ولی بد و بیراه گفتن و فحش دادن مثل بیسواد و عصرحجری گفتن و حواله دادن منتقدین به جهنم که نهایتا دو دقیقه وقت میخواد اقای جهانگیری. از روحانی بپرسی تو یه دقیقه چارتا فحش جدیدم یاد میگیری
#ظرف5دقیقه
#ویروس_اصلاحات
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اینیستاگرام ما👇
https://www.instagram.com/axneveshtesiyasi
توییتر ما👇
https://twitter.com/axneveshtesiyas?s=09
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
ولی بد و بیراه گفتن و فحش دادن مثل بیسواد و عصرحجری گفتن و حواله دادن منتقدین به جهنم که نهایتا دو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی جهانگیری میخواد #ظرف5دقیقه جواب منتقدین رو بده! 😂
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
💢 بازگشت به 30 سال پیش با شعار به عقب بر نمی گردیم!
✍ قاسم روانبخش نوشت🔻
💠 یکی از محوری ترین شعارهای انتخاباتی آقای روحانی در سال 96 که توانست رای قابل توجهی را جذب کند این بود« به عقب بر نمی گردیم» ولی متاسفانه نه تنها به عقب بازگشت که به عقب تر ها نیز برگشت.
1⃣ قرار بود که #کارت_سوخت را برای همیشه کنار بگذارند ولی دوباره احیا شد و قرار است ظاهرا بنزین را نیز سهمیه بندی کنند.
2⃣ قرار بود که #قطعنامه_های سازمان ملل و شورای ام ن یت کاغذ پاره نباشند ولی ارزش آن از کاغذ پاره نیز پایین تر آمد آقای ظریف گفت ارزش جوهر یک امضای خودکار را ندارد .
3⃣ قرار بود #بازار_ثبات داشته باشد و کالاها روزانه گران نشود ولی به عقب برگشتیم و کار به جایی رسید که نرخ ها لحظه ای شده است آ« بدتر شد وضعیت بازار لحظه ای شد .
4⃣ قرار بود #قیمت_دلار حفظ شود ولی به 4 الی 5 برابر صعود کرد.
5⃣ قرار بود از #اقدامات_پوپولیستی پرهیز شود ولی متاسفانه بسیار شدیدتر از گذشته حرکت های عوام گرایانه انجام می شود.
6⃣ قرار بود دیگر #کار_غیر_قانونی از سوی دولت و رییس جمهور صورت نگیرد ولی متاسفانه در این امر مهم دست همه دولت های پیشین را پشت بسته است. در این دولت به نهاد های قانونی کشور بدترین حملات صورت می گیرد.
7⃣ قرار بود #اعتبار_پاسپورت_ایرانی افزایش یابد ولی امروز جیبوتی نیز برای دولت ما شاخ و شانه می کشد!
8⃣ بالاخره قرار بود که به #اقتصاد_آزاد برسیم و از اقتصاد دولتی به شدت پرهیز کنیم ولی متاسفانه به روزهای اول جنگ برگشتیم؛ #اقتصاد_کوپنی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
میپرسن با تزریق ۸۰تن گوشت قرقیزستانی به بازار ایران چرا هنوز قیمت کاهش پیدا نکرده!!؟
تو حرفای هفتهی پیش ظریف دنبالش بگردید که گفت؛ مجمع عواقب تصویب نشدن #fatf رو بپذیره. باند زر و زور و تزویر اگر بخوان چیزی رو بدست بیارن، دیگه هیچی واسشون مهم نیست. حتی اگه استخونهای مردم هم بشکنه
#اقتصادکوپنی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اینیستاگرام ما👇
https://www.instagram.com/axneveshtesiyasi
توییتر ما👇
https://twitter.com/axneveshtesiyas?s=09
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
﷽
#روایت
🔴چه خطری شیعیان را تهدید می کند ؟
✍امام صادق(ع) خطاب به شیعیان آن زمان مى فرماید:
من بر شما (شیعیان) در عالم برزخ مى ترسم.
راوى مى گوید: من به امام صادق(ع) گفتم كه عالم برزخ كجا است؟
فرمود: قبر است زندگى در آن از زمان مرگ تا روز رستاخیز ادامه دارد.
امام صادق(ع) به جمعى از شیعیان خود فرمود:
به خدا قسم كه تنها خطرى كه من بر شما احساس مى كنم برزخ است و چون قیامت شود و كار به دست ما برسد ما بر كار شما از خودمان اولویت داریم.
