👤 توییت استاد #رائفی_پور :
#روحانی در مراسم روز صنعت و معدن ١٠تیر٩٣ :
'والله بالله تالله سالهای ۸۴ تا ۹۲ گذشت و دیگر تکرار نمیشود'
❗سکوت امروز طرفدارانت هیچ
به خاک سیاه نشستن بقیه مردم و خستگی ایران هم به کنار
شما آخوندید ، حداقل کفاره قسم های جلاله دروغی که خورده اید را بدهید
.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از علی
🍃🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🍃
📢 گروه
"گفتمان اتحادیه عماریون"
برگزار می کند:
📡 موضوع: حضور هوشمندانه و تاراندن دشمن در فضای مجازی
👤 ارائه دهنده: جناب آقای دکتر جاویدنیا معاونت امور فضای مجازی دادستان کل کشور
🗓زمان: سه شنبه ۹۷/۱۲/۲۱
🕰 ساعت: ۲۲:۰۰
دوستانتان را به گروه دعوت فرمایید.
در ساعت اجرای برنامه ارسال پست و پیام⛔️
http://eitaa.com/joinchat/1907425297C40136ba990
🚨لینک گروه تریبون آزاد📢
http://eitaa.com/joinchat/344784914Ca828a90dbb
لغو ویزای #ایران و #عراق دستاورد ارزشمندی که باید بابتش از دولت تشکر کرد!
اما کاش دولت برنامه ای هم برای بالا بردن ارزش پول ملی کشور داشته باشه،طوری نشه که عراقی ها با ارزش پول ملی بیشتر، بدون ویزا و نظارت ، هر چی داریم و نداریم و با قیمت کم تر از عراق بخرن و ببرن اون ور...!
#اربعین
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
13920322000251.mp3
156.1K
👆👆👆
🔊 صلوات خاصه امام رضا
✅
🎤با نوای : مرحوم انصاریان
✨✨✨
.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
۳) اقتصاد:💥 اقتصاد یک نقطهی کلیدیِ تعیینکننده است. اقتصاد قوی، نقطهی قوّت و عامل مهمّ سلطهناپذیری و نفوذناپذیری کشور است و اقتصاد ضعیف، نقطهی ضعف و زمینهساز نفوذ و سلطه و دخالت دشمنان است. فقر و غنا در مادّیّات و معنویّات بشر، اثر میگذارد. اقتصاد البتّه هدف جامعهی اسلامی نیست، امّا وسیلهای است که بدون آن نمیتوان به هدفها رسید. تأکید💥 بر تقویت اقتصاد مستقلّ کشور که مبتنی بر تولید انبوه و باکیفیّت، و توزیع عدالتمحور، و مصرف بهاندازه و بیاسراف، و مناسبات مدیریّتی خردمندانه است و در سالهای اخیر از سوی اینجانب بارها تکرار و بر آن تأکید شده، بهخاطر همین تأثیر شگرفی است که اقتصاد میتواند بر زندگی امروز و فردای جامعه بگذارد.
انقلاب اسلامی راه نجات از اقتصاد ضعیف و وابسته و فاسد دوران طاغوت را به ما نشان داد، ولی عملکردهای ضعیف، اقتصاد کشور را از بیرون و درون دچار چالش ساخته است. چالش بیرونی تحریم و وسوسههای دشمن است که در صورت اصلاح مشکل درونی، کماثر و حتّی بیاثر خواهد شد. چالش درونی عبارت از عیوب ساختاری و ضعفهای مدیریّتی است.
مهمترین عیوب، وابستگی اقتصاد به نفت، دولتی بودن بخشهایی از اقتصاد که در حیطهی وظایف دولت نیست، نگاه به خارج و نه به توان و ظرفیّت داخلی، استفادهی اندک از ظرفیّت نیروی انسانی کشور، بودجهبندی معیوب و نامتوازن، و سرانجام عدم ثبات سیاستهای اجرائی اقتصاد و عدم رعایت اولویّتها و وجود هزینههای زائد و حتّی مسرفانه در بخشهایی از دستگاههای حکومتی است. نتیجهی اینها مشکلات زندگی مردم از قبیل بیکاری جوانها، فقر درآمدی در طبقهی ضعیف و امثال آن است.
راهحلّ این مشکلات، سیاستهای اقتصاد مقاومتی است که باید برنامههای اجرائی برای همهی بخشهای آن تهیّه و با قدرت و نشاط کاری و احساس مسئولیّت، در دولتها پیگیری و اقدام شود. درونزایی اقتصاد کشور، مولّد شدن و دانشبنیان شدن آن، مردمی کردن اقتصاد و تصدّیگری نکردن دولت، برونگرایی با استفاده از ظرفیّتهایی که قبلاً به آن اشاره شد، بخشهای مهمّ این راهحلها است. بیگمان یک مجموعهی جوان و دانا و مؤمن و مسلّط بر دانستههای اقتصادی در درون دولت خواهند توانست به این مقاصد برسند. دوران پیشِرو باید میدان فعّالیّت چنین مجموعهای باشد.
جوانان عزیز در سراسر کشور بدانند که همهی راهحلها در داخل کشور است. اینکه کسی گمان کند که «مشکلات اقتصادی صرفاً ناشی از تحریم است و علّت تحریم هم مقاومت ضدّ استکباری و تسلیم نشدن در برابر دشمن است؛ پس راهحل، زانو زدن در برابر دشمن و بوسه زدن بر پنجهی گرگ است» خطایی نابخشودنی است. این تحلیل سراپا غلط، هرچند گاه از زبان و قلم برخی غفلتزدگان داخلی صادر میشود، امّا منشأ آن، کانونهای فکر و توطئهی خارجی است که با صد زبان به تصمیمسازان و تصمیمگیران و افکار عمومی داخلی القاء میشود. #گام_دوم
#بخش_سوم
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🔆 چرا رهبری اجازه ملاقات به #خاتمی را نمیدهند
🔻 مجتبی ذوالنوری، نماینده مردم قم در مجلس درباره اعتراض به دیدار تعدادی از نمایندگان با رئیس دولت اصلاحات:
▪️آقای خاتمی سهم و نقش مهمی در #فتنه88 داشته است و از سردمداران آن به شمار میآید؛ فتنهای که اصول ما در آن مورد تعرض قرار گرفت. او از سال ۸۸ تا کنون تلاش کرده است یک ملاقات چند دقیقهای از رهبر معظم انقلاب بگیرد، چرا آقا اجازه ملاقات وی را نمیدهند؟ آقای خاتمی هشت سال رئیسجمهور مملکت بود و به طور متوسط هفتهای دو جلسه با رهبر معظم انقلاب داشته است.
▪️چرا رهبر معظم انقلاب که برای شعرا، مداحان و حتی جوانی که در شطرنج با حریف اسرائیلی بازی نمیکند، وقت میگذارند، ولی برای رئیسجمهور قبلی کشور وقت ندارند؟
▪️پیام این رفتار آقا این است که میخواهند او #خیانت هایی را که در فتنه در حق مردم و منافع ملی کرده، #جبران کند. وقتی موضع رهبری نظام در قبال افراد مشخص است و بیش از ۵۰ نفر از مردم بیگناه در فتنه کشته شدهاند و هشت ماه اقتصاد کشور به هم ریخت و حیثیت نظام در دنیا بر باد رفت و عدهای علیه امام راحل حرکت کردند، مرگ بر اصل ولایت فقیه گفتند و شعار دادند «تقلب بهانه است، اصل نظام نشانه است»، اینها همه زیر چتر رئیس دولت اصلاحات انجام شد!
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
💢 همش کشکه.....
جالب اینجاست، همانها که مدعی برتری مذاکره با داعش در مقابل مبارزه با داعش بودند امروز با لفظ داعش نفرت پراکنی می کنند!!
همان ها که کارگزار و پایه گذار اشرافیگری و اختلاس بودند امروز با شعار شفافیت و حقوق بشر در جبهه مقابل نظام قرار گرفته اند!
