*به چی میخندی حاج قاسم؟*
🚫 به برخی مردمان که به جای نگاه به خدا ،به کدخدا امیدوارند؟
🚫 به کسانی که قدرت نامحدود خداوند را با پشه ای مثل آمریکا مقایسه میکنند ؟
🚫 به سیاستمدارانی که اگر بایدن رای بیاره خوشحال میشوند ؟
✅ ولی به اعتقاد بنده ، رفتی اون بالا و مشاهده کردی که همه ی امور انسان ، امور آسمانها و زمین ، بلکه کل خلقت در دستان بقیه الله الاعظم است .
✋ و ما چه غصه ای داریم که جانشین خداوند در اداره ی عالم ارباب و امام زمان ماست .
❓با این اوصاف چه سخیف ست حساب بردن از ذرات ریزی به نام آمریکا ؟
*🌹دعا برای مدیران و فعالین گروه*
*خدایا " درعمرشون، برکت بینداز وروزیشون را زیاد بفرما خدایا" همچنانکه مارا دریک مجموعه جمع کرده اند، ما را و ایشان را در بهشت جمع بگردان و درسایه ماندگار و میوهای مطبوع و لذائذ فراوان و قطع نشدنی قرار بده، خدایا" رفتگانشان را بیامرز، عزیزانشان را حفظ فرما ای پروردگارجهانیان " سعادت را شامل حال ایشان و همه ی اعضای کروه بگردان و هرجا که هستند ایشان و خانواده ی محترمشان را سالم و تندرست بگردان هرجا که باشند کارهایشان را آسان بگردان و عاقبت اخیرشان بفرما، ان شاءالله *
*_الــھــی آمــیــــــن یا ارحم الراحمین_*🌹🌼🇮🇷🌻💐
*تقــدیم بــه مــدیران عزیز گــروھــم*
علی 1399:
🌸 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
🌺اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
🍀اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ ، في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ ، وَلِيّاً وَحافِظاً ، وَقائِداً وَناصِراً ،وَدَليلاً وَعَيْناً ، حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً، بِرَحْمَتِكَ يااَرْحَمَ الرَّاحِمينَ
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
#حدیث
#مهدویت
امام رضا علیه السلام به واسطه پدران بزرگوار خود از رسول اکرم صلی الله علیه واله نقل میکنند، که فرمود :
🔹من سرور آفریدههای خدای عزّوجلّ هستم؛
🔸من از جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، حاملان عرش، همه فرشتگان مقرب خدا، و پیامبران مرسل خدا برترم؛
🔹من صاحب شفاعت و حوض شریف [ کوثر [هستم.
🔸من و علی دو پدر این امتیم؛ هر کس که ما را شناخت خدای عزّوجلّ را شناخته است
و هر که ما را انکار کند، خدای عزّوجلّ را منکر شده است.
🔹دو سبط این امت و دو سید جوانان اهل بهشت، حسن و حسین، از [ فرزندان ] علیاند
و از نسل حسین نه امامند که پیروی از آنان پیروی از من و نافرمانی از آنها نافرمانی از من است.
✅نهمین نفر از این امامان، قائم (برپا دارنده) و مهدی آنان است.
📚کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص261
🆔 @almasiyzefreh
👈🏻 لطفا کانالهای دیگرما را ببینید
@darshaayenahjolbalagh
@Almasabad
@hal_khosh
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
🌺🌼🌸
ضمن عرض سلام و ادب و احترام 🥀🌴🌷🌻🦜
شنبه :
۲۴/آبانماه/۱۳۹۹، ه. شمسی=
۲۸/ربیع الاول/۱۴۴۲، ه. قمری =
۱۴/ نوامبر/۲۰۲۰ ، میلادی}
شما و خانواده ی محترمتان، بخیر و شادی و سلامتی، ان شاءالله ./
ذکر امروز : حداقل ۱۰۰ مرتبه : یا ربَّ العالمین ...🌹🇮🇷💐
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
🌺🌼🌸
ضمن عرض سلام و ادب و احترام 🥀🌴🌷🌻🦜
یکشنبه :
۲۵/آبانماه/۱۳۹۹، ه. شمسی=
۲۹/ربیع الاول/۱۴۴۲، ه. قمری =
۱۵/ نوامبر/۲۰۲۰ ، میلادی}
شما و خانواده ی محترمتان، بخیر و شادی و سلامتی، ان شاءالله ./
ذکر امروز : حداقل ۱۰۰ مرتبه : یا ذالجلال والاکرام ...🌹🇮🇷💐
[۱۱/۱۶، ۰:۱۹] +98 912 197 3823: ✍️ گمشده من
سرگذشت قرار گاه سری نصرت
به روایت دکتر محسن رضایی
به قلم دکتر مهدی بهداروند
👈...علیای که هیچکس او را نشناخت، حتی من محسن رضایی!
این جمله عباس هواشمی یادم نمیرود که در پاسخ علی هاشمی در بیسیم بیهیچ کد و رمزی میگفت: آقا اینجا کربلاست. عمر سعد دارد طبل پیروزی میزند!
این حرفها را که میشنیدم از ماندن خودم شرمنده میشدم ولی راهی نداشتم. او تند تند گفت برادر علی بچهها دارند از شدت شیمیایی خفه میشوند.
صدای علی را میشنیدم که با بغض میگفت؛ عباس هر کاری میتوانی بکن تا آنها را عقب بیاوری. به خدا پناه ببر!
ساعت 30/11 صبح بود. با بیسیم گفتم: احمد، هر طوری شده علی را عقب بیاور، کوتاهی نکن. من علی را از تو میخواهم. غلامپور تند و تند میگفت روی چشم.. روی چشم!
آن موقع هنوز تیپهای امام رضا (ع) و 48 فتح در عمق جزیره بودند. همه تلاش علی، خارج کردن آنها بود. علی خود را به آب و آتش میزد تا کسی از نیروهای رزمنده دست عراق نیفتد.
با بیسیم از غلامپور پرسیدم: چه خبر داری؟
گفت: الآن در حال نزدیک شدن به دژ شهید باکری هستم!
داشت حرف میزد که لحنش عوض شد و فریاد زد: آقا محسن هلیکوپترهای عراقی در اطراف قرارگاه علی دارند مینشینند! آقا محسن دعا کن علی بتواند سریع از قرارگاه خارج شود!
با شنیدن این خبر، هری دلم ریخت و وجودم را اضطراب گرفت. با تندی گفتم: پس علی چه شد؟ اصلاً تو چه میکنی؟ مگر نگفتم علی را از قرارگاه و هور بیرون بیار؟ چرا حرف گوش نمیدهی. هزار حرف نثار غلامپور کردم. او تنها سکوت کرده بود. راز تشرهای مرا میفهمید.
گوشی بیسیم از دستم نمیافتاد. صدای احمد میآمد که مشغول پیگیری هستم. مطمئن باش آقا محسن!
علی همراه گرجی و شهبازی و 4 نفر دیگر، پس از جمعآوری مدارک و اسناد، با شنیدن صدای هلیکوپترها سریع از قرارگاه خارج شده و سوار ماشینها میشوند تا گرفتار عراقیها نشوند.
هلیکوپترهای عراقی در 200 متریشان مینشینند و آنها را به رگبار میبندند.
علی فریاد میزند سریع پیاده شوید و به نیزارها بروید. هر یک از بچهها ازماشین بیرون پریده و به نیزارها پناه میبرند.
تمام این قضایا را برایم گفتند. این روز سختترین روز جنگ برای من است.
ساعت 2 بعد از ظهر غلامپور خبر سقوط جزیره را به من داد، ولی از هور میپرسیدم علی چه میشد؟ حالا من با هور یتیم چه کنم؟
غلامپور گفت احتمالاً در هور است. دستور دادم گروههای اطلاعاتی را بفرست بگردند. تا 3 روز بچهها میگشتند ولی ...
گریهام گرفته بود با این همه خودم را کنترل میکردم
در گوشه 4/4/1367 سالنامهام نوشتم: برادر علی! اینک که اراده الهی را میخواهی در زمین تحقق ببخشی و بر تو تکلیف شده از تمامیت آرمانهای الهی درجبههها دفاع کنی، دیگر تشنگی، زخم و جراحت برای تو مفهومی ندارد، چقدر خوب این مفهوم را به من و دوستانت یاد دادی.
