فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پاسخ امام جمعه لواسان به دختر وزیر اسبق؛ ویلای غیرمجاز باید تخریب شود
حجتالاسلام لواسانی:
🔹 خانم نعمت زاده روز چهارشنبه پیش من آمدند، من به ایشان هم گفتم قانون باید اجرا شود و هیچ راه دیگری وجود ندارد و ویلای شما باید تخریب شود.
🔹آقای رئیسی به بنده گفتند که در حوزه ساختوسازهای غیرمجاز لواسانات ورود کردهاند و خبرهای خوبی خواهید شنید.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
دینداری و ارتباط با اهل بیت علیهم السلام ، شغل نیست؛ عین نفس کشیدن است؛ عین ضربان است. با آن زندگی می کنیم. اگر درست تنظیم کنیم، از نبودنش زجر می کشیم.
مسیر مسیری است که گزینش دارد. گزینش الهی هم دارد. تقلب در آن نیست، پارتی در آن نیست. در عمق دل تو، خداوند تو را آزمایش می کند، خاص و ناب می کند.
#امام_زمان
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
💫 پیشرفت میکنیم به شرطی که آمریکا جلو نیاید
رهبر معظم انقلاب: [آمریکاییها] میگویند بیایید با ما مذاکره کنید تا پیشرفت کنید. بله! ما پیشرفت میکنیم اما بدون شما. شما بیایید، ما پیشرفت نمیکنیم. شما در دو دورهی پهلوی همهکاره بودید و این حکومت روزبهروز عقبتر رفت. شما عامل عقبماندگی ملت ایران هستید. ملت ایران پیشرفت میکند به شرطی که شما جلو نیایید. ۹۸/۴/۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشچشم، کارشناس بینالملل و حقوق بشر:
پهپادی که توسط سپاه مورد اصابت قرار گرفت گلوبال هاوک نبود، مدل پیشرفته تری به نام ترایتون بود که قیمتش ۷۰ درصد گران تر از گلوبال هاوک است!
#اقتدار_ایران
#افول_آمریکا
هدایت شده از Mohammadhesam313
" تموم میشی "
استاد #رائفی_پور : (۱۰)
مقوله حجاب مربوط به امروز و دیروز نیست
اولین تنبیه خدا برهنه کردن آدم و حوا بود؛اینقدر پوشش اهمیت داره
اگر مبنا دیده شدن باشه؛چقدر می ارزی؟بالاخره زیبایی یک روز تموم میشه میرن دنبال یکی نو تر از تو
چرا قدر خودتو نمیدونی؟
#استاد_رائفی_پور
#طرفدار_رائفی_پور 👇
اینستاگرام:
https://instagram.com/raefipour_tarafdar?igshid=1wkgo0y0542nq
تلگرام:
https://t.me/joinchat/AAAAAEfXg0cbvTz1EUpUMQ
ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1010237458Cf3644be957
🔴قسمت اول
⏪بازخوانی گزارش ویژه از 24 ساعت پایانی مبادله جیسون رضاییان جاسوس آمریکایی به نقل از تسنیم در سال ۹۴:
✍پنجشنبه گذشته سفارت سوئیس در واشنگتن میزبان یک ملاقات ویژه بود. ملاقاتی که یک طرف آن، جیسون رضاییان، امیر میرزای حکمتی و سعید عابدینی و طرف دیگرش برت مکگورک دستیاور ویژه رییسجمهور آمریکا بود. جیسون و امیر میرزای حکمتی و عابدینی به جرم جاسوسی در ایران زندانی بودند و 26 دیماه آزاد شدند. مسوولیت 18 ماه مذاکره پنهانی برای آزادی این زندانیان را همین برت مکگورک از طرف آمریکا به عهده داشت. این نخستین باری نیست که جیسون و دیگر زندانیان مورد تمجید تیم اوباما قرار میگیرند. جیسون اینقدر برای رییسجمهور آمریکا اهمیت داشت که اوباما اسفند سال گذشته شخصاً با وی دیدار و او و همسرش را به مهمانی ویژه خبرنگاران که اردیبهشت امسال در کاخ سفید برگزار شد، دعوت کرد. این نخستین دیدار برت مکگورک هم با جیسون نیست. مکگورک 27 دیماه در فرودگاه سوئیس منتظر پروازی بود که باید این زندانیان را از ایران خارج میکرد.