فائزه ها و #مرجان_شيخ_الاسلامى ها
#روحانی
#حجاب
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🌴 امروز سالگرد #جنایت_محمودیه است
🔸۱۲ سال پیش در چنین روزی ۴ سرباز آمریکایی به عبیر الجنابی، دختر ۱۴ ساله عراقی به قصد تجاوز حمله کردند. از آنجا که این حمله در نزدیکی خانه عبیر رخ داد خانوادهاش (پدر، مادر و خواهر ۵ سالهاش) برای حمایت از او به سربازها حمله کردند
🔹سربازها خانواده عبیر را کشتند، به عبیر تجاوز کردند و او را کشتند و در نهایت هر ۴ جنازه را به همراه خانه این خانواده سوزاندند
🔸خبر این حادثه خیلی سریع در عراق منتشر شد؛ وقتی خبرنگاران برای بررسی به محل وقوع حادثه رفتند متوجه شدند سرتاسر منطقه توسط نیروهای ارتش آمریکا بسته شده و اجازه ورود به عراقیها داده نمیشود
🔹یک سال بعد در دادگاه نظامی آمریکا احکام مختلفی برای این ۴ سرباز صادر شد که هیچکدام شامل اعدام نبود
🔹بر اساس منابع غیر رسمی، فردای این حادثه نزدیک به ۴۰۰ عملیات نظامی علیه مواضع نیروهای آمریکایی در عراق رخ داد. وضعیت تا جایی پیش رفت که فرماندهان آمریکایی برای کنترل اوضاع به شیوخ عشایر عراقی متوسل شد
🔸بعدها فیلمی آمریکایی به نام Redacted درباره جنایت محمودیه ساخته شد. گزارشهای مختلفی تا چند ماه بعد از این جنایت در رسانههای منطقه و جهان کار شد. چند یادواره در محکومیت خشونت و...
🔹سرانجام عبیر و خانوادهاش در میان انبوهی از جنایتهای گفته و ناگفته ارتش آمریکا در عراق فراموش شدند
✍ سیاوش فلاح پور
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فروردین ۹۴ عراقچی:
با برجام همه تحریم ها رفع میشود نه تعلیق
دی ۹۶ عراقچی:
با برجام همه تحریم ها از جمله تحریم های اصلی بانکی برداشته شد
بهمن ۹۶ عراقچی:
هدف اصلی مذاکرات رفع تحریم ها نبود
اسفند ۹۷ عراقچی:
برای عبور از تحریم باید به #FATF بپیوندیم
#روحانی #برجام
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYAS
اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ... ۷۰ اعصابم واقعا خورد شده بود! به مامان و بابا حق دادم که دلشون نمیخواد یه احمق مثل من
🔹 #او_را ... ۷۱
یه دفترچه ی شیک و خوشگل!
بازش کردم...
خیلی خط قشنگی داشت!
خیلی تمیز و مرتب،
و با نظم خاصی نوشته بود!
جوری که اولش فکر کردم یه دفتر شعره!!
ولی بعدش فهمیدم شعر نیست!
یعنی تنها شعر نیست!
یه سری جملات
و نوشته ها
و لا به لاشون هم گاهی شعر!
از نوشته هاش سر درنمیاوردم!
نمیفهمیدم یعنی چی!
یه جاهایی معذرت خواهی کرده بود
یه جاهایی تشکر کرده بود
بعضی جاها خواهش کرده بود
یه سری جملات که با خوندنشون گیج میشدم!!
دو تا جمله خیلی نظرمو جلب کرد
"هروقت دیدی آسوده نیستی،
بدون از خدا دور شدی!"
"تو همیشه بدهکار خدایی!
اون میتونه ولت کنه
اما
هواتو داره!!"
دفترچه رو بستم و انداختمش رو بقیه کتاباش!!
از نظر من فقط یه مشت مزخرفات اون تو نوشته شده بود!
خدا!!😒😏
کدوم خدا؟
چرا دست از یه مشت خرافات که کردن تو مغزتون برنمیدارید؟
دلم میخواست همه کتاباشو پاره کنم!
به افکار پوسیدش خندم گرفته بود!
حیف پسر به این خوشتیپی که دنبال این چیزا افتاده!😒
با تموم وجود احساس میکردم حیف شده!
مهم نبود.
سعی کردم به آرامش خودم فکرکنم.
همون چیزی که دنبالش تا اینجا اومده بودم!
گوشیمو سایلنت کردم و انداختمش تو کیفم،
خواستم سیگار روشن کنم
اما احساس کردم نیازی بهش ندارم!
اینجا خودش اندازه دو پاکت سیگار ارامش داشت!
یه لحظه از فکری که کرده بودم بدم اومد!
خاک تو سر من که واحد آرامشم شده پاکت سیگار!!
این سری با دقت بیشتری خونه رو برانداز کردم!
یه کمد دیواری رو به روم بود که درش نیمه باز بود!
هرچی خواستم به خودم حالی کنم که این کار "فضولیه"، نشد!!
لبخند زدم!😊
این کنجکاویه نه فضولی!😉
حداقل با لفظ کنجکاو بهتر میتونستم کنار بیام تا فضول!
نمیدونستم چرا اینقدر نسبت به زندگی این آدم کنجکاوم!
کلا از این آدمای عجیب غریب بود که شبیه یه معما میمونن!!
خصوصا اون مدل نگاه کردنش!😒
با یه احساس گناهی رفتم سمت کمد دیواری !
بوی خیلی خوبی از داخلش میومد!
از همون نصفه ای که از لای در پیدا بود،
داخلشو نگاه کردم!
دو قسمت دوطبقه بود!
یه قسمتش پر از لباس و کفش و کیف بود
ویه قسمتش،
طبقه ی پایین پر از کتاب بود!
انواع و اقسام کتاب ها!!
عربی و فارسی و انگلیسی!
مذهبی و علمی و روانشناسی!
و طبقه ی بالا...!
در کمدو بیشتر باز کردم...
خیلی قشنگ بود!😍
یه پارچه ی فیروزه ای پهن شده بود و روش پر از برگ گلای تازه و خشک شده!
یه قاب عکس
چند تا انگشتر
چندتا تسبیح خوشگل
و یه عااااالمه عطر !
اینقدر خوشگل اونجا رو چیده بود که دلم میخواست کل کمد دیواری رو از جا بکنم با خودم ببرم!!
چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم!
دلم میخواست همه ی اون بوها رو تو بدنم ذخیره کنم!
با احتیاط قاب عکسو برداشتم و نگاهش کردم!
خودش بود...
با یه مرد و زن میانسال که احتمالا پدر و مادرش بودن،
ولی هر دوشون خیلی شکسته به نظر میرسیدن!
رو چهرش دقیق شدم.
چیز خاصی تو صورتش نبود،
کاملا شبیه آدمای معمولی بود!
فقط با این فرق که آخوند بود!!😒
اما نمیدونم چرا بنظرم عجیب و غریب میرسید!
چشماش خیلی شبیه اون خانم چادری تو عکس بود،
و مدل ریشهاش هم شبیه اون آقاهه!
البته مشکی تر...
سه تاشون لبخند رو لب داشتن...
خیلی حس خوبی توی عکس بود!❤️
محو تماشای عکس بودم که یهو با صدای بلند در، هول شدم و قاب عکس از دستم رها شد!
تا به خودم بیام و بگیرمش شیشه ای که روش بود، روی زمین به هزار تکه تقسیم شد!!😧
یه لحظه احساس کردم فشارم افتاد!!
انگار یه نفر یه سطل آب یخ رو سرم خالی کرد!
آب دهنم رو قورت دادم
و یه نگاه به قاب عکس کردم و یه نگاه به راهرو!😰
دلم میخواست گریه کنم!
آخه دنیا چه اصراری داشت که منو بدبخت ترین موجود بکنه؟؟😩
سرمو گرفتم و عقب عقب رفتم
که دوباره صدای در بلند شد!
جوری درو میکوبید که انگار سر آورده!!
-آقا سجاد!
آقا سجااااد!
وای...
بدتر از این امکان نداشت!
پشت سر هم در رو میکوبید و اون رو صدا میزد!
نمیدونستم چیکار کنم!
رو تموم بدنم عرق سرد نشسته بود!
تا حالا اینجوری دستپاچه نشده بودم!
اونقدر وحشیانه در میزد که ترسیدم درو از جا بکنه و بیاد تو!
دلم نمیخواست برم جلوی در
اما همسایه ها منو دیده بودن
و میدونستن کسی تو خونه هست!
با ناچاری رفتم سمت در،
اینقدر بد در میزد
که میترسیدم بعد باز کردن در
کنترلشو از دست بده و مشتشو بکوبه تو صورتم!!😥
خیلی اروم درو نیمه باز کردم و از لاش بیرونو نگاه کردم!
یه سیبیلوی چاق کچل در حالیکه ابروهای کلفتش مثل زنجیر گره خورده بود،جلوی در ایستاده بود!!
با مِن و مِن گفتم
-بله بفرمایید!؟
یه ابروشو انداخت بالا
و با حالت مسخره ای یه نگاه به پلاک خونه کرد و یه نگاه به من!
-آقا سجاد؟؟!!
"محدثه افشاری"
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ... ۷۱ یه دفترچه ی شیک و خوشگل! بازش کردم... خیلی خط قشنگی داشت! خیلی تمیز و مرتب، و با ن
🔹 #او_را ... ۷۲
اخم کردم و تو چشماش زل زدم
-بنظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟؟😠
-هه هه!
خندیدم!
برو بگو بیاد جلو در!
-خونه نیست!😠
با پوزخند سر تا پامو نگاه کرد!
-عهههه...
خونه نیستن؟؟
یعنی باور کنم این تو تنهایی؟؟
دلم میخواست کله ی کچلشو از تنش جدا کنم!😤
-کوری؟؟
میبینی که تنهام!
شایدم کری!
نمیشنوی که میگم تنهام!
پوزخند دوباره ای زد و نگاه چندش آورشو از بالای سرم انداخت تو خونه!
-هه!
به حاجیتون سلام ما رو برسون!
بگو آقای فروغی گفت انگار یادت رفته کرایه ی این ماهتو بدی حاج آقا!!
حاج آقا رو جوری غلیظ گفت که دلم میخواست کفشو دربیارم و با پاشنهش بکوبم تو دهنش!
دوست نداشتم بازم باعث شم راجع بهش فکربد کنن!
آخه گناه داشت!
اصلا به قیافش نمیخورد که...
-برای چی اونجوری نگاه میکنی؟؟
بهت میگم کسی نیست!!
باور نمیکنی بیا خونه رو بگرد😠
دوباره سر تا پامو نگاه کرد
-نه دیگه آبجی!
مزاحمتون نشیم!
خوش باشید!
داشت از خونه دور میشد که رفتم بیرون و جلوش رو گرفتم!
-عجب آدم بیشعوری هستی!!
میگم اون خونه نیست!
من تنهام!
حق نداری اون فکرای کثیفتو به هرکسی نسبت بدی!😡
تعجب کرد و بازم یه ابروشو داد بالا!
-اگه تنهایی،اینجا چیکار میکنی؟؟
با قیافه ی حق به جانب گفتم
-ببخشید فکر نمیکردم برای رفتن به خونه ی داداشم لازم باشه از کسی اجازه بگیرم!😡
زد زیر خنده
-داداشت ؟؟😂
چاخان دیگه ای پیدا نکردی؟؟
اولا تا جایی که یادمون میاد،این حاج آقاهه آبجی،مابجی نداشت
دوما اگرم داشت ،از این آبجیا نداشت!!
