eitaa logo
˼شهید‌آرمان‌علی‌وردی🇵🇸˹
1.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
55 فایل
. ﷽ ‌ طلبه‌‌ی‌شهید‌آرمان‌علی‌وردی🤍 ولادت؛ ۱۳۸۰/۴/۱۳ شهادت؛ ۱۴۰۱/۸/۶ شهید‌آرمان‌یک‌بسیجیِ‌فدایی‌رهبر‌بود(: حرف،نقد،پیشنهاد؛ https://harfeto.timefriend.net/17167416487090 کپی؟‌‌اینجا‌همه‌‌چیز‌‌نذر‌‌شهید‌آرمان‌‌هست(: حلال‌ِمومن‌!
مشاهده در ایتا
دانلود
و همچنان ... آدم یک حالی می‌شود وقتی می‌بیند همچنان تصاویر کاربری خیلی‌ها تصویر شهید آرمان است... دوستی که برایتان گفتم بعد از شهادت ایشان تصمیم گرفت بعد از پانزده سال حضور در هلند محجبه شود هم، تصاویر کاربری‌اش چهره شهید آرمان شده است... حالا معنی حق می‌آید باطل را از بین می‌برد را بهتر درک می‌کنیم. اینکه باطل کف روی آب است. هرچه هیاهو و حباب داشته باشد فرقی نمی‌کند. ماندنی نیست. محو می‌شود. چیزی که می ماند حق است. آب حیات‌بخش گواراست... کسی که تا دیروز تقریبا به سبک مدل‌ها از خود و زیبایی‌های ظاهری‌اش عکس می‌گرفت و تصویر کاربری‌اش می‌گذاشت. حالا نگاهش به خودش و حضورش در این دنیا آرمانی شده است... حالا همه را پاک کرده... عکس شهید آرمان را گذاشته... چند روز پیش که جویای حالش شدم گفت با خودش گفته حتی اگر زشت هم بشوم باز حجاب خواهم گرفت. اما دیدم نه. انگار زیباتر شدم... گفت: در یک گروهی در هلند اعلام کردم که محجبه شدم... چیزی نگذشت که چندنفر در خصوصی بهم تبریک گفتند و نوشتند: ما هم محجبه شدیم... حالا هم دنبال قرار دیدار هستند... کسانی که حتی همدیگر را نمی‌شناختند... چقدر برکت... آیا در همین هم نشانه نیست؟ خون کدام انسان حیات بخش است؟ زندگی بخش است؟ طهارت بخش است؟ کدام انسان با کدام اندیشه حیات و مرگش انسان ساز است؟ و در طول تاریخ یاد و خاطره کدام انسان ها زنده مانده است... شهید سیدمرتضی آوینی ( که خود او هم تحول عمیق در این دنیا را به سمت حق تجربه کرده است...): «شهدا شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که بر دیگران حیات می‌بخشند.» ✍️ مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی در فرانسه، هلند و ایران 🇮🇷 @A_AliVerdi
از قافله های شهدا جاماندیم رفتند رفیقان و چه تنها ماندیم... 🥀 @A_Aliverdi
وداع‌رفیقانہ‌(: مگر‌خداحافظی‌آخرمان‌باهم فراموشم‌میشود..؟! @A_AliVerdi
بین دست و پا افتادهی برادرم بین دست و پا افتادهی برادرم تو بگو چه کنم با گوشه چشمت برادرم جای خون هایت هنوز بر اجور ها باقی مانده است تو بگو با ان چه کنم ای برادر عزیز تر از جانم تو بگو چه کنم با غاتلانت اخر هر گونه حساب می کنم نمیشود هفتاد نفر به یک نفر برادرم تو بگو چه کنم با بازوی حرض بسته ات تو بگو چه کنم با انگشتر شکسته ات که غرق خون است برادرم تو بگو چه کنم با یادت برادرم که چه کردی و چه گذشت بر قلب ما برادرم تو بگو با فکر تو چه کنم که هر جا میشینم تو را میبینم تو بگو با غمت چه کنم آرمانم ای برادرم ای عزیز تر از جانم تو بگو چه کنم با خشکی لب هایت برادرم قاتلانت به ما می گویند شما را هم مثل آرمان میکشیم برادرم ما را از شهادت میترسانند نمیدانند شهادت آرزوی اول و اخر ماست. ای برادر به من توفیق ده تا راهت را ادامه دهم شهید آرمان جمله اخرمه بهت:( تو را دوست دارم قدر تمام ضربت های که به تو زدند ای عزیز تر از جانم) آرمان بسیجی من خداحافظ [ارسالی‌ازاعضای‌محترم‌ڪانال] @A_AliVerdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفارت‌بریتانیاصغیروحقیر دیشب‌بعدازپاڪ‌ڪردن‌ ڪاسہ‌لیس‌های‌انگلیس‌ دوباره‌رنگ‌آمیزی‌شد😎(: [ارسالی‌اعضای‌محترم‌ڪانال] @A_AliVerdi
چه میگفتی میان نمازهایت با معبود خویش، که خریدارت شد ؟ @A_Aliverdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بـایـد اعتراف کنم که عکس نگاهتان ؛ عڪس لبخندت جـامـاندن را ؛ بـدجـور به رخمان مےڪشد... @A_Aliverdi
جرمش‌عشق‌ِمولابود! این‌نہ‌جرم‌او... جرم‌زهرا‌بود(:♥️ @A_AliVerdi
نظراتی که کاربران داخل یکی از خبرگزاری ها دادن... این شهید با خون خودش جهاد تبیین کرد و باعث شد خوی وحشی گری یکسری نامردهایی که شعارهای زیبا ولی دروغین میدادن رو بشه و رسوا بشن. به این میگن برکت خون شهید❤️ :) @A_AliVerdi
آنھابہ‌شھادت‌رسیدند، اماروح‌آن‌هامدام‌دراطراف‌ما میچرخیدومارادرمسیرعشق، راه‌تلاش‌برای‌روح‌وقدم‌زدن‌بہ‌ سوی‌خدارهنمون‌میڪرد..!🙂🌿 @A_AliVerdi
بسم الله روایت دیدار - قسمت اول چند قدمی بیشتر از ساختمون دور نشده بودم که با گفتن "وای" برگشتم به سمت خونه. ماسکم رو فراموش کرده بودم پله ها رو با سرعت بالا رفتم و از اینکه خونه امون طبقه اول ساختمون بود خدا رو شکر کردم. همونجور که گوشه ماسک رو مرتب میکردم در خونه رو مجدد بستم و به سمت ایستگاه اتوبوس سریع قدم برداشتم. اتوبوس صادقیه که از دور پیداش شد، از ایستگاه فاصله گرفتم. جایی برای نشستن نبود، به میله تکیه گاه یکی از صندلی ها تکیه زدم و برنامه تفسیر نور رو باز کردم. آیه شش حجرات: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى براى شما خبرى مهم آورد تحقيق كنيد، مبادا (از روى زودباورى و شتاب زدگى تصميم بگيريد و) ناآگاهانه به گروهى آسيب رسانيد، سپس از كرده ى خود پشيمان شويد.» - چقدر ما به حرفت گوش میدیم خدا، بنده های حرف گوش کن کی بودیم ما؟!! صندلی کنار پنجره ردیف اول نزدیک در که خالی شد، نشستم. با خوندن هر آیه و نکته و پیامش یه دور ایستگاه های باقیمونده تا ایستگاه صادقیه شرقی رو چک میکردم. تو ایستگاه صادقیه شرقی خدا خدا میکردم اتوبوس کوهسار زودتر برسه و گذر زمان هر لحظه اضطرابم رو بیشتر می‌کرد. تو اتوبوس خودمو مشغول خوندن قرآن کرده بودم اما هر ایستگاه تو دلم به راننده التماس می‌کردم اتوبوس رو حرکت بده. از سرما و شدت اضطراب بابت دیر رسیدن پاهام یخ کرده بود. کارت زدم و هزینه رو پرداخت و بدو به سمت میدون قدم تند کردم. ساعت رو نگاه کردم: یا خدا!! باید الان می‌رسیدم!!!! گوشی رو محکم گرفته بودم که اگر بهم زنگ زدن سریع جواب بدم. سرمای هوا اجازه نمی‌داد ماسکمو بدم پایین، از طرفی دویدن با ماسک اونم تو سر بالایی عذاب آور بود. - آقا آرمان، خدایی تو این مسیر رو طی میکردی فقط برا درس خوندن؟؟؟ من بودم صد سال ترک تحصیل کرده بودم!!! به کوچه که رسیدم پلاک ها رو با نگاه بررسی میکردم و تند تند قدم برمی‌داشتم. جمع خانوم های چادری رو که از دور دیدم، کیفمو با یه دست نگه داشتم و دویدم. با هن هن رسیدم و گفتم: من واقعا معذرت میخوام، اصلا دوست ندارم دیر برسم. جدا شرمنده. مسئولمون خیلی آروم با یه لبخند گفت: نگران نباشین دیر نشده. ماسکو کشیدم پایین و با چندتا نفس عمیق اکسیژن هوای سرد آذر ماه رو روونه دستگاه تنفسیم کردم. ضربان قلبم که آروم گرفت ماسک رو برگردوندم روی صورتم. مسئولمون زنگ رو فشار داد. پامو که رو پله های ساختمون گذاشتم زیرلبی گفتم: آقا آرمان، خودمونیم بالاشهرنشین بودیا!! @A_AliVerdi