عاشقانه های حلال C᭄
📚 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #ناحله #قسمت_صد_و_پنجاه_و_یک ریحانه بود محکم بغلم کرد و گونم و بوسید.منم بغ
📚
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#ناحله
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_دو
+شرطی که پدرتون برام گذاشت خیلی سخته ...
کار من وسیله ایه واسه رسیدن به آرزوهام،
اگه دورش و خط بکشم در حقیقت دور تمام اهدافم خط کشیدم.من نمیخوام بین شما و کارم یکی و انتخاب کنم.من میخواستم که شما واسه رسیدن بهشون کمکم کنید باهام همراه باشین و تشویقم کنیدچطور میتونم یکی رو انتخاب کنم؟
بهم برخورده بود .از اینکه انقدر واسه کارش ارزش قائل بود احساس حسادت میکردم ولی همین شخصیت محمد بود که منو اینطور از خود بی خود کرده بود .شخصیت محمد خیلی جالب تر از چیزی بود که فکرش ومیکردم.
محمد خیلی محکم بود وهرچقدر میگذشت بیشتر بهش پی میبردم .
ادامه داد:من اومدم که ازتون بخوام کمکم کنید .اصلا دلمنمیخواد توروی پدرتون وایستین ولی باهاشون صحبت کنید بگید مناونی که فکر میکنن نیستم .ایشون خیلی شمارو دوست دارن.شایداگه بخاطر علاقشون به شما نبود هیچ وقت اجازه نمیدادن حتی راجب این مسئله باهاشون حرف بزنم.من دلم روشنه میدونم خدا مثل همیشه کمک میکنه، ولی میخوام شماهم از جایگاهی که تو قلب پدرتون دارین استفاده کنین.اگه هم خدایی نکرده فایده نداشت،باید یه فکر دیگه ای کنیم.
از استرسم کم شده بود.نگاش کردم و پرسیدم:
چرا انقدر این شغل براتون مهمه ؟
سکوت کردو بعد چند لحظه با لبخند گفت :
عشقه دیگه...!خب حرف میزنید باهاشون؟
فهمیدم خیلی شیک و مجلسی بحث و عوض کرد.سعی کردم بیخیال شم .الان تو شرایطی بودم که اگه محمد بدون هیچ علاقه ایم میومد خاستگاریم باهاش ازدواج میکردم.
اینکه کارش براش عزیز تر از من بود الان چندان مهم نبود .در حال حاضر فقط خودش بود که اهمیت داشت
به معنای واقعی کلمه،مجنون شده بودم و هیچی جز اینکه واقعا عاشقشم نمیفهمیدم
¤📄به قلم: #فاء_دال | #غین_میم
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
📚
⏝
📚
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#ناحله
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_سه
آروم یه باشه ای گفتم.
لبخند زد و گفت :برم به ریحانه بگم بیاد تا بیشتراز این آبرومون نرفت.
نگام چرخید به طرف ریحانه.نشسته بود روی تاب وآروم تکون میخورد و باخنده به ما نگاه میکرد.یه گوشی هم دستش بود وسمت ما گرفته بود.
با دیدنش تواون وضعیت بلند زدم زیر خنده که محمد لبخندش جمع شد و به اطراف، نگاه کرد.پارک خیلی شلوغ نبود و کسی متوجه من نشد.متوجه سوتیم شدم وتو دلم به خودم فحش دادم.بی اراده گفتم :ببخشید و سرم و پایین گرفتم.
چیزی نگفت وبه طرف ریحانه رفت.
اه فاطمه لعنت بهت آخرش بدبخت و پشیمون میکنی.با ریحانه در حالی که میخندیدن اومدن
ریحانه نشست کنارمو روبه محمد که ایستاده بودگفت :شکارتون کردم داداش. الان رسانه ای میشین.
محمد خندید و گفت :باشه
گوشیش و از دست ریحانه گرفت.
یخورده که گذشت ریحانه گفت :اه حوصله ام سر رفت.محمد برو یچیزی بخر بخوریم.
محمد همونطور که ایستاده بود و نگاهش به گوشیش بود گفت :چی بخرم؟
ریحانه مثل بچه ها با ذوق گفت: بستنییی
محمد خندید و رفت
ریحانه:عه پسره خل نپرسید چه بستنی میخواین .همینطوریی رفت
ناخوداگاه گفتم :بی ادب خودت باید میگفتی
ریحانه اول با تعجب نگام کرد و بعد زد زیر خنده و گفت :اوه اوه من واقعا از شما معذرت میخوام .هیچی دیگه کارم در اومد .از این به بعد (تو)به این داداشم بگم منو میکشی .
حرفش حس خوبی بهم داد.منم خندیدم.
گوشیم زنگ خورد.با دیدن اسم آقای رسولی از جام بلند شدم.یکی از همکلاسی های دانشگاه بود.ترسیدممحمد بیاد .از ریحانه عذر خواهی کردم و ازش به اندازه ای که دیده نشم دور شدم به یه درخت تکیه دادم و جواب دادم
ازم چندتا سوال پرسید که بهشون جواب دادم
اظطراب داشتم ومیخواستم قطع کنم ولی هی ادامه میداد وحرفش و تموم نمیکرد.
کلافه چشمم و بستم و منتظر موندم حرفش تموم شه.
+راستی خانوم موحد،دیروز کارتون عالی بود
دکتر گفت فقط شما نمره کامل وگرفتید
تبریک میگم.
دوباره با یادآوریش خوشحال شدم و با لبخند گفتم : ممنونم آقای رسولی .ببخشید من باید برم .
+چشم ببخشید مزاحم شدم. بازم دستتون درد نکنه خداحافظ.
_خواهش میکنم،خدانگهدار
سرم تو گوشی بود.به سرعت برگشتم عقب و دوقدم برداشتم که رسیدم به محمد .رفت عقب تا باهاش برخورد نکنم .با ترس نگاهم افتادبه بستنی قیفی تو دستش.گرفتش سمتم
استرسم باعث شد یه سوال احمقانه بپرسم :از کی اینجایید ؟
با تعجب نگام کرد و چند ثانیه بعد یه پوزخند زد.تازه متوجه زشتی سوالی که پرسیده بودم شدم.به بستنی نگاه کرد و گفت :آب شد بگیرید لطفا.
با دست های لرزون بستنی وارزش گرفتم
برگشت که بره.نمیخواستم بخاطر یه سوال احمقانه سرنوشتم خراب شه و کلی تصورات اشتباه راجبم داشته باشه.
واس همین پشت سرش رفتم.قدم هاش و بلند برمیداشت،منم واسه اینکه بهش برسم تند تر رفتم .از ترس دستپاچه شده بودم وهی به علیرضا(رسولی) لعنت می فرستادم
صداش زدم :آقا محمد
خیال نمیکردم انقدر سریع برگرده ولی برگشت سمتم واتفاقی که نبایدمیافتاد افتاد.
¤📄به قلم: #فاء_دال | #غین_میم
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
📚
⏝
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
╕ 💚 آقامون
╛😎 کتابخونه
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #دهه_کرامت | #امام_رضا
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1665 𓈒
𐚁 مَنمَدَدتَنهاطَلَباَزذاتِحِيدَرمےڪُنَم
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🌙
⏝
🌤
⏝
֢ ֢ #صبحونه ֢ ֢
.
آن كس که شتاب دارد، عاشق نیست...
تشنه ای ست که معشوق را چشمه ی آب شیرین تصور کرده است!🌼
وقتی دوید و رسید و نوشید و ورم کرد،
رها می کند و می رود!
محبوب
چشمه آب شیرین نیست،
هوای خنک دم صبح است...💞🌸
#نادر_ابراهیمی
.
𐚁 یِڪصُبحمُعَطَّلِسَلامَتماندِه
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🌤
⏝
🤭
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
.
⚠️آیا میدانید:🤔
⭕️ یکی از نیازهای بارز زنان و مردان شنیدن تمجید و تعریف از سوی همسر است؟‼️
🖇خوبی های یکدیگر را به زبان آورید👌❤️
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
𐚁 تَنهاتویےڪهمےڪِشےاَمسَمتِزِندگے
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🤭
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
آقای مغازهدار میگفت: من خیلی دیر و تو سن ۳۲ سالگی ازدواج کردم چون معتقد بودم باید خونه و ماشین داشته باشم و همهجا رو مجردی بگردم بعد ازدواج کنم.
الان که نگاه میکنم میبینم همه کارای مجردی رو اگه با زن و بچهم انجام میدادم بیشتر خوش میگذشت...
𐚁 باعِثِخوشحالۍجانِغَمینِمَنڪُجاست؟
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🧣
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
نقل هر مجلس شدهست
این #عشق ما و حسن تو...🍃🌼
#مولانا
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
𐚁 مُعادِلهۍپیچیدهۍدوستداشتَن
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
💍
⏝
👼🏻
⏝
֢ ֢ #نازدونه ֢ ֢
.
#بازی_کودک 🎨👧🏻👦🏼
🎨 از رنگهای انگشتی استفاده کنید.
🔻برای بازیهای مختلف با کودکانتان از رنگهای انگشتی استفاده کنید. میتوانید کودک خود را مقابل یک شیشه قرار دهید و از او بخواهید تا رنگهای مختلف را امتحان کند و روی شیشه نقاشی بکشد، یا روی کاغذ این کار را انجام دهد.
🔸لمس رنگها و خلق نقاشی با انگشت؛ به کودک شما حس خوبی میدهد و اعتماد به نفس کودکتان را تقویت میکند. به او یاد دهید که مواظب رنگی شدن لباسهایش باشد، امّا اگر لباسهایش را کثیف کرد اشکالی ندارد، او را تنبیه نکنید و اجازه دهید تجربه کند تا بیاموزد.
.
𐚁 فارِغاَزهَرچهبهگَهوارهۍلالایۍتو
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
👼🏻
⏝
Matthew Mayer 2_513703871293384142.mp3
زمان:
حجم:
3.68M
🎶
⏝
֢ ֢ #بی_کلام ֢ ֢
اگه رویایی داری حتما لایق رسیدن بهش هستی که رویاش رو داری 🥰🌈
کافیه در زمان مناسب انتخاب درستی داشته باشی تا به سمتش هدایت بشی 😉🎯
𐚁 زَبانےڪهدِلها،باآنسُخَنمےگویَند
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🎶
⏝
🥤
⏝
֢ ֢ #منو_مجردی ֢ ֢
.
📩 ﯾﻪ ﺭفیق ﺩﺍﺭم ﻣﻌﻠﻤﻪ
ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﺶ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ😢
ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺎﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ؟
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯿﮕﻪ ﺗﻮ ﮐﻪ چیزی ﻧﻤﯿﺸﯽ ﺑﺮﻭ ﺑﺬﺍﺭ
ﺍﻭﻥ ﻣﻌﻠّﻢ ﺑﺪﺑﺨﺖت ﻧﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﻩ.. 😩😂
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1246 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𐚁 پاتوقمجردے
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🥤
⏝
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍽
⏝
֢ ֢ #آشپزباشی ֢ ֢
.
توو این گرما 🥵
بستنی اونم خونگیش میچسبهها😌🍧🤍
𐚁 مَجروحمےڪُنےونَمَڪمےپَراڪَنے
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🍽
⏝
🥲
⏝
֢ ֢ #زوجوانه ֢ ֢
.
╮❥ دلبر و همدمت رو
به ژاپنی ذخیره کن🥹🤭👇🏻
╟🤍 守りたい | ماموریتای
°یعنی؛
•ژاپنیها وقتی از عشقشون به یه نفر
مطمئن میشن، به جای دوسِت دارم میگن: ماموریتای😍
یعنی تا ابد ازت محافظت میکنم😌 :)
𐚁 خوشاَستاَزهَمهباهَرزَبانرَوایَتِعِشق
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🥲
⏝