eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
646 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.1هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚سلام امام زمانم💚 باور دارم 🍃یکی از همین ها 🌼که بی هوا و خسته چشم باز می‌کنم، 🍃بوی نرگس‌در همه دمیده است... آمدن، برازنده ی ! 🌺 یا صاحب‌الزمان
غریبی امام زمان (عج) - @Maddahionlin.mp3
زمان: حجم: 2.64M
♨️غریبی امام زمان(عج) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
درمحضرحضرت دوست
‌ 🌷مهدی شناسی ۳۵🌷 🔸از فواید امام که مورد استفاده ی عموم قرار می گیرد عبارت است از فواید معنوی برای
‌🌷مهدی شناسی ۳۶🌷 💠امام کهف حصین ماست و مثل پدر و مادری که به طور دائم، مستقیم و غیر مستقیم، دنبال فرزندشان هستند و از او جدا نمی شوند، پیوسته در پی ماست. ☝️🏻همیشه و در همه حال با مولایمان حرف بزنیم. چون او مجرای ما برای رسیدن به خداست. 🔸"من اَرادَ الله بَدَاَ بِکم" هر که خدا را بخواهد، از شما و با شما آغاز می کند. 🔺ما در زندگی خود می بینیم که هر وقت دستمان را به بزرگ ترها داده ایم، حتی اگر هم افتاده باشیم، آن ها ما را گرفته و بلند کرده اند. 💞بیاییم وجودمان را به دست پدر و علت وجودمان بدهیم و همیشه با او باشیم. 🔹دست در دست او به خیابان برویم و خرید کنیم؛ دست در دست او رانندگی کنیم؛ دست در دست او به خواستگاری برویم و عروسی بگیریم و... 👈🏻در همه چیز با عشق و یاد او باشیم؛منتها در وجود و جانمان، نه در زبان! ⚜بزرگان فرموده اند که البته از سوی دیگر هم از خود غافل نشویم، همیشه روی خودمان کار کنیم و تزکیه‌ی نفس داشته باشیم. 〽️مبادا شیطان القا کند که: "هر کاری خواستی انجام بده، آقایت دستت را می گیرد!" ♻️این مطالب را به خود تلقین کنیم. اگر یادمان رفت، دوباره و دوباره تمرین کنیم؛ آن قدر به نفسمان بگوییم تا برایمان ملکه شود. ✅ آن وقت دیگر خودمان نیستیم و اینجاست که اتصال با حضرت برقرار می شود.
آنانکه زمستان را از پشت پنجره‌‌ دیده‌اند و گرسنگی را هم فقط در کتابها‌ ‌خواندند ، نخواهند توانست که نمایندگانی شایسته برای دفاع از "حقوق مردم" باشند ...!! ♡ دکتر بهشتی ♡ ۷ تیرماه سالروز شهادت دکتر بهشتی و یارانش گرامی باد ❖ ─┅═༅✿🌸🕋🌸✿༅═┅─
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .ارشیا با خودش گفت: _از ترنجی که من می شناسم بعیده این رفتار. صدای آتنا مکالمه شان را قطع کرد. -داداش بیاین شام. ارشیا به بازوی ماکان زد و گفت: -بریم. بعد راه رفته را برگشتند و ماکان بعد از برداشتن کتش همراه ارشیا وارد خانه شد.تازه شام تمام شده بود که مسعود به ماکان گفت: -ترنج زنگ زده خونه تنهاست. مهربان رفته پیش دخترش. من و مامانت می خوایم بریم. تو میای یا می مونی؟ ماکان نگاهی به ساعت انداخت و گفت: -نه دیگه منم میام. تا شما برسین منم باید راه بیافتم. -خوب برو مامانتم صدا کن بریم. ارشیا رو به ماکان گفت: -خوب تو می موندی لااقل. -نه دیگه برم. دیر وقته. آخر شبا دیگه مهمونیا خصوصی میشه. - گمشو مسخره. -مگه دروغ میگم لرشیا خندید و خانواده اقبال را تا دم در همراهی کرد. مهرناز رو به سوری گفت: -از طرف من به ترنج بگو خیلی بی معرفتی خانم. -به خدا سوری جون این دختر دیگه از کنترل من خارج شده. خودش می دونه و بابا جونش که اینقدر بهش پر و بال میده من خسته شدم از کاراش. عین مرغ چپیده تو اتاقش. خدا رو شکر شرکتم که تازگی های اضافه شده. من اصلا نمی بینمش اگه وقت آزادی هم داره با اون دوستای عین خودش می چرخه 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مسعود دست سوری را گرفت و گفت: _عزیزم سر پا نگه داشتی بنده های خدا رو. سوری خانم نگاهی از گوشه چشم به همسرش انداخت و گفت: _چشم مسعود خان. اون شما اونم دخترت. برو بدش به امیر و خیال همه راحت. و پر بغض به مهرناز گفت: -کاری نداری مهرناز جون.؟ مهرناز سوری را در آغوش گرفت و گفت: _سوری جون چی شده؟ مسعود دستی به صورتش کشید و سر به زیر انداخت. ماکان دست در جیب ایستاده بود و نمی دانست چه بگوید. ارشیا حسابی کنجکاو شده بود که ماجرا از چه قرار است و امیر دیگر کیست؟ خدایا اون بچه اینقدر بزرگ شده که خواستگارم براش میاد.و نزدیک بود همان جا زیر خنده بزند. سوری با همان لحن پر بغض گفت: _به خدا دارم دیونه میشم. پسره هیچیش به ما نمی خوره. مادره هم پرو پرو هی زنگ می زنه و میگه ما دخترتون و می خوایم. مسعود با لحن مهربانی گفت: _سوری جان ترنج که هنوز حرفی نزده. _هنوز نگفته ولی بالاخره اونام از قماش خودشون. معلومه که بقیه رو قبول نداره. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .ارشیا سر به زیر به حرفها گوش میداد و مدام از خودش می پرسید. مگر ترنج از چه قماشی شده؟ آخر سر سوری رضایت داد و خانواده اقبال آنجا را ترک کردند. انگار رفتن انها باعث شد یکی دو نفر دیگر هم جمع را ترک کنند و کم کم مهمانی از هم پاشید و از آنچه تصور میشد زودترتمام شد. ارشیا داشت پوست های میوه را توی سطل خالی میکرد که صدای مادرش را شنید: _چقدر بت گفتم یه ندا بهشون بده. بفرما دختره رو بردن. _اوه خانم شمام شلوغش کردین. مسعود همه چیز و به من گفته. اصلا هنوز یه بارم نیامدن. _حالا بشین تا بیان. _از کجا می دونی به تو جواب مثبت میدادن؟ _وا کی از ارشیا بهتر. مطمئنم سوری هم راضیه دخترشو بده دست ارشیا. چشم های ارشیا گرد شده بود. بشقاب های خالی را رها کرد و به طرف مادرش رفت: _مامان معلوم هست چی میگین؟ مهر ناز خانم که دید ارشیا حرفهایشان را شنیده گفت: _مگه بد میگم ترنج هم دیده هم شناخته. کی بهتر از اون. چهره ترنج را به یاد آورد. دختر بچه ای با چند جوش روی صورتش گلی را به او میداد و می گفت دوستش دارد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
بسم الله الرحمن الرحیم...🌱 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم