd_ir
هدایت شده از تنها علاج
زیارت نیابتی نیمه شعبان و پویش سراسری قرائت زیارت وارث
با قرائت زیارت وارث هدیه به پیشگاه حضرت ولیعصر(عج)،
در سامانه:
atabat.org/fa/forms/4
ثبت نام نمایید تا برای شما در عتبات عالیات زیارت نیابتی انجام شود.
مهلت ثبت نام: 16 اسفند ساعت 16
کمیته فرهنگی آموزشی ستاد اربعین
ستاد توسعه و بازسازی عتبات عالیات
هدایت شده از تنها علاج
15Sha'ban.mp3
8.41M
بنده دلشوره شب نیمه شعبان را خیلی زیاد دارم...
تا شب نشده اینو گوش بدید
⚡️بیانات استاد فیاضبخش در جلسه اخیر حدیث معراج
@jelvehnooralavi
@tanhaelaj
هدایت شده از تنها علاج
💠اعمال شب و روز نیمه شعبان
🔻اعمال شب نیمه شعبان
🔹غسل کردن که باعث تخفیف گناهان میشود.
🔹احیاء این شب به نماز، دعا و استغفار.
🔹خواندن دعای کمیل.
🔹زیارت امام حسین علیه السلام که باعث بخشش گناهان میشود. بر اساس برخی از روایات، روح ۱۲۴ هزار پیامبر ایشان را در این شب زیارت میکنند. در شرایطی که امکان زیارت نیست به مکان بلندی رفته و به سمت راست و چپ نگاه کند سپس سر را به سمت آسمان بلند نموده و امام حسین را با این کلمات زیارت کند
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُاللّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
🔹خواندن دعای زیر که در حکم زیارت امام زمان عجل الله فرجه است:
اَللّهُمَّ بِحَقِّ لَیْلَتِنا (هذِهِ) وَ مَوْلُودِها وَ حُجَّتِکَ وَ مَوْعُودِهَا الَّتی قَرَنْتَ اِلی فَضْلِها فَضْلاً فَتَمَّتْ کَلِمَتُکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِکَ وَلا مُعَقِّبَ لاِیاتِکَ نُورُکَ الْمُتَاَلِّقُ وَ ضِیاَّؤُکَ الْمُشْرِقُ وَ الْعَلَمُ النُّورُ فی طَخْیاَّءِ الدَّیْجُورِ الْغائِبُ الْمَسْتُورُ جَلَّ مَوْلِدُهُ وَ کَرُمَ مَحْتِدُهُ وَالْمَلاَّئِکَةُ شُهَّدُهُ وَاللّهُ ناصِرُهُ وَ مُؤَیِّدُهُ اِذا آنَ میعادُهُ وَالْمَلاَّئِکَةُ اَمْدادُهُ سَیْفُ اللّهِ الَّذی لا یَنْبوُ وَ نُورُهُ الَّذی لا یَخْبوُ وَ ذوُالْحِلْمِ الَّذی لا یَصْبوُا مَدارُ الَّدهْرِ وَ نَوامیسُ الْعَصْرِ وَ وُلاةُ الاْمْرِ وَالْمُنَزَّلُ عَلَیْهِمْ ما یَتَنَزَّلُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَ اَصْحابُ الْحَشْرِ وَالنَّشْرِ تَراجِمَةُ وَحْیِهِ وَ وُلاةُ اَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلی خاتِمِهْم وَ قآئِمِهِمُ الْمَسْتُورِ عَنْ عَوالِمِهِمْ اَللّهُمَّ وَ اَدْرِکَ بِنا أیّامَهُ وَظُهُورَهُ وَقِیامَهُ وَاجْعَلْنا مِنْ اَنْصارِهِ وَاقْرِنْ ثارَنا بِثارِهِ وَاکْتُبْنا فی اَعْوانِهِ وَ خُلَصائِهِ وَ اَحْیِنا فی دَوْلَتِهِ ناعِمینَ وَ بِصُحْبَتِهِ غانِمینَ وَ بِحَقِّهِ قآئِمینَ وَ مِنَ السُّوءِ سالِمینَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَواتُهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِیّینَ وَ الْمُرْسَلینَ وَ عَلی اَهْلِ بَیْتِهِ الصّادِقینَ وَ عِتْرَتِهَ النّاطِقینَ وَالْعَنْ جَمیعَ الظّالِمینَ واحْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ یا اَحْکَمَ الْحاکِمینَ النّاطِقینَ وَالْعَنْ جَمیعَ الظّالِمینَ واحْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ یا اَحْکَمَ الْحاکِمینَ.
🔹صلوات هر روز که در وقت زوال به خواندن آن سفارش شده است.
🔹خواندن دعای زیر که پیامبر صلی الله علیه و آله در شب نیمه شعبان میخواندند:
اَللّهُمَّ اقْسِمْ لَنا مِنْ خَشْیَتِکَ ما یَحُولُ بَیْنَنا وَ بَیْنَ مَعْصِیَتِکَ وَ مِنْ طاعَتِکَ ما تُبَلِّغُنا بِهِ رِضْوانَکَ وَ مِنَ الْیَقینِ ما یَهُونُ عَلَیْنا بِهِ مُصیباتُ الدُّنْیا اَللّهُمَّ اَمْتِعْنا بِاَسْماعِنا وَ اَبْصارِنا وَ قُوَّتِنا ما اَحْیَیْتَنا وَاجْعَلْهُ الْوارِثَ مِنّا وَاجْعَلْ ثارَنا عَلی مَنْ ظَلَمَنا وَانْصُرنا عَلی مَنْ عادانا وَلا تَجْعَلْ مُصیبَتَنا فی دینِنا وَلا تَجْعَلِ الدُّنْیا اَکْبَرَ هَمِّنا وَلا مَبْلَغَ عِلْمِنا وَلا تُسَلِّطْ عَلَیْنا مَنْ لا یَرْحَمُنا بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
🔹ذکرهای "سُبْحانَ اللّهِ"، "الْحَمْدُلِلّهِ"، "اللّهُ اَکْبَرُ" وَ "لا اِلهَ اِلا اللّهُ" صد مرتبه گفته شود.
🔹خواندن نماز جعفر طیار.
🔹خواندن چهار رکعت نماز، در هر رکعت حمد و توحید صد مرتبه پس از نماز دعای زیر خوانده شود:
اَللّهُمَّ اِنّی اِلَیْکَ فَقیرٌ وَمِنْ عَذاِبکَ خائِفٌ مُسْتَجیرٌ اَللّهُمَّ لا تُبَدِّلْ اِسْمی وَلا تُغَیِّرْ جِسْمی وَلاتَجْهَدْ بَلاَّئی وَلا تُشْمِتْ بی اَعْداَّئی اَعُوذُ بِعَفْوِکَ مِنْ عِق ابِکَ وَ اَعُوذُ بِرَحْمَتِکَ مِنْ عَذابِکَ وَ اَعُوذُ بِرِضاکَ مِنْ سَخَطِکَ وَ اَعُوذُبِکَ مِنْکَ جَلَّ ثَناَّؤُکَ اَنْتَ کَما اَثْنَیْتَ عَلی نَفْسِکَ وَ فَوْقَ ما یَقُولُ الْقآئِلُونَ.
🔻اعمال روز نیمه شعبان
🔸زیارت امام زمان که در هر زمان و مکان نیز استحباب دارد.
🔸دعا برای تعجیل امام زمان علیه السلام.
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار
#پارت19
پس از شنیدن صدای جیغ، همگی از جایشان بلند شدند و به طرف اتاق سید مرتضی رفتند. اولین نفر بانو شبنم درِ اتاق را باز کرد و داخل شد و پشت سرش هم بقیه وارد شدند. سید مرتضی در رختخوابش نشسته و به روبهرو خیره شده بود. قطرات عرق روی پیشانیاش خودنمایی میکرد و تند تند نفس میزد. بانو شبنم نزدیکش شد و به آرامی گفت:
_خواب بد دیدی مرتضی جان؟
سید مرتضی با سر جوابش را داد که بانو شبنم ادامه داد:
_خب چی دیدی؟
سید مرتضی آب دهانش را قورت داد و گفت:
_بگو اول اینا برن.
بانو شبنم نگاهی به اعضا انداخت و با لبخندی مصنوعی گفت:
_مرسی که تا اینجا اومدید. واقعاً زحمت کشیدید. انشاءالله توی شادیاتون جبران میکنیم.
پس از این حرف بانو شبنم، دوزاری اعضا افتاد و یکی پس از دیگری، از اتاق خارج شدند. پس از رفتن اعضا، بانو شبنم در را بست و کنار شوهرش نشست و گفت:
_خب چه خوابی دیدی؟
سید مرتضی نفس عمیقی کشید و گفت:
_خواب دیدم جبارسینگ و آمیتا باچان اومدن خونمون و بهم میگن حالا که پادشاهِ باغِ خانومت فوت کرده، این بهترین فرصته که تو پادشاه باغ بشی.
_خب تو چی جواب دادی؟
_من هی مخالفت کردم و گفتم لایق پادشاهی باغ انار نیستم. اینقدر مخالفت کردم که یهو بروسلی عصبانی شد و یه مشت زد به صورتم. بعدشم دیگه از خواب پریدم و نفهمیدم چیشد.
بانو شبنم چشمهایش را ریز کرد و گفت:
_بروسلی مگه هنگ کنگی نیست؟
_خب.
_خب توی هند چیکار میکرد؟
_دقیق نمیدونم؛ ولی فکر کنم شاگرداش رو واسه اردوی ماه رمضونی آورده بود هند. حالا اینا رو وِل کن. حرف جبارسینگ و آمیتا باچان رو چیکار کنم؟
بانو شبنم با خونسردی جواب داد:
_اصلاً به حرفشون اهمیت نده. اینا واسه خودت که نمیگن؛ واسه خودشون میگن. اینا میخوان تو پادشاه باغ بشی تا بعداً براشون خوشرقصی کنی و هرچی اونا گفتن، بگی چشم. شرقیاَن دیگه.
_یعنی شرقگرایانه عمل نکنیم؟
_معلومه که نه.
سید مرتضی نفس عمیقی از روی آسودگی کشید که بانو شبنم ادامه داد:
_سحر نزدیکه. سحریت رو بیارم بخوری؟
_نه، میام پیش بقیه. فقط چند دقیقه وایسا تا یه آبی به دست و صورتم بزنم.
اعضا همچنان دورهم نشسته بودند و بانو احد داشت فواید مجلهی رب انار را میگفت:
_فایدهی این مجله اینه که شما با خریدش، علاوه بر کمک به هزینههای مراسم سال استاد واقفی و یاد، اطلاعات عمومی خودتون بالا میره و همچنین میتونید با شرکت در مسابقه فاز، صاحب جوایز ارزندهای مثل وجه نقد و کتابای چاپ شدهی اعضا بشید. در ضمن این مجله یه بُن تخفیف هم داره که برای استفاده از این بُن، باید گروههای چهارنفره تشکیل بدید.
همگی به یکدیگر نگاه کردند که بانو هاشمی پرسید:
_برای خرید مجله به کی مراجعه کنیم؟
همگی یکصدا گفتند:
_احد.
سپس بانو نورا پرسید:
_برای تشکیل گروههای چهارنفره باید پیش کی بریم؟
دوباره همگی گفتند:
_احد.
سپس بانو نوجوان انقلابی پرسید:
_راستی من توی دادگاه نبودم. یکی بهم بگه کی برای آخرین بار استاد و یاد رو دیده؟
دوباره همگی یکصدا گفتند:
_احد.
سپس بانو تجسسی که به تازگی وارد باغ انار شده بود، پرسید:
_امروز که گذشت؛ ولی کی قراره ما رو واسه سحرِ روزای بعد بیدار کنه؟
اعضا دوباره یکصدا پاسخ دادند:
_احد.
_کی؟
_احد.
_چی؟
_احد.
_کجا؟
_احد.
_تلفن بیست و نه، دوتا شیش.
بانو احد که دید مدرسان شریف شده است، آه بلندی کشید و با ناراحتی جمع را ترک کرد و بدون خوردن سحری، به ناربانو رفت.
پس از رفتن بانو احد، بانو فرجامپور پرسید:
_احد جان ناراحت شد؟
دخترمحی جواب داد:
_نه، احتمالاً پشتیبانش بهش زنگ زده.
سپس دخترمحی دست خود را شبیه تلفن کرد و آن را نزدیک گوشش بُرد و با لحن تمسخرآمیزی گفت:
_احد جان، پشتیبانت.
همگی زدند زیر خنده که بانو شبنم به همراه همسرش سید مرتضی آمد و هردو کنار بقیهی اعضا نشستند که بانو ایرجی پرسید:
_چیشد شبنمی؟ شوهرت چه خوابی دیده؟
بانو شبنم جواب داد:
_چیز مهمی نبود. راستی چرا سحری آماده نیست؟ احد کو؟
_احد قهر کرد و رفت. حالا موندیم کی برامون سحری آماده کنه.
بانو شبنم گفت:
_اشکالی نداره. امروز خودم براتون سحری درست میکنم.
بانو شبنم خواست بلند شود که بانو ایرجی گفت:
_نه، نه، تو رو خدا تو بلند نشو. تو اگه بری آشپزخونه، فردا رو باید بدون سحری روزه بگیریم.
سپس بانو ایرجی بدون اینکه منتظر جوابی باشد، بانوان نوجوان را صدا زد و با آنها به آشپزخانه رفت.
پس از دقایقی سفرهی سحر برپا شد و همگی دور سفره نشستند. بانو شبنم یک پُرس باقالی پلو با ماهیچه کشید و جلوی شوهرش گذاشت که سید مرتضی گفت:
_بیا خودتم بخور.
بانو شبنم جواب داد:
_حالا فردا یه چیزی میخورم؛ من که روزه نمیگیرم.
سید مرتضی یک قاشق از غذایش را خورد و گفت:
_ناز نکن خواهشاً. بیا بخور که اون بچه هم شکم داره.
بانو شبنم که دید دیگر چارهای ندارد، کنار شوهرش نشست و گفت:
_حالا که اصرار میکنی باشه...
#پایان_پارت19
#اَشَد
#14000203
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار
#پارت20
بانو ایرجی که چشمهایش اندازهی کاسه گشاد شده بود، خطاب به سید مرتضی گفت:
_آقا مرتضی، خواهشاً اصرار نکن. این شبنمیِ ما بدون اصرار مثل چی میخوره. وای به حال اینکه دیگه اصرارم بهش بکنی.
بانو شبنم و شوهرش جوابی ندادند که احف یک لقمه نون و پنیر و سبزی خورد و گفت:
_هی روزگار! الان اگه استاد بود، یه بشقاب سیب زمینی سرخ کرده با یه دلستر میاورد تا بزنیم به بدن. تازه یه سس قرمز بیژن هم بهمون میداد و میگفت بخور که بیژنِ خونِت نیفته. ما هم ازش تشکر میکردیم که دوباره میگفت تشکر لازم نیست. فقط پول سس و دلستر رو واریز کنید به احد.
استاد ابراهیمی که خواب بدجوری چشمانش را گرفته بود، خمیازهای کشید و بعد از خوردن یک عدد خرما گفت:
_فکر کنم خواب نما شدی احف جان. چون اصلاً استاد واقفی اهل چیزای مضر مثل دلستر نبود.
احف سرش را خاراند و گفت:
_دقیق نمیدونم؛ ولی یادمه تو یکی از سفرهای جهادیش، خیلی دلش میخواست دلستر بخوره. ولی خب چون گیرش نمیومد، قیدش رو میزد. بیچاره خیلی سختی کشید توی این دنیا.
استاد حیدر که حالش بهتر شده بود، از احف پرسید:
_واقعاً؟ کدوم سفرش رو میگی؟ یعنی کدوم شهر؟
احف جواب داد:
_دقیق یادم نیست؛ ولی فکر کنم یه دختر توش داشت. البته منم توی دفترچهی خاطراتش خوندم؛ وگرنه خودم که اونجا نبودم.
استاد جعفری ندوشن که تا آن لحظه ساکت بود، سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت:
_فکر کنم زندان حسابی عقلت رو ضایع کرده احف. آخه این وصلهها به استاد نمیچسبه. استاد و دختر؟!
سپس استاد جعفری ندوشن پوزخندی زد و ادامه داد:
_احف جان، لطفاً قبل از حرف زدن، یه دور اون زبون درازت رو تو دهنت بچرخون.
احف لبانش را گَزید و گفت:
_استغفرالله. منظورم از دختر این نبود که استاد. اسم جایی که رفته بود دختر داشت.
سپس به آسمان نگاهی کرد و گفت:
قلعه دختر؟ جاده دختر؟
ناگهان چشمان احف برقی زد و ادامه داد:
_آهان، فهمیدم. پلدختر. اسم شهری که رفته بود، پلدختر بود.
استاد جعفری ندوشن جوابی نداد که احف با قیافهی حق به جانبی گفت:
_راستی استاد، دوران نامزدی چطوره؟ خوش میگذره؟
استاد جعفری ندوشن عرق شرمش را پاک کرد و گفت:
_بله خداروشکر. البته الان داریم یواش یواش واسه عروسی آماده میشیم.
احف چشمکی به استاد جعفری ندوشن زد و گفت:
_مبارکه انشاءالله.
سپس به آسمان نگاه کرد و پس از کشیدن آهی بلند گفت:
_خدایا، پس کِی ما میخواییم قاطی مرغا بشیم؟
استاد ابراهیمی که در حال چرت زدن بود، با دعای احف چشمان نیمه بازش را باز کرد و گفت:
_چیه احف؟ باز حرف زن گرفتن شد، تو هول کردی؟! شرط زن گرفتن، داشتن یه کار خوبه. تو اول برو یه کار درست دَرمون پیدا کن، بعدش من بهت قول میدم زن بگیرم برات. گرچه الانم میتونی بری خواستگاری؛ ولی خب هیچکس به یه پسرِ بیکارِ سابقهدار زن نمیده.
احف سرش را به معنای فهمیدن تکان داد که استاد ابراهیمی یک هورت از فنجان چایاش کشید و گفت:
_به نظرم بیا اسنپ ثبت نام کن. هم پولش خوبه، هم کارش سبکه. همکار هم میشیم. چطوره؟
احف چشم غرهای رفت و گفت:
_من با مدرک دیپلم بیام رانندهی اسنپ بشم؟
_آره خب؛ چیه مگه؟ من خودم با مدرک لیسانس راننده اسنپ شدم.
احف لب و لوچهاش را آویزان کرد که جناب سپهر گفت:
_احف اگه بیای پیش من توی درختان سخنگو، هر روز یه دیالوگ بهت میدم تا به ویس تبدیلش کنی. سر ماه هم یه داستان صوتی میدیم بیرون و دستمزدش رو هم میگیریم و بین خودمون تقسیمش میکنیم. چطوره؟
احف پشت چشمی به جناب سپهر نازک کرد و گفت:
_تو یه روز شاگردات کار نکنن، فلفل قرمز تند میریزی توی دهنشون. منم چون نمیخوام علاوه بر دامادِ بیکارِ سابقهدار، داماد لال هم بشم، پس نمیتونم باهات همکاری کنم. شرمنده!
جناب سپهر جوابی نداد که استاد ابراهیمی گفت:
_پس چیکار میخوای بکنی؟
احف لبخند ملیحی زد و گفت:
_یه فکرایی توی سرم دارم. حالا اگه جور شد، به همتون میگم.
استاد ابراهیمی دیگر جوابی نداد که استاد مجاهد گفت:
_برای سلامتی و همچنین عاقبت بخیر شدن همهی جوانان، صلوات بلندی ختم کنید.
_اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
همگی صلواتی فرستادند که اذان صبح به افق باغ انار به گوش رسید. استاد مجاهد میخواست بلند بشود و وضو بگیرد که استاد جعفری ندوشن مانع شد و گفت:
_یه لحظه اجازه میدید استاد؟
استاد مجاهد اجازه داد که استاد جعفری ندوشن صدایش را صاف کرد و خطاب به همهی اعضا گفت:
_دوستانِ عزیز، عرضِ کوتاهی داشتم که خوشحال میشم توجه کنید.
همگی به استاد جعفری ندوشن خیره شدند که وی ادامه داد:
_خب میخواستم بگم حالا که استاد واقفی به رحمت خدا رفتن و به مقام رفیع شهادت نائل شدن و در حال حاضر باغ انار بدون پادشاه مونده، اگر اجازه بدید من جانشین ایشون بشم و مسئولیت کل تشکیلات باغ انار رو به عهده بگیرم...
#پایان_پارت20
#اَشَد
#14000203
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این عید بزرگ را به همه باغ اناری ها و تمام شیعیان حضرتش و محبان حضرتش تبریک عرض میکنم. انشاءالله رزق شب قدر و ماه مبارک را همین امروز برای ما تضمین کنند. اخلاص به ما بدهند. توحید را یادمان بدهند. آدممان کنند. خلاصه مه انشاءالله برای حضرتش یار باشی نه بار. بال باشی نه وبال. آمین.
انشاءالله صبح ظهور در ارتش حضرت صبحانه بخوری. نان و پنیر و گردو. چایی آتشی. بهبه. یَک نان تنوری و ....آخ اگه بارون بزنه...صبح جمعه بشینیم توی پرواز به سمت قدس...توی هواپیما چای آتیشی درست کنیم...پرتمون کنن پایین😐
یک تبریک ساده چیست. همان هم آخرش اینجوری میشود.😂 دیگه چتر همراهتون باشه. شاد باشید. روی آب بخندید.😂
#نیمه_شعبان
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
خدایا همه پسرها و دخترها را همسر عطا کن. خدایا اینها گناه دارند. گناهکارند. خبیثند😐. نه اشتباه شد. اینها مظلومند. نازند. گوگولی هستند. خب. کافیه. خدایا به اینها شوهر عطا کن. ترجیحا خوش اخلاق و چاق و کچل. یا بداخلاق و موقشنگ و قد بلند. بله پس چی. هم خر را میخواهید هم موی قشنگ هم خرما هم خدا هم شوهر!؟ فکر کردهاید خیال کردهاید؟
خدایا به همه فرزندان این مرز و بوم آرامش و سکینه عطا کن. سکینه😐. خدایا به پسرها چه مشهدی چه شهر ری چه کرمونی چه احف😊 یک عدد سکینه باب میل عطا کن. خدایا سکینه خودت را بر دلهای ما نازل کن. آن یکی سکینه. منظور آرامش است. آسایش. خدایا ما را سرباز لایقی برای مولود امروز قرار بده. خدایا من دیگر بروم. با اجازه. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام استاد
وقت بخیر
میشه از دوستان گروه بخواید برای
عبدالعباس فرزند عبدالحسن نماز لیلة الدفن بخونن؟