🔻24 ساعت پایانی
جت ایرفورس سوئیسی که بامداد شنبه 26 دی 1394 روی باند فرودگاه مهرآباد به انتظار نشسته بود، 18 ماه مذاکره محرمانه را پشت سر خود جا گذاشته بود تا به مهرآباد برسد. این جت قرار بود چهار محکوم امنیتی را از ایران منتقل کند. این پرواز به خودی خود میتوانست یکی از برگهای برنده دموکراتها در انتخابات سال آینده ریاستجمهوری آمریکا باشد.
آن روز کسانی که در فرودگاه مهرآباد محکومان آمریکایی را همراهی میکردند، به 35 سال پیش پرت شدند. به روزی که بوئینگ 727 الجزایری مهمان غریبه مهرآباد بود. بوئینگ 727 هم که 35 سال پیش برای بردن 52 مسافر آمریکایی به مهرآباد آمده بود؛ 444 روز مناقشه و مذاکره را پشت سر خود جا گذاشته تا به مهرآباد رسیده بود. اگر این پرواز فقط دو ماه زودتر انجام میشد، شاید کارتر دموکرات، انتخابات را به ریگان جمهوریخواه نمیباخت. اینچنین هم بود که روزنامه آلمانیزبان اشپیگل، نوشته بود: «زمانی ایالات متحده میتوانست تصمیم بگیرد چه کسی در ایران بر مسند قدرت بنشیند، اما امروز، یک آیتالله در تهران سرنوشت انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده را تعیین میکند». 52 گروگانی که آن روز قرار بود از ایران خارج شوند، با دیدن تیتر روزنامه چاپ عصر اطلاعات، «آمریکا آزادی گروگانها را به تعویق انداخت» یأس به سراغشان برگشته بود و از خود پرسیده بودند: در کاخ سفید چه میگذرد؟
آن روز بهزاد نبوی (از سران تندرو جریان فعلی اصلاحات)، معاون اجرایی رییسجمهور وقت که مدیریت مذاکرات منتهی به بیانیه الجزایر برای آزادی گروگانها را بر عهده داشت از دریافت یادداشت جدیدی خبر داده و گفته بود از طرف سیستم بانکی آمریکا پیشنهاد شده یک الحاقیه به بیانیه اضافه شود. ایران برای انتقال گروگانها چهار درخواست مشخص داشت که یکی از آنها بازگرداندن اموال و داراییهای بلوکهشده متعلق به خود بود. بخشی از این اموال شامل پولهایی بود که ایران در زمان رژیم شاهنشاهی برای خرید تسلیحات به آمریکا پرداخته و در عین حال تسلیحاتی هم دریافت نکرده بود.
ازنکات تلخ و شیرین تاریخ هم این است که نام بانکی که آن روزها بر سر زبانها افتاد (سیتی بانک نیویورک)، 35 سال بعد در ماجرای دستبرد دو میلیارد دلاری آمریکا به اموال ایران، دوباره راهی به خبرها باز کرد. طبق بیانیه الجزایر قرار بود پولهای ایران از بانکهای آمریکا به بانک مرکزی انگلیس واریز و از آنجا به ایران منتقل شود. سخنگوی سیتی بانک نیویورک درباره پیشنهاد یک الحاقیه به بیانیه الجزایر گفته بود که این بانک قصد ندارد مانع از دستیابی ایران به حقوق حقهاش شود. بهزاد نبوی اما گفته بود چنانچه هر نوع تاخیری در انتقال پولهای بلوکهشده ایران پیش بیاید مسوول آن بانکهای آمریکا هستند. ملغمهای از سکوت، التهاب، یأس و اضطراب در فرودگاه مهرآباد به هم پیچیده بود.سوز و تاریکی هوا، ترس را به این ترکیب اضافه میکرد.
جوان 30سالهای که بعدها رییس کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی شد از طرف وزارت امور خارجه مسوول انتقال گروگانها تا فرودگاه و همراهی با آنها شده بود. هم او که میداندار این ماجرا در فرودگاه بود حوالی ساعت 8 شب چه پیامی شنید که آن سکوت مرگبار فرودگاه با سرود مرگ بر آمریکا شکست؟ گروگانها یک به یک به داخل هواپیمای بوئینگ 727 الجزایری منتقل شدند. 20 و 50 دقیقه سهشنبه 30 دیماه، هواپیمای الجزایری از باند فرودگاه خارج شد و 4 فانتوم نیروی هوایی آنها را تا مرز هدایت کردند.
تأخیری که بهزاد نبوی آن روز دربارهاش صحبت کرده بود در انتقال بخشی از پولها به ایران رخ داد و این تأخیر نه یکروزه،نه یکماهه که وقفهای 35ساله بودتا آنکه بار دیگر برگی از روابط ایران و آمریکا در مهرآباد ورق خورد
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
#قسمت_هشتاد_و_دوم
شرافت
تمام وجودش می لرزید ...
پیداش کردیم ... یه دختر بود ... به زور سنش به 16 می رسید ...
یکم از تو بزرگ تر ...
نفسم بند اومد ... حس می کردم گردنم خشک شده ... چیزی رو که می شنیدم رو باور نمی کردم ...
خدا شاهده باورم نمی شد ... اون صحنه و جنازه ها می اومد جلوی چشمم ... بهش نگاه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... با همه وجود به زمین و زمان التماس می کردم... اشتباه شده باشه ...
برای بازجویی رفتیم تو ... تا چشمش به ما افتاد ... یهو اون چهره عادی و مظلوم ... حالت وحشیانه ای به خودش گرفت... با یه نفرت عجیبی بهم زل زد و گفت :😡
« اگر من رو تیکه تکیه هم بکنید ... به شما کثافت های آدم کش هیچی نمیگم ... من به آرمان های حزب خیانت نمی کنم ...»
می دونی مهران؟ ... اینکه الان شهرها اینقدر آرومه ... با وجود همه مشکلات و مسائل ... مردم توی امنیت زندگی می کنن ...
فقط به خاطر #خون_شهداست ... شرافت و هویت مردم هر جایی به خاکشه ... ولی شرافت این خاک به مردمشه ... جوون های مثل دسته گل ... که از عمر و جوونی شون گذشتن ...
این نامردها، شبانه می ریختن توی یه خونه ... فردا، ما می رفتیم جنازه تکه تکه شده جمع می کردیم ...
توی مشهد ... همون اوایل ... ریختن توی یکی از بیمارستان * ... بخش کودکان ... دکتر و پرستار و بچه های کوچیک مریض رو کشتن ...
نوزاد تازه به دنیا اومده رو توی دستگاه کشتن ... با ضرب ... سرم رو از توی سر بچه کشیده بودن... پوست سرش با سرم کنده شده بود ...
هر چند ، ماجرای مشهد رو فقط عکس هاش رو دیدم ... اما به خدا این خاطرات ... تلخ ترین خاطرات عمر منه ... سخت تر از دیدن شهادت و تکه تکه شدن دوست ها و همرزم ها ... و می دونی سخت تر از همه چیه؟ ... اینکه پسرت توی صورتت نگاه کنه و بگه ... مگه شماها چی کار کردید؟ ... می خواستید نرید ... کی بهتون گفته بود برید؟ ...
یکی از رفیق هام ... نفوذی رفته بود ... لو رفت ... جنازه ای به ما دادن که نتونستیم به پدر و مادرش نشون بدیم ...
ما برای #خدا رفتیم ... به خاطر خدا ... به خاطر دفاع از مظلوم رفتیم ...
#طلبی_هم_از_احدی_نداریم ...
اما به همون خدا قسم ... مگه میشه چنین جنایت هایی رو فراموش کرد؟ ... به همون خدا قسم ... اگه یه لحظه ... فقط یه لحظه ... وسط همین #آرامش ... مجال پیدا کنن ...
کاری می کنن #بدتر از گذشته ...
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #هشتاد_و_سوم
فصل عقرب
شب، تمام مدت حرف های آقا مهدی توی گوشم تکرار می شد ... و یه سوال ... چرا همه این چیزهایی که توی ده روز دیدم و شنیدم ... در حال فراموش شدنه؟ ... ما مردم فوق العاده ای داشتیم که در اوج سختی ها و مشکلات ... فراتر از یک قهرمان بودند ... و اون حس بهم می گفت ... هنوز هم مردم ما ... انسان های بزرگی هستند ... اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ...
صادق که از اول شب خوابش برده بود ... آقا مهدی هم چند ساعتی بود که خوابش برده بود ... آقا رسول هم ...
اما من خوابم نمی برد ... می خواستم شیشه ماشین رو بکشم پایین ... که یهو آقا رسول چرخید عقب ...
اینجا فصل عقرب داره ... نمی دونم توی اون منطقه هستیم یا نه ... شیشه رو بده بالا ... هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده ...
فکر کردم شوخی می کنه ... توی این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سر کار ...
- اذیت نکنید ... فصل عقرب دیگه چیه؟ ...
یه وقت هایی از سال که از زمین، عقرب می جوشه ... شب می خوابیدیم، نصف شب از حرکت یه چیزی توی لباست بیدار می شدی ... لای موهات ... روی دست یا صورتت ... وسط جنگ و درگیری ... عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن ... یکی از بچه ها خیز رفت ... بلند نشد ... فکر کردیم ترکش خورده ... رفتیم سمتش ... عقرب زده بود توی گردنش ... پیشنهاد می کنم نمازت رو هم توی ماشین بخونی ...
شیشه رو دادم بالا و سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین ... و دوباره سکوت، همه جا رو فرا گرفت ...
شب عجیبی بود ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #هشتاد_و_چهارم
پاک تر از خاک
نفهمیدم کی خوابم برد ...
اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم ... یه نفر چند بار ... پشت سر هم زد به پنجره ... چشم هام رو باز کردم ... و چیزی نبود که انتظارش رو داشتم ...
صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم😭 فرو ریخت ... آروم در ماشین رو باز کردم و پا روی اون خاک بکر گذاشتم ...👣
حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود ...
به حدی قوی شده بود که انگار می دیدم ...
و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود ... چند بار بی اختیار دستم رو بلند کردم، کنار بزنمش ... تا بی فاصله و پرده ببینم ... اما کنار نمی رفت ... به حدی قوی ... که می تونستم تک تک شون رو بشمارم ... چند نفر ... و هر کدوم کجا ایستاده ...
پام با کفش ها غریبی می کرد ...
انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ...
از ماشین دور شده بودم که دیگه قدم هام نگهم نداشت ...
مائیم و نوای بی نوایی ... بسم الله اگر حریف مایی ...
نشسته بودم همون جا ... گریه می کردم😭 و باهاشون صحبت می کردم ... درد دل می کردم ... حرف می زدم ... و می سوختم ...
می سوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود... پرده حریری ... که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ...
شهدا🇮🇷👣 به استقبال و میزبانی اومده بودن ...
ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ...
به خودم که اومدم ... وقت نماز شب بود ...
و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ... فقط خاک کربلا بود ...
وتر هم به آخر رسید ...
- الهی عظم البلاء ...
گریه می کردم😭 و می خوندم ... انگار کل دشت با من هم نوا شده بود ... سرم رو از سجده بلند کردم ...
خطوط نور خورشید🏜 ... به زحمت توی افق دیده می شد ...
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹ختم دعای فرج به نیت :
#شهید_موسی_الرضا_خراسانی
#شهادت
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌷 یکم دی ماه 1342 در خانواده ای مذهبی و کشاورز، در روستای قلی آباد شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و زندگی را به سختی می گذراند. موسی الرضا پس از سپری کردن دوران طفولیت، در کنار پدر و مادرش به کشاورزی می پرداخت تا سهمی در برطرف کردن فقر و محرومیت خانواده داشته باشد. در این ایام، روزها در یک کارگاه نجاری کار می کرد و شب ها درس می خواند.
🌷دوران نوجوانی وی با اوج گیری انقلاب اسلامی ایران مصادف بود. در راهپیمایی ها و تظاهرات علیه رژیم طاغوتی شاه شرکت داشت. با شروع جنگ تحمیلی او که معتقد بود جهاد در راه خدا از وظایف است، عزمش را جزم کرد و برای گذراندن دوره آموزش نظامی، روانه مرکز آموزش شد و دوشادوش پدربزرگ مادری خود- ابراهیم خراسانی- (که بعد ها به عنوان امدادگر در جبهه ها حضور داشت) مراحل آموزشی را پشت سر گذاشت.
🌷 مادرش می گوید روزی آمد و گفت: " امام فرمودند باید ازدواج کنند. بنابراین می خواهم ازدواج کنم، دختر یکی از اقوام به نام خانم هاجر محمدی را در سال 1362 به عقد وی در آوردیم.
🌷 از اعتبار رزمندگی در حل مشکلات زندگی استفاده نمی کرد. وقتی می خواستند با عقدنامه، وسایلی در اختیارش قرار دهند گفت: من همه چیز دارم. با اصرار، یک دستگاه یخچال به او دادند. همیشه می گفت: برای رضای خدا به جبهه می روم نه اینکه وسیله جمع کنم. بعد از عروسی، نه روز بیشتر در منزل نماند و دوباره به جبهه بازگشت.
🌷 سال 1363 اولین فرزند او به نام رقیه به دنیا آمد. خانم هاجر محمدی می گوید: " بعد از تولد رقیه، موسی الرضا در منطقه ماووت مجروح شیمیایی شد. بر اثر عوارض شیمیایی هنگامی که فرزند دوم ما، کاظم در سال 1365 متولد شد، به بیماری سرطان خون مبتلا بود که مدت ها در بیمارستان های مختلف بستری بود تا اینکه بعد از شش ماه فوت کرد. "
🌷 از خصوصیات اخلاقی خراسانی، شوخ طبعی وی بود. اگر اندوه یا ناراحتی به او می رسید با گشاده رویی سعی می کرد به دیگران انتقال ندهد. همسرش می گوید:" همیشه با احترام و گشاده رویی ما را ترک می کرد و به جبهه می رفت. با ما بسیار عاطفی برخورد می کرد.
🌷به پدر و مادرش احترام فوق العاده ای می گذاشت و لحظه ای از آنان غافل نبود. افراد خانواده و دوستان را به نماز اول وقت توصیه می کرد. از درآمد ماهیانه خود درصدی به فقرا و درماندگان اختصاص می داد. " در اوقات فراغت مطالعه می کرد. گاهی به ورزش می پرداخت و یا به زیارت اماکن مقدسه می رفت. هیچ گاه اوقاتش را بیهوده تلف نمی کرد.
🌷 مادرش می گوید:" وقتی سوال کردیم در جبهه چه مسئولیتی داری؟ گفت: در آشپز خانه پیاز پوست می کنم. وقتی زخمی شد اظهار درد و ناراحتی نمی کرد و تا می توانست عضو آسیب دیده را از دید دیگران مخفی می کرد.
خراسانی با الهام از پیام های امام، با گروهک های ضد انقلاب آشتی ناپذیر بود و آن ها را خوارج می دانست، پس از هر مرخصی یکی از برادران خود مسلم یا عقیل را با خود به جبهه می برد. حتی پدر پیرش نیز سه بار در خط مقدم حضور داشت.
نسبت به حفظ بیت المال حساس بود. مادرش می گوید: " یک بار که مجروح شده می خواست از بیمارستان به منزل بیاید. خواستند او را با آمبولانس بیاورند که اجازه نداد و با وانت بار به خانه آمد.
دریکی از عملیات ها در منطقه ماووت وقتی با موتور مهمات می برد با ماشینی تصادف کرد و سر و دستش شکست. وقتی او را دیدیم تمام بدنش زخمی و پر از شن و ماسه بود و با تیمم نماز می خواند. اثرات این زخم ها در صورتش باقی بود که دوباره به جبهه رفت. "
🌷 سرانجام بعد از شش سال حضور در جبهه های جنگ، در عملیات نصر 4 در منطقه ماووت در 8 تیر 1366 در حال حمل مهمات بود که در اثر اصابت خمپاره ای به ماشین وی به همراه همرزم و نوه عمویش علی اصغر محمدی- که در طفولیت پیمان اخوت با وی بسته بود- به شهادت رسید.
🌷 از شهید خراسانی یک فرزند به نام رقیه باقی مانده است. بعد از شهادت خراسانی، فرزند سوم وی در 18 اسفند 1366 به دنیا آمد که نام او را به یاد پدر " موسی الرضا" گذاشتند. اما او نیز در اثر عوارض ناشی از شیمیایی بودن پدر، مانند برادر دیگر خود کاظم به هنگام تولد به بیماری سرطان خون دچار بود و در شش ماهگی پس از تلاش بی ثمر خانواده برای درمان، در یکی از بیمارستان های تهران جان سپرد.
#شهید
#شهید_گمنام
#شهید_گمنام
🌷 @AXNEVESHTEDHOHADA
هدایت شده از 🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
دختران بدحجاب خاکریز دشمنند و سرباز پیاده نظام آمریکا.
در واقع دشمنان با تهاجم فرهنگی ، می خواهند سفره دین را از پای جوانان ما جمع کنند و با ترویج بی دینی و انحراف جوانان، پای خودشان را در کشور ما باز کنند و این دلیل برنامه ریزی های گسترده برای ترویج کشف حجاب می باشد.
#حجاب
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
چند روزی که اسرائیل ریخته به هم تلگرام ، اینستا گرام و وات ساپ بخاطر عدم گسترش اعتراضات آفریقا تباران ساکن سرزمینهای اشغالی ، دچار مشکل شده !!!!
جنابان آقایان ، حداقل از دشمن قسم خوردمون یاد بگیرید و دست دشمن رو از امنیت روانی کشور کوتاه کنید
#زندگی_سگی_اسرائیلیها
#اینستکس
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔴قسمت اول ⏪بازخوانی گزارش ویژه از 24 ساعت پایانی مبادله جیسون رضاییان جاسوس آمریکایی به نقل از تسن
🔴قسمت دوم
⏪بازخوانی گزارش ویژه از مبادله یک جاسوس
✍جیسون سوژه داستان شد
جیسون رضاییان، روزنامهنگار واشنگتنپست که سالها درباره روابط ایران و آمریکا نوشته بود، خود حالا به بخشی از داستان تبدیل شده است. او مهره ارزشمندی برای کاخ سفید بود که تیرماه سال 93 به اتهام جاسوسی در ایران دستگیر شد و 18 ماه بعد، در دیماه سال 94 یک پای مبادله تاریخی ایران و آمریکا شده است. اهمیت این شخص برای اوباما رییسجمهور آمریکا و دوستان دموکراتش چنان بود که تقریباً در تمامی مذاکرات هستهای، جان کری وزیر خارجه آمریکا نامی از او پیش کشیده بود.
🔺 وندی شرمن به عنوان معاون وزیر خارجه آمریکا نیز در طول مذاکرات جایی گفته بود در صورتی که جیسون در تبادل قرار نگیرد کل مذاکرات ملغی خواهد شد. برادر جیسون در تیرماه 94 در آخرین دور مذاکرات هستهای که ختم به برجام شد، در محل مذاکرات حضور یافت. با این حال مذاکراتی خارج از چارچوب مذاکرات هستهای وزیران خارجه ایران و آمریکا، برای آزادی و مبادله جیسون در جریان بود. مذاکرات محرمانهای که 18 ماه طول کشید و خروجی و نتیجه آن فرود جت ایرفورس سوئیسی در مهرآباد برای انتقال جیسون و همراهانش ابتدا به سوئیس و آلمان و سپس به آمریکا بود اما یک هواپیمای دیگر از طرف ایران در فرودگاه سوئیس نشسته بود.
⏪استرداد پولهایی که 35 سال پیش باید آزاد میشدند
جیسون ساعت 2 بعدازظهر روز شنبه 26 دیماه با همسر خود یگانه صالحی که او هم مقطع کوتاهی در ایران بازداشت شده بود تماس میگیرد و به او اطلاع میدهد که عازم فرودگاه است. این تماس آغاز 25 ساعت پرالتهاب در فرودگاه مهرآباد است. جیسون رضاییان، سعید عابدینی، نصرتالله خسروی و امیر میرزای حکمتی چهار زندانی دوتابعیتیاند که قرار است با جت ایرفورس سوئیسی از ایران خارج شوند. همزمان با انتقال زندانیان به فرودگاه، کانال مذاکراتی همچنان باز است و گفتوگوها برای انتقال مبلغ 7/1 میلیارد دلار از آمریکا به ایران در جریان است. این گفتوگوها نه از کانال مذاکراتی وزیران خارجه ایران و آمریکا که از مسیر دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی انجام میشود. در طرف مقابل مذاکرات، شخصی به نام برت مکگورک، دستیار ویژه رییسجمهور در امور ایران و عراق است، حضور دارد.
این بار تجربه بیانیه الجزایر و ماجرای آزادی 52 گروگان آمریکایی، به کمک آمده و قرار نیست پولهای بلوکهشده ایران از طریق یک بانک واسطه به کشور منتقل شود.
قرار است 7/1 میلیارد دلار پول به صورت نقد، بار هواپیمایی در فرودگاه سوئیس شده و به ایران انتقال داده شود. محور بعدی معامله، آزادی 21 ایرانی تاجر در آمریکاست که به اتهام دور زدن تحریمها زندانی شدهاند. میداندار ماجرا در مهرآباد، مثل 35 سال پیش، باز هم جوانی لاغراندام است که مسوولیت انتقال زندانیان آمریکایی به فرودگاه و تبادل آنها را به عهده دارد. هیبت جوان، استخوانبندی قرص، صورت استخوانی، ریشهای تنک و اقتدار در رفتارش، او را شبیه شهید حسن باقری، از فرماندهان جوان دفاع مقدس کرده است.
⏪پاسدار جوان یک دستور ویژه دارد؛ تا پولها به ایران منتقل نشده، قرار بر آزادی زندانیان نیست. هنوز روز اجرای برجام اعلام نشده، تحریمهای دلاری لغو نشده و احتمال کارشکنی و بهانهگیری آمریکاییها بعد از آزادی زندانیانشان وجود دارد. همزمان در وین، وزیران خارجه ایران و آمریکا به علاوه فدریکا موگرینی، مسوول سیاست خارجی اتحادیه اروپا درباره اجرای برجام مذاکره میکنند. رصد اتفاقات فرودگاه سوئیس و البته مذاکرات برای انتقال زندانیان از فرودگاه مهرآباد همزمان از کانال شورای امنیت جریان دارد. یگانه صالحی همسر جیسون و مری رضاییان مادر جیسون بعد از تماس 2 بعدازظهر، خود را به فرودگاه رساندهاند.
جیسون رضاییان 39 ساله از پدر ایرانی و مادر آمریکایی در کالیفرنیا متولد شده و از سال 2012 با واشنگتنپست کار میکند. جاسوسی از طریق دسترسی و جمعآوری اطلاعات طبقهبندیشده، همکاری با دول متخاصم از مهمترین اتهامات اوست که 18 ماه او را در ایران زندانی کرده است. همان زمان که همسر جیسون عازم فرودگاه است، دادستان عمومی و انقلاب تهران، آقای عباس جعفری دولتآبادی به رسانهها میگوید طبق مصوبه شورای امنیت 4زندانی ایرانی -آمریکایی آزاد شدند. خبر به بیرون درز میکند. این خبر در وین به مذاکرات اعلام «روز اجرای» برجام شوک وارد میکند، شاید هم کمکی به روند مذاکرات. هنوز جیسون در فرودگاه تحت حفاظت است.
جیسون برای آمریکا مهمتر از بقیه زندانیان است، حتی از امیر میرزای حکمتی جاسوس دیگر آمریکاییها که آذرماه سال 1390در حین ورود به ایران برای اجرای یک عملیات پیچیده جاسوسی دستگیر شده بود.مهرآباد نه مثل 35سال گذشته که در التهاب و سکوت بلکه در تب وتاب است. نبض حوادث در مهرآباد تند میزند، هم در وین و همچنین در فرودگاه سوئیس و هم در کاخ سفید
ادامه دارد...