17.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «مهارتهای زیستن در آخرالزمان»
👤 استاد #رائفی_پور
🔸 سعی کنید مهارتهای لازم برای زیستن در #آخرالزمان و آدم تراز انقلاب اسلامی شدن رو کسب کنید تا به امام زمانتون کمک کنید.
⁉️ این مهارتها چی هستن؟
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #امام_زمان خودش به دیدن مومنینمیرود
🍂فیلم تکان دهنده حضور امام زمان (عج) در کنار یک خربزه فروش
👤 استاددانشمند
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
🖤 حضرت ام البنین سلام الله علیها وفات یا شهادت؟
🏴حضرت امّ البنین، مادر حضرت ابا الفضل عباس(ع) بود که پس از شهادت حضرت فاطمه(س