📚
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#ناحله
#قسمت_صدوپنج
ازش خداحافظی کردم و چراغ قوهی گوشیم رو روشن کردم
داشتم دور و اطراف رو نگاه میکردم
دقت کردم
زیارت عاشورا بود
خیلی قشنگ میخوند.
رفتم پشت سنگر
بلند بلند میخوند و گریه میکرد.
پشت سنگر یه قایق آبی رنگ بود
رفتم پشت قایق نشستم.
با اینکه میترسیدم با اون صدا آروم شدم.
هوا خیلی تاریک بود
فقط یه تیر برق بود که روش یه چراغ کم نور داشت
صداش خیلی آشنا بود.
دیگه رسیده بود به سجده ی زیارت عاشورا.
منم سجده کردم به همون سمتی که نوشته بود قبله و تو دلم خوندم.
منتظر شدم بیاد بیرون ببینم کیه.
پشت قایق موندم و از جام تکون نخوردم
یه چند دقیقه گذشت که محمد اومد بیرون.
به اطراف نگاه کرد و بعدش کفشش رو پوشید.
با دستهاش رو چشمهاشو مالوند و از سنگر دور شد.
تا رفت پشت سرش رفتم تو سنگر.
نوشته بود(دو رکعت نماز عشق)
وضو نداشتم
خیلی ناراحت شدم.
به اطراف نگاه کردم که دیدم یه بطری آب افتاده
حتما محمد گذاشته بود
درش رو باز کردم و باهاش وضو گرفتم
بلند شدم که نمازم رو ببندم که یه صدای قدم شنیدم.
اولش ترسیدم بعدش تو دلم صلوات فرستادم.
صدای قدمها نزدیکتر میشد.
دلم نمیخواست از سنگر برم بیرون.
یه خورده که گذشت صدا زد
+ببخشید...
چیزی نگفتم صدای محمد بود.
دوباره گفت
+یا الله!
از سنگر اومدم بیرون!
بهش نگاه نکردم سرم رو انداختم پایین که گفت:
_خیلی عذر میخام...
فکر کنم من تسبیحم رو اونجا جا گذاشتم
میشه یه لطفی کنید ..؟
رفتم تو سنگر
چراغ قوه گوشیم رو گرفتم و چرخوندمش که چشمم خورد به تسبیحش.
گرفتمشو دوباره رفتم بیرون
+اینه؟
_بله دست شما درد نکنه .
دراز کردم سمتش که ازم گرفت.
دوباره قلبم به تپش افتاده بود
حس کردم گرمم شده
یه نفس عمیق کشیدم و رفتم تو سنگر.
نمازمو بستمو مشغول شدم...
____
به ساعت نگاه کردم.
تقریبا ۱۲ بود.
تقریبا یک ساعت و نیم نشسته بودم تو سنگر.
کلی نماز خوندم و دعا کردم
کلی گریه کردم و برای بار هزارم از خدا خواستم که مهر منو بندازه به دلش...
زیادی معنوی شده بودم.
همش حس میکردم یکی داره نگام میکنه،حواسش بهم هست.
خیلی میترسیدم
کفشم رو پوشیدم و از سنگر رفتم بیرون. دوباره راه سوله روگرفتم و رفتم سمتش.
کفشم رو در اوردمو در رو باز کردم
چراغ ها خاموش بود و همه خوابیده بودن
منم رفتم سمت قسمتی که پتو پهن کرده بودم
دراز کشیدم .دیگه احساس چندش نداشتم
انگار واسم عادی شده بود
حس عجیب و غریبی بهم دست داده بود.
چشمهام رو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم.
¤📄به قلم: #فاء_دال | #غین_میم
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
📚
⏝
📚
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#ناحله
#قسمت_صدوشش
با تکونای ریحانه از خواب بیدار شدم
شمیم گفت:
+فاطمه جون پاشو بعد نماز حرکت میکنیم
از جام بلند شدم
شالم رو روی سرم انداختم
مسواک و از کیفم برداشتم همراهشون رفتم دستشویی
مسواک زدیم و وضو گرفتیم و برگشتیم
روسری قواره بلند مشکیم رو برداشتم و همونجوری که شمیم گفته بود سرم کردم دوتا از گیرههای شمیم رو هم ازش قرض گرفته بودم.
ریحانه گفت:
+عجله کنید به نماز جماعت برسیم
نگاهش که به من افتاد گفت:
+چه ملوس شدی توو
خندیدم
شلوارم رو با یه شلوار مشکی عوض کردم ولی مانتوم رو نه.
چادرم رو گذاشتم رو سرم و همراهشون رفتم الان بیشتر از قبل بهشون شبیه شده بودم
آسمون هنوز تاریک بود
به نماز جماعت رسیدیم و نمازمون رو خوندیم
پلکهام از خواب سنگین بود
کفشم رو پوشیدم.
و با بچه ها رفتیم بیرون
بیشتر آدمای کاروانمون اومده بودن نماز.
نگاهم رو چرخوندم.
نگاهم به محمد افتاد که دست میکشید به موهاش و با محسن حرف میزد.
انگار منتظر بودن.
محسن،شمیم رو دید
با محمد اومدن سمتون
سلام کردیم.
محمد به ریحانه گفت:
_به همه خانوما بگید وسایلشونو جمع کنن و برای صبحانه بیان همین جا .
پشت ریحانه و شمیم ایستاده بودم متوجه من نشده بودن
جلوتر رفتم و کنار شمیم ایستادم
محمد بهم نگاه کرد و حواسش از ریحانه که پرسید کی حرکت میکنیم پرت شد
محسن به جاش جواب داد:
+۷ دیگه باید تو اتوبوس باشیم.
با بچهها برگشتیم سوله
و به خانمهایی که از کاروان ما بودن خبر دادیم وسایلشون رو جمع کنن و برن حسینیه
لبخندی رو صورتم نشست
خوشحال بودم از پوششم خیلی بهم میومد وسایلم رو جمع کردم
پتوم رو هم تا کردم و زودتر از بقیه رفتم بیرون.
بچه ها نیومده بودن. تا اونا بیان
وسایل رو گذاشتم تو حسینه و رفتم طرف قرفهای که زده بودن
داشتم به کتابها نگاه میکردم نمیدونستم کدوم رو انتخاب کنم
به ناچار از پسر جوونی که پشت قرفه رو صندلی نشسته بود پرسیدم:
_آقا ببخشید از اینا کدومش جالب تره؟
+نمیدونم خانوم همش رو نخوندم
یکی اومد و سمت دیگهی قرفه ایستاد
دیگه یاد گرفته بودم نگاهم رو کنترلم کنم
نگاهی بهش ننداختم و مشغول خوندن اسامی کتابا بودم
یه کتابی بهم نزدیک شد و پشت بندش این صدارو شنیدم:
+پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید!
سرم رو آوردم بالا نگاه
محمد رو کتاب بود
کتاب رو ازش گرفتم که رفت اون سمت قرفه نزدیک پسره.
¤📄به قلم: #فاء_دال | #غین_میم
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
📚
⏝
14.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
╕ 👌 پیشبینی
│💚 حضرت آقا
╛💡 برای برق کشور
⚡️و الّا باید برق را گدایی کنیم!
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #مذاکره | #آمریکا | #ایران
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1642 𓈒
𐚁 مَنمَدَدتَنهاطَلَباَزذاتِحِيدَرمےڪُنَم
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🌙
⏝
🌤
⏝
֢ ֢ #صبحونه ֢ ֢
.
درخت را به نامِ برگ،🌱
بهار را به نامِ گل،🌸
دلِ شکفتهٔ مرا به نامِ عشق، ♥️
عشق را به نامِ درد،🥺
مرا به نامِ کوچکم صدا بزن!🦋
#عمران_صلاحی
.
𐚁 یِڪصُبحمُعَطَّلِسَلامَتماندِه
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🌤
⏝
🤭
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
💎به همسرتان سفارش کنید هوای مادرش را داشته باشد و بیش از قبل جویای حالش باشد!🥰👌
🖇این کار هم همسرتان را به شما دلگرم میکند و هم محبت مادرش را به شما بیشتر!😉
💌 خیر و ثمره این کار به زندگی خودتون برمیگرده💖
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
𐚁 تَنهاتویےڪهمےڪِشےاَمسَمتِزِندگے
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🤭
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
نمیتوانی به کسی بگویی
از دوست داشتنِ یک نفر خودداری کند.
دوست داشتن با چیزهای دیگر خیلی فرق می کند...🌺
𐚁 باعِثِخوشحالۍجانِغَمینِمَنڪُجاست؟
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🧣
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
بَساطِمانجورشُد
کَمیمَن
کَمیتُو
وبیٖنَهایَت؏ـِشـقْ . . .💕
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
𐚁 مُعادِلهۍپیچیدهۍدوستداشتَن
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
💍
⏝
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👼🏻
⏝
֢ ֢ #نازدونه ֢ ֢
.
🛎 زنگ کاردستی
✂️ساخت یک کاردستی ساده برای آموزش اعداد به کودکان
.
🖇
𐚁 فارِغاَزهَرچهبهگَهوارهۍلالایۍتو
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
👼🏻
⏝
Secret GardenBeyond The Blue.mp3
زمان:
حجم:
8.92M
🎶
⏝
֢ ֢ #بی_کلام ֢ ֢
اینکه توقع داشته باشی همیشه خوشحال و روی روتین باشی غلطه ❌
اشکالی نداره اگه گاهی هم غمگین و سردرگم باشی، این یه چیز طبیعیه ✅
𐚁 زَبانےڪهدِلها،باآنسُخَنمےگویَند
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🎶
⏝
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍽
⏝
֢ ֢ #آشپزباشی ֢ ֢
.
دیگه هات داگ از بیرون نخر!🌭😋
𐚁 مَجروحمےڪُنےونَمَڪمےپَراڪَنے
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🍽
⏝
🥤
⏝
֢ ֢ #منو_مجردی ֢ ֢
.
📩 ﭘﻮﻝ ﺑﺮﻕ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﮔﺎﺯ ﺭﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻥ😐
ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺧﻪ ﭼﺮﺍ ﮔﺎﺯ ﺭﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﯾﻦ😒
ﮔﻔﺖ ﮐﻤﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﯿﺮ ﺑﺮﻕ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻡ😕
ﺍﺯ ﻗﯿﺎفت ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﭘﻮﻝ ﮔﺎﺯ ﺭﻭ ﻫﻢ
ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﺪﯼ 😏😐
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1224 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𐚁 پاتوقمجردے
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🥤
⏝
🥲
⏝
֢ ֢ #زوجوانه ֢ ֢
.
╮❥ به زبان روسی سیوش کن🤭👇🏻
╟🌝 голубая луна | ماه آبی
╟😇 мой маленький | کوچولوی من
╟🐈 мой кот | پیشی من
𐚁 خوشاَستاَزهَمهباهَرزَبانرَوایَتِعِشق
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🥲
⏝