بسم الله الرحمن الرحیم
من زنده ام
قسمت چهارم
قصه دلخواه من قصه دختر دریا بود. دختری که در یک بندر در کنار ساحل زندگی میکرد. دختری که اشک می ریخت. اشک هایش تبدیل به مروارید میشد. مردم بندر با جمع کردن دانه های مروارید و فروش آنها زندگی می کردند. تا اینکه آن بندر با سرعتی باور نکردنی یکی از بندرهای بزرگ و آباد جهان شد. مردم شاد و خندان زندگی میکردند، اما دخترک همیشه گریه میکرد و کسی نمی دانست چرا.
دلم برای دخترک می سوخت. همیشه فکر میکردم چرا آن دختر باید گریه کند شاید پدر و مادرش را از دست داده یا شاید گم شده. از این فکر تنم می لرزید.چقدر از گم شدن دختر دریا دلم می سوخت. اما به هر حال اگر او گم نمیشد و گریه نمی کرد مردم بندر خوشبخت نمی شدند و این قسمت خوب ماجرا بود که دخترک را قهرمان من و قصه اش را برایم دلخواه و خواستنی کرده بود.
داستانهای بی بی زیاد بود. دختر شاه پریان و جن و پری، ماه پیشونی، هفت برادر، مرشد و خار رکن، شاه و گدا، پنج انگشتی و بهترین قصه بی بی دختر پرده رو بود .بعضی وقت ها بی بی قبل از اینکه قصهاش را به آخر برساند وسط ماجرا خوابش میبرد و بین خواب و بیداری از قصه بیرون می رفت و از حلیم فردا صبح و زیرشلواری آقاجون و آب سقاخانه که باید خنک و تازه باشد می گفت و من غش غش به حرف هایش می خندیدم و در حالیکه تکانش میدادم میگفتم:
- بیبی جون بازم که گل و بلبل میگی !
اما خدا وکیلی هیچ وقت بین قصه دختر پرده رو خوابش نمی برد. برای اولین بار که دختر قصه دختر پرده رو را تعریف کرد گفت:
- دخترم این قصه خیال بافی نیست. یک قصه واقعی است.
ذوقی که من برای شنیدن داشتم، شوق گفتن را در او صد چندان میکرد، به خصوص وقتی گفت این قصه تولد دختری است به نام معصومه، بی بی قصه را اینطور تعریف میکرد:
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. در روزگاری نه چندان دور که پسر زاییدن، افتخار و پاداش درد زائو بود، مادرت شش پسر داشت و فقط یک دختر زاییده بود. خیلی دلش می خواست این دفعه که باردار است شانسش به دختر بنشیند.
در نیمه های یک شب که ماه شب چهارده تمام آسمان را روشن کرده بود، درد زایمان مادرت شروع شد. زنگ توی گوش اهل خانه به صدا درآمد و همه را بیدار کرد. مادرت بی صدا دردهایش را قورت می داد و مثل همه زنها که آن وقت ها در خانه زایمان میکردند منتظر آمدن قابله بود. همه اهل خانه بیدار شدند تا اتاق زائو آماده شود. پدرت سراسیمه مامای حرفه ای شهر؛ سیده زهرا را که زن مومنه و با خدایی بود خبر کرد. همه میگفتند او دستش خیر و سبک است ...
پایان قسمت چهارم
#نهضت_کتاب_خوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
امام صادق علیه السلام :
یاران امام زمان کسانی هستند که دل های آن ها همچون پاره آهن سخت و محکم است و تردیدی در ایمان الهی آن ها ایجاد نمی گردد.دلشان قوی تر از سنگ است و اگر به کوه حمله ور گردند ؛ آن را از جای برکنند.
بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۴۰
#سلام_امام_مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان_علیه_السلام
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
AUD-20200211-WA0019.mp3
6.98M
#تجربه پس از #مرگ
✅ جلسه سوم
۳ #داستان #عجیب اما #واقعی
شرح کتاب #آن_سوی_مرگ
🎵 استاد امینی خواه
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🔵 دعوت مسجد مقدس جمکران برای شرکت در طرح نذر سلامتی امامزمان(عج) و کمک به مستضعفان در ماه رمضان
🔹قائم مقام تولیت مسجد مقدس جمکران با اشاره به تشکیل قرارگاه مردمی «گامی به سوی جامعه مهدوی» در لبیک به رزمایش مواسات و همدلی مدنظر رهبری، گفت: این قرارگاه با رویکرد مرجعیت مهدوی مسجد مقدس جمکران، زمینه معرفتافزایی و انس آحاد مردم با امام زمان(عج) را ایجاد میکند.
🔹 وی با دعوت از همه آحاد مردم برای مشارکت در این قرارگاه، گفت: عاشقان و ارادتمندان به حضرت ولیعصر(عج) میتوانند جهت سهیم شدن در قربانی برای سلامتی امام زمان و خدمترسانی به مستضعفین در ایام ماه مبارک رمضان، نذورات و هدایای نقدی خود و اعضای خانواده و بستگان را از طریق شمارههای زیر واریز نمایند:
📌شماره کارت بانکی:
۶۱۰۴۳۳۷۴۳۱۳۱۰۴۳۰
📌شماره حساب بانک ملت:
۵۱۲۱۰۷۷۴۴۰
(بنام مسجد مقدس جمکران)
دعای شهادت در ماه عسل
🌸مهریهام یک جلد قرآن بود و سهتا صلوات. عقدمان خیلی ساده بود. یک ماه بعد هم عروسی کردیم. دو،سه روز رفتیم مشهد پابوس امام رضا (ع). بار اولی که رفتیم حرم نگاهی به من کرد و گفت: «خانوم میخوام یه دعایی بکنم شما آمین بگی.»
🌸خندیدم، گفتم: «تا دعات چی باشه»
گفت: «حالا تو کارت نباشه» گفتم: «خب هرچی شما بگید» دست هایش را گرفت سمت آسمان، رو به گنبد طلای امام رضا (ع) و گفت: «اللهم الرزقنا توفیق شهاده فی سبیلک»
همسرشهید حسین محمد علیپور
#کوچه_شهید
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺دل پُر "ژیلا صادقی" مجری تلویزیون از فخر فروشی برخی سلبریتیها در فضای مجازی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI