eitaa logo
فرهنگی و اجتماعی شهید دانشگر
83 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
7 فایل
*"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،* *جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"* حضرت علی (ع) *#لشگر_سایبری
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• «ياران كشتى» اشاره به مؤمنانى است كه همراه حضرت نوح عليه السلام سوار بر كشتى نجات شدند؛ كه سوره عنكبوت به سرگذشت آنان اشاره نموده است. توجّه فرماييد: « «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَاماً»؛ و ما نوح را به سوى قومش فرستاديم؛ و او در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد». [۱] مدّت ۹۵۰ سال، عمر حضرت نوح عليه السلام قبل از طوفان بود، امّا اين كه چند سال ديگر پس از طوفان عمر كرد؟ در قرآن مجيد نيامده است؛ و در مجموع در مورد مقدار عمر آن حضرت اختلاف نظر وجود دارد. [۲] « «فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ»؛ سرانجام طوفان (عظيم) آنان را فرا گرفت، در حالى كه ستمكار بودند». [۳] آنها هم به خود ظلم كردند، هم به ديگر مردم كه ايمان آورده بودند و هم به حضرت نوح عليه السلام كه براى هدايتشان بسيار زحمت كشيد. و سرانجامِ ظلم و ستم، فنا و نابودى است. « «فَأَنجَيْنَاهُ وَأَصْحَابَ السَّفِينَةِ وَجَعَلْنَاهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ»؛ ما او و همراهانش را كه بر كشتى سوار بودند رهايى بخشيديم، و آن را آيتى براى جهانيان قرار داديم! ». [۱] همان گونه كه عاقبت ظلم و ستم فنا و نابودى است، سرانجام ايمان و تقوا نجات و رهايى است، و لذا مؤمنان به حضرت نوح عليه السلام به همراه آن حضرت نجات يافتند. ---------- [۱]: سوره عنكبوت، آيه ۱۴. [۲]: مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۲۹۱ مى گويد: مورخان درباره عمر نوح عليه السلام اختلاف كرده و ۱۰۰۰، ۱۴۵۰، ۱۴۷۰ و نيز ۲۳۰۰ سال گفته اند. و البتّه در اخبار معتبر عمر آن حضرت ۲۵۰۰ سال ذكر شده است» (تاريخ انبيا، محلاتى، ص ۶۴). [۳]: سوره عنكبوت، آيه ۱۴. [۱]: سوره عنكبوت، آيه ۱۵. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• نكاتى در مورد زندگانى حضرت نوح عليه السلام اشاره درباره نوح پيامبر عليه السلام سخن بسيار است، ولى پنج نكته مهمّ عبرت آميز وجود دارد، كه در اين مباحث به آن اشاره مى كنيم: ۱. مؤمنان به نوح پيامبر عليه السلام قرآن مجيد مى فرمايد: گروهى از جوانان كم درآمد و فقير به آن حضرت ايمان آوردند. ولى ثروتمندان و اغنيا به حضرت نوح عليه السلام ايراد گرفتند و به او اعتراض كردند؛ به چگونگى اعتراض آنها توجّه كنيد: « «فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ»؛ اشرافِ كافر قومش (در پاسخ او) گفتند: «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم! و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند، جز افراد پستِ ساده لوح مشاهده نمى كنيم؛ و براى شما فضيلتى نسبت به خود نمى بينيم، بلكه گمان مى كنيم كه شما دروغگو هستيد! ». [۱] حضرت نوح عليه السلام در پاسخ آنها فرمود: « «وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلَاقُوا رَبِّهِمْ وَلَكِنِّى أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ»؛ و من، كسانى را كه ايمان آورده اند، (به خاطر شما) از خود طرد نمى كنم، چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد؛ (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قيامت، خصم من خواهند بود)، ولى شما را گروهى مى بينم كه جهالت به خرج مى دهيد! ». [۲] و در ادامه فرمود: « «وَيَا قَوْمِ مَنْ يَنصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُّهُمْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ»؛ اى قوم من! چه كسى مرا در برابر (مجازات) خدا يارى مى دهد اگر آنان را طرد كنم؟ آيا متذكر نمى شويد؟! ». [۳] ---------- [۱]: سوره هود، آيه ۲۷. [۲]: سوره هود، آيه ۲۹. [۳]: سوره هود، آيه ۳۰. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ايراد مذكور مخصوص حضرت نوح نبود! آنچه در مورد پيروان حضرت نوح عليه السلام و مخالفانش گفته شد، اختصاص به آن حضرت نداشته، بلكه در مورد ساير پيامبران نيز چنين بوده است. اوّلين گروهى كه به پيامبران ايمان مى آوردند جوان هاى كارگر و كم درآمد و بااخلاص بودند و ثروتمندان نسبت به اين مسأله اشكال كرده و نق مى زدند. و همين ايراد بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز وارد شد. عدّه اى از اشراف و ثروتمندان مكّه خدمت حضرت رسيده و عرض كردند: ما حاضريم به شما ايمان بياوريم ولى اين قماش افراد كم درآمدِ برخواسته از طبقات پايين اجتماع را كه با ما ثروتمندان تناسبى ندارند از خود دور كن. خداوند در پاسخشان خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: « «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»؛ با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و شام مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند! و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از يادمان غافل ساختيم و از هواى نفس پيروى كردند، و كارشان افراطى است، اطاعت مكن! ». [۱] اين مطلب در مورد حضرت موسى عليه السلام نيز به چشم مى خورد. آن حضرت به اتّفاق برادرش هارون با لباس چوپانى براى هدايت فرعون به نزد او رفتند. حضرت على عليه السلام در خطبه ۱۹۲ نهج البلاغه [۲] در اين مورد چنين مى فرمايد: موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند، در حالى كه لباس هاى پشمين به تن داشتند و در دست هر كدام عصايى بود. با او شرط كردند كه اگر تسليم فرمان پروردگار شود حكومت و ملكش باقى خواهد ماند و عزّت و قدرتش دوام يابد. امّا فرعون گفت: «آيا از اين دو نفر تعجّب نمى كنيد؟ كه با من شرط مى كنند بقاى ملك و دوام عزّتم بستگى به خواست آنها داشته باشد، در حالى كه فقر و بيچارگى از سر و وضعشان مى بارد (اگر راست مى گويند) چرا دستبندهايى از طلا به آنها داده نشده است؟! حضرت على عليه السلام در پاسخ اين ايراد فرعون مى فرمايد: اگر خداوند مى خواست به هنگام مبعوث ساختن پيامبرانش، درهاى گنجها و معادن طلا و باغ هاى خرّم و سرسبز را به روى آنها بگشايد مى گشود، و اگر مى خواست پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنها گسيل دارد، گسيل مى داشت، امّا اگر اين كار را مى كرد امتحان از بين مى رفت و پاداش و جزا بى اثر مى شد». حضرت مطالب مفصّلى در ادامه خطبه فرموده كه خلاصه آن اين است. «خداوند چنين كارى را با پيامبرانش نكرد تا ارزش در لباس فاخر و زيورآلات و پول و مقام خلاصه نشود، بلكه ارزش جاى حقيقى خود را پيدا كند. ---------- [۱]: سوره كهف، آيه ۲۸. [۲]: اين خطبه، كه معروف به خطبه قاصعه (به معناى كوبنده) است، در مورد تغيير سنّت هاى عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله سخن مى گويد. زيرا در عصر آن حضرت افراد كم درآمد با ايمان در اطراف او بودند و نظام ارزشى بر اساس ايمان افراد بود نه ثروت آنها، امّا در عصر عثمان اين مطلب كاملًا معكوس شد و افراد ثروتمند و صاحبان جاه و مقام اطراف خليفه را گرفتند. زمانى كه حضرت على عليه السلام به خلافت ظاهرى رسيد تصميم گرفت نظام ارزشى را تغيير داده، به زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بازگرداند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مأمون و مرد دزد محمد بن سنان حکایت می‌کند که در خراسان نزد مولایم حضرت رضا علیه السلام بودم. مأمون در آن زمان حضرت را معمولا در سمت راست خود می‌نشاند. به مأمون خبر دادند که مردی دزدی کرده است. مأمون فرمان داد او را احضار کنند. چون حاضر شد، مأمون او را در قیافه ی مرد پارسایی مشاهده کرد که اثر سجده در پیشانی داشت. به او گفت: - اف بر این آثار زیبا و بر این کار زشت! آیا با چنین آثار زیبا و ظاهری که از تو می‌بینم تو را به دزدی نسبت می‌دهند؟ مرد صوفی گفت: - من این کار را به جهت اضطرار کرده ام، زیرا تو از پرداخت سهم من از خمس و غنایم، امتناع کرده ای. مأمون گفت: - تو در خمس و غنایم چه حقی داری؟ - خدای عزوجل خمس را به شش قسمت تقسیم کرد و فرمود: ( (هر غنیمت که به دست آورید خمس آن برای خدا و پیغمبر او و ذوی القربی و یتیمان و بینوایان و درماندگان در سفر است. ) ) و همچنین غنیمت را به شش قسمت تقسیم کرد و فرمود: ( (غنیمتی که خدا از اهل قریه‌ها به پیغمبر خود ببخشد، برای خدا و پیغمبر او و ذوی القربی و یتیمان و بینوایان و درماندگان در سفر است؛ برای آنکه غنیمت، تنها در دست و حوزه توانگران شما به گردش نباشد. ) ) طبق این بیان، اکنون که در سفر مانده‌ام و بینوا و تهیدستم، تو مرا از حقم محروم ساخته ای. مأمون گفت: آیا من حکمی از احکام خدا و حدی از حدود الهی را با این حرف‌های ترک کنم؟ - اول به کار خود پرداز و خویش را پاک کن و آن گاه به تطهیر دیگران همت گمار! نخست حد خدا را بر نفس خود جاری کن و آن گاه دیگران را حد بزن! مأمون دیگر نتوانست سخن بگوید، رو به حضرت رضا علیه السلام نمود و گفت: - در این باره چه نظری دارید؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: - مقصود این مرد آن است که چون تو دزدی کرده ای او نیز دزدی کرده! مأمون از این سخن سخت برآشفت و آن گاه به مرد دزد گفت: - به خدا قسم دست تو را خواهم برید. مرد گفت: - آیا تو دست مرا قطع می‌کنی در صورتی که خود، بنده ی منی؟! مأمون گفت: - وای بر تو! من چگونه بنده ی تو شده ام؟! مرد گفت:- از آنجا که مادر تو از مال مسلمان خریداری شده و تو بنده ی کلیه مسلمانان مشرق و مغربی، تا آن گاه که تو را آزاد کنند، و من تو را آزاد نکرده ام. دیگر آنکه تو خمس را بلعیده ای! بنابراین، نه حق آل رسول را ادا کرده ای و نه حق مثل من و امثال مرا داده ای. همچنین شخص ناپاک نمی تواند ناپاک مثل خود را پاک سازد، بلکه شخصی پاک باید آلوده ای را پاک نماید و کسی که خود حد به گردن دارد بر دیگری حد نمی تواند بزند، مگر آنکه اول از خود شروع کند! مگر نشنیده ای که خدای عز وجل می‌فرماید: (آیا مردم را به نیکی فرمان می‌دهید و خویش را فراموش می‌کنید و حال آنکه کتاب خدا را تلاوت می‌کنید؟ آیا در این کار فکر نمی کنید. ) در این هنگام، مأمون رو به حضرت رضا علیه السلام کرد و گفت: - رای شما درباره این مرد چیست؟ حضرت رضا علیه السلام اظهار داشتند: - خدای جل جلاله به محمد صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: خدای را حجت بالغه ای هست که به بندگان داده و حجت بالغه حجتی است که چون به شخص نادان رسد همچون شخص دانا آن را بفهمد و دنیا و آخرت قائم به همین جهتند اکنون این مرد بر تو دلیل آورده است. چون سخن به اینجا رسید، مأمون فرمان داد تا مرد صوفی را رها کنند. پس از آن، مدتی در میان مردم ظاهر نشد و در مورد حضرت رضا علیه السلام فکر می‌کرد تا آنکه آن بزرگوار را مسموم ساخت و شهید کرد. https://eitaa.com/darolsadeghiyon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💠اطلاعاتی بسیار زیبا در مورد ایران عزیز که اصلا نمیدانیم... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ 🔴آثار لقمه حرام در زندگی مومن ✍️ آیت الله ناصری: یکی از اولیاء الهی بود به نام مرحوم حاج مؤمن که استاد آیت الله دستغیب رحمت الله علیه بود، ایشان برای بنده نقل کرد: من خدمت یکی از اولیای الهی رسیدم. دستوری به من داد و گفت که مثلاً فلان جا غذا نخور. من هم گفتم چشم. داستانش خیلی مفصل است. می‌گفت: ما با آن شخص که گفته شده بود در خانه‌اش غذا نخورم، مرتبط بودیم. یک روز در خانه ایشان نماز را که خواندیم، سفره انداختند و من خجالت کشیدم بلند بشوم. گفت: بنشین ناهار بخور. گفتم: آقا! من معذورم. گفت: نه؛ بنشین ناهار بخور. حاج مؤمن می‌گفت: غذا را کشیدیم و من دو سه تا لقمه خوردم. یک دفعه دیدم آن ولی الهی پیدایش شد. اشاره کرد گفت: بلند شو بیا. بلند شدم رفتم. گفت: چرا از این غذا خوردی؟ گفتم: من خجالت کشیدم. برایم کشیدند و کاسه گذاشتند و نتوانستم نخورم. گفت: خوب، حالا اگر می‌توانی، برو بخور. آمدم نشستم. دیدم تمامش چرک و خون است، خدا شاهد است. گفت: از بوی تعفن غذا حالم خراب شد. نگاه کردم دیدم آن‌ها همه دارند می‌خورند؛ اما دارند چرک و خون می‌خورند. حالم به هم خورد و بلند شدم. بعضی از غذا‌ها حقیقتش این است. نمی‌دانیم چیست. انسان مقداری برای به دست آوردن غذای حلال و پاک سعی و کوشش بکند. غذا، در فرزندان ما، در عبادات ما آثاری دارد. در روایت دارد کسی که یک لقمه حرام بخورد، تا چهل روز دعاهایش مستجاب نمی‌شود. 📚بحارالأنوار، ج63، ص314 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
میریزند، تا مردم بترسند؛ [خب] یک عدّه هم که مجروحند، یک عدّه هم که خسته‌اند. «قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَکُم» آدمهای نفوذی‌ آمدند بین مردم گفتند که «بله، لشکر، بیرون مدینه منتظرند که به شما حمله کنند -فَاخشَوهُم- بترسید، پدرتان درمی‌آید، پدرتان درآمده است»؛ بعد پیغمبر فرمود که فقط آن کسانی که امروز در اُحد زخمی شدند، باید شمشیر دست بگیرند، بیایند بیرون؛ دیگران حق ندارند بیایند؛ ببینید، این[طور] است! شما زخمی شدید، همین شما که زخمی شدید و مجروح شدید، باید شمشیر دست بگیرید بیایید بیرون. یک عدّه‌ای زخمی شده بودند، مؤمن بودند دیگر، به پیغمبر ایمان داشتند، قبول داشتند پیغمبر را، [لذا] شمشیر دست گرفتند، رفتند بیرون، با آن جمعی که در نزدیکیِ مدینه -حالا مثلاً نیم ‌فرسخی، یک فرسخی- اجتماع کرده بودند، درگیر شدند، پدر آنها را درآوردند؛ فَانقَلَبوا بِنِعمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضلٍ لَم یَمسَسهُم سوءٌ.) اوّلش گفتند: قالوا حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ، بعد رفتند «فَانقَلَبوا بِنِعمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضلٍ» و برگشتند، هم غنیمت آوردند، هم شکست دادند دشمن را، هم غنیمت گرفتند و سرافرازبرگشتند؛ این منطق اسلام است. 🌍
يكی از بزرگترين اشتباهات پدر و مادر اين است به فرزندشان اجازه دهند طرف يكی از والدين خود را بگيرد، ميان والدين خود پادر ميانی كند، يا نقش دوست، مشاور، يا مادری را به عهده بگيرد. پدر و مادر بايد به فرزندشان اين پيام را بدهند كه «ما ميتوانم از خودمان مراقبت كنیم.» تو نباید در اختلافات ما دخالت كنی. هرگز نباید بدی همسر خود را به فرزندتان بگویید چون که فرزند شما از نظر امنیت روانی آسیب می‌بیند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴تلنگر ✍روزی پسری ، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست. متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ایی بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟ مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، و دوست داشتم از آنها چیز ساده ایی بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند...* "فرهنگی که باید با آب طلا نوشت" ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✔️ از این همه حسن و زیبایی بگو که در اطرافت و در همه‌ی دنیا پر است، از خوشگل‎ها بگو، نمی‎دانم در بین این همه حسن و جمال از کجا زشت پیدا می‎کند و از آن صحبت می‎کند و مرتکب غیبت می‎شود؟ 🔻عارف بالله مرحوم حاج اسماعیل دولابی🔻 🔸خوشگل یعنی کسی که گِل و طینتش پاک و خوب است. خوشگل آن‎قدر مشغول جمال خودش است که وقت ندارد از عیب دیگران صحبت و از آنها غیبت کند. اگر کسی در برادر یا خواهر مؤمنش بدی دید، چون مؤمن آینه‎ی مؤمن است: اَلمُؤمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ؛ در واقع بدی خودش را دیده است. خوشگل که در برابر آینه می‎ایستد، زیبایی می‎بیند و از مشاهده‎ی جمال لذّت می‎برد. 🔸از این همه حسن و زیبایی بگو که در اطرافت و در همه‌ی دنیا پر است، از خوشگل‎ها بگو، نمی‎دانم در بین این همه حسن و جمال از کجا زشت پیدا می‎کند و از آن صحبت می‎کند و مرتکب غیبت می‎شود؟ ان‎شاء‎الله ذاتت طوری ادب شود که جز حسن و جمال و کمال نبینی و جز از خوبی و زیبایی نگویی. 🔸همه به امین احتیاج دارند. حتّی کسانی که خودشان دزدند و امین نیستند، به امین محتاجند تا چیزهایشان را به او بسپارند. به برکت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم که امین بود، همه امین را دوست دارند. شما هم اگر ایمان خود را حفظ کنی و امین باشی، همه‎ی اهل آسمان‎ها عاشقت می‎شوند. 📚مصباح الهدی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚 قدیما یه شاگرد کفاشی بود، هر روز میرفت لب رودخونه برای درست کردن کفش، چرم می‌شست؛ اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد، می‌گفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره! یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره! با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره. شاگرد با تعجب پرسید نمی‌زنیم؟ اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره! الان که آب برده دیگه فایده ای نداره... زندگیم همینه، تمام تلاش‌تون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید👌   https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✨﷽✨ ✍روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه می‌کند. شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه این‌گونه اشك می‌ريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟» شیخ جعفر در میان گریه‌ها گفت: «آری، یکی از لات‌های این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.» همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟» شیخ در جواب می‌گويد او به من گفت: «شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من می‌گویند. آیا تو هم همانی هستی که همه می‌گویند؟! و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.» گفتا؛ شیخا، هر آن‌چه گویی هستم آیا تو چنان‌که می‌نمایی هستی؟ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
👏👏👏👏 ⭕️ کسب عنوان قهرمانی فوتبال ساحلی بین قاره ای و قهرمانی جام جهانی کشتی فرنگی را به هم وطنان عزیز تبریک عرض می کنیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✨﷽✨ ✍حاج اسماعیل دولابی(ره) گرد و غبارها و آشوب ها و ناآرامی های جهان در روزگار ما, خبر از نزدیک شدن فرس الحجاز یعنی امام زمان (عج) می دهد. ناآرامی­ هایی که در روزگار ما در سراسر عالم بروز نموده است حاوی بشارت بزرگی است. جهان از درد زایمان به خود می پیچد و عن قریب فرزندی را بیرون خواهد داد. سواری که از دور می آید پیش از آنکه خودش برسد و دیده شود گرد و غباری که از زیر پای اسبش برمی­ خیزد دیده میشود. گرد و غبارها و آشوب ها و نا آرامی های جهان در روزگار ما, خبر از نزدیک شدن فارس الحجاز یعنی امام زمان (عج) می دهد. 🌟ایشان (حاج اسماعیل دولابی)همچنین در جای دیگری می فرمایند :قبل از بارش باران، تند بادی بر می خیزد و گرد و غبار زیادی برپا می کند و همه خس و خاشاکها و آشغال ها را از روی زمین جارو می کند. اما اگر کمی صبر کنیم باد آرام می گیرد و باران می بارد و سپس ابرها کند می روند و هوا لطیف و آفتابی می شود. آشوب ها و نابسامانی ها که روزگار ما در سراسر جهان پدیدار شده است, نزدیک شدن هوای لطیف و آسمان صاف و آفتابی عصر ظهور را بشارت می دهد. 📚مصباح الهدی صفحه ٣٢٣ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 ⭕️✍حکایتی زیبا و خواندنی حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار میهماندوست بود و تا میهمان به خانه او نمى‏ آمد، غذا نمى‏ خورد. زمانی فرا رسيد كه يك شبانه روز، هیچ میهمانی بر او وارد نشد؛ پس از خانه بيرون آمد و به جستجوى میهمان پرداخت. پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، ولی فهميد آن پيرمرد، بت پرست است. حضرت ابراهيم گفت: «افسوس! اگر بت پرست نبودی، میهمان من می ‏شدى و از غذاى من مى ‏خوردى» پيرمرد از كنار ابراهيم گذشت. در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم نازل شد و گفت: «خداوند مى‏ فرمايد اين پيرمرد، هفتاد سال مشرك و بت پرست بود، ولی ما رزق او را كم نكرديم. اينك که غذای يك روز او را به تو حواله نموديم، تو به خاطر بت‏ پرستى، به او غذا ندادى!» حضرت ابراهيم عليه ‏السلام پشيمان شد و به جستجوى آن پيرمرد رفت. او را پيدا كرد و با اصرار به خانه خود دعوت نمود. پيرمرد بت پرست گفت: «چرا بار اول مرا رد كردى، ولی حالا دعوت می کنی؟» حضرت ابراهيم ، پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد. پيرمرد به فكر فرو رفت و گفت: «نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است.» آن گاه به یگانگی خداوند اقرار نمود و آيين ابراهيم عليه‏ السلام را پذیرفت. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🔆 ✍ زندگی بی‌نقص نمی‌شود 🔹زندگی مثل نخ‌کردن سوزن است. گاهی بلد نیستی چیزی را بدوزی اما چشم‌هایت آن‌قدر خوب کار می‌کند که همان بار اول سوزن را نخ می‌کنی. 🔸اما هر چقدر پخته‌تر می‌شوی، هر چقدر باتجربه‌تر می‌شوی، هر چقدر بیشتر یاد می‌گیری که چگونه بدوزی، چگونه پینه بزنی، چگونه زندگی کنی؛ تازه آن‌وقت چشمانت دیگر سو ندارد! 🔹مشکل اینجاست که وقتی هم بلدی بدوزی، هم چشم‌هایت سو دارند؛ تازه آن موقع می‌فهمی، نه نخ داری، نه سوزن. ‌‌‌ 🔸همیشه یک چیزی‌ از زندگی کم است. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌺دیدن بهشت برزخی 🌺 🌹عبْدُاللَّه بن سِنان يكى از ياران امام صادق(ع) ماجراى شنيدنى زير را چنين بيان مى دارد: 🔸«از امام صادق(ع) پرسيدم: نهر كوثر چيست؟ 🔸حضرت توضيحاتى داد؛ سپس فرمود: آيا دوست دارى آن را ببينى؟ 🔹گفتم فدايت شوم؛ آرى. فرمود: دستم را بگير تا از اين شهر بيرون رويم. 🔹امام پايش را به زمين كوفت؛ در اين هنگام، پرده ملكوتى كنار رفت و عالم برزخى نمايان شد. 💓وقتى چشم گشودم، نهرى بسيار بزرگ ديدم كه آغاز و پايانش پيدا نبود. از چشمه هاى آن، آب و شير سفيدتر از برف و شراب نيكوتر از ياقوت روان بود. 💓گفتم: فدايت شوم؛ اين نهر و چشمه ها از كجا مى آيند و به كجا مى ريزند؟ 🍃فرمود: اين از چشمه هايى است كه خداى تعالى در قرآن نويدش را داده است: چشمه اى از آب، چشمه اى از شير، چشمه اى از شراب. (سوره محمد آیه 15 ) 🌴در كنار آن نهر، درختهايى ديدم كه زيرسايه آنها حوريانى گيسو به سرآويخته، آرميده بودند كه هرگز بدين زيبايى كسى را در دنيا نديده بودم! 💚حضرت به يكى از آنها اشاره فرمود آب بده! آن ماهرو، قدحى از آب پر كرد. 💚حضرت، ظرف آب را از او گرفت و به من داد. هرگز ظرفى به آن زيبايى نديده بودم (درقرآن هم به ظرفهای زیبایی بهشتی اشاره شده است) و شربتى به آن گوارايى نچشيده بودم! 🌹گفتم: فدايت شوم؛ چنين چيزهايى را نه ديده بودم و نه تصورش را مى كردم. 🌺حضرت فرمود: «اين كمترين چيزهايى است كه خداوند به پيروان ما نويدش را داده است و مؤمن هرگاه بميرد، او را به اين محل آورند. در باغستانهاى اطراف، گردش مى كند و از شرابهاى اينجا مى آشامد». 📚 «بحار الانوار»، ج 6، ص 287 📚
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 🔴 حکایت مرحوم آیت الله حاج و زن ارمنی آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی " رضوان الله تعالی علیه " می گوید: زمانی که در اصفهان درس می خواندم، سال سختی پیش آمد و گاهی از گرسنگی، دچار ضعف شدید می‌شدم، روزی شنیدم که در خارج شهر گوشت شتر پخش می‌کنند، من هم به آن سو رفتم و جمع زیادی مانند من چشم‌هایشان را به پخش کننده گوشت دوخته بودند تا اینکه در آخر فقط مقدار پنج سیر از آن گوشت نصیب من شد. خوشحال بودم که بی‌نصیب نشده‌ام، به طرف مدرسه راه افتادم، در مسیر راه در کنار کوچه‌ای دیدم یک زن ارمنی نشسته و دو دختر بچه‌اش از بی‌حالی و بی‌رمقی مانند مردگان روی هم بودند و آهسته آهسته نفس می‌کشیدند، آن زن که چشمش به من افتاد با ضعف بی‌نهایت و با زبانی که من نمی‌فهمیدم، اظهار نیازمندی کرد و اشاره به دو دخترش نمود و به من فهمانید که به فریاد این فرزندانم برسید. خیلی ناراحت شدم، به مدرسه رفتم و همان گوشت‌ها را سرخ کردم و برگشتم و به آن زن دادم، او کم کم آن تکه‌های گوشت را به دخترانش داد و سر به سوی آسمان گرفت و برای من دعا کرد. به مدرسه برگشتم، در حالی که هوا گرم و ضعف گرسنگی وجودم را گرفته بود، دراز کشیدم و خودم چیزی نداشتم که از گرسنگی نجات پیدا کنم، ناگاه دیدم در حجره باز شد و پیرمردی نورانی که بقچه‌ای در دست داشت وارد شد، سلام کردم، حالم را پرسید، و فرمود: این بقچه از آنِ شماست، پرسیدم چه کسی اینها را فرستاده؟ گفت: کسی که روزگار به دست اوست به یاد شما هست، این را گفت و از اتاق بیرون رفت! من به شک افتادم که این پیرمرد خوشرو و نورانی که بود؟! دنبالش رفتم، ولی او را ندیدم! آمدم به حجره و آن بقچه را باز کردم، دیدم که نان‌های تافتون معطر و روغنی است که تا آن زمان ندیده بودم، بعضی از دوستان خود را صدا زدم و جریان را نقل کردم و از آن تافتون‌ها همه سیر خوردند و من از حالت ضعف و سستی بیرون آمدم 📚 کتاب جلوه های ربانی 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهکار زندگي چيست؟ ⚡️اين که در ميان مردم زندگی کنی ولی هيچگاه به کسی زخم زبان نزنی ... دروغ نگویی ... کلک نزنی و سوء استفاده نکنی ... ⚡️نیازی ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﺗﺤﻤﻞ" ﮐﻨﻴﻢ ، ⚡️ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﻗﻀﺎﻭﺕ " ﻧﮑﻨﻴﻢ ... ⚡️ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍی "ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ" يکدﻳﮕﺮ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ ، ⚡️ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻬﻢ " ﺁﺯﺍﺭ " ﻧﺮﺳﺎنيم ... ⚡️ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ "ﺍﺻﻼﺡ" ﮐﻨﻴﻢ ، ⚡️ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ "ﻋﻴﻮﺏ " ﺧﻮد ﺑﻨﮕﺮﻳﻢ ... ⚡️حتی ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ، ⚡️ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ "ﺩﺷﻤﻦ" ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ ... " ﺁﺭی، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ زندگی کردن شاهکار است ... ☘☘☘☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 خدا حفظ کنه مهران رجبی عزیز 🔹 سعودى اینترنشنال شماره ‎مهران رجبی رو منتشر میکنه که بهش فحش بدن و بیش از ٧ هزار تماس از خارج کشور داشته که مزاحمش میشدن! 🔹 اما جواب دندان شکنی که مهران رجبی به یک ایرانی که از اسرائیل مزاحمش میشه رو میده از زبون خودش بشنوید 😂😂👌👌 🌀
〰〰🌺〰〰 🔸المؤمن کالجبل الراسخ پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود. هر روز شهید می آوردند .... پیرمرد ، دست تنها بود اما سخت کار میکرد و کمتر وقتی برای استراحت داشت روزی از روزها همین که داشت از لابلای پیکر مطهر شهدا عبور میکرد، شهیدی نظرش را جلب کرد ؛ کمی بالای سر شهید نشست رو به شهید کرد و با همان لهجه ی شیرین اصفهانی گفت : باریکِلاااا ، باریكِلااااا و بلند شد و به كارش ادامه داد . یك نفر كه شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد پیرمرد نجار تمایلی به صحبت كردن نداشت. همان یك نفر ، سماجت كرد تا ببیند قضیه ی باریكلا گفتنهای پیرمرد چه بوده است. پیرمرد با همان آرامش گفت : پسرم بود •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 📚تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند حکایت چنین است که ... تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار ! دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ... تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد .. دوستانش به او‌ گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد .. آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد .. تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟! آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند .. پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ... مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ... این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !! این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت ! بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛ پس تاجر گفت : هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم .. و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ... دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید ! خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ... اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !! سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن . 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
⭕ حـــوادث پــیش از ظـــهـــور ------------------------------------------------------- ------------------------------------------------------- ✍️ آشوب ها و فتنه مانند پاره های شب تار محقق می شوند ☀️ امام سجاد (علیه السلام) فرمودند : براستی (در زمان غیبت) فتنه ها و آشوب ها همچون پاره های شب تار محقق خواهد شد، و جز آن کس که خداوند از او عهد و پیمان گرفته، احدی از آن ها نجات نیابد. 📚 بحار الانوار ؛ ج۵۱، ص۱۳۵ ------------------------------------------------------- ☀️طلــوع خــورشیــد حـقـیـقــت بی گمان پشت این ابرهای تیره و تار که سرزمینهای اسلامی را در خود فروپوشانده و بلا و مصیبت می‌بارند، خورشیدی پنهان است که ستمدیدگان جهان طلوع آن را با درد و حسرت، قرنها منتظر بوده اند نشانه‌های طلوع خورشید حقیقت همین فتنه هایی است که در سراسر جهان و به ویژه در سرزمینهای اسلامی چشم‌ها را خیره و خردها را تیره کرده است. 🌤️ او خواهد آمد ------------------------------------------------------- 🔰فتنه‌ها پشت سرهم در حال افتادن است اتفاقات منطقه خاورمیانه و جهان لحظه ای شده اتفاقات و حوادث منطقه، دیگر از سال و ماه و روز گذشته و لحظه ای شده... ➖ هر روز خبری می آید ➖ در پیچ آخر هستیم ➖ نفس های آخر دشمن است آیا هیچ از خود پرسیده ایم شاید برخی از این اتفاقات نوید نزدیک شدن لحظه دیدار و زمان ظهور مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد!؟ ✅ الا ان نصرالله قریب و بشرالمومنین وعده خدا نزدیک است ------------------------------------------------------- ------------------------------------------------------- 🌤️ الّلهُـــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَج
✨﷽✨ 🌸داستان مرد نابینا 🌸 🌱مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! پادشاهی ازسرزمین دیگر درحال رفتن به پایتخت پادشاهی آن سرزمین نزد او آمد، وبا لحنی احترام آمیز گفت:از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟ 👈پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟ 💥‌ سپس نگهبان آن جماعت نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد پرسید:‌‌احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟ 🌱هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، ازو او پرسید: به چه می خندی؟ 🌱نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود. مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ 🌱 نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. 👈طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست..! ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
محمدصادق‌ناطقی،طلبه‌جهادی: 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 یکی به مسئولین وزارت ورزش و جوانان اطلاع بدهد، دولت قبلی تمام شده... روحانی رفت... *ورود زنان به ورزشگاه *دامن زدن به اغتشاشات توسط بعضی از ورزشکاران *شکایت فدراسیون فوتبال در اوج اغتشاشات از دکتر عباسی *عکس گرفتن وزیر با دخترک سنگنوردی که با کشف حجاب در مسابقات شرکت کرده بود. * توهین به سرود ملی، پرچم و وطن فروشی تیم فوتبال ساحلی *کشف حجاب دختر اسکیت‌باز در مسابقات ترکیه * نخواندن سرود ملی توسط تیم واترپلو در هند ما به دولت و وزیر محترم خوش‌بین هستیم اما واقعا این اتفاقات تلخ ظرف چند ماه چه توجیهی دارد؟! و از طرفی نگران آبروریزی عده‌ای نفوذی و وطن فروش در مسابقات جام جهانی با آمریکا و انگلیس هستیم... مردم از آقای یامین‌پور و نیروهای انقلابی وزارت‌خانه ورزش و جوانان توقع بیشتری دارند... ✍