منبع: معارف و معاریف ج1 ص 378 و 379 تألیف سید مصطفى دشتى
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🔹 #او_را ...۵۸
هرچی که بود،
آرامش عجیبی داشت❣
با همه کوچیکیش،دلنشین و دوست داشتنی بود...❣
بازم سرم گیج رفت!
دستمو گرفتم به دیوار!
ساعت روی دیوارو نگاه کردم،
حوالی ساعت نُه بود.
رفتم سمت گوشه ای که پتو ها چیده شده بود،
نشستم و تکیه دادم بهشون.
کلافه پاهامو دراز کردم و نفسمو دادم بیرون!
باید چیکار میکردم؟
با این لباسا کجا میتونستم برم ؟؟
باید لباس میخریدم...
اما ...
با کدوم پول!!؟؟
میتونستم امشب همه چیو تموم کنم...
اما...
برای اون....
راستی اون کیه؟؟
اصلا من چرا بهش اعتماد کردم؟؟
اون چرا به من اعتماد کرد؟؟
منو آورد تو خونش!
من حتی اسمشم نمیدونستم!!
هرکی بود انگار خیلی مهربون بود!
بالاخره اگر امشب کاری میکردم،
برای اون دردسر میشد!
یعنی الان مامان و بابا چه فکری درباره من میکردن!!
سرمو آوردم بالا!
یه آیینه کوچیک رو دیوار بود!
رفتم سمتش،
صورتمو نگاه کردم.
نخ های بخیه نمای زشتی به صورت قشنگم داده بودن!
چشمام گود رفته بودن و زیرشون کبود شده بود.
سرم هنوز گیج میرفت😣
چشمام پر از اشک شد و تکیهمو دادم به دیوار
و فقط گریه کردم...
انقدر دلم پر بود که نمیدونستم برای کدومشون گریه کنم...
همونجوری سُر خوردم و همونجا که ایستاده بودم نشستم
و سرمو گذاشتم رو زانوهام!
تو سَرم پر از فکر و خیال بود...
پر از تنهایی
پر از بدبختی
پر از نامردی...
نامردی!!
هه!
یعنی الان مرجان کجاست؟!
پارتی دیشب بهش خوش گذشته بود؟😏
نوری که تو چشمم افتاد،
باعث شد چشمامو باز کنم!
صبح شده بود!!
حتی نفهمیده بودم کِی خوابم برده!!
چشمامو مالیدم و اطرافمو نگاه کردم!
یاد اتفاقات دیروز افتادم.
شکمم صدا داد،
تازه فهمیدم از دیروز عصر چیزی نخوردم!
البته همچنان معدم میسوخت و مانع میلم به خوردن میشد😣
ساعت هفت بود!
بلند شدم،
آبی به صورتم زدم و
رفتم سمت در...
یدفعه یاد اون افتادم!
شمارش هنوز تو جیبم بود...
باید حداقل یه تشکری ازش میکردم!
رفتم سمت تلفن
اما با فکر این که ممکنه خواب باشه،
دوباره برگشتم سمت در.
یه بار دیگه کل خونه رو از زیر نگاهم گذروندم و رفتم بیرون!
حتی کفش هم نداشتم!!
همون دمپایی آبی و زشت بیمارستان رو پوشیدم
البته دیگه هیچی مهم نیست!
در کوچه رو باز کردم.
هنوز هوا سرد بود،
یه لحظه بدنم از سوز هوا لرزید و دستامو تو بغلم جمع کردم.
یه نفس عمیق کشیدم و
خواستم برم بیرون که ...
ماشینش روبه روی در پارک شده بود!
اولش مطمئن نبودم،
با شک و دودلی رفتم جلو
اما با دیدن خودش که توی ماشین خوابیده بود و از سرما جمع شده بود،
مطمئن شدم!
هاج و واج نگاهش کردم!
یعنی از کِی اینجا بود؟؟!!
با انگشتم تقه ای به شیشه زدم که یدفعه از خواب پرید و هول شیشه رو داد پایین!
-سلام!بیدار شدین؟؟😳
-سلام!
بله!
شما از کی اینجایید؟؟
-مهم نیست،
خوب خوابیدین؟
حالتون بهتره؟؟
-بله ولی انگار حال شما اصلا خوب نیست!
رنگتون پریده!
فکر کنم سرما خوردین!!
-نه نه!!چیزی نیست!
خوبم!
-باشه...
فقط خواستم تشکر کنم و بگم که من دارم میرم!
-میرید؟؟
کجا؟؟
-مهم نیست!
ببخشید که مزاحمتون شدم!
خداحافظ!!
چند قدم از ماشینش دور شده بودم که صدام کرد.
-خانوم!!؟؟
"محدثه افشاری"
🔹 #او_را ... ۵۹
برگشتم سمتش.
نصف بدنشو از ماشین آورده بود بیرون و کاملا از قیافش معلوم بود یخ کرده!
خودمم داشتم میلرزیدم از سرما.
نگاهش کردم...
بازم سرشو انداخت پایین
-آخه با این لباسا کجا میخواید برید
بعدم شما که جایی...
بی رمق نگاهش کردم
-مهم نیست...!
یه کاریش میکنم!
-چرا مهمه!
یه چند لحظه بیاید تو ماشین لطفا!
کارتون دارم!
یکم این پا و اون پا کردم و نشستم تو ماشین.
دو سه دقیقه ای به سکوت گذشت.
بعد ماشینو روشن کرد و راه افتاد،
نمیدونستم الان کجای تهرانم!
اصلا این خیابونا برام آشنا نبود.
فکرکنم بار اولی بود که میدیدمشون!
معلوم بود که خلوت تر از وقت عادیشه.
آخه دیگه چیزی به عید نمونده بود!
یدفعه مخم سوت کشید!
فردا عید بود😳
غرق تو افکار خودم بودم که ماشین جلوی یه مغازه ایستاد!
-چندلحظه صبرکنید،زود میام!
بعد حدود سه دقیقه با دو تا کاسه ی آش که ازشون بخار بلند میشد برگشت!!
عطر آش که تو ماشین پیچید دلم ضعف رفت🍲...
-دیشب بعد اینکه رفتین تو یادم افتاد شام نخوردین!!😅
اما راستش نخواستم مزاحم بشم،
گفتم شاید خودتون چیزی از یخچال بردارین و بخورین!
ولی فکرنکنم چیزی خورده باشین!
اینو بخورین ،باز میرم میخرم...
ترسیدم زیاد بخرم سرد بشه!
با نگاهم ازش تشکر کردم و آشو ازش گرفتم.
واقعا تو این سرما میچسبید.
تو سکوت کامل صبحانشو خورد و از ماشین پیاده شد،
و با دو تا کاسه ی دیگه برگشت!
با تعجب نگاهش کردم😳
-من که دیگه میل ندارم!
دستتون درد نکنه...
واقعا خوشمزه بود!
-یه کاسه که چیزی نیست☺️
آش خوبه،
بخورین یکم جون بگیرین.
واقعا هنوز سیر نشده بودم!
روا نبود بیشتر از این مقاومت کنم!!😅
کاسه ی بعدی رو هم ازش گرفتم و این بار با آرامش بیشتری، خوردم.
بازم ماشینو روشن کرد و دور زد،ولی سمت خونه نرفت.
باورم نمیشد که یه روز،
اینقدر بیخیال
سوار ماشین یه غریبه بشم!!
اصلا چرا نمیذاشت برم؟؟
چه فکری تو سرش بود!؟
کجا داشت میرفت...؟
چرا بهش اعتماد کرده بودم؟
سرمو برگردوندم و صورتشو نگاه کردم،
میخواستم یه دلیل برای بی اعتمادی ،
تو چهرش پیدا کنم!!
ولی هیچی نبود...!
چهره ی جالبی داشت!
کاملا مردونه و موقر!
چشم و موهای مشکی
پوست سبزه
و....
حدود دوسانت ریش و سبیل!!
با اینکه از این مورد آخری خیلی بدم میومد،اما واقعا به قیافش میومد!
ترکیب چهرش دلنشین بود...!
هینجوری که به روبهروش رو نگاه میکرد،
قیافش یجوری شد!
تازه فهمیدم یکی دو دقیقست زل زدم بهش!!!
خجالت زده سرمو برگردوندم و خیابونو نگاه کردم.
خورشید اومده بود تا خیسی بارونی که از دیشب کل شهرو شسته بود ،خشک کنه!
همه جا خلوت خلوت بود!
شایدم همه دیشب مثل بارون
مشغول شستن و تمیز کردن بودن و الان خواب بودن...😴
حتما مامان هم چندنفری رو آورده بود تا خونه رو تمیز کنن!
خونه ای که دیگه من توش جایی نداشتم...
یعنی عرشیا میدونست چه بلایی سر من آورده؟!😢
با صدای سرفه های اون،به خودم اومدم!!
-فکرکنم سرما خوردین...!
-به قول خودتون،مهم نیست🙂
-چرا به من دروغ گفتین؟؟
-دروغ!!!
چه دروغی؟؟😳
-دیشب گفتین میرین پیش دوستاتون!
وگرنه من قبول نمیکردم برم خونتون که خودتون بمونین بیرون و سرما بخورین!!
-از کجا میدونین نرفتم؟؟
-از گرفتگی صدا و شدت سرفه هاتون مشخصه کل دیشبو تو ماشین خوابیدین!!
-خب آره،
ولی ...
دروغ نگفتم!
رفتم اما نشد برم تو!
در حوزه بسته بود و نگهبان هم گفت دیر وقته و ساعت ورود و خروج گذشته!😊
منم مجبور شدم برگردم !
-حوزه؟؟😳
حوزه کجاست؟؟!!
-نمیدونین؟؟😊
-نه.نمیدونم...
شایدم اسمشو قبلا شنیدم ولی الان یادم نمیاد...!
لبخند زد و چیزی نگفت!
-خب میومدین خونه!
منم یه جایی میرفتم!
بالاخره خونه ی شما بود!
چهرش جدی شد و صداشو صاف کرد!
-یعنی منِ مرد میومدم تو خونه
و شما رو میفرستادم تو کوچه خیابون؟؟😒
بعدم من به شما اطمینان دادم که تو این خونه کسی مزاحمتون نمیشه!
حتی خودم!
نمیدونستم چی بگم
بازم چنددقیقه ای تو سکوت طی شد!
"محدثه افشاری"
🔹 #او_را ... ۶۰
احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه،
انگار فقط میخواست وقت بگذرونه!
یه حس بدی بهم دست داد...
فکرکردم دیگه زیادی دارم مزاحمش میشم!!
-ممنون میشم نگه دارید.
دیگه باید رفع زحمت کنم!
-ممنون میشم که فکرنکنید مزاحمید!!
با تعجب نگاهش کردم!
-من از دیروز شما رو علاف خودم کرد!
-اینطور نیست!
من دیروز داشتم میومدم پیش شما!
چشمام گرد شد!
-پیش من؟😳
-بله😊
-میشه یکم واضح حرف بزنید،منم بفهمم چی به چیه؟!!
-خب ...
راستش...
بنده تو اون بیمارستان،
به کسانی که نیاز به مشاوره دارن،
کمک میکنم!
مثل...
مثل کسایی که اقدام به خودکشی میکنن!
با این حرفش به شدت عصبانی شدم
-نگه دار😠
با تعجب نگاهم کرد
-چرا؟؟😳
-گفتم نگه دار😡
من نیاز به مشاوره ندارم!
از همه دکترا و روانشناسا حالم بهم میخوره!
چون دقیقا همین خانواده ای که ازشون فراریم،یکیشون دکتره،یکیشون روانشناس!!😡
-ولی من نه دکترم و نه روانشناس!
-چی؟؟پس چجوری میخواستی به من مشاوره بدی؟؟
نکنه روانپزشکی؟!
-خیر😊
-منو مسخره کردی؟؟😠
پس چی؟دامپزشکی؟😒
سرشو برگردوند سمت خیابون،معلوم بود که داره میخنده و میخواد من خندشو نبینم!
-چیز خنده داری گفتم؟؟😠
-نه...
اخه دامپزشک...!!
ببخشید معذرت میخوام...
و تو یه لحظه کاملا جدی شد!😕
-هیچکدوم اینایی که گفتین نیستم!
من طلبه ام!
-ها؟؟😟
چی چی ای؟؟😕
آخوند؟؟😡😡
از عصبانیت میخواستم بترکم...
-نگه دار😡
بهت میگم نگه دار😡
داشتم داد و بیداد میکردم
و سعی داشت آرومم کنه!
وقتی دید دستمو بردم سمت در،
سریع نگه داشت
از ماشین پیاده شدم و دویدم اون سمت خیابون و تو کوچه پس کوچه ها خودمو گم کردم!