و با نگاهش به تیپ و لباسام اشاره کرد
-اولا مگه تو از شجره نامه ی ما خبر داری؟؟
دوما من و سجاد مدت ها باهم قهر بودیم،
امروزم برای برداشتن چندتا از مدارکمون کلیدشو ازش گرفتم و اومدم اینجا!
میخواست دوباره دهنشو باز کنه که یه پیرزن از پشت سرم گفت
-دیدی آقا حامد!
گفتم این حرفا رو نگو!
گفتم گناه مردم رو نشور!
تهمت نزن!
آخه این حرفا اصلا به آقاسجاد میخوره؟؟
تازه به خودم اومدم و اطرافمو نگاه کردم!
کلی آدم تو کوچه جمع شده بود!!
اون چاق کچل بیریخت دوباره خندید و سرشو تکون داد!
-آخه شما چرا باور میکنی حاج خانوم؟؟
ماشینو نگاه!
سجاد یه پراید قراضه داره!
ماشین این ،هیچی نباشه،کم کم دویست سیصد میلیون پولشه!!
دوباره توپیدم بهش
-اولا کی گفته این ماشین،مال منه؟
بعدم به تو چه که کی چی داره؟
-واااای بسه چقدر دروغ میگی؟
همه دیدن تو از این پیاده شدی!!
-منم نگفتم از این ماشین پیاده نشدم!
گفتم کی گفته مال منه؟؟
به اون مغز فندقیت فشار بیار!!
میتونم از دوستم قرض گرفته باشم!
دوباره صدای پیرزن مانع حرف زدنش شد!
-بسه دیگه آقاحامد!
دیگه نمیخواد صداتو ببری بالا!
خود آقا سجاد اومد...!!
"محدثه افشاری"
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ... ۷۲ اخم کردم و تو چشماش زل زدم -بنظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟؟😠 -هه هه! خندیدم! برو
🔹 #او_را ... ۷۳
وای...
احساس کردم الان دیگه وقتشه که سکته کنم!!
با پرایدش داشت از سر کوچه میومد و با چشمایی که ازش تعجب میبارید مارو نگاه میکرد!
دلم میخواست یهو چشمامو باز کنم و ببینم همه اینا یه خواب بوده!😭
همه ساکت شده بودن و زل زده بودن به اون!
معلوم بود اونم مثل من در مرز سکتهست!
چند لحظه سرشو انداخت پایین
و وقتی دوباره بالا رو نگاه کرد خیلی عادی بود!!
انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!
با لبخندی که گوشه ی لبش بود،
از ماشین پیاده شد
و جمعیتو نگاه کرد!
قبل این که صدایی از کسی بلند شه،
رفتم سمتش و با حالت شاکی گفتم
-سلام داداش!!
یه نیم نگاهی به من انداخت و نگاهش رو اون چاق بیریخت ثابت موند!
-سلام،اتفاقی افتاده؟؟
نفهمیدم منظورش با منه یا با اون،
ولی با چرخش دوباره ی سرش به سمتم،فهمیدم که با من بوده!
دوباره صدامو پر از ناراحتی کردم و گفتم
-از این آقا بپرس!
معرکه راه انداخته!😒
مگه من بخوام بیام خونه ی تو باید از کسی اجازه بگیرم؟؟
دوباره به اون چاق بیریخت نگاه کرد!
-نه،مگه کسی مزاحمت شده؟؟!
از یه طرف از اینکه به اون نگاه میکرد و با من حرف میزد حرصم گرفته بود!😤
آخه من شباهتی به اون نکبت نداشتم که بگم اشتباهمون گرفته بود!!
از یه طرفم یه جوری این جمله رو گفت که واقعا احساس ترس کردم!😥
زیادی جدی داشت نقش بازی میکرد!!
قبل اینکه بخوام حرفی بزنم رفت جلو،
از اخمی که کرده بود احساس کردم زانوهام شل شده!!
-اتفاقی افتاده آقای فروغی؟؟
یکم مِن و مِن کرد که دوباره اون پیرزنه پرید وسط
-نه آقاسجاد!
چیزی نشده!
صلوات بفرستید...
همونجور که با اخم داشت اون بیریخت رو نگاه میکرد ،گفت
-ان شاءالله همینطور باشه حاج خانوم!
و یه وقت به گوشم نخوره کسی مزاحم ناموس مردم شده باشه!
اینقدر ترسناک شده بود که حس کردم نمیشناسمش!
جرأت نداشتم حتی یه کلمه حرف بزنم!
ولی اون بیریخت پررو قصد نداشت تمومش کنه!
با پوزخند گفت
-حاجی واسه بقیه خوب ناموس ناموس میکنی!
حرف قشنگات واسه رو منبره!
به خودت که رسید مالید زمین؟؟
اخماش بیشتر رفت تو هم!
-متوجه منظورت نمیشم
دوباره بگو ببینم چی گفتی؟؟😠
-گفتم ما نفهمیدیم بالاخره شما باغیرتی یا بی غیرت!
صورتش از عصبانیت قرمز شده بود!
-نخواستم عصبانیت کنم آقاسجاد!
فقط فکرنمیکردم حاجیمون از این آبجی شیک و پیکا داشته باشه،گفتم شاید دُخـ....
قبل از اینکه حرفش تموم شه،"اون" با مشت زد تو دهنش !!😰
و یه مشت هم خورد تو دماغ خودش!!
یدفعه خیلی شلوغ شد!
از ترس جیغ میزدم و گریه میکردم!
مردا با زور از هم جداشون کردن و "اون" رو بردن سمت خونه!
همینجوری که داشتن میفرستادنش تو راهرو،
انگشتشو با تهدید تکون داد
و داد زد
-یه بار دیگه دهنتو باز کنی و در مورد ناموس مردم چرت و پرت بگی به ولای علی ....😡
اما فرستادنش تو خونه و نذاشتن بقیه حرفشو بگه!!
اونقدر شوکه شده بودم که نمیتونستم چیزی بگم
یا حتی فکر کنم که الان باید چیکار کنم!
یدفعه یه نفر دستمو گرفت و کشید!
همون پیرزنه داشت منو میبرد سمت خونه ی اون!
منو برد تو خونه و درو بست
و خودشم اومد تو!
از دماغ اون داشت خون میومد!!😥
منو ول کرد و دوید سمتش!
-ای وای آقا سجاد خوبی؟؟
ببین با خودت چیکار کردی مادر!
سرتو بگیر بالا!
الهی دستش بشکنه...
پسره ی بی حیا
بهش گفتم فضولی نکنا!!
گوش نداد که!
سرشو کشید عقب و گفت
- چیزی نیست حاج خانوم!
-نه مادر بذار ببینم شاید شکسته!
-نه حاج خانوم،خوبم
چیزی نیست.
مثل یه مجسمه وایساده بودم و نگاهشون میکردم!
- مطمئنی خوبی مادر؟؟
به من نگاه کرد و گفت
-دخترم برو یه پارچه بیار،
بذاره رو دماغش!!
بی اختیار دویدم سمت کمدی که لباساشو توش گذاشته بود!!
جلوی کمد که رسیدم تازه چشمم افتاد به قاب عکس خورد شده و همونجا ماتم برد!😧
-کجا موندی پس دخترم؟
بچه از دست رفت!!
با عجله در کمدو باز کردم و
یه چیز سفید رو کشیدم بیرون و برگشتم!
با چشمایی که از حدقه داشت بیرون میزد نگام کرد!
دلم میخواست زمین دهن باز میکرد و میرفتم توش!
پیرزن،لباس رو از دستم گرفت و گذاشت رو بینی اون!
یه گوشه نشستم، دلم میخواست از ته دل داد بزنم و گریه کنم.
بعد دو سه دقیقه بلند شد و نگاهم کرد
-دخترم حواست به داداشت باشه!
من برم یکم گوش اون حامد احمقو بپیچونم!
یه شام مقوی براش بپز،
خون زیادی ازش رفته
یچیز بخوره جون بگیره!
من رفتم مادر...
خداحافظ...!
"محدثه افشاری"
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI