🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #هشتاد_و_پنجم
اولین قدم
غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم ... رو به پایان بود ...
هوا گرگ و میش بود و خورشید ... آخرین تلاشش رو ... برای پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم ... به کار بسته بود ...
توی حال و هوای خودم بودم که صدای آقا مهدی بلند شد ...
- مهران ...😨
سرم رو بلند کردم ... با چشم های نگران بهم نگاه می کرد... نگاهش از روی من بلند شد و توی دشت چرخید ...
رنگش پریده بود ... و صداش می لرزید ... حس می کردم می تونم از اون فاصله صدای نفس هاش رو بشنوم ...
توی اون گرگ و میش ... به زحمت دیده می شد ...
اما برعکس اون شب تاریک ...
به وضوح #تکه های_استخوان رو می دیدم ... پیکرهایی که خاک و گذر زمان ... قسمت هایی از اونها رو مخفی کرده بود ...
دیگه حس اون شبم ... فراتر از حقیقت بود ...
از خود بی خود شدم ... اولین قدم رو که سمت نزدیک ترین شون برداشتم ... دوباره صدای آقا مهدی بلند شد ... با همه وجود فریاد زد ...
همون جا وایسا ...🗣😰
پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد ... توی وجودم محشری به پا شده بود ...
از دومین فریاد آقا مهدی ... بقیه هم بیدار شدن ...
آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون پرید ...
چند دقیقه نشستم ... نمی تونستم چشم از #استخوان_شهدا بردارم ...
اشک امانم نمی داد ...😭
صبر کن بیایم سراغت ...
ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود ... علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت بودم ...
از همون مسیری که دیشب اومدم برمی گردم ...
گفتم و اولین قدم👣 رو برداشتم ...
.
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #هشتاد_و_ششم
دست های خالی
با هر قدمی که برمی داشتم ...
اونها یک بار، مرگ رو تجربه می کردن ... اما من خیالم #راحت بود ...
اگر قرار به رفتن بود... کسی نمی تونست جلوش رو بگیره ...
اونهایی که دیشب بیدارم کردن و من رو تا اونجا بردن ... و گم شدن و رفتن ما به اون دشت ... هیچ کدوم بی دلیل و حکمت نبود...
چهره آقا رسول از عصبانیت سرخ و برافروخته😡 بود ...
سرم رو انداختم پایین ... هیچ چیزی برای گفتن نداشتم ...
خوب می دونستم از دید اونها ... حسابی گند زدم ... و کاملا به هر دوشون حق می دادم ...
اما احدی دیشب ... و چیزی که بر من گذشته بود رو ... #باور_نمی کرد ...
آقا رسول با عصبانیت بهم نگاه می کرد ... تا اومد چیزی بگه...
آقا مهدی، من رو محکم گرفت توی بغلش ... عمق فاجعه رو ... تازه اونجا بود که درک کردم ... قلبش به حدی تند می زد که حس می کردم ... الان قفسه سینه اش از هم می پاشه ...
تیمم کرد و ایستاد کنار ماشین ... و من سوار شدم ...
آخر بی شعورهایی روانی ...
چند لحظه به صادق نگاه کردم ... و نگاهم برگشت توی دشت ...
ایستاده بودن بیرون و با هم حرف می زدن ... هوا کاملا روشن شده بود ... که آقا مهدی سوار شد ...
_پس شهدا چی؟ ...
نگاهش سنگین توی دشت چرخید ...
_با توجه به شرایط ... ممکنه میدون مین باشه ... هر چند هیچی معلوم نیست ... دست خالی نمیشه بریم جلو ... برای در آوردن پیکرها باید زمین رو بکنیم ... اگر میدون مین〰 باشه ... یعنی زیر این خاک، حسابی آلوده است ... و زنده موندن ما هم تا اینجا معجزه ... نگران نباش ... به بچه های تفحص ... موقعیت اینجا رو خبر میدم ...
آقا رسول از پشت سر، گرا می داد ... و آقا مهدی روی رد چرخ های دیشب ... دنده عقب برمی گشت ...
و من با چشم های خیس از اشک ... محو تصویری بودم که لحظه به لحظه ... محو تر می شد ...😭
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #هشتاد_و_هفتم
بچه های شناسایی
بهترین سفر عمرم تمام شده بود ...
موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم ...
آقا مهدی هم رفت ... هم اطلاعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ... و #مهمان_نوازی اون شب شون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ...
ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود ...
دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم ... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ...
بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت می کشیدم ... با خنده😁 و لنگ زنان اومد طرفم ...
_ می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ...
_یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ... گوش هام خیلی تیزه ...😊
_توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ...😉
_شرمنده ...😔
بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ...
_شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش ... نماز می خوندیم و حرکت می کردیم ... چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد ...
و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می کرد ... با همون حالت ... خندید و زد روی شونه ام ...
_بچه های شناسایی و اطلاعات عملیات ... باید دهن شون قرص باشه ... زیر شکنجه ... سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی ... باید راز دار خوبی هم باشی ... و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ...😁
خنده ام😄 گرفت ... راه افتادیم سمت ماشین ...
_راستی داشت یادم می رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟ ...
نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ...
_بلد نیستم ... فقط یه حس بود ... یه حس که قبله از اون طرفه ...😊
.
.
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹ختم دعای فرج به نیت :
#شهید_شهرام_مراد_مرزه
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🍃🌹شهيد شهرام مراد مرزه فرزند حسينعلى در سوم فروردين ماه سال 1347 در يكى از روستاهاى كلاردشت از توابع شهرستان چالوس در خانواده اى مذهبى و زحمت كش چشم به جهان گشود. وى فرزند دهم خانواده بود. تحصيلات خود را تا مقطع دوم راهنمايى گذراند و به علت كمبود امكانات و حساسيت بر احداث ساخت مكان آموزشى و سهل انگارى و عدم توجه متوليان فرهنگى روستا ترك تحصيل نمود.
🍃🌹در دوران نوجوانى به اوج پختگى عقلى و بينش خود رسيده بود. حركت هايش، قضاوت هايش با شرايط سنى اش سنخيتى نداشت و بالاتر و جلوتر از سنش رفتار مى كرد.
🍃🌹شهيد شهرام در اسفند ماه سال 1366 با اينكه از نظر سنى هنوز مهلت براى سربازى داشت، داوطلبانه به جبهه هاى حق عليه باطل شتافت. شهيد بزرگوار پس از پيوستن به جبهه هاى مقدس، به منطقه دهلران، نوارمرزى ((نهر عنبر)) اعزام شد و اين ملحق شدن مصادف با از سرگيرى حملات وحشيانه سراسرى توپخانه زرهى از سوى نيروهاى كفر صدامى بود. بدين ترتيب در طى نبردى نا برابر زودتر از آنچه كه تصور مى رفت به ديدار معبود و محبوب شتافت. سرانجام در روز 6 خرداد 1367 به نداى دعوت حق لبيك گفت و سپس با بدرقه با شكوه و بياد ماندنى مردم قهرمان تشييع و در گلزار شهداى مزار عمومى روستاى زادگاهش به سينه ى گرم و پاك وطن سپرده شد.
#فوری
تصمیم جدید ایران درباره #برجام تا ساعاتی دیگر اعلام خواهد شد
🔹همزمان با پایان یافتن مهلت ۶۰ روزه ایران به کشورهای اروپایی، تصمیمات جدید کشورمان درباره کاهش تعهدات برجامی امروز در نشست خبری سخنگوی دولت با حضور «عراقچی» معاون سیاسی وزارت خارجه و «کمالوندی» سخنگوی سازمان انرژی اتمی اعلام میشود.
🔸این نشست مشترک امروز ساعت ۱۰:۳۰ صبح برگزار در ساختمان کوثر نهاد ریاستجمهوری برگزار میشود
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
بهش بگیم #قنوت نماز شب یه دستیه یا زوده؟ یا مثلا بگیم رنگ #عمامه تقلیدی نیستو برای همه سادات مشکیه رنگش؟ در مورد شباهت #قیافه هم که اجازه بدید ورود نکنم واقعا دیگه نمیتونم :)
راستی باید بگم #مدل رو هم نفهمیدم👀
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
معلومات! (طنز)
گفت: کاخ سفید اعلام کرده که ایران قبل از انعقاد قرارداد برجام هم آن را نقض کرده بود!
گفتم: قراردادی که هنوز منعقد نشده را چگونه نقض کرده است؟!
گفت: ترامپ دو هفته قبل امام خمینی را هم تحریم کرده بود!
گفتم: اوایل ریاست جمهوریش هم فکر میکرد سردار سلیمانی همان سلیمانیه عراق است!
گفت: حالا مگه مجبوره حرف بزنه که اینجور آبروریزی به بار بیاره؟!
گفتم: بچهای از پدرش که در حال رانندگی بود پرسید؛ رود آمازون کجاست؟ باباش گفت نمیدونم! پرسید؛ دیوار چین کجاست؟ گفت نمیدونم! پرسید؛ حروف فارسی چندتاست؟ گفت نمیدونم! مادرش گفت؛ بچه جون انقدر سؤال نکن حواس بابات پرت میشه. بابا گفت چیکارش داری؟ بذار سؤال کنه معلوماتش زیاد بشه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب : آن بنده خدا(ترامپ) گفته بود ملت ایران دیگر مرگ بر آمریکا نمیگویند!
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#رصد
فوری/ ایران گام دوم را برداشت/ ربیعی: از امروز بالای ۳.۶۷ درصد غنیسازی میکنیم
🔹 همزمان با پایان یافتن مهلت 60 روزه ایران به کشورهای اروپایی، نشست اعلام اقدامات ایران در گام دوم کاهش تعهدات برجامی دقایقی قبل با حضور علی ربیعی سخنگوی دولت، عباس عراقچی معاون سیاسی وزارت خارجه و بهروز کمالوندی سخنگوی سازمان انرژی اتمی آغاز شد.
🔹علی ربیعی در این نشست اعلام کرد: امروز از میزان 3.67 غنیسازی اورانیوم عبور خواهیم کرد و میزان غلظت بر اساس نیاز ما خواهد بود و امروز این موضوع به طور رسمی اتفاق خواهد افتاد.
https://tn.ai/2048297
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از یهتدون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اجرای حکم شلاق در ملا عام در یکی از خیابان های اهواز
🙁 نکشینش یه وقت!!!
این شلاق زدنه یا اداش؟؟؟
خدایی همه ی اشرار و دزدها حسابی میترسن و درس عبرت میگیرن😕
💯%یهتدونی باشیم 😎 👇
@yahtadoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک پلیس اسراییلی با دستهای دستکش شده و وزن خویش پسر بچه ای فلیسطینی را در جا در حین گفتن اشهدش خفه کرد. فیلم در یوتیوب پذیرفته نشد.
#واقعیت_اسرائیل
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺صحبتهای قابل تامل و انتقاد بازیگر نقش جیسون رضائیان در سریال #گاندو از فشارها به این سریال؛
🔹گاندو چرا اینقدر تحت فشاره؟
برای چی میترسید؟
نکنه خدای نکرده ریگی به کفش تون هست؟
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️یک نفر که مخالف با اسلام و انقلاب است وقتی یک لحظه دست از تعصب برمیداره و یک مقدار منطقی به قضایا نگاه میکنه، ببینید نتیجه اش چی میشه 👇
نظر امید دانا (ملی گرای سلطنت طلب) دربارهی رهبر انقلاب :
آقای خامنه ای قهرمان من است، با تمام اختلاف نظری که با آقای خامنهای دارم الان دستشو میبوسم، چون از همه طرف دارن بهش فشار میارن که مذاکره کن و قبول نمیکنه. خدا سایهی این پیرمرد رو از سر این کشور کم نکنه. هر چی مذاکره کنیم فشار روی مردم بیشتر میشه. گرونی بیشتر میشه قیمت دلار بالاتر میره. مشکل ما اینه که از سرنوشت دیگران درس عبرت نمیگیریم ، آیندگان قضاوت خواهند کرد...
📝 امید دانا با درس عبرت گرفتن از کشورهای دیگر متوجه شده که اگر بخوایم مذاکره کنیم وضعیت ما همانند سوریه ، لیبی و عراق ویران و تباه خواهد شد زیرا همین ترفند مذاکره روی مسائل نظامی و هستهای را آمریکا برای لیبی و عراق اجرا کرد و باعث شد این کشورها این چنین به ویرانهای تبدیل شوند.
توقیف نفتکش ایرانی توسط انگلیس به روشنی نشان داد این نظریه که "ما با این مذاکرات هوشمندانه به جای لغو تحریمها، بین اروپا و آمریکا شکاف ایجاد کردهایم" چه خیالبافی احمقانهای است!
#برجام
#اینستکس
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
رئیس سازمان پدافند غیرعامل:
آمریکا پس از سرنگونی پهپادش از طریق چند واسطه دیپلماتیک از ایران درخواست کرد ما برای حفظ آبرویمان میخواهیم عملیاتی محدود در منطقهای کم ارزش انجام دهیم؛شما پاسخی به آن ندهید
#سپاه #گلوبال_هاوک #ترامپ
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی