هدایت شده از تپش های قلم//محمدرضا فرازی
💢 ظریف در نگاه ظریف!
🔺ظریف به رهبری نامه زده که گاندو من رو تخریب کرده و به من توهین کرده اگه اینطوره که گاندو میگه،شرعا این جایگاه، مناسب من نیست.
🔹زاویه دید۱:
اگه گاندو دروغ باشه حرف #ظریف درسته
🔸زاویه دید ۲:
اگه #گاندو واقعیت داشته باشه وزارت خارجه طوری در برجام عمل کرده که ظریف در نگاه خودش غاصبه و شایستگی این جایگاه رو نداره.
🔺کدام زاویه دید؟
تمام مستندات رسانه ای شده در طول مذاکرات و بعدازآن، بخشهای اصلی گاندو رو تائید میکنه و از طرفی سازندگان فیلم مدعی هستند که فیلم را بر طبق مستندات غیررسانه ای شده که دقیق تر و کاملتر از مستندات رسانه ای شده هم هست درست کرده اند.
✅دست نوشته های یک معلم @faraziyaddasht
حسن روحانی حتی در مورد رفع حصر هم کاری نکرد، مدیریت بازار ارز و اقتصاد و سیاست خارجه و مسکن و... که دیگه بماند، دلم واسه اونایی میسوزه که به بهانه رفع حصر بهش رای دادن اون که انجام نداد از نظر معیشتی هم بدبخت شدن و باید الان گوشت بخرن کیلویی 110 تومن...
#سرطان_اصلاحات
#دولت_تدبیر!!
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
#روزشمار_محرم
این پارچه مشکى فداى روى ماهش
دارد سفیدم میکند رنگ سیاهش
از سوخته دلها نگیر آقا غمت را
یک وقت از دستم نگیرى پرچمت را
منکه به غیر از لطف تو یارى ندارم
منکه به غیر از کار تو کارى ندارم
#سی_و_یک_روز_تا_محرم
#دست_مرا_رها_نکن_و_بی_کسم_نکن
#لبیک_یا_حسین
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
34.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓آیا جرقه ظهور در یمن زده شده است ؟
🔊 سید حسن علی العماد دبیرکل جنبش تنظیم مستقبل العداله یمن
#آخرالزمان
#مهدویت
#بشارت
🇮🇷 @AXBEVESHTESIYASI
🔴حقه جدید اصلاحطلبان برای فریب مردم
تقریبا یک سال پیش (دقیقاً همزمان با روزهایی که اصلاح طلبان در رسانههایشان به شدت خواهان استعفای جناب روحانی بخاطر ناکارامدیاش بودند) جناب #ضرغامی افشا کرد که عدهای از رهبری خواستهاند که برخی نهادهای زیرنظر رهبری ادارهی دولت را برعهده بگیرند اما مقام معظم رهبری ضمن مخالفت، به آنها هشدار هم داده است و حالا بعد از یکسال #روزنامه_سازندگی به بهانهی مصاحبه با جناب ضرغامی، همان خبر سال پیش را بعنوان خبر جدید تیتر کرده است تا هم از این طریق القاء کند که #دولت_پنهان وجود خارجی دارد و چوب لای چرخ دولت مستقر میگذارد و هم در آستانهی انتخاباتِ مجلس، از این طریق از پاسخگویی بابت ناکارآمدیِ دولتی که حمایتش کردهاند فرار کنند و بار دیگر با #رقیب_هراسی رای جمع کنند!!
#شرافت_رسانهای
#دیاثت_سیاسی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🔴واگذاري ملك ۳۹۶ ميلياردي شهرداري تهران به رفيق فرح پهلوي
⏪ دانا در خبري نوشت: اخيراً در اقدامي حيرتانگيز يكي از مرغوبترين و ارزشمندترين املاك قلب شهر تهران به متراژ ۷۲۰ متر واقع در محله يوسفآباد به رفيق فرح ديبا واگذارشده است/
(الف–د) از دوستان صميمي فرح ديبا بوده كه به علت تعاملات صميمانه خود با خاندان پهلوي و سازمان اطلاعات رژيم طاغوت پس از انقلاب در خارج از كشور زندگي كرده و حالا در سالهاي پاياني عمر خود به طرز مشكوكي به كشور دعوت و ضمن تأسيس بنيادي بنام خود، موردتوجه و حمايت حيرتانگيز و ناباورانه شهرداري تهران قرارگرفته است
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_پنجاه_وچهارم
چهارمین نفر
نفسم بند اومد ...
همون حسی رو که تا اون لحظه داشتم... و تمام معذب بودنم شدت گرفت ...
- 21 سال
نگاهش با حالت خاصی چرخید سمت علیمرادی ... و من نگاهم رو از روی هر دوشون چرخوندم ...
می ترسیدم نگاه و چهره پدرم رو توی چهره شون ببینم ...
اولین نفر وارد اتاق شد ...
محکم تر از اون ... من توی قلبم بسم الله گفتم و #توکل کردم ... حس می کردم اگر الان اون طرف میز نشسته بودم ... کمتر خورد می شدم و روم #فشار می اومد ...
یکی پس از دیگری وارد می شدن ... هر نفر بین 20 تا 30 دقیقه ...
و من، تمام مدت ساکت بودم ... دقیق گوش می دادم و نگاه می کردم ... بدون اینکه از روشون چشم بردارم...
می دونستم برای چی ازم خواستن برم ... هر چند، بعید می دونستم بودنم به درد بخوره اما با همه وجود روی کار متمرکز شدم ...
در ازای وقتی که اونجا گذاشته بودم، #مسئول بودم ...
این روند تا اذان ظهر ادامه داشت ... از اذان، حدود یه ساعت وقت استراحت داشتیم ...
بعد از نماز، ده دقیقه ای بیشتر توی سالن و فضای بیرون اتاق کنفرانس موندم ...
وقتی برگشتم داشتن در مورد افراد... شخصیت ها، نقاط و قوت و ضعف ... و خصوصیات شون حرف می زدن ...
نفر سوم بودن که من وارد شدم ...
آقای علیمرادی برگشت سمت من ...
- نظر شما چیه آقای فضلی؟ ... تمام مدت مصاحبه هم ساکت بودید ...
- فکر می کنم در برابر اساتید و افراد خبره ای مثل شما ... حرف من مثل کوبیدن روی طبل خالی باشه ... جز صدای بلندش چیز دیگه ای برای عرضه نداره ...😊
کسی که کنار علیمرادی نشسته بود، خندید ...
- اشکال نداره ... حداقلش اینه که قدرت و تواناییت رو می سنجی ... اگر اشکالی داشته باشی متوجه می شی ... و می تونی از نقاط قوتت تفکیک شون کنی ...
حرفش خیلی عاقلانه بود ... هر چند حس یه طبل تو خالی رو داشتم که قرار بود صداش توی فضا بپیچه ...
برگه ها رو برداشتم و شروع کردم ... تمام مواردی رو که از اون افراد به دست آورده بودم ...
از شخصیت تا هر چیز دیگه ای که به نظرم می رسید ...
زیر چشمی بهشون نگاه می کردم تا هر وقت حس کردم ...
دیگه واقعا جا داره هیچی نگم ... همون جا ساکت بشم ... اما اونها خیلی دقیق گوش می کردن ...
تا اینکه به نفر چهارم رسید ...
تمام خصوصیات رو یکی پس از دیگری شمردم ... ولی نظرم برای پذیرشش منفی بود ... تا این جمله از دهنم خارج شد ... آقای افخم ... همون کسی که سنم رو پرسیده بود ...
با حالت جدی ای بهم نگاه کرد ...
- شما برای این شخص، خصوصیات و نقاط مثبت زیادی رو مطرح کردید ... به درست یا غلط تشخیص تون کاری ندارم ... ولی چرا علی رغم تمام این خصوصیات، پیشنهاد رد کردنشرو می دید؟ ...
نگاهش به شدت، محکم و بی پروا بود ... نگاهی که حتی یک لحظه هم ... اون رو از روی من برنمی داشت ...
.
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_پنجاه_وپنجم
سنجش یا چالش ...
آقای علیمرادی خودش رو جلو کشید ... طوری که دید من و آقای افخم روی هم کمتر شد ...
- چقدر سخت می گیری به این جوون ... تا اینجا که تشخیصش قابل تامل بوده ...
افخم با همون حالت، نگاهش رو از من گرفت و چرخید سمت علیمرادی ...
- تصمیم گرفتن در مورد رد یا پذیرش افراد، کار راحتی نیست... که خیلی راحت، افراد بی تجربه واردش بشن ... قصد اهانت به ایشون یا شخص معرف و پذیرنده رو ندارم ... اما می خوام بدونم چی تو چنته داره ...
پام رو به پایه میز کنفرانس تکیه دادم و صندلی رو چرخوندم... تا دیدم نسبت به آقای افخم واضح تر بشه ...
- نفر چهارم شدید حالت عصبی داره ... سعی می کنه خودش رو کنترل کنه ... و این حالت رو پشت خنده هاش و ظاهر شوخ طبعش مخفی می کنه ... علی رغم اینکه قدرت برقراری ارتباطش خوبه ... اما شخصیه که به راحتی کنترلش رو از دست میده ... شما گفتید توی پذیرش به افرادی با دقت نظر بالا نیاز دارید ... افرادی که کنترل درونی و موقعیتی داشته باشن ... افراد عصبی، نه تنها نمی تونن همیشه با دقت بالا کار کنن ... و در مواقع فشار و بحران هم دچار مشکل میشن ... بلکه رفتار آشفته شون، روی شرایط و رفتار بقیه هم تاثیر می گذاره ... و افراد زیر دست شون رو هم عصبی می کنن ...😊
لبخند عمیقی چهره علیمرادی رو پر کرد ... و سرش چرخید سمت افخم ...
آقای افخم چند لحظه صبر کرد ... حالت نگاهش عوض شد...
- از کجا فهمیدی عصبی بودنش موقعیتی نیست؟ ... طبیعتا برای مصاحبه اومده ... و یکی از مصاحبه گرها هم از خودش کوچک تره ... فکر نمی کنی قرار گرفتن در چنین حالتی هر کسی رو عصبی می کنه؟ ... و واکنش خندیدن توی این حالت می تونه طبیعی باشه؟ ...
نمی دونستم، سوالش حقیقیه؟ ... قصد سنجیدن من رو داره یا ... فقط می خواد من رو به چالش بکشه؟ ...
حالتش تهاجمی بود و فشار زیادی رو روم وارد می کرد ...
از طرفی چهره اش طوری بود که نمی شد فهمید واقعا به چی داره فکر می کنه ...
توی اون لحظات کوتاه ... مغزم داشت شرایط رو بالا و پایین می کرد ... و به جواب های مختلف ...
متناسب با دریافت های مختلفی که داشتم فکر می کرد ...
که یکی از اون افراد، سکوت کوتاه بین ما رو شکست ...
- حق با این جوانه ... من، نفر چهارم رو از قبل می شناسم... باهاش برخورد داشتم ... ایشون نه تنها عصبیه ... که از گفتن هیچ حرف زشتی در قالب کلمات شیک ... هیچ ابایی نداره ... ولی چیزی که برام جالبه یه چیز دیگه است ...
چرخید سمت من ...
- چطور تونستی اینقدر دقیق همه چیز رو در موردش بفهمی؟ ...
نمی دونستم چی بگم ... شاید مطالعه زیاد داشتم ... اما علم من، از خودم نبود ... به چهره آدم ها که نگاه می کردم... انگار، چیزی برای مخفی کردن نداشتند ...
چند دقیقه بعد، سری بعدی مصاحبه ها شروع شد ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_پنجاه_وششم
چند مرده حلاجی
حدود ساعت 8 شب، بررسی افراد مصاحبه شده تمام شد...
دو روز دیگه هم به همین منوال بود ...
اصلا فکر نمی کردم بین اون افراد، جایی برای من باشه ... علی الخصوص که آقای افخم اونطور با من برخورد کرده بود ...
هر چند علی رغم رفتارش با من، دقت نظر و علمش به شدت من رو تحت تاثیر قرار داد ...
شیوه سوال کردن هاش و برخورد آرام و دقیق با مصاحبه شونده ها ...
از جمع خداحافظی کردم، برگردم ... که آقای افخم، من رو کشید کنار ...
- امیدوارم از من ناراحت نشده باشی ... قضاوت در مورد آدم ها اصلا کار ساده ای نیست ... و با سنی که داری ... نمی دونستم به خاطر توانایی اینجا بودی یا ...
بقیه حرفش رو خورد ...
- به هر حال می بخشی اگر خیلی تند برخورد کردم ... باید می فهمیدم چند مرده حلاجی ...😊
خندیدم ...😃
- حالا قبول شدم یا رد؟ ...
با خنده زد روی شونه ام ...😉
- فردا ببینمت ان شاء الله ...
از افخم دور شدم ...
در حالی که خدا رو #شکر می کردم ... خدا رو شکر می کردم که توی اون شرایط، در موردش #قضاوت نکرده بودم ...
آدم محترمی که وقتی پای حق و ناحق وسط می اومد ... دوست و رفیق و احدی رو نمی شناخت ... محکم می ایستاد ...✋
روز آخر ...
اون دو نفر دیگه رفتن ... من مونده بودم و آقای علیمرادی ... توی مجتمع خودشون بهم پیشنهاد کار داد ... پیشنهادش خیلی عالی بود ...
- هر چند هنوز مدرک نگرفتی ولی باهات لیسانس رو حساب می کنیم ... حیفه نیرویی مثل تو روی زمین بی کار بمونه ...
یه نگاه به چهره افخم کردم ... آرام بود اما مشخص بود چیزهایی توی سرش می گذره ... که حتما باید بفهمم ...
نگاهم برگشت روی علیمرادی ... با احترام و لبخند گفتم ...
- همین الان جواب بدم یا فرصت فکر کردن هم دارم؟ ...😊
به افخم نگاهی کرد و خندید ...😁
- اگه در جا و بدون فکر قبول می کردی که تشخیص من جای شک داشت ...
از اونجا که خارج می شدیم ... آقای افخم اومد سمتم ...
- برسونمت مهران ...
_نه متشکرم ... مزاحم شما نمیشم ...هوا که خوبه ... پا هم تا جوانه باید ازش استفاده کرد ...
خندید ...
- سوار شو کارت دارم ...
حدسم درست بود ... اون لحظات، به چیزی فکر می کرد که حسم می گفت ...
حتما باید ازش خبر دار بشی ...
سوار شدم ... چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهاد آقای علیمرادی رو کشید وسط ...
- نظرت در مورد پیشنهاد مرتضی چیه؟ ... قبول می کنی؟...
- هنوز نظری ندارم ... باید روش فکر کنم و جوانب رو بسنجم... نظر شما چیه؟ ... باید قبول کنم؟ ... یا نه؟ ...
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI