eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
914 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین141 پسر هستید. پس‌انداز خانواده را برداشته اید و یک پراید 141 خریده اید به چه زیبایی. رفته‌ای
دختر هستید. سیزده ساله. سی کیلو و استخوانی. قبول دارم که مادرتان کلی کار سرتان می‌ریزد بعضی وقتها. ولی همین دیروز یک لباس و شلوار بیرونی خریدید که کلی پولش شد. یک شال سفید هم خریدید که موهای دم اسبی تان از زیرش پیدا باشد. امروز در کوچه چنان با غرور راه می‌رفتید که نگو. به هیچ کس محل نمی‌گذاشتید. دخترجان یک کفش و لباس ارزش این همه فیس‌کلاس گذاشتن ندارد. تازه نزدیک غروب بود و کامبیز خیلی واضح شما را ندیده. احتمالا فردا دوباره باید بروید سوپری سر خیابان تا دوباره از جلوی خانه کامبیز اینها رد بشوید. برادرتان با کامبیز آبش در یک جو نمی‌رود. می‌گوید هیز است. با برادرتان ارتباط خوبی ندارید. مادرتان خیلی کاری به کار شما ندارد. شما هم همینجوری دارید بزرگ و بزرگ تر می‌شوید. البته نه از نظر عقلی. حتی جسمی هم مثل چوب خشک هستید. فقط فیس و افاده و غرور دارد شما را خفه می‌کند. به یاسر هیچ محلی نمی‌گذارید. یاسر. همسایه طبقه بالایی شماست و چون پسر مذهبی است هیچ حسابش نمی‌کنید. خیلی خب. به هم می‌رسیم. الان سی سالتان شده. نسرین سی ساله‌ای که برادرش در دانشگاه خارجی بورسیه شده. نسرین یعنی خودتان درس خوانده‌اید ولی یک لیسانس گرفته‌اید با موضوع آبیاری گیاهان دریایی. که همان هم نیمه تمام گذاشته‌اید و تمام وقت در فروشگاه های مختلف ویزیتور و اینها هستید. پوشش الانتان قابل توصیف نیست چون پسر مجرد نوجوان در گروه داریم. خاااک و چوکتان. خانم نسرین گرامی! شما با این پوشش آبروی برادرتان را برده اید. مخصوصا بعد از ماجراهایی که با کامبیز داشتید. البته مادرتان خیلی لی‌لی به لالایتان می‌گذارد. پدرتان هم که نازشان بشوم اصلا بو از تویشان در نمی‌آید. یه لحظه. چرا بو در می‌آید. ولی خب بوی خوبی نیست و باید عبور کنیم. شما چشم سفید بار آمده‌اید. حتی در بیست سالگی‌که یاسر آمد خواستگاری کاری سرشان آوردید که از آن محله رفتند و یاسر الان در دانشگاه مهمی استاد دانشگاه است. البته کار خاصی هم نکرده‌اید در این سالها ولی نمی‌دانید که چرا خواستگار متشخصی برای شما نمی‌آید. مثلا وقتی یک خواستگار پولدار برای مرضیه آمد خیلی حسودی کردید. مرضیه سی و سه سالش بود و چشم راستش کمی انحراف داشت. ولی هیچوقت کسی در کوچه صدای بلندش را نشنید و زن همسایه روبرویی شما بعد از اینکه مرضیه عروس شد فهمید یک دختر بزرگتر از شما هم در این خانه زندگی‌ می‌کرده. مرضیه چون از بچگی توی سرش زده بودند به خدا متمایل شده بود و دلش از کینه ها خالی شده بود. زمانی که شما شیتان پیتان می‌کردید و بیرون می‌رفتید و هزار جور عطر و ادکلون به خودتان می زدید نشسته بود و داشت قرآن حفظ می‌کرد و شما همواره نگاه عاقل اندر سفیه به آن طفل معصوم می‌کردید و توی دل خودتان می‌گفتید کی می‌آید او را بگیرد با این چشم و چارش. و تازه اضافه می‌کردید که اون نزدیک سی سالش است و خودتان بیست و چهار سال. حالا شما از سی عبور کرده اید و مرضیه یک دختر زیبا دارد به نام نازنین‌خدیجه. همسرش شغل خوبی دارد. هردو راضی هستند. البته شما هم خوبی هایی دارید. ولی از بچگی این غرور و افاده های طبق طبق همراه شما بوده. برادرتان همه جوره به شما کمک کرده. بعد از سی سالگی خیلی تنها تر شده‌اید. نمی‌توانید قبول کنید مرضیه که همیشه ته‌مانده محبت خانواده را دریافت می‌کرده و همیشه بدرنگ ترین لباسها را برایش می‌خریدید در کانون توجه است. شما دارید تبدیل به هیولا می‌شوید. نمی‌خواهید برای خودتان کاری بکنید؟ تا کی هرز گردی؟ تا کی یک بندینک ویک مانتو جلو باز و یک ساپورت پاره می‌پوشید و در کوی‌ و‌ برزن رها می‌شوید؟ چرا در نوجوانی به فکر الان خودتان...قصد جسارت ندارم. ولی الان یاسر همسر دارد. مرضیه خانواده دارد. با اینکه در خیال شما همه آنها امّل و عقب مانده بودند. ولی وضعیت خودتان را نگاه کنید. شما عنقریب است که تبدیل به یک کالای قابل خرید و فروش بشوید. چه ضربه‌ای باید به شما بخورد تا برگردید؟ خداوند چه نشانه‌ای برای شما بفرستد تا هدایت شوید؟ نسرین جان به همین وقت عزیز برگرد. این راهی که ابتدایش باشد انتهایش سرگردانی و دور شدن از خداست. صبر کنید. یک نشانه دارم. امروز صبح که از خواب بیدار شده‌اید روی تاپ سفیدتان لکه خون می‌بینید. بعد از عکس و دکتر و ...نتیجه اینکه سرطان روده دارید‌. نهایتا شش ماه دیگه زنده هستید. مرضیه می‌آید داخل اتاق تان و شما را در آغوش می‌گیرد. مرضیه می‌گوید: آجی جون، نسرین‌گلی، قربونت برم...اممم....می‌خوای بریم کربلا؟...و شما جواب می‌دهید... ادامه اش با شما... پ.ن وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى‌ «124» و هر كس از ياد من روى گرداند، پس همانا براى او زندگى تنگ و سختى خواهد بود و ما او را در قيامت نابينا محشور مى‌كنيم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حقایق اربعین ۴.mp3
7.42M
۴ ⚡️چقدر شلوغه، آدم یه زیارت هم نمی تونه بره! ⚡️چقدر شلوغه، آدما خفه میشن لابلای جمعیت! ⚡️چقدر گرمه، آدم گرمازده میشه! حالا واجبه ؟ - توی خلوتی و خنکا، برید زیارت ... بیست‌ودوم ♥️ @ANARSTORY @Ostad_Shojae
روضه خانگی - حضرت علی اکبر(ع) - 1187.mp3
11.55M
🎙به تو گفتم برو اما پدر پشتت به راه افتاد... 🔻روضه (ع) ⏱ | 14:37 👤کربلایی سید 💡 کانال روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی بیست‌ودوم ♥️ @ANARSTORY @RozeKhanegee
AUD-20220822-WA0045.mp3
8.4M
بیست‌و‌دوم عاشورا با نوای شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز. ♥️ @ANARSTORY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چایی دیگه نماز صبح
هدایت شده از احمدی
هدایت شده از احمدی
هدایت شده از احمدی
هدایت شده از احمدی
هدایت شده از احمدی
هدایت شده از احمدی
هدایت شده از احمدی
یه نکته امسال هم می خواهم ان شاء الله از کنار گنبد حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام عکس بگیرم، اگه خواستید میشه هرکس خواست اعلام کنه با عکس پروفایلش یه عکس بگیرم.
هدایت شده از احمدی
من تا فردا صبح هستم اگه کسی خواست برای عکس پروفایل.
امیرمهدی به نیابت از باغ اناری ها. التماس دعای فراوان. @ANARSTORY
💯چایی روضه. نور. جلسه بیست‌و‌دوم. ابتدا یک ، سپس می‌گذارم. کوتاه. بعدش یک که حتما باید گوش کنید. بعدش بزنید روی دریافت پول یک استکان چایی که تبرک است و حتما بعدش یک چایی بخورید به نیت چای روضه. سپس برای امامِ حاضرِ بچه شیعه‌ها دعا کنید. برای سلامتی‌اش. برای ظهورش. برای اینکه قلب‌مان از سیاهی پاک شود تا نور نزول اجلال کند. ان‌شاءالله با پنجاه تا چایی ادامه می‌دهیم. اگر کسی خواست به این روضه مجازی کمک مالی کند به خودم خبر دهد. از اینجا👇 @evaghefi خب بریم برای سخنرانی و روضه و مداحی و چایی. پ.ن پول یه استکان چایی رو 500 تومن حساب کردم. دیگه سخت نگیرید. بیست‌و‌دوم قبول باشد. حالا که اشک ریختید بلند شوید و یک چایی برای خودتان بریزید و عکسش را بگیرید و بفرستید. در کانال زیر که عضو شوید بعد از چند ساعت ادمین می‌شوید و می‌توانید عکس چایتان را برای بقیه به اشتراک بگذارید. https://eitaa.com/joinchat/3507159149C9decdf8353 حتما از هشتگ یا استفاده کنید. برای دریافت هزینه چایی از گروه : 💎•﴿ سفر به کائنات﴾‌•💎 وارد شوید. ❤️اینجا اتاق اشک است....انارها از اشک یاقوت می سازند. مسجدِ باغِ انار. سفر به کائنات🔻 https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe ♥️ https://eitaa.com/ANARSTORY https://pay.eitaa.com/v/?link=bX7VW
هدایت شده از سجادی
نسرین گلی...نسرین گلی...از وقتی این ترکیب زیبا، از دهانش درآمده، آمده و درست نشسته توی جایی از ذهنم که مثل نبض می‌زند و هرچند لحظه یک‌ بار تکرار می‌‌شود و جریان داغی توی وجودم راه می‌افتد و وادارم می‌کند که همه‌ی نیرویم را برای گفتن حرفی جمع کنم. نسرین گلی...نسرین گلی... نه واقعاً هیچ ترکیب بهتری نبود که من را با آن صدا بزند و مثلاً بخواهد نشان بدهد که خیلی به من نزدیک است، اینقدر نزدیک که احساس صمیمیّتش دیگر دارد می‌پُکد از ورم کردگی زیاد و من را خیلی دوست دارد و از این چرت و‌پرتهای مزخرف؟ نباید هم برسد. او از اول هم، حرف زدن بلد نبود‌، مثل همّه‌ی کارهای دیگر. او فقط عوض هر چیزی یک وجب‌ونیم پیشانی‌ دارد همین. یک پیشانی بلند که من نداشتم و ندارم...چه کسی فکرش را می‌کرد که یک پسر احمق‌تر از خودش پیدا شود و از او خواستگاری کند...هر کس نداند من که خوب می‌دانم خواستگاری از او دقیقاً خواستِ گاری بود...اصلا صد رحمت به گاری و فرغون...توی دنیایی که پر از بنز است. نسرین گلی... شاید هم نه، اینطوری بهتر می‌تواند نشان بدهد که خیلی دیگر دارد دلش به حال من می‌سوزد. اصلا اینطوری صدا زدن یعنی؛ تو اندازه‌ی یک بچه‌ی پنج شش‌ ساله که توی خیابان گم‌ شده و نمی‌داند چه غلطی بکند و کدام وری برود، نیاز به ترحم داری. نسرین گلی... حالا نشانش می‌دهم چه کسی نیاز به این آشغالِ ترحم دارد. باید یک جوابی به او بدهم که یادش برود از کدام در و کدام ور آمده و بخواهد از پنجره برود بیرون. یعنی نباید یک خط کتاب روانشناسی بخواند و بفهمد که نباید با من توی این موقعیت، اینطوری حرف بزند؟ حالا خودش بلد نیست، آن امین خانِ...خانِ...نمی‌دانم چه...نباید یک کلام به او بگوید پیش نسرین رفتی یک جُو شعور به خرج بده و طوری حرف نزن که بوی ترحم بدهد و دلش بسوزد؟ هان یادم آمد امین خانِ کله‌ اتوبوسی با آن صورت متوازی‌الاضلاعش که از روز اول که دیدمش گفتم الحق که در و تخته خوب با هم‌جورند. اصلاً طوری جوابش را می‌دهم که تا مدت‌ها جوابم یادش نرود، اصلاً ملکه‌ی ذهنش شود و توی گوشش هر یک دقیقه یک بار زنگ بزند: بیام کربلا چی کار کنم هان؟ بیام برای چشم کج و کوله‌ی تو دعا کنم که درست بشه؟ که یه وقت خدایی نکرده، با این قیافه‌ات دل امین خان رو نزنی و‌ از زندگی‌ش پرتت نکنه بیرون؟ آره؟ خوب گفتم. بهتر از این نمی‌شد. از خودم بیشتر از همیشه، خوشم آمد. طوری مچاله شد که پیشانی بلندش را هم دیگر نمی‌بینم. فکر کن توی روزگاری که دختری مثل من می‌تواند روی پای خودش بایستد و دستش توی جیب خودش باشد و وقتش را پای ظرف‌شویی و اجاق گاز کف و دود نکند و نق و نوق این بچه و آن بچه را تحمل نکند، مرضیه‌ی بیچاره ازدواج کرده و از صبح تا شب یک ثانیه‌اش هم برای خودش نیست. من احمق‌ هم فکر می‌کنم او خوشبخت است... مرضیه‌ی بیچاره...مرضیه‌ی بی‌کلاس...هیچ بویی از کلاس به دماغ او نخورده...وگرنه می‌فهمید که سرطان داشتن این روزها، مثل ازدواج نکردن و بچه نداشتن جزء با کلاس‌ترین دارایی‌های هر شخصی است. او چه می‌داند هر روز چند تا نویسنده و کارگردان و هنرپیشه‌ی باکلاس بعد از چند ماه مبارزه با آن، حسرت یک نگاه باکلاس را بر دل بقیه می‌گذارند و می‌روند...بقیه که نه بچه‌ی آنها هستند و نه همسرشان و نه هیچ کاره‌شان...فقط آنها را به خاطر هنر فوق‌العاده‌شان دوست دارند و تا مدت‌ها به آنها فکر می‌کنند و حرف‌هایشان را استوری می‌کنند... همین خود من وقتی مُردم...وقتی مردم... وای نسرین وقتی مردی چه کسی حرف ها و عکس‌هایت را استوری می‌کند و توی حسرت یک نگاه باکلاست می‌ماند؟! وای چه قدر اینجای حرف‌هایم باکلاس شد، دلم خواست آن را با صدای مدقالچی بخوانم: آه نسی...آن گاه که چشم‌های پرفروغت چون خورشیدی پر تلألو، پشت ابر پلک‌هایت پنهان می‌شود... آن گاه که... نه نشد...از اول: آه نسی تو تکرار کدامین...کدامین اتفاق... اتفاق؟ نه باید کلمه‌های بهتری پیدا کنم... خودش است از هیچ چیزی نباید دریغ کنم...باید توی این مدت اینقدر فالوور جذب کنم که مثل هنرپیشه‌ها و نویسنده‌ها و کارگردان‌ها بمیرم...خیلی باکلاس و به یاد ماندنی...
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی تصور، خانواده، عذر خواهی بیماری، کربلا، اربعین
می خوای بریم کربلا... تنها این جمله در ذهنم تکرار می شد. به سمت مرضیه برگشتم.مرضیه با دیدن چهره ام ابروهایش را بالا داد و گفت:وای آجی قشنگم ،چرا اینقدر گریه کردی؟مکه نمی دونی تا وقتی خدا هست نباید غصه ی هیچیو بخوری . با چشمان بی رمقم به چشمانش زل زدم.نمی دانم چرا مرضیه را برعکس همیشه زیبا می دیدم. زیر لب گفتم:خدا... مرضیه دستانم را در دستانش گرفت و گفت:آره خدا.همون که همیشه با آدمه. فقط ما آدما گاهی اوقات یادمون میره که یک نفر هست که همیشه حواسش بهمون هست. دستانم را از دستانش بیرون کشیدم .لحاف را روی سرم کشیدم.با بی حوصلگی گفتم:میشه تنهام بزاری. صدای بسته شدن در از رفتن مرضیه خبر می داد. سرم را بیرون آوردم به نم نم باران که روی شیشه ی پنجره ی اتاقم می نشست نگاه کردم. با خودم گفتم:کی فراموشت کردم؟کی اصلا یادم رفت که تو همیشه نگاهم می کنی؟ نفهمیدم کی صورتم خیس شد. با عصبانیت که نمی دونستم از کجا نشات می‌گرفت ،گفتم:داری الان انتقام چیو از من میگیری؟می خوای چی رو ثابت کنی؟ خنده ای عصبی کردم و با صدای بلند گفتم:تو بردی.خوب شد؟من باختم .می بینی که چقدر حقیر شدم. الانم اگه بخوام برگردم دیگه فایده نداره.بزار با همین وضعیتم بمیرم... نه اصلا یه معامله ی دیگه می کنیم. همین حالا پاکم کن و به زندگیم خاتمه بده. اشک هایم شبیه سیل روان شده بودند. اصلا همون که خیلی دوسش داری رو واسطه می کنم.تو رو به حق امام حسین پاکم کن... چشمانم را بستم و چیزی نفهمیدم. صدایی به گوشم خورد. نسرین...نسرین...صدامو می شنوی ....تو رو خدا چشماتو باز کن... صدا زدم مرضیه من اینجام چرا گریه می کنی؟ صدای جیغ مرضیه بلند شد. با صدای بلند گفت:مامان نسرین نفس نمی کشه...
هدایت شده از Z♡Bahrami♡
اساتید باغ اناری راه انداختند که در اینجا هم همراه ماست... همراه باغ‌انار(همون همراه اول خودمون)
سلام بر شما عزیزان🌱 ان‌شاءالله در موکب «لشگر فرشتگان» با محوریت بانوان شهید، روز اربعین پذیرای شما عزیزان خواهیم بود. مکان موکب، روی سکوی سالن جدید گلستان شهداست. موکب سوم، تقریباً روبه‌روی مزار شهید زینب کمایی✨🥀 منتظر دیدارتون هستیم. التماس دعا. http://eitaa.com/istadegi