eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
915 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و نور. به خاطر استاد فرج‌نژاد و راهش و هدفش که دشمن صهیونیسم و نفاق و ...بود، نیاز به صد انسان فولادین دارم. برای نوشتن صد رمان. از صد سوژه ای که بالاتر فرستادم. هرکس که این چند روزه قلبش شکسته، قطعا این هدف را دوست دارد. این خانواده فرهیخته را دوست دارد. استاد فرج‌نژاد به نوشتن و نویسندگی تاکید داشت. خودش اهل نوشتن بود. اهل و استادِ نماد و اسطوره شناسی بود. در بحث نقد فنی و حِکمی که ۹ بخش دارد مبسوط اینها را بیان کرده... حالا کاری که ماندگار باشد این است که صد درخت فولادین، صد انار فولادین تولید کنند برای کوبیدن به اسطوره های پُفکی صهیونیست. انارهای شما رمانهای شماست...و رمّان یعنی انار...رمان مشدد...صهیونیستم را با انارهایتان بکوبید. صد درخت فولادین نداریم؟...پس چرا هزاران پیام تسلیت داریم. آیا وقت آن نرسیده که یک حرکت برای بزرگداشت ژنرال ‌های فرهنگی‌مان انجام دهیم؟ ایده تان را از بین این صد تا انتخاب کنید و شش ماه رویش تحقیق کنید و کم کم شروع کنید به یک نوشتن جذاب...یک سال بعد تمام جهان از اندیشه ضدصهیونیستی پر خواهد شد. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 محل اعلام آمادگی با هشتگ خواهم شد. https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 محل برداشتن سوژه های صد تایی( داخل کانال کلمه سوژه را جستجو کنید) نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از تجسّسی
۸۷
مورد 51 برا من...
باغنار.pdf
1.2M
داستان طنز نویسندگان: احف، شبنم، دختر مُحی
«نمایش‌نامه‌های برگزیده نهمین جشنواره‌ی مونولوگ دانشگاه هنر» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/29999
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحوم فرج نژاد که بود؟ ◾ ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @farajnezhad110
سلام دوستان کسی قرصی، شربتی، معجونی چیزی داره واسه بالا بردن انگیزه؟😑
سلام، یک چیزی شبیه نرمش و ورزش دست وچشم دارم من ... عرض می‌کنم. باید یک نفر بنشیند کنارتان، بعدشروع کنید به نوشتن، یک خودکاریا مداد هم داشته باشد و مثل شما او هم مشغول شود، بعد هر چند ثانیه یک بار بگوید :خودچارت رو بده اینو بجیر، هر چند وقتی هم بگوید خرجوش بچِش برام... یا صحفه‌ی سفید برام پیدا چُن. خب این برای زمان نوشتن. آخر کار هم نگاه کنید ببینید بیشتر خرگوش کشیدید یا بیشتر نوشتید. برای زمان خواندن هم، همین موجود،کتاب دست بگیرد و مثل شما شروع کند به خواندن ... بعد به شما بگوید که اشتباه جِرفتی، از اون وری بجیر ... یا گاهی هم بگوید اینجا چی نوشته؟ بعد شما مجبور شوید یک جلد مثلاً هری‌پاتر را کلا وارونه بخوانید و از خدایتان باشد که حواس این موجود پرت شود تا بلکه کتاب را بتوانید درست دست بگیرید وبخوانید... شاید هم فکر کنید که زرنگید و می‌توانید جلد کتاب را با چیزی بپوشانید ولی آن موجود از شما زرنگ تر باشد و مدام دقت کند که نوشته‌ها از کدام وری هستند. ترکیب این دوتا هم خوب است ، مثلاً گاهی هم یادداشت‌هایی در حین خواندن بنویسید و اصلا بخواهید که کتاب را نقد کنید. خلاصه که انگیزه، فکر به آینده است ، همیشه انسان فرصت ندارد. گاهی وقت ‌ها انگیزه هست ، سوژه هست، همه چیز فراهم است فقط فرصت نیست.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین84 یک روز صبح بلند شده‌اید برای نماز. موجود زیبایی را می‌بیند که به شما می‌گوید چهل و هشت ساع
هنوز هم شک داری که مرگ به سراغت خواهد آمد... هنوز هم شک داری که خواهی مُرد. آیا وقت آن نرسیده مَرد بشویم؟ به یاد مرحوم و مرحومه اگر دلتان خواست تمرین84 را بنویسید.
با استفاده از پایگاه‌های: مجلات تخصصی نور (نورمگز) و کتابخانه دیجیتال نور (نورلایب) و پیشخوان برخط نرم‌افزارهای نور () به مجموعه‌ای از انبوه ها، ها دسترسی خواهید داشت! در موضوعات متنوع از و مورد نیاز دانشجویان، طلاب، اساتید و محققان محترم. کافی است عضو سایت شوید و حساب خود را شارژ نمایید. با محصولات نور، پژوهش آسان می‌شود! www.noorsoft.org/fa/News/View/111088 مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی (نور) پیشگام در ارائه محصولات نرم افزاری علوم اسلامی و انسانی www.noorsoft.org ▫️▫️▫️ 📢 @noorsoft کانال رسمی نور در ایتا
گاهی تو چت را می پسندی دیگران نه بی چت مگر هم میشود؟ خب بی گمان نه چت کن ولی وقتی مخاطب خوانده آن را حذفش بکن... او خوانده اما دیگران نه من قیچی باغم ولی با من بسازید گاهی کمی شوخم ولیکن مهربان نه! با چت تو خنجر میزنی گویی به ساقه گاهی بزن... سطحی بزن...تا استخوان نه خشم مرا روزی اگر دیدی به چشمت لرزان مشو...اِم اِم مکن... چون و چنان نه باغ اناریم و درخت و برگ و شاخه حاصل‌فقط نفع‌است‌و خیر است و‌زیان نه اینجا درختان در تمام سال سبزند ما عاشق فصل بهاریم و خزان نه
هدایت شده از مهربانی کن...
ماهک به آشپزخانه آمد و بشقاب دانه ها را دید. بپر بپر کرد و با صدای بلند گفت:《 آخجون گردنبند اناری!》مادر دکمه ی خاموشِ آبمیوه گیری را زد و گفت:《چیزی گفتی دخترم؟》
هدایت شده از مهربانی کن...
_ماییمُ نوای بی نوایی +تواییُ سکوتِ پُر نگاهی _ماییمُ نوای بی نوایی +خوابیمُ عجب سر و صدایی
هدایت شده از مهربانی کن...
روبروی آینه ایستاد و گفت:《کاش هیچ وقت کوتاه قد نمیشدم!》مداد سفید گفت:《 خوشبحالت که تو را بیشتر دوست دارند.》 خ.بابایی
هدایت شده از مهربانی کن...
وارد دنیای مجازی شد. پرچم های یا حسین را دید و گفت:《ببین از نجف تا کربلا موکب زدند...》 دخترک پرسید:《پس چایی اش کو؟》پدر گفت:《 فرشته ها چای عراقی می دهند!》 خ.بابایی
هدایت شده از مهربانی کن...
پسرم، روزی سایه بانِ مزارت را بالای خاک و سنگهای های داغش می سازیم. خ.بابایی
هدایت شده از مهربانی کن...
_با این گُلهای گِلی میخوای چیکار کنی؟ +میخوام سنگ قبرش را تزیین کنم. خ.بابایی
هدایت شده از مهربانی کن...
همسرش گفت:《 امام خوبیها! خنده هایت پر از حرف های ناگفته است.》امام! لبخندی زد و انگشتانش را مشت کرد. همسرش دستانش را گرفت و گفت:《به زودی نابودش می کنیم.》 خ. بابایی
هدایت شده از مهربانی کن...
مادر نشسته بر ویلچر گفت:《خوشبحالت که پای پیاده کربلا میروی. 》جوان اشک مادرش را پاک کرد و گفت:《 نود و پنج سال داری و کربلا می روی؟!》 خ.بابایی
هدایت شده از مهربانی کن...
مامان گفت:《نه، نه، دیگه نپرید! جوجه تیغیت زیر تشک تخت قایم شده!》 خپل پشمولی با صدای تو دماغی گفت:《 لپ قرمزی منو بغل کن نپرم رو جوجه تیغی!》 خ.بابایی
هدایت شده از مهربانی کن...
لپ قرمزی روی شکمِ خپل پشمالو دراز کشیده بود. دستی به موهای لپ قرمزی کشید و گفت:《 با رئیس پشمالو صحبت کردم، قرار شد برای همیشه پیشت بمانم.》 لپ قرمزی جیغی کشید و هر دو روی تخت بپر بپر کردند. خ.بابایی