eitaa logo
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
76 فایل
❀بـ‌سـ‌م رب ایـ‌سـ‌ٺادھ ھا❀ آوین مدیا ؛ ادامه دهنده مڪتب آوینے.. 🎬🎤 مرجع اختصاصی برای «ایـ‌سـ‌ٺادھ» ها..✌️🌹 مدیر: (تبادل و...) @Dokht_Avini_83 کانال ناشناس: https://eitaa.com/AVINMEDIA_majhool
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از .
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شب عیده این کلیپ رو براتون میذارم کمی به این جماعت متوهم دروغپرداز بخندید اما واقعا اشک آدم درمیاد وقتی بدونیم توی دو سه هفته گذشته بخشی از مردم این دروغها رو باور کرده بودند...... @Hamdzmani
اقا این کانال حامد زمانیه زیر رو عضو بشید اینم مال خودمونه اگر اینجا عضوی اونجا هم باید عضو باشی 😁 👇👇👇 @Hamdzmani @Hamdzmani @Hamdzmani @Hamdzmani @Hamdzmani @Hamdzmani @Hamdzmani
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما مشاهده كنيد👀 🔽 براى دانلود كليپ هاى بيشتر به كانالمـــون يه ســرى بزنين دست پُــر مياين بيرون😉👇🏻 @seyyedoona
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_43❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 نزدیک تر رفتمو خیره شدم به سنگ مزار پایین عکس ؛
❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 همونطور که پاشدم و لباسم و تکوندم گفتم _ خب پاشو بریم امیرعلی گوشه لباسم و کشید گفت + بشین هنوز زیارت عاشورا نخوندیم که +راستی محمد.. امسال محرم قراره مثل همیشه هیئت برپا کنیم با بچه ها. میتونم رو کمکت حساب کنم؟ _ چییییی؟ تو فکر میکنی من چی بلدم که بیام؟ هیچی +مگه هیئت اومدن بلد بودن میخواد؟؟ _اونجا هیچکس مثل من نیست ، البته من مثل اونا نیستم +عه راست میگی، تو شاخ و دم داری ما نداریم😂 _😐😐😐😐 +چیه خب راست میگم دیگه . من‌ نمیدونم چرا شماها فکر میکنین هیئت و مسجد و... فقط جای ماهاست؟؟ اونی که صاحب مجلسه لطفش شامل حال همه میشه . بعد تو اینطور میگی... سری تکون دادم و خیره شدم به گوشی تو دستش . یکم باهاش ور رفت و گذاشتش سر مزار . ( السلام علیک یا اباعبدالله... به جزء جزء کلماتش دقت میکردم.. حس میکردم صدایی لذت بخش تر از این نشنیدم.. اون روز شد اولین روزی که زیارت عاشورا خوندم و البته نیت کردم از این به بعد همیشه بخونم.. هرچی بود این آدم یبار تو بدترین شرایط هوامو داشت.. شاید اون شب یه قولی دادم اما از این انقلاب درونیم که حالا با قلبم همه چیو باور داشتم نمیتونستم بگذرم❤️ مامان یکم باهام سرسنگین بود .‌نمیدونم این وسط چه اصراری داشت بریم خواستگاری اسرا؟ داشتم کلید مینداختم که متوجه صدای مامان و شبنم خانوم شدم + حالا وایسید من به محمد زنگ‌میزنم ببینم کجاست دیگه خواهر درو باز کردم که مامان با دیدنم گفت + ایناهاش اینم از محمد ، خودش اومد _نه سحر جان مزاحم نمیشیم خودمون میریم + این حرفا چیه چه زحمتی با صدای تقریبا بلند سلام کردم که حرفشون نصفه موند و مهسا هم آروم جواب داد ظاهرا یه خرید کوچیک داشتن که قرار شد من ببرمشون البته بهونه‌ی خوبی شد تا مامان جلوی اوناهم که شده مثل قبل باهام حرف بزنه😁 شبنم خانوم تو ماشین چند بار عذرخواهی کرد و گفت که متین خونه نبود تا بیارتشون ، منم‌ از آینه نگاهم به مهسا بود که بی هیچ حرفی خیره شده بود به بیرون کاش میتونستم باهاش حرف بزنم.. حد اقل دلیل کارای سهیل و میپرسیدم.( حالا مثلا اونم بهم میگفت چه خبره😐) آدم توداری نبود اما به این سادگیا هم با نامحرمی هم کلام نمیشد.. ولی من.. ولی من دلم نمیخواست با من اینطور باشه.. نمیدونستم چه حسی بود ، فقط میدونستم که نمیتونم خفش کنم.. شبنم خانوم آدرس و داد و کنار یه پاساژ نگه داشتم. خودمم پیاده شدم و با فاصله ازشون راه افتادم شبنم خانوم رفت انتهای پاساژ و قرار شد بعد خریدش برگرده ورودی پاساژ مهسا هم یکم جلوتر وارد یه روسری فروشی شد منم پشت سرش رفتم تو و همون نزدیک در موندم رفت سمت رگال روسری های مشکی و مشغول دیدنش شد پس روسری مشکی میخواست . بالاخره بعد گشتن دوسه تا رگال ، از لای یه کدوم یه روسری مشکی کشید بیرون و گرفت سمت فروشنده +اینو قواره ۱۴۰ ندارین؟ *چند لحظه ، الان میارم براتون چند دقیقه بعد فروشنده روسری و آورد و مهسا بازش کرد منم همینطور با دهن باز به روسری نگاه میکردم یه روسری که کلش مشکی بود و روشم با پروانه های گیپوری مشکی کار شده بود . انصافا خوش سلیقه بود ولی آخه اتقدر بلندددددد؟؟؟ مونده بودم چجوری میخواد سرش کنه که درجا تاش کرد و روبروی آینه گذاشت رو سرش نزدیک تر رفتم و داشتم‌از تو آینه نگاش میکردم که یهو دهنم پرید و بی اختیار گفتم _چقدر بهت میاد! و اینجاست که شاعر می فرمایند : لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود نگاه پر از تعجبش از تو آینه تا رو یقه‌م اومد و بعدم سرشو انداخت پایین واسه اولین بار تونستم چشمای خرماییشو بینم! حالا گفتم الان باز از اون چشم غره های برزخیش خرجم میکنه ها! سریع حساب کردیم و اومدیم بیرون. یکم کنار ورودی موندیم که شبنم خانوم نیومد ، برای همینم رو کردم به مهسا و گفتم _ اگه میشه بریم تو ماشین بشینیم راه افتادم سمت ماشین . فکر میکردم دنبالم اومد اما تا کنار ماشین که رسیدم دیدم تازه داره با تردید میاد! نمیدونم چرا یه لحظه دلخور شدم از کارش.. یکم که گذشت از تو آینه نگاهش کردم . میخواستم چیزی بپرسم اما غرورم باعث میشد چیزی‌ نگم و بیشتر پیله نکنم چون قطعا جواب نمیداد یا بی محلی میکرد! بعد ده دقیقه شبنم خانوم اومد و حرکت کردیم ادامــہ دارد...🕊 @istafan🎬
تو مملکتی که صدای بزرگترین استاده تببین کننده مسائل روز را سانسور میکنن باید انتظار بی حجابی و فقر سیاسی داشت برای __ بی لیاقت های این کشور، همین بلا رو سر حامد زمانی هم آوردن که الان نیست:) @istafan
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
سلااااااااام رفقــاے جـــــــــــان🦋 خب عرضم به حضور انورتون ، میخوام عکس ۶ تا شخصیت های اصلی رمان
ســـلاااااااااامـ🦋 خب خب 1.3k شدنمون مبارڪا باشه😍❤️😁 سوپرایزمونو که یادتونه؟؟؟😉 عکس سه تا از شخصیت های اصلۍ رمان☺️👇👇