مچ شیطان را گرفتم. کجا؟ در محل نفس! حالا میفهمم چرا مدام طلب میکنم که هرچه زودتر شهید شوم. برای اینکه تحمل خستگی را ندارم. برای اینکه زیر بار هر گلولهی آرپیجی که به نظرم پنجاه کیلو میآید، دارم از پا در میآیم. برای اینکه نمیخواهم تشنگی را تحمل کنم. و یک کلام: برای اینکه زرنگ تشریف دارم. کجا آقا؟ بایست بجنگ. وقت برای شهادت زیاد است، اما وقت برای شکار تانکهای دشمن کم. نمیبینی با چه سرعتی پیش میآیند؟ نمیبینی بروبچههایی که ساعتها پیش از تو در اینجا بودهاند و جنگیدهاند، همچنان میجنگند و تشنه لب به این سو میدوند تا گلولهی آرپیجی بردارند و به آن سو میدوند تا تانکی را شکار کنند؟
حالم ازت به هم میخورد، ای شیطان لعین! و خاک بر سر تو نفسی که بازیچهی اویی. تشنهام؟ به تو چه. گرسنهام؟ به تو چه. خستهام؟ به تو چه...
به تو پناه میآورم، ای خدایی که حساب همه چیز را داری. اگر لایق بودم، مرا به وقتی شهید کن که یک ذره شائبه در خواستهام نباشد.
#نه_آبی_نه_خاکی
علی موذنی