نمیخواستم حتی بتونه پیدام کنه!
پسره ی احمق😡
من احمق ترو بگو که سوار ماشینش شدم و دیشبو تو خونه ی یه آخوند گذروندم😡
کاش میشد برگردم و یه دونه بزنم تو گوشش😠
از عصبانیت نفس نفس میزدم و میرفتم.
چه خوب بود که خیابونا خلوت بود...!
وگرنه با این لباس مزخرف....
اه اه...
یه لباس صورتی گشاد که تا زیر زانوهام بود
با یه شلوار گشاد تر از اون که یه خانواده میتونستن باهاش چادر بزنن و توش زندگی کنن!!😖
یه دمپایی آبی بیریخت پلاستیکی
با یه روسری سفید بدقواره😖
وای آخه این چه زندگی مزخرفی بود که توش افتاده بودم😩
انتهای کوچه میخورد به یه خیابون دیگه،
یه ربعی مستقیم رفتم تا رسیدم به یه پارک!
کلافه بودم
حتی نمیدونستم اینجا کجاست!!
فقط از مدل محلش مشخص بود که اصلا نزدیک خونمون نیست!!😢
داغون داغون بودم...
هنوزم هوا سرد بود،
حتی خورشید هم رنگ به روش نمونده بود و داشت خودشو پشت ابرها قایم میکرد!
بارون نم نم شروع به باریدن کرد...
ببار...
ببار...
شاید دل تو هم مثل دل من پره!
شاید تو هم هییییچکسو نداری...!
ببار...
منم باهات همدردی میکنم...
و اولین قطره ی اشک امروزم
رد گرمی روی صورتم انداخت...!
کم کم داشتم از خلوتی پارک میترسیدم!
امروز باید چیکار میکردم!؟
تا شب کجا میگذروندم...؟!
اونم تو این سرما...
اه😣
مگه فردا شروع فصل بهار نیست؟؟
پس این هوا چی میگه تو این موقع سال؟؟
هنوزم فکر خودکشی تو سرم بالا و پایین میپرید...
یاد اون شب افتادم...
کاش مرده بودم...😭
ولی من فرار کردم که خودمو خلاص کنم...
پس چرا داشتم دست دست میکردم؟!
اون موجود سیاه،
مثل یه کابوس،
هنوز جلو چشمام بود😰
اون کی بود؟؟
چی بود؟؟
شاید تنها دلیل دست دست کردنم همین بود.
خمیازه کشیدم!
خوابم میومد...
اصلا چرا صبح اینقدر زود بلند شدم؟؟
بلند شدم تا ببینم جای امنی پیدا میکنم یکم بخوابم!
یه اتاقک کوچولو تو پارک بود.
رفتم جلو
سر درش نوشته بود "نمازخانه"
رفتم تو
هیچکس نبود!
گرمتر از بیرون بود.
رفتم پشت پرده،
اونجایی که نوشته بود قسمت خواهران
دراز کشیدم
و چشمامو بستم...
خواب ،خیلی سریع منو با خودش برد!
"محدثه افشاری"
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#ختم_صلوات امروز به نیت :
🌷 برترین تک تیرانداز تاریخ بشریت معروف به گردان تک نفره،به گواه دوستان و همرزمان با بیش از 3000 هزار شلیک موفق سردار شهید #عبدالرسول_زرین
🍃ولادت : 1320
🍂 شهادت: 1362/12/11
🕊 نحوه شهادت : در عملیات #خیبر هم همانند دیگر عملیاتها با شهامت دشمن را هدف قرار میداد. بعد از عملیات مرحله دوم خیبر خبر دادند همانطور که اسلحهاش به سمت دشمن نشانه میرفت با اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پس از شهادت زرین، برادران در بیسیمها و #رادیو_دشمن شنیده بودند که اظهار میکنند #شکارچی_خمینی_را_زدیم.
🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم.
#سهم_هر_بزرگوار_5صلوات
🌼 هر روز مهمان یک شهید 👇
🇮🇷 @AXNEVESTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#ختم_صلوات امروز به نیت : 🌷 برترین تک تیرانداز تاریخ بشریت معروف به گردان تک نفره،به گواه دوستان و
🌹🍃 از زبان پسر شهید ⬇️
🌷 پدرم در نوارها تاکید کردند که من بچه هایم را سپردم به خدا و بعد اقوام و دوستانم، هوای بچه های من را داشته باشید. من باید بروم و ماندن برای من معنی ندارد. احساس میکنم یک مرد جنگی هستم و حضورم در جنگ واجب است. از آن جایی که خدا تا به حال رزق و روزی بچه های مرا داده است، از این به بعد هم خودش خواهد داد.
