تو آخرین حسادتت مربوط میشود به چند سالگی ات؟
هوم؟
من آخرین حسادتم مربوط میشود به چند ماه پیش.. همان شب که مامان محمد حسن شاگرد اول مدرسه دکتر خرمی را دیدم و برای لحظه ای همدردی گرفتن ازش پرسیدم فیزیک امسال خیلی سخته نه؟ میخاستم ادامه بدم ما که پدرمان در آمد از بس سوال فیزیک سرچ کردیم و به کله ی پوکمان فشار آوردیم که بفهمدش و برود به پسر بفهماندش که ایشان با آرامش خاصی گفتن من در جریان نیستم پدر محمدحسن مسئول رسیدگی به درسش است😊
ما هم خودمان را از تنگ و تا ننداختیم با بی تفاوتی خیلی زیاد گفتیم عه چه خوب
و گذاشتیم ایشانِ بخت سفید که رد شدن از ته دل فریاد زدیم خدایا یا یا یا یا یا ااااا
تبعیض تا کی کی کی کی کی .... یک جوری که فریادمان رفت چرخی در عرش زد و کمانه کرده و محکم خورد توی صورتمان و ندا آمد جمع کن خودت را همین از،سرت هم زیاد است 😔
ما هم گفتیم خدایا حق با شماس و به حیات له شده مان ادامه دادیم
ای که هرشب میگذاری سربروی شانه اش
لااقل کم کن کمی ازغصه مردانه اش
پاک کن ازصورتش اندوه مردی خسته را
گوش کن حتما به قلب شاعر پرچانه اش
چشمهای وحشی اش را از جنون خالی نخواه
منطقی هرگز نباشی بادل دیوانه اش
درد دلهایت مبادا بردلش سنگین شود
آنقدر از غم نگویی پرشود پیمانه اش
اهل پرواز ست اهل آسمان اهل سفر
پس مدارا کن کمی با طبع آزادانه اش
پرده ها را قبل هربوسیدنی حتما بکش
خانه ام جاییست شاید ...روبروی خانه اش..
#مهدیه_اکبری
حکمت هر چیز را بفهمم حکمت عید فطر را نمیفهمم حکمتش را میفهمم ها اما دلم عید نمیخاهد دلم یک دل سیر گریه میخاهد یک عالمه کز کردن و حرف نزدن و دلداری میخاهد انگار که سر راه گذاشتندم شاید یکی بیایید به فرزندی قبولم کند انگار گذاشتند و رفتند و هر چه دل خوشی بود را پیچاندند توی بقچه و گذاشتند داخل گنجه و تمام شد و رفت
پ:عاقا یکی بیاد بگه تکلیف روزه هایی که میگفتند تن تن بخور تا آخر اذان وقت هست چی میشه بلاخره
دل گرفته ی من عمری است ،که شب به عشق تو بیدارست
تو عاشق چه کسی هستی که شب رسیده نمی خوابی؟؟
#مهدیه_اکبری
#لبخندهای سوخته ی مرداد
زخم ها خوردی و سر بر شانه ام نگذاشتی
طاقتم کم بود میدانم خودم حق داشتی
گفته بودی عشق در دنیای ما تلخ است تلخ
آری...اما تلخ تر از آنچه میپنداشتی
از لبم چیدی شبی گل های سرخ و جای آن
یاس های زرد را بر گونه هایم کاشتی
ای دلیل خنده ها و گریه های هرشبم!
اخم های روشنت زیباتر از هر آشتی
کاش مثل درد دلتنگی ،غم دوری ،تو هم
عشق ای رویای شیرین ! واقعیت داشتی
#مهدیه_اکبری
به اندازه ی تمام جهان غمگینم و از صبح هزار بار آهنگ از کرخه تا راین توی قلبم پلی شده و دریغ از یک قطره اشک...
مگر نمیگویند زنها احساساتی هستند و به آنها بگویی بالای چشمت ابروست اشکشان سرازیر میشود
پس کو
کجاس
انگار که یکی یک کیسه سیمان پای مجرای اشکم ریخته باشد
هیچ می دانی بدترین اتفاق دنیا هیچ کس را دوست نداشتن است ؟
هیچ کس را دوست نداشتن حتی از هیچ کس را نداشتن هم دردناک تر است
بلاخره آدمی که کسی را ندارد میرود خودش را آویزان دوستی رفیقی کوری کچلی میکند اما تو چی؟به آخرش فکر کردی دیوانه؟
آخرش که پیری کوری ات میرسد...
پر از غمم بنشینید لحظه ای سر میزم
شنیدنی ست غم من ستاره های عزیزم!
چطور با چه زبانی به درددل بنشینم
من آدمم که بلد بوده باشم اشک بریزم ؟
نه بال پرزدنی دارم و نه پای فراری
از آسمان پر از غم کدام سو بگریزم؟
و من که گریه نکردم تمام عمر.. ببینید !
چه واضح ست غم از برق چشمهای تمیزم
چطور با دل قرص از شهاب سنگ نترسم؟
چطور یک تنه بایک سپاه شب، بستیزم ؟
به فرض گریه بلد باشم آخر این سردنیا
کدام دست نوازش؟ کدام شانه عزیزم؟
#مهدیه_اکبری
پناه میبری از خیابان های شلوغ
زندگی های خط خطی
آدم های نا مفهوم
صداهای گنگ به امنیت فیروزه ای اش میخواهی رو به رواق دراز بکشی و خواهش کنی یک نفر بزرگتری کند مردانگی کند همه را پس بزند و تو یک دقیقه ی طولانی گم شوی آنجایی که سندش فعلا به اسم هیچ کس نخورده است
تو میخواهی و افسوس اگر او نخواهد آنقدر خیابان ها تنگ میشوند
همین خیابان ها که تا دیروز عالم و آدم را پناه داده بودند
آنقدر تنگ میشود که انگار فقط جا برای ماشین تو نیست😔