تو را زنانه میخواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقهی گندم،
شیشهی عطر،
حتی پاریس زنانه است
و بیروت – با تمامی زخمهایش – زنانه است
نزار قبانی
آدمی است دیگر ...یکهو یک روز بلند میشود و توی آینه خودش را میبیند و حس میکند چقد دارد حالش از خودش بهم میخورد
بعضی آدم ها اینطوری هستن دیگر اینطوری مثل من اینطوری که وقتی،یک غمی روی دلشان خیلی سنگینی میکند به جای اینکه دادی...فریادی ..گریه ای،راه بیندازند بدتر لالمانی میگیرند و مات و مبهوت به در و دیوار خیره میشوند
هر روز،با کشتار غزه میمیرم و دریغ از کاری ..سخنی ...بیتی..
شراکت در همه چیز را دیده بودیم و طعم تلخش را چشیده بودیم جز گوشی که آن هم به لطف پسرها تجربه اش کردیم
تا سر ذوق میآییم یک بیت سر هم کنیم زنگ علوم میرسد و یادمان میرود اصلا یک روزی یک چیزکی مینوشتیم و خدای،نکرده شاعر بودیم دوباره تا می آییم یک شعر بخوانیم نوبت آن یکی میشود و گوشی،را میقاپد و میبرد و به ریشمان میخندد که عاقبت گوشی شریکی همین است و خانم قربانی سخت پایش را در یک کفش کرده که تا ۱۸ سالگی بچه نباید گوشی شخصی داشته باشد و باید بنشینیم حساب کنیم اگر تا آن وقت نمیریم حتما دوباره شعر خواهیم نوشت
والا😏
تو آخرین حسادتت مربوط میشود به چند سالگی ات؟
هوم؟
من آخرین حسادتم مربوط میشود به چند ماه پیش.. همان شب که مامان محمد حسن شاگرد اول مدرسه دکتر خرمی را دیدم و برای لحظه ای همدردی گرفتن ازش پرسیدم فیزیک امسال خیلی سخته نه؟ میخاستم ادامه بدم ما که پدرمان در آمد از بس سوال فیزیک سرچ کردیم و به کله ی پوکمان فشار آوردیم که بفهمدش و برود به پسر بفهماندش که ایشان با آرامش خاصی گفتن من در جریان نیستم پدر محمدحسن مسئول رسیدگی به درسش است😊
ما هم خودمان را از تنگ و تا ننداختیم با بی تفاوتی خیلی زیاد گفتیم عه چه خوب
و گذاشتیم ایشانِ بخت سفید که رد شدن از ته دل فریاد زدیم خدایا یا یا یا یا یا ااااا
تبعیض تا کی کی کی کی کی .... یک جوری که فریادمان رفت چرخی در عرش زد و کمانه کرده و محکم خورد توی صورتمان و ندا آمد جمع کن خودت را همین از،سرت هم زیاد است 😔
ما هم گفتیم خدایا حق با شماس و به حیات له شده مان ادامه دادیم
ای که هرشب میگذاری سربروی شانه اش
لااقل کم کن کمی ازغصه مردانه اش
پاک کن ازصورتش اندوه مردی خسته را
گوش کن حتما به قلب شاعر پرچانه اش
چشمهای وحشی اش را از جنون خالی نخواه
منطقی هرگز نباشی بادل دیوانه اش
درد دلهایت مبادا بردلش سنگین شود
آنقدر از غم نگویی پرشود پیمانه اش
اهل پرواز ست اهل آسمان اهل سفر
پس مدارا کن کمی با طبع آزادانه اش
پرده ها را قبل هربوسیدنی حتما بکش
خانه ام جاییست شاید ...روبروی خانه اش..
#مهدیه_اکبری
حکمت هر چیز را بفهمم حکمت عید فطر را نمیفهمم حکمتش را میفهمم ها اما دلم عید نمیخاهد دلم یک دل سیر گریه میخاهد یک عالمه کز کردن و حرف نزدن و دلداری میخاهد انگار که سر راه گذاشتندم شاید یکی بیایید به فرزندی قبولم کند انگار گذاشتند و رفتند و هر چه دل خوشی بود را پیچاندند توی بقچه و گذاشتند داخل گنجه و تمام شد و رفت
پ:عاقا یکی بیاد بگه تکلیف روزه هایی که میگفتند تن تن بخور تا آخر اذان وقت هست چی میشه بلاخره
دل گرفته ی من عمری است ،که شب به عشق تو بیدارست
تو عاشق چه کسی هستی که شب رسیده نمی خوابی؟؟
#مهدیه_اکبری
#لبخندهای سوخته ی مرداد
زخم ها خوردی و سر بر شانه ام نگذاشتی
طاقتم کم بود میدانم خودم حق داشتی
گفته بودی عشق در دنیای ما تلخ است تلخ
آری...اما تلخ تر از آنچه میپنداشتی
از لبم چیدی شبی گل های سرخ و جای آن
یاس های زرد را بر گونه هایم کاشتی
ای دلیل خنده ها و گریه های هرشبم!
اخم های روشنت زیباتر از هر آشتی
کاش مثل درد دلتنگی ،غم دوری ،تو هم
عشق ای رویای شیرین ! واقعیت داشتی
#مهدیه_اکبری