🌷 اطرافیان پدرم را با خصلت #بخشنده و #سخاوتمند_بودن، میشناختند و با داشتن این خصلت از شهرت خاص و عام برخوردار بود. همچنین شخصیت #شوخ_طبعی داشت اما در حین کار، خیلی جدی برخورد میکردند.
🌹🍃سردار ابوشهاب (معاون لشکر امام حسین (ع) :
شهید زرین در جبهه ها به ویژه در کردستان نقش بسزایی داشتند. در انجام کارهای بزرگ او #یک_گردان بود. همچنین در #بالا_بردن_روحیه به رزمندگان به خصوص در خلال عملیات که به دلایلی روحیه بچه ها بسیار پایین آمده بود، ایشان می آمد بین نیروها و با آن لبخند زیبایش در جایی مستقر میشد و چندین عراقی را شکار میکرد. یکدفعه میدیدیم که بچه ها شور و شعفی تازه پیدا میکردند و به سمت دشمن یورش می بردند. به واقع میتوان شهید زرین را #حبیب_ابن_مظاهر_زمان نامید.
🌹🍃 از زبان حاج حسین خرازی ⬇️
🌷 او #قبل از شروع جنگ تحمیلی در کردستان و در #گروه_ضربت خیلی خوب خود را نشان داد. #دیواندره شاهد دلاوریهای اوست.
🌷 من خودم بعد از عملیات #طریق_القدس نزدیک ایشان بودم، با یک بشاشیت و روحیه خیلی بالایی ایشان داشت کارش را انجام میداد. من دیدم که عراقی هایی که می آیند بروند دستشویی، ایشان هدفشان میگرفت و آنها به زمین میخوردند. زرین به من گفت : حسین ببین اینها چطور زمین میخورند و چطور ذلیلانه دارند فرار می کنند. در این موقع بود که جایی که او شلیک میکرد توسط عراقی ها کشف شد و یک تیر رها شد. کنار زرین ایستاده بودم که این تیر آمد و از کنار #گوش ایشان رد شد و لاله گوش زرین را سوراخ کرد. اما خم به ابرو نیاورد و کارش را با جدیت بیشتر ادامه دادند. در همان حین بود که گروهی از فیلم برداران آن جا بودند و بلافاصله از او عکس گرفتند و یک عکس از ایشان به یادگار هست که این نمایانگر کاری بود که ایشان داشت انجام میداد و خود گواه صادقی از فعالیت ها و تلاش و مبارزه ایشان است.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
😍آمریکا😍
⁉️آیا می دانستید
📰طبق نتایج یک بررسی که در روزنامه دیلی میل انگلستان چاپ شده، آمریکا در سال 2017 رکورد دار مرگ و میر در اثر خودکشی، اعتیاد و مصرف الکل در جهان بوده است؟
⚫️این حال و روز مردم کشوری است که هر از چندگاهی مقاماتش به کشورهایی مانند ایران اعلام می کنند اگر میخواهید زندگی خوبی داشته باشید، به حرف ما گوش کنید!!!!
😉احتمالا در خود آمریکا هم مردم به حرف مقامات آمریکایی گوش نمی کند که حال و روز زندگی شان اینطور شده
💰و گرنه، امروز برای روشنفکران جهان ثابت شده که یکی از عوامل کم شدن مشکلات و پیشرفت کشورها ، کنار آمدن با آمریکا و گوش کردن به حرف آنهاست.
📚منبع:
▫️ http://yon.ir/UlZfl
#ایستگاه_پایانی_دروغ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
⭐️افشاگری عجیب یکی از حامیان روحانی از برخی اطرافیان رئیسجمهور
⬅️آشنایان روحانی آیا آشنا با انقلاب هستند یا غریبه!!!!!!؟؟؟
🔺مسیح مهاجری سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی:
⚡️برخی از اعضای حلقه اصلی روحانی، عضو #انجمن_حجتیه هستند
⚡️من از اول اين را با خود آقای روحانی هم مطرح کردم ولی ايشان به راحتی از کنارش گذشتند. بعضی از بزرگان کشور هم اين مسئله را مطرح کردند ولی عملا گوش ندادند.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#ویژه
🔴 مردم اهواز از شکایت خود صرفنظر نمیکنند
🔻رایزنی مشاور وزیر ارتباطات با آیتالله حیدری برای توجیه مردم اهواز نسبت به شکایت اخیر، ناکام ماند!
🔹آیتالله حیدری خطاب به نماینده وزیر ارتباطات: ما با سوءاستفاده از فضای مجازی مشکل داریم نه فضای مجازی.
🔹به گزارش #فریاد_خوزستان، نمایندهای از سوی وزیر ارتباطات جهت رایزنی برای صرفنظر از شکایت مردم به اهواز اعزام شد و در این راستا با آیتالله دکتر محسن حیدری، نماینده مردم خوزستان در خبرگان رهبری دیدار کرد.
🔹بعد از شکایت مدعی العموم و دوهزار نفر اهوازی از #وزیر_ارتباطات، به علت نقش بدافزار #تلگرام در حادثه تروریستی ۳۱ شهریور اهواز و تخلف وزارت ارتباطات در این زمینه که منجر به افسارگسیختگی فضای مجازی شده و همچنین سوءاستفاده گروهکهای تروریستی از این فضای افسارگسیخته، فنایی مشاور وزیر ارتباطات به اهواز آمده و برای پاره ای توضیحات به دیدار #آیت_الله_حیدری، نماینده مردم خوزستان در خبرگان رهبری و امام جمعه موقت اهواز رفت تا شاید با وساطت آیتالله حیدری، مردم شریف اهواز و خانوادههای شهدا از شکایت خود صرفنظر کنند.
🔹فنایی در این دیدار خطاب به آیتالله حیدری گفت: طبق فرموده مقام معظم رهبری فضای مجازی فرصتی است که باید از آن استفاده کنیم.
🔹آیت الله حیدری در این دیدار خطاب به فنایی درباره وضعیت فضای مجازی گفت: بله فضای مجازی فرصتی برای استفاده های معقول هست؛ مثل چاقو که هم می توان از آن سوءاستفاده و هم حُسن استفاده کرد. ولی به شرطی که دسته اش دست خودی باشد؛ اگر دسته اش دست اجنبی باشد، قطعاً دیگر برای اهداف خوب و حُسن استفاده نیست و صرفاً برای تامین اهداف دشمن قابل سوءاستفاده است. از قبیل فساد اخلاقی، اعتقادی، امنیتی و اقتصادی برای کشور. همانگونه که تابحال سوءاستفاده کردند.
🔹نماینده مردم خوزستان خطاب به مشاور آذری جهرمی تاکید کرد: از جمله سوءاستفادهها استفاده داعش برای هماهنگی عملیات تروریستی است و از این جهت مورد اعتراض مردم شریف اهواز و خانواده های شهدای رژه قرار گرفت.
🔹امام جمعه موقت اهواز بیان کرد: مخالفت ما با فضای مجازی نیست. بلکه مخالفت ما با سوءاستفاده دشمن و دراختیار دشمن بودن این فضاست.
🔹آیتالله حیدری در پایان، خطاب به نماینده اعزامی وزیر ارتباطات تصریح کرد: تنها با وارد کردن جوانان انقلابی و فرهنگ «ما می توانیم» می شود مشکل فضای مجازی را حل کرد و افسار فضای مجازی را از دست دشمن گرفت.
#فریاد_خوزستان
@FARYAD_KHZ
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#ویژه 🔴 مردم اهواز از شکایت خود صرفنظر نمیکنند 🔻رایزنی مشاور وزیر ارتباطات با آیتالله حیدری برا
واکنش روحانی به شکایت دادستانی از آذری جهرمی:"وزیری که به نفع مردم کار میکند و دستورهای بیربط را اجرا نمیکند از اینها نمی ترسد،هرچه میخواهند شکایت کنند"
نتیجهگیری؛
۱. کماکان تلگرام ناموس دولت است!
۲. دوقطبی "فیلترینگ/عدم فیلترینگ"، بازی اصلی دولت تا ۱۴۰۰ است، بازیشان را نخوریم!
#تلگرام
#فیلترینگ
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اینیستاگرام ما👇
https://www.instagram.com/axneveshtesiyasi
توییتر ما👇
https://twitter.com/axneveshtesiyas?s=09
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی