عشق در میان دختران فلسطینی و پسران یهودی و بالعکس یکی از مسائل و مشکلات اجتناب ناپذیر در فلسطین است
عشق جنگ و صلح نمیشناسد و بی اراده جایی که نباید آوار میشود گاهی دستمایه فریب و بازی دادن احساسات دختران فلسطینی است گاهی یک بازی از قبل تعیین شده است برای سو استفاده و گروکشی های عاطفی
عشق خط قرمز نمیشناسد و می آید و مثل سیل همه چیز را ویران میکند و میبرد
دیوید و فاطمه یک فیلم دراماتیک دربارهٔ روابط عاشقانه پسر یهودی اسرائیلی و دختر مسلمان فلسطینی میباشد. این فیلم به وسیلهٔ آلیان زالوم کارگردانی شدهاست.
هیچ چیزی روشنایی های جهان را
در چشمان مرد خاموش نمی کند
چون رفتن زنی
که او را سرزمین و آسمان و جهان خود می پنداشت
غسان کنفانی
تمام دیروز مشغول تورق کارهای غلامحسین ساعدی بودم مردی که حتی فهرست کردن تالیفات و فعالیت ها و ترجمه هایش خارج از حوصله ماست و برایم قابل باور نبود این حجم از فعالیت برای آدمی که عشق و رنج جزء جدایی ناپذیر زندگی اش بوده است
تا اینکه به نامه ای برخوردم که در روزهای آخر زندگی به همسرش بدری لنکرانی نوشته بود سعی کردم قضاوتی نداشته باشم بلاخره آدمیزاد که نمیتواند عریان بماند خب لباس نو گیرش نیاید با رخت دست دومی خودش را میپوشاند
آدمیزاد که نمیتواند گرسنه بماند چلو کباب هم که نباشد با تکه نانی شکمش،را سیر میکند
تاریخ ما پر است از آدمهایی که یک روزی به یک نفری قول داده بودند تا ابد به پایش بمانند و نماندند
آدمیزاد همین است دوست داشتن درست و حسابی گیرش نیاید به همان که دور و برش،هست دل خوش میکند که بتواند یک جوری ادامه دهد
البته انگشت شماری هم هستند که پای قولشان میمانند و جان میدهند...
تکنولوژی هرگز موضوع قابل توجهی برای من نبوده و هیچ وقت دلخواه روحیه سنتی ام نیست اما هفته گذشته را به دلایلی مجبور بودم درباره هوش مصنوعی بخوانم و بنویسم موضوعی که همیشه از آن فراری بوده ام
از تصور اینکه روزی مجبور به درد دل کردن با ربات شوم حالم بد میشود
و از ته دل آرزو میکنم کار به آنجاها نکشد
اما خوب است بدانیم در زمانه ما که کمتر شعری سروده میشود که ما را به وجد بیاورد هوش مصنوعی دست به کار شده و با الهام از تصاویر مختلف شعر میگوید
خدا را چه دیدی شاید یک روز ربات ها گوی سبقت را از ما بربایند و تکانی به دنیای یخ زده شعر بدهند
این شعر بر اساس تصویری از یادبود جنگ توسط هوش مصنوعی سروده شده
در شهری بزرگ بودم
می چرخیدم و فریاد می زدم
صدای جاده
مرا با خود برد
کوه ها گذشتند
خیابان ها رفتند
سکوت باریدن گرفت
هنوز سکوت باقیست
فرو رفته در درخشش خود

و شعری دیگر که بر اساس تصویر یک چشم انداز معنوی سروده شده:
خورشید می درخشد
باد می رقصد
درختان عریان
و تو می رقصی ...
و جالب است بدانید این اشعار به 500 فرد که شامل 30 متخصص شعر بودند، نشان داده شد. عجیب اینکه بیشتر این افراد نتوانستند تفاوت بین شعرهای سروده شده توسط انسان و نیز هوش مصنوعی را تشخیص دهند.😊
میدانی بیشترین میزان آسیب را چه کسانی به ما میزنند؟
آنان که زیاد دوستمان دارند و بعد از مدتی دوست داشتنشان تمام میشود.
آدم را میکشد این تصور کافی نبودن و این سوال بی سر و ته که چه چیز را میانهی راه باختم که ناگهان مثل روزهای اول دوستم نداشت؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
با ۱۹۵ تومن بقیه پولم به سمت حرم راه افتادم مدام لحظه ای که سر، روی تابوت شهید گمنام گذاشته بودم را به یاد می آوردم و با خواب چند شب قبلم مقایسه اش میکردم حس کردم یک نفر یک جای دنیا صدای گریه ام را شنیده و خودش را به من رسانده دلم سبک شده بود اینقدر که حتی تحمل دست گرفتنِ ظرف غذا را نداشتم نشستم گوشه ی خیابان و با دست شروع کردم به خوردن برایم مهم نبود مردم چه میبینند و چه میگویند داشتم با خودم میگفتم خدا هیچکس را آنقدر تنها نکند که فرصت کند بنشیند و به دنیایش حسابی فکر کند میدانی ذهن آدم خیلی خیلی خاصیت خود بدبخت پنداری دارد
داشتم به همین چیزها فکر میکردم و عین قحطی زده ها عدس پلو میخوردم که یک خانم دست فروش هم آمد و کنارم نشست و سراغ غذا گرفت گفتم از این حرفهایم گذشته تو هم بیا از آن طرفش شروع کن به خوردن یک نگاه عاقل اندر دیوانه به من انداخت و گفت نمیخام فقط،ازم یه چیزی بخر این آخوندا که همه دروغ میگن و هیچ کدام چیزی از من بیچاره نخریدن ۲۵ تومن از ۱۹۵ تومن را جوراب خریدم کم مانده بود اختیار از دستم برود و احساساتی شوم کل پولم را جوراب بخرم که منِ عاقلم دست منِ دیوانه ام را گرفت
عدس پلو که تمام شد با ۱۷۰ تومن بقیه پولم به سمت حرم راه افتادم نمیدانم مغزم چه خاطره بدی از خیابان ارم دارد که هر دفعه از آنجا رد میشوم دنیا روی سرم آوار میشود اما چیزی یادم نمی آید به حرم که رسیدم حرفهایم تمام شده بود
و فقط با خودم فکر کردم اگر تنها دلیل زنده ماندنم حرم آمدن هم باشد برایم کافی است که هنوز ادامه بدهم ...