eitaa logo
آویـنـ✿ـا اسـتـورے🌱
4.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
11.8هزار ویدیو
91 فایل
﷽. اللَّهُمَّ‌لَاتَکِلْنِی‌إِلَى‌نَفْسِی‌طَرْفَهَ‌عَیْنٍ‌أَبَداً •° ‹‌‌خدایا؛مرایک‌لحظہ‌حتۍبہ‌اندازه‌ۍیک‌چشم‌برهم‌زدن، بہ‌خودم‌وامگذار:)❤️‍🩹 . خادم : @panaham_315 کپی شرط یه الهی‌عظم‌البلا اما فور کنید هم خوشحال میشیم:))🌱 .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بھش‌گفتـن‌:آقـٰااِبراهیـم چراجبھہ‌رو،ول‌نمیکنۍ بیـٰای دیدار اِمـٰام‌خمینۍ'رہ'!؟ گفت:مـٰااِمـٰام‌رو برای اطاعت‌ میخوایم نہ‌برای تماشـٰا...シ!🍂' [-شھیـدابرآهیـم‌هـٰادۍ🌿]️ @delfoto
4.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_ نام زیبا تو یا عَلۍ‌ نیازی به آرایه و قافیه ندارد..♥️ツ "زیباترین قافیه دنیا"
¹⁰روز تا غدیر💚⃞🌿️
دل که کور بشود چشم هم انگار دیگر نمیتواند به دیدن نور حق عادت کند کور دلی حاصل دل به غیر او سپردن است....
‌ خدا کنه که رقیه اش نباشه:)💔! سالروز حرکت امام حسین(ع) از مکه به سمت کرب بلا! @AVINA_STORYA|"آویـنـ✿ـا "
3.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین باری که اومدم حرم یادته...🥺 💛 @AVINA_STORYA|"آویـنـ✿ـا "
Ali Faniزیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
زمان: حجم: 28.44M
چــله زیارت عـاشورا . .♥️ قرارمون رو یادت نره رفیق ! صلـی‌الله‌علیك‌یا‌ابـاعبداللـه
.چلـه زیارت عـاشـورا ؛ روزِ هجدهـم ♥️! التماس‌دعـا
13.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 شب عرفه 🔷 🔸مرحوم آقامجتبی تهرانی @AVINA_STORYA|"آویـنـ✿ـا "
آویـنـ✿ـا اسـتـورے🌱
#قصه_دلبری | #قسمت_هفتادوششم پیامم به دستش نمی‌رسید. نمی‌دانستم گوشی‌اش کجاست، ولی برایش نوشتم:«نوش
| دست کشیدم داخل موهایش🙂 همان موهایی که تازه کاشته بود! همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی می کرد ، می خندید : « نکش! میدونی بابت هر تار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!» 😂 یک سال هم نشد.. مشمای دور بدن را باز کرده بودند..  بازتر کردم . دوست داشتم با همان لباس رزم ببینمش .. کفن شده بود . از من پرسیدند : « کربلا ومکه که رفتید ، لباس آخرت نخریدید ؟ » گفتم : « اتفاقأ من چند بار گفتم ، ولی قبول نکرد!» می گفت : « من که شهید می شم ، شهید هم که نه غسل داره نه کفن!» ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردند😐☹️ می خواستم بدنش را خوب ببینم! سالم سالم بود ، فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود.. وقتش رسیده بود .. همه کارهایی را که دوست داشت ، انجام دادم . همان وصیت هایی که هنگام بازی هایمان می گفت .. راحت کنارش زانوزدم ، امیرحسین را نشاندم  روی سینه اش😭 درست همان طور که خودش می خواست . بچه دست انداخت به ریش های بلندش : « یا زینب ، چیزی جز زیبایی نمی بینم! » گفته بود : « اگه جنازه ای بود و من رو دیدی ، اول از همه بگونوش جونت!» بلند بلند می گفتم : « نوش جونت! نوش جونت!» می بوسیدمش ، می بوسیدمش ، می بوسیدمش ..😭 این نیم ساعت را فقط بوسیدمش . بهش گفتم : « بی بی زینب علیهاالسلام هم بدن امام را وقتی از میان نیزه ها پیدا کرد ، در اولین لحظه بوسیدش ... سلام منو به ارباب برسون! » به شانه هایش دست کشیدم .. شانه های همیشه گرمش ، سرد سرد شده بود . چشمش باز شد! حاج آقا که آمد ، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده ... آن قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم بازکردنش نشدم .. حاج آقا دست کشید روی چشمش ، اما کامل بسته نشد..! آمدند که « باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه!» نمی توانستم دل بکنم . بعد از 99 روز دوری ، نیم ساعت که چیزی نبود😭 باز دوباره گفتند : « پیکر باید فریز بشه! » داشتم دیوانه میشدم هی که می گفتند فریز ، فریز ، فریز ... بلند شدن از بالای سر شهید ، قوت زانو می خواست که نداشتم! حریف نشدم😣 تابوت را بردند داخل حسینیه که رفقا و حاج خانم با او وداع کنند.. زیر لب گفتم : یا زینب ، باز خداروشکر که جنازه رومیبرن نه من رو!   بعد از معراج ، تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم . موقع تشييع خیلی سریع حرکت می کردند . پشت تابوتش که راه می رفتم ، زمزمه می کردم : « ای کاروان آهسته ران ، آرام جانم می رود!»😭 این تک مصراع را تکرار می کردم و نمی توانستم به پای جمعیت برسم..💔🚶🏻‍♀ ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@AVINA_STORYA|"آویـنـ✿ـا "
آویـنـ✿ـا اسـتـورے🌱
#قصه_دلبری | #قسمت_هفتاد‌وهفتم دست کشیدم داخل موهایش🙂 همان موهایی که تازه کاشته بود! همان موهایی که
| فردا صبح ، در شهرک شهید  محلاتی از مسجد نزدیک خانه مان تا مقبرة الشهدا تشییع شد . همان جا کنار شهدا نمازش را خواندند . یادشب عروسی افتادم ، قبل از اینکه از تالار برویم خانه ، رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک😢 مداح داشت روضه حضرت علی اصغر علیه السلام می خواند . نمیدانستم آنجا چه خبر است ، شروع کرد به لالایی خواندن . بعد هم گفت :همین دفعه آخر که داشت میرفت ، به من گفت : « من دارم میرم و دیگه برنمیگردم! توی مراسمم برای بچه ام لالایی بخون!»😭 محمد حسین ،  نوحه ی : « رسیدی به کرب وبلا خیره شو / به گنبد به گلدسته ها خیره شو اگه قطره اشکی چکید از چشات / به بارون این قطره ها خیره شو» را خیلی می خواند و دوست داشت .‌‌.. نمیدانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود که آن را بخواند! یکی از رفقای محمد حسین که جزو مدافعان هم بود ، آمد که « اگه میخواین ، بیاین با آمبولانس همراه تابوت برین بهشت زهرا! » خواهر و مادر محمدحسین هم بودند ، موقع سوارشدن به من گفت : « محمدحسین خیلی سفارش شما رو پیش من کرده . اونجا باهم عهد کردیم هرکدوم زودتر شهید شد ، اون یکی هوای زن و بچه اش رو داشته باشه!» گفتم : « میتونین کاری کنین برم توی قبر؟؟» خیلی همراهی و راهنمایی ام کرد .. آبان ماه بود و خیلی سرد . باران هم نم نم میبارید . وقتی رفتم پایین قبر ، تمام تنم مورمور شد و بدنم به لرزه افتاد .. همه روضه هایی را که برایم خوانده بود ، زمزمه کردم . خاک قبر خیس بود و سرد . گفته بود : « داخل قبر برام روضه بخون ، زیارت عاشورا بخون ، اشک گریه بر امام حسین رو بریز توی قبر ، تاحدی که یه خرده از خاکش گل بشه!» برایش خواندم . همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه می خواندند ، خیلی دوستش داشت : « دل من بسته به روضه هات جونم فدات میمیرم برات پدر و مادر من فدات جونم فدات میمیرم برات سر جدا بيام پایین پات جونم فدات میمیرم برات » ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@AVINA_STORYA|"آویـنـ✿ـا "