علی شمخانی دستور داد هلیکوپتری بر فراز منطقه بگردد شاید خبری شود. او هم مثل من علاقه زیادی به علی داشت. هفده روز بچههای اطلاعات در هور گشتند ولی خبری نشد که نشد. حوصله هیچ کاری را نداشتم.
روز پس از سقوط جزایر، در گلف جلسهای تشکیل دادم و از همه فرماندهان هم دعوت کردم بیایند. آقای هاشمی هم به عنوان جانشین فرماندهی کلقوا در آن جلسه حضور داشت. ساعت 9 صبح بود. گلف ساکت و بیسرو صدا بود. همراه آقای هاشمی و شمخانی وارد جلسه شدم. چهره فرماندههان دیدنی بود. از احمد کاظمی گرفته تا رئوفی، قربانی، آقا رحیم، شمخانی، همه دل گرفته بودند. آقای هاشمی آرام گوشهای نشست. حال گزارش دادن نداشتم. این کار را به شمخانی سپردم. او هم حالش بهتر از حال من نبود.
ایشان بعد از تلاوت قرآن، ضمن خیر مقدم به آقای هاشمی گفت: برای اطلاع شما، برادر هواشمی گزارشی از وضعیت پیش آمده میدهد. او در جزیره بوده و همراه نیروها در محور خندق شیمیایی هم شده است. حرفها شنیدنی است. هم برای شما هم برای تاریخ! هواشمی معاون علی هاشمی بود. هم علی را دوست داشت؛ از اینکه لحظه درگیری کنار علی نبود، از من و غلامپور شاکی بود، چون دستور داده بودم جلو برود و نیروها را سرپرستی کند. او علیرغم میلش علی را تنها گذاشته بود. میگفت هیچگاه خودش را نمیبخشد!
بعد از صحبتهای آقای شمخانی نوبت عباس هواشمی شد.
او با خواندن این آیه؛ شروع به صحبت کرد «و لاتحسبنالذین قتلوا فی سبیلالله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون26». تا این آیه را خواند همه گریه کردند. گویی هواشمی دارد روضه میخواند. او به آقای هاشمی رو کرد و گفت: حاج آقای هاشمی! بدانید بچهها در اوج مظلومیت مقابل عراقیها جنگیدند و لحظهای کوتاه نیامدند. آقای هاشمی! تعدادی از نیروهای توپخانه، اولین گلوله توپ را که شلیک کردند، مورد حملات شیمیایی قرار گرفتند و نوبت به گلوله دوم نرسید و همه شهید شدند
آقای هاشمی کنار من بود،
بلند بلند گریه کرد و مدام میگفت ای وای ...
همه گریه میکردیم که ناگهان شمخانی فریاد زد؛ بس کن! هواشمی دیگر نگو!
او به احترام شمخانی سکوت کرد و تا دقایقی جلسه از غربت بچهها در حال گریه و ندبه بود. در عمرم آن قدر گریه نکرده بودم. نه من که همه بچهها همین طور بودند.
آقای هاشمی وقتی گریه فرماندهان را دید، منقلب شد. چند دقیقه بعد شروع کرد به حرف زدن. شمرده شمرده همراه با بغض گفت: برادران من به خدا توکل کنید! خدا بهترین کمک کار ماست، شاید این مسائلی که برای ما به ظاهر تلخ است، در باطن شیرین باشند و ما نمیدانیم. ما این زحمات و
مشکلات را به عشق سرور و سالار دینمان حسین بن علی تحمل میکنیم. امیدواریم به برکت این رشادتها خداوند مزد خوبی به همة ما بدهد. برادران هرگز یأس بهخودتان راه ندهید، باور کنید حکایت من و شما حکایت این بیت شعر است:
هر که دیوانه عشق تو نشد عاقل نیست
عاقلانه است که دیوانه عشق تو شویم
او ادامه داد و گفت: میدانیم ما در جنگی نابرابر قرار گرفتهایم. دنیا یک طرف و ما یک طرف. امروز جمهوری اسلامی در اوج مظلومیت در مقابل دنیایی که صفآرایی کرده، مقاوم ایستاده است. هرگز هراس به خودتان راه ندهید. امام خمینی زنده است و سایه او بر سر ماست
آقای هاشمی تکتک در حالی که فرماندهان را یک یک با نگاهش هم دور میزد. گفت: من از همت مردانه شما خبر دارم. دلاورمردی علی هاشمی را خوب میدانم. از زحمات خالصانه شما باخبرم و...
جلسه حدود 3 ساعت طول کشید. هرجا که نگاه میکردم جای خالی علی را میدیدم و احساس تنهایی میکردم. با خود میگفتم علی راضی نبود به راحتی از جزیره بیرون بیاید.
ساعت 20/12 ظهر بود که صدای اذان در محوطه گلف پخش شد. آقای هاشمی گفت بهتر است جلسه را تمام کنیم. نماز را به امامت ایشان خواندیم. بعد از نماز ایشان را بدرقه کردم و باز به اتاقم برگشتم.
آن روز عصر به علی شمخانی گفتم: فکر میکنی علی اسیر شده یا شهید؟ او با تکان دادن سر تردیدش را نشان داد.
پنج روز پس از این جلسه، عباس هواشمی برای ملاقاتم آمد. با دیدنش یاد علی افتادم. از رابطه صمیمی آن دو خبر داشتم. از او پرسیدم: برادر هواشمی از علی چه خبر؟ خبری نشنیدی؟ گفت: هیچ خبری نیست. از شنیدن این حرف دلم گرفت، گفتم آخر چرا همه خبرها نه است. پس علی کجاست که هیچکس از او خبر ندارد؟
گفتم آقای هواشمی! چند شب است خواب علی را میبینم. او از میان نیزارهای هور مرا صدا میزد. آیا علی در نیزارهاست؟
گفت: من علی را به خدا سپردهام!
از او پرسیدم: تعجب میکنم چطور در ساعات آخر سقوط جزیره علی را در قرارگاه تنها گذاشتی؟
در حالی که میخواست گریهاش را پنهان کند. سرش را پایین انداخته بود؛ گفت: آقا محسن، غلامپور مرا از علی جدا کرد. او به من دستور داد برای کمک به نیروهای خندق جلو بروم. اگر او نمیگفت من لحظهای علی را تنها نمیگذاشتم. این آشی بود که احمد غلامپور برای من پخت
برادر محسن! من بعد از انقلاب تا 4/4/1367 همیشه همراه علی بودم و از او جدا نمیشدم. نمیدانم این روز آخر چرا اینطور رقم خورد؟ وقتی از قرارگاه راهی خندق شدم، باورم نمیشد این دیدار آخر من و علی است و اینجا آخر خط است. بعد از علی من هیچ دلخوشی ندارم. از دیدن خانواده علی هاشمی شرمنده هستم. من هر چند از نظر سنی بزرگتر از علی بودم، ولی او استادم بود و من درسهای زیادی ازش آموختم. علی از کسانی بود که در کار جنگ و جبهه، استقامت داشت. چه زمان شناساییها، چه زمان آتش دشمن و فشارحملات. او در هور، هرگز دست از کار بر نمیداشت. حتی وقتی مجروح میشد، سعی میکرد به نحوی حضورش در منطقه احساس شود. زخمهایش را در پست امداد خط مقدم پانسمان میکرد و خون آلود و گاه لنگان لنگان باز میگشت.
با عباس هواشمی 3 ساعت خلوت کردم، هر بار که رئیس دفترم آقای رسولزاده میگفت فلانی آمده، میگفتم همه ملاقاتهای امروزم را لغو کن. دوست داشتم تا شب، هواشمی از علی حرف بزند و من گوش بدهم.
وقتی با عباس هواشمی خداحافظی کردم. گفتم: گاهی به من سری بزن! او در حالی که گریه میکرد گفت: برادر محسن من هنوز انتظار آمدن علی را میکشم!
از آن روز حدود 20 سال میگذرد. تا چند سال پیش امید داشتم علی اسیر است، ولی وقتی همه اسرا آمدند، یقین کردم علی در نیزارهای هور شهید شده است و من دیگر او را نخواهم دید.
به رسولزاده گفتم عکسی از علی برای اطاقم تهیه کن تا همیشه ببینم و یادش کنم.
وقتی میدیدم برای شهدا کنگره برگزار میشود ولی از علی خبری نیست، اذیت میشدم. این دلتنگی تا امروز هم ادامه دارد. باید برای علی یک کنگره اختصاصی برپا کرد و او را به مردم معرفی کرد.
روز شنیدن خبر سقوط قرارگاه هیچگاه از یادم نمیرود. غلامپور 2 بار خبر شهادت دو نفر را به من داد. اول خبر شهادت مهدی زینالدین و دوم خبر شهادت علی هاشمی. چه بگویم که هر چه بگویم نتوانستهام حق علی را ادا کنم.
یک
ست که توانستم بگویم.
...پایان
[۱۱/۱۶، ۰:۳۶] +98 917 142 1216: درود و سلام خدا بر مردان بی ادعا
مردان روزهای سخت روزهای خون و آتش مردانیکه که نه اهل نام بودند و نه اهل نان درود بر شرافت شهدا بخصوص شهید بزرگوار علی هاشمی
شب که در قرارگاه نصرت بودم خواستم به اهواز بروم. علی گفت دوست دارد امشب منزل آنها بروم. همراه او به محله حصیرآباد اهواز رفتم و شب را در منزل او به صبح رساندم. زندگی ساده و بیپیرایهای بود. خبری از تجمل نبود. کسی باور نمیکرد این خانه، خانة یک سپهبد است.
قبل از سقوط رژیم صدام، احتمال میدادم شاید علی اسیر باشد، به همین دلیل، صلاح نمیدیدم حرفی از علی زده شود و همین برای من کُشنده بود. تا مدتها در یک برزخ و بلاتکلیفی بودم که نکند حرفی زده شود و علی در زندانهای عراق لو برود. چقدر خوشباور بودم و علی را در اسارت در عراق تصور میکردم.
یادم هست پس از اعلام خبر قطعی شهادت علی، دو دفتر برای او یادداشت نوشتم که دوست ندارم کسی آنها را بخواند.
علی، همت، باکری، حسین خرازی، احمد کاظمی، همه این فرماندهان گرچه نیروهای من بودند ولی در واقع ستارههای دنبالهداری بودند که راه را نشان ما زمینیها میدهند. اصلاً من به امید آنها زنده هستم.
سال گذشته همراه سردار علی ناصری به حمیدیه رفتم و دیداری با بچههای قرارگاه نصرت داشتم. از آنها خواستم قبل از صحبتهای من هر کس خاطرهای بگوید. هر کدام از بچهها میآمدند و خاطرهای میگفتند و مرا به سالهای دور میبردند؛ طوری که حس میکردم علی در جلسه نشسته است.
آن روزگفتم: من از ندیدن علی هاشمی در میان جمعمان نگران هستم. یادم هست همیشه شما را همراه فرماندهتان میدیدم و برایتان صحبت میکردم. آن جلسه هر چه کردم گریه نکنم نشد. کسی باور نمیکرد این قدر علی را دوست داشته باشم. به آنها گفتم، شهادت مزد مردمانی است که با خدا معامله میکنند و در راه او گام بر میدارند. این وعده الهی است، اما علی با همه خلوصش با همه امید و باورش به پیمان الهی، همواره در تضرع و زاری بود که مبادا از این فوز عظیم وابماند. تعجب میکنم چگونه انسان با اینکه همه وجودش الهی شده، هنوز باید از نفس خویش هراسان باشد، آنسان که برادرمان علی هاشمی بود.
پس از آن جلسه به همراه دوستان به خانه علی رفتم. از دیدن بچههایش، روحیه گرفتم و از آنها خواستم برایم دعا کنند. آنها خیلی محبت کردند. آن روز چقدر خوشحال شدم.
وقتی به تهران برگشتم، یک هفته بعد رئیس دفترم آقای رسولزاده، نامهای را به من داد و گفت این نامه از طرف یکی از بچههای سپاه حمیدیه است و روی پاکت نامه نوشته شخصاً مفتوح شود. تعجب کردم چه کاری سبب شده این عبارت را بنویسد. نامه را باز کردم و خواندم زیبا و شیرین نوشته بود
برادر محسن رضایی! سلام، من یکی از نیروهای علی هاشمی هستم. در جلسهای که شما حمیدیه تشریف آوردید دوست داشتم بیایم پیش شما و حرفهایم را بزنم ولی خجالت کشیدم. تصمیم گرفتم حرفهایم را برایتان بنویسم. او با خودکار آبیرنگ نوشته بود:
برادر محسن! عشق قصه تکراری همیشه ماست. عشق زمزمه تا همیشه زیستن است، ولی چقدر این کلمات مختصرند. نمیتوانم از علی و احساسم نسبت به او حرفی بزنم. نمیتوانم از لحظههای ناب همراهی با او در دل جزیره چیزی نگویم...
هر چه سطرهای این نامه را میخواندم سیر نمیشدم. خدایا این آدم چه کشیده که این چنین ادیبانه احساساتش را نوشته است. او در آخر نامهاش نوشته بود، عشق و ارادت ما به علی، دریغ تلخی مانده به کام گمشده ما که از حوالی آن جاده بازماندیم. چقدر این کلمات چون همیشه مختصرند. به راستی برادر محسن چه میتوان گفت
این نامه هم تمام شد ولی دلتنگیهای من برای علی تمام شدنی نیست.
هنوز که هنوز است پس از نماز صبح دعا میکنم یک بار دیگر خدا بشارت دیدن علی را به من بدهد. مقام بلند علی تا بدان جا بود که در غوغای آهن و رنگ و نیرنگ، جز خدا را نمیدید و جز به او دل نمیبست. این روحیه علی درس زندگی من بعد از جنگ شده است.
در جنگ معمولاً برای تشییع جنازه فرماندهان سپاه میرفتم و با پیکر آنها وداع میکردم، ولی چه کنم علی حتی حاضر نبود جسم خاکیاش به شهر برگردد و این چه درجهای از خلوص است که نمیدانم!
زندگی علی هاشمی و مقاومتهایش یکی از بهترین الگوها برای اتحاد ملی است. بیشترین مقاومتها در مرزهای خوزستان از طرف مردان و زنان عرب ما بود. اعراب خوزستان ثابت کردند ایرانی هستند و به این سرزمین وفادارند. نمونه بارز اتحاد ملی را در قرارگاه نصرت و تلاشهای فراوان علی میبینیم. او را میتوان به عنوان نماد اتحاد ملی معرفی کرد
با اینکه سرّیترین راز و رمز عملیاتهای جنگ تحمیلی در اختیارش بود، آنها را در دل خود حفظ کرد و با کمال صداقت و اخلاص در تحقق دفاع مقدس جان شیرین خود را تقدیم ملت ایران و کیان اسلام کرد. برای علی بهترین دعاها و درودها را دارم. از خداوند میخواهم عاقبت عمر ما را در مشهد شهیدان هشت سال دفاع مقدس قرار دهد. امیدوارم چنین شود. امیدوارم.
اینها حرفهای من از یک انسان استثنایی بود. البته همه حرفهایم درباره علی هاشمی نیست. این حرفها در قد و قواره من ا
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
🌺🌼🌸
ضمن عرض سلام و ادب و احترام 🥀🌴🌷🌻🦜
روز سه شنبه :
۰۴/آذرماه/۱۳۹۹، ه. شمسی=
۰۸/ربیع الثانی/۱۴۴۲، ه. قمری =
۲۴/ نوامبر/۲۰۲۰ ، میلادی}
شما و خانواده ی محترمتان، بخیر و شادی و سلامتی، ان شاءالله ./
ذکر امروز : حداقل ۱۰۰ مرتبه : یا الرحم الراحمین ، ان شاءالله 🌴🇮🇷💐
میلاد با سعادت حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام ) ، پدر گرامی امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف ) + هفته مقدس بسیج ،گرامی باد؛ ان شاءالله 💐🌹🌷🇮🇷🌻🌼🌸
هدایت شده از پورمظاهری
با سلام و احترام
لینک زیر برای مراجعه به سایت جمعیت جانبازان و تکمیل فرم الکترونیکی
https://janbaz.net/fa/signup_request
*دبیرخانه جمعیت جانبازان*