4_387823800093245553.m4a
3.38M
صوت صلوات ضراب اصفهانی
#اللهم_عجل_لولیک__الفرج
🌸 @alborzmahdaviat
بسم الله الرحمن الرحیم
من زنده ام
قسمت چهارم
قصه دلخواه من قصه دختر دریا بود. دختری که در یک بندر در کنار ساحل زندگی میکرد. دختری که اشک می ریخت. اشک هایش تبدیل به مروارید میشد. مردم بندر با جمع کردن دانه های مروارید و فروش آنها زندگی می کردند. تا اینکه آن بندر با سرعتی باور نکردنی یکی از بندرهای بزرگ و آباد جهان شد. مردم شاد و خندان زندگی میکردند، اما دخترک همیشه گریه میکرد و کسی نمی دانست چرا.
دلم برای دخترک می سوخت. همیشه فکر میکردم چرا آن دختر باید گریه کند شاید پدر و مادرش را از دست داده یا شاید گم شده. از این فکر تنم می لرزید.چقدر از گم شدن دختر دریا دلم می سوخت. اما به هر حال اگر او گم نمیشد و گریه نمی کرد مردم بندر خوشبخت نمی شدند و این قسمت خوب ماجرا بود که دخترک را قهرمان من و قصه اش را برایم دلخواه و خواستنی کرده بود.
داستانهای بی بی زیاد بود. دختر شاه پریان و جن و پری، ماه پیشونی، هفت برادر، مرشد و خار رکن، شاه و گدا، پنج انگشتی و بهترین قصه بی بی دختر پرده رو بود .بعضی وقت ها بی بی قبل از اینکه قصهاش را به آخر برساند وسط ماجرا خوابش میبرد و بین خواب و بیداری از قصه بیرون می رفت و از حلیم فردا صبح و زیرشلواری آقاجون و آب سقاخانه که باید خنک و تازه باشد می گفت و من غش غش به حرف هایش می خندیدم و در حالیکه تکانش میدادم میگفتم:
- بیبی جون بازم که گل و بلبل میگی !
اما خدا وکیلی هیچ وقت بین قصه دختر پرده رو خوابش نمی برد. برای اولین بار که دختر قصه دختر پرده رو را تعریف کرد گفت:
- دخترم این قصه خیال بافی نیست. یک قصه واقعی است.
ذوقی که من برای شنیدن داشتم، شوق گفتن را در او صد چندان میکرد، به خصوص وقتی گفت این قصه تولد دختری است به نام معصومه، بی بی قصه را اینطور تعریف میکرد:
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. در روزگاری نه چندان دور که پسر زاییدن، افتخار و پاداش درد زائو بود، مادرت شش پسر داشت و فقط یک دختر زاییده بود. خیلی دلش می خواست این دفعه که باردار است شانسش به دختر بنشیند.
در نیمه های یک شب که ماه شب چهارده تمام آسمان را روشن کرده بود، درد زایمان مادرت شروع شد. زنگ توی گوش اهل خانه به صدا درآمد و همه را بیدار کرد. مادرت بی صدا دردهایش را قورت می داد و مثل همه زنها که آن وقت ها در خانه زایمان میکردند منتظر آمدن قابله بود. همه اهل خانه بیدار شدند تا اتاق زائو آماده شود. پدرت سراسیمه مامای حرفه ای شهر؛ سیده زهرا را که زن مومنه و با خدایی بود خبر کرد. همه میگفتند او دستش خیر و سبک است ...
پایان قسمت چهارم
#نهضت_کتاب_خوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
امام صادق علیه السلام :
یاران امام زمان کسانی هستند که دل های آن ها همچون پاره آهن سخت و محکم است و تردیدی در ایمان الهی آن ها ایجاد نمی گردد.دلشان قوی تر از سنگ است و اگر به کوه حمله ور گردند ؛ آن را از جای برکنند.
بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۴۰
#سلام_امام_مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان_علیه_السلام
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
AUD-20200211-WA0019.mp3
6.98M
#تجربه پس از #مرگ
✅ جلسه سوم
۳ #داستان #عجیب اما #واقعی
شرح کتاب #آن_سوی_مرگ
🎵 استاد امینی خواه
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB