eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
7.1هزار دنبال‌کننده
41هزار عکس
11.3هزار ویدیو
324 فایل
عکسنوشته‌شهدا @AXNEVESHTESHOHADA عکسنوشته‌حجاب @AXNEVESHTEHEJAB ارتباط با مدیران @toramanchashmdarraham مدیر تبادل @Masih_ss
مشاهده در ایتا
دانلود
در آستانه‌‌ی آغاز اعزام حجاج بیت‌الله‌الحرام به سرزمین وحی، دست‌اندرکاران و کارگزاران کشورمان، روز چهارشنبه با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. رهبر معظم انقلاب، در دیدار کارگزاران حج: از جمله خطاهای بزرگی که همیشه می‌شنیدیم و حالا هم از بعضی که نسبت به اسلام بی‌مبالات هستند می‌شنویم این است که میگویند حج را سیاسی نکنید. یعنی چه حج را سیاسی نکنید؟ ایجاد ، یک امر سیاسی است. دفاع و حمایت از ملت و مظلومین دنیای اسلام مثل یک کار سیاسی است و دفاع از مظلوم، عین تعالیم اسلامی و واجب است؛ یا برائت از مشرکین که یک فریضه است. همه‌ی اینها مال دین است. بله، حج یک کار است اما این کار سیاسی عیناً همان تکلیف دینی است. اما اینکه بیایند و این حرکات سیاسی را منع کنند، آن هم سیاسی است اما یک سیاست ضددینی. اینکه بگویند حق ندارید به آمریکا بگویید بالای چشمت ابروست، یک حرکت سیاسی شیطانی است. ۹۸/۴/۱۲ 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
رهبر انقلاب، در دیدار کارگزاران حج: امروز همین معارف و حقایق اسلامی، مورد دشمنی شدید دشمنان اسلام است. دشمنی مستکبرین و آمریکا که این‌ جور وحشیانه به فضای اسلامی و محیط اسلامی و مردم مسلمان در زمینه‌های مختلف فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و امنیّتی و غیره، تهاجم میکنند، با همین حقایق اسلامی است؛ اگر مسلمانها این حقایق اسلامی را کنار بگذارند، این دشمنی‌ها برداشته میشود. با این حقایق دشمنند، چون این حقایق اسلامی بر ضدّ منش ظالمانه‌ی آنها است. وقتی شما با تضرّع و خشوع در نماز میگویید: اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعین، در مقابل خدا خضوع و خشوع میکنید، معنایش این است که در مقابل غیر خدا، قدرتهای مادّی، خضوع و خشوعی ندارید، تسلیم آنها نمیشوید؛ و همین مایه‌ی دشمنی‌ آنها است و همین مایه‌ی پیروزی و پیشرفت و صلاح و نجات امّت اسلامی است. پایبندی به مبانی اسلام، پایبندی به شریعت اسلام، آن چیزی است که ملّت اسلام را نجات خواهد داد. 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
رهبر انقلاب، در دیدار کارگزاران حج: آنچه در جامعه‌ی خود ما محسوس است، این است که ما هر چه و در هر جایی که پایبندی خودمان را به مبانی اسلامی و حدود اسلامی بیشتر نشان دادیم، خدای متعال کمکش را بیشتر شامل حال ما کرد و توانستیم بر مشکلات فائق بیاییم؛ آنجایی که غفلت کردیم، چوب غفلت خودمان را خوردیم. من آنچه برای آینده‌ی این کشور و حتّی آینده‌ی امّت اسلامی احساس میکنم و مشاهده میکنم، این است که دشمنان وحشی و درنده‌خو و ظالم، بالاخره مجبور خواهند شد در مقابل اسلام زانو بزنند؛ و آنچه در آینده به توفیق الهی پیش خواهد آمد، عزّت اسلام و مسلمین و پیشرفت جوامع اسلامی است. این آینده‌ی حتمی است، منتها تلاش لازم دارد؛ هیچ مقصودی و هیچ محصولی بدون تلاش، بدون مجاهدت، بدون گذشت، بدون همکاری به دست نخواهد آمد. 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از آموزش عکسنوشته استیکر کلیپ
آپارتاید اسرائیلی؛ با یهودیان سیاهپوست ازدواج نمی‌کنیم؛آنها را به مدارس‌مان راه نمی‌دهیم؛تولید مثل‌شان را تحت کنترل قرار می‌دهیم؛ خون‌هایی که آنها برای بیماران ما اهداء کرده‌اند را بیرون می‌ریزیم؛ اینها کارهایی است که یهودیان سفید علیه یهودیان سیاه انجام می‌دهند. 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
امروز دل دختران شهدا آرام و قرار نداشت. استوری دختر @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 قسمت پس یا پیش؟ من و آقا رسول ... دو تایی زدیم زیر خنده ... آقا مهدی هم دست بردار نبود ... پشت سر هم شوخی می کرد ... هر چی ما می گفتیم ... در جا یه جواب طنز می داد ... ولی رنگ از روی صادق پریده بود ... هر چی ما بیشتر شوخی می کردیم ... اون بیشتر جا می زد ... آخر صداش در اومد ... حالا حتما باید بریم اونجا؟ ... اون راویه گفت ... حتی از قسمت های تفحص شده ... به خاطر حرکت خاک ... چند بار مین در اومده ... اینجاها که دیگه ... آقا مهدی که تازه متوجه حال و روز پسرش شده بود ... از توی آینه بهش نگاهی انداخت ... نترس بابا ... هر چی گفتیم شوخی بود ... اینجاها دست خودمون بوده ... دست عراق نیوفتاده که مین گذاری کنن ... منطقه آلوده نیست ... آقا رسول هم به تاسی از رفیقش ... اومد درستش کنه ... اما بدتر ... پدرت راست میگه ... اینجاها خطر نداره ... فقط بعد از این همه سال ... قیافه منطقه خیلی عوض شده ... تنها مشکلی که ممکنه پیش بیاد اینه که گم بشیم ... با شنیدن کلمه گم شدن ... دوباره رنگ از روش پرید ... و نگاهی به اطراف انداخت ... پرنده پر نمی زد ... تا چشم کار می کرد ... بیابان بود و خاک ... بکر و دست نخورده ... هر چند ... حق داشت نگران بشه ... دو ساعت بعد ... ما واقعا گم شدیم ... و زمانی به خودمون اومدیم ... که دیر شده بود ... آقا مهدی ... پاش تا آخر روی گاز که به تاریکی هوا نخوریم ... اما فایده ای نداشت ... نماز رو که خوندیم ... سریع تر از چیزی که فکر می کردیم بتونیم به جاده آسفالت برسیم ... هوا تاریک شد ... تاریک تاریک ... وسط بیابان ... با جاده های خاکی ... که معلوم نبود کی عوض میشن یا باید بپیچی ... چند متر که رفتیم ... زد روی ترمز ... دیگه هیچی دیده نمیشه ... جاده خاکیه ... اگر تا الان کامل گم نشده باشیم ... جلوتر بریم معلوم نیست چی میشه ... باید صبر کنیم هوا روشن بشه ... شب ... وسط بیابان ... راه پس و پیشی نبود ... . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌷 🌷 قسمت شب خاطره ماشین رو خاموش کردیم ... شب ... وسط بیابان ... سوز سردی می اومد ... صادق خوابش برد ... و آقا مهدی کتش رو انداخت رو ی پسرش ... و من، توی اون سکوت و تاریکی... غرق فکر بودم ... یاد آیه قرآن که می فرمود ... چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما شر شما در اونه ... - خدایا ... من درخواست اشتباهی داشتم و این گم شدن ... تاوان و بهای اشتباه منه؟ ... یا در این اومدن و گم شدن حکمتیه؟ ... محو افکار خودم ... که آقا رسول و آقا مهدی ... شروع به صحبت کردن ... از خاطرات جبهه شون و کارهایی که کرده بودن ... و من در حالی که به در تکیه داده بودم ... محو صحبت هاشون شده بودم ... گاهی غرق خنده ... گاهی پر از سوز و اشک ... آقا مهدی ... تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه؟ ... هنوزم نمی دونم چی شد که اون شب ... این سوال رو پرسیدم ... یهو از دهنم پرید ... اما جوابش، غیر قابل پیش بینی بود ... حالتش عوض شد ... توی اون تاریکی هم می شد ... بهم ریختن و خیس شدن چشم هاش رو دید ... تلخ ترین خاطره ام ... مال جبهه نبود ... شنیدنش دل می خواد ... دیدن و تجربه کردنش ... ساکت شد ... من دلش رو دارم ... اما اگر گفتنش سخته ... سوالم رو پس می گیرم ... سکوت عمیقی توی ماشین حاکم شد ...منماز اینکه چنین سوالی پرسیده بودم ... خودم رو سرزنش می کردم ... که... - ظهر بود ... بعد از کلی کار ... خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم ... که باهامون تماس گرفتن ... صداش بدجور شروع کرد به لرزیدن ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌷 🌷 قسمت شب خاطره ماشین رو خاموش کردیم ... شب ... وسط بیابان ... سوز سردی می اومد ... صادق خوابش برد ... و آقا مهدی کتش رو انداخت رو ی پسرش ... و من، توی اون سکوت و تاریکی... غرق فکر بودم ... یاد آیه قرآن که می فرمود ... چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما شر شما در اونه ... - خدایا ... من درخواست اشتباهی داشتم و این گم شدن ... تاوان و بهای اشتباه منه؟ ... یا در این اومدن و گم شدن حکمتیه؟ ... محو افکار خودم ... که آقا رسول و آقا مهدی ... شروع به صحبت کردن ... از خاطرات جبهه شون و کارهایی که کرده بودن ... و من در حالی که به در تکیه داده بودم ... محو صحبت هاشون شده بودم ... گاهی غرق خنده ... گاهی پر از سوز و اشک ... آقا مهدی ... تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه؟ ... هنوزم نمی دونم چی شد که اون شب ... این سوال رو پرسیدم ... یهو از دهنم پرید ... اما جوابش، غیر قابل پیش بینی بود ... حالتش عوض شد ... توی اون تاریکی هم می شد ... بهم ریختن و خیس شدن چشم هاش رو دید ... تلخ ترین خاطره ام ... مال جبهه نبود ... شنیدنش دل می خواد ... دیدن و تجربه کردنش ... ساکت شد ... من دلش رو دارم ... اما اگر گفتنش سخته ... سوالم رو پس می گیرم ... سکوت عمیقی توی ماشین حاکم شد ...منماز اینکه چنین سوالی پرسیده بودم ... خودم رو سرزنش می کردم ... که... - ظهر بود ... بعد از کلی کار ... خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم ... که باهامون تماس گرفتن ... صداش بدجور شروع کرد به لرزیدن ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌷 🌷 قسمت مأموریت اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده کم تر بود ... تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد ... پنجره ها رو باز می کردیم ... با این وجود توی فشار جمعیت ... بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم ... سوزن می انداختی زمین نمی اومد ... می شد فشار قبر رو رسما حس کرد ... ظهر بود ... مدرسه ها تعطیل کرده بودن ... که با ما تماس گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل ... اشک، امانش رو برید ... یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده ... حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت ... بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن ... زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ... خیلی طول کشید تا آروم تر شد ... منم پا به پاشون گریه می کردم ... بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود ... جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود... دو تا رو میاوردیم بیرون ... محشر به پا می شد ... علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون ... یکی از بچه ها حالش خراب شده بود ... با مشت می زد توی سر خودش ... فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ... نفس آقا مهدی که هیچ ... دیگه نفس منم در نمی اومد ... پیداش کردید؟ ... . . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 #تقویم_تاریخ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۹۸ ۲ ذی‌القعده ۱۴۴۰ ۵ جولای ۲۰۱۹ 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹ختم صلوات امروز به نیت : #شهید_کمال_شیرخانی سالروز شهادت 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم #شهید 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA #اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌷 توجه به امر به معروف و نهی از منکر یکی از ویژگی‌های بارز کمال بوده است. این صفت بارز که مورد تأکید دوستان و اعضای خانواده‌اش است گاه باعث می‌شد کمال به دردسر بیفتد و یک‌بار نیز از سوی تعدادی از اوباش محله مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد. 🌷 جمیله شیرخانی خواهر بزرگتر شهید در این رابطه می‌گوید:«کمال همیشه به ما که خواهرش بودیم توصیه حجاب می‌کرد. البته ما خانواده مذهبی هستیم و حجاب در خانواده ما رعایت می‌شود. اما برادرم کمال جوان غیرتی بود و خیلی روی این مسائل حساسیت داشت. 🌷 من گاهی با او سر این مسئله بحث می‌کردم. اما او استدلال می‌آورد که اگر خدا از ما خواسته مراقب مسائل دینی‌مان باشیم، ما هم وظیفه داریم که همدیگر را به رعایت اصول دعوت کنیم. وقتی هم که به شهادت رسید، من از شدت ناراحتی می‌خواستم فریاد بزنم. اما دختر شهید جلو آمد و گفت: عمه جان پدرم وصیت کرده نباید صدای ما را نامحرم بشنود.» 🌷 اعظم اسفندیاری همسر شهید نیز می‌گوید:«کمال روی امر به معروف و نهی از منکر حساسیت خاصی داشت. گاهی در ماشین بودیم و می‌دید خانمی حجابش را رعایت نمی‌کند، ولو شده با زدن بوق سعی می‌کرد او را متوجه اشتباهش کند. می‌گفتم کمال جان او که متوجه نمی‌شود تو برای چه بوق می‌زنی. می‌گفت اگر اهل باشد خودش متوجه می‌شود 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به بیراهه میروم تو مرا سر به راه کن از دوری ات همیشه بد آورده ام حسین ┄┅┅═ ☘ 🌷 ☘ ═┅┅┄ @raheshahidan_edamehdarad ┄┅┅═ ☘ 🌷 ☘ ═┅┅┄
✨می شود.... ✨در گوشه ای از دنیا... ✨در انحصار شدید مسلمانان.... 💫باحجـ🌹🍃ــابــــ ..... ......................در...علـــ🎓ــم ....................................درخشیـــد 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺صد حیف و افسوس بر آن دیپلماسی که جای مذاکره بر سر هیچ و اتلاف عمر خود و ملّت، می‌توانست پیگیر چه گنج‌های مغفولی برای کشور باشد امّا نبود... 🔸(14 تیرماه) سالروز ربوده شدن 4 دیپلمات ایرانی از جمله سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان به دست صهیونیست‌های نجس‌ است. ❇️ یاد و خاطره‌ی هر چهار دیپلمات را گرامی بداریم و برای رهایی‌ و پیدا شدنشان، دعاکنیم...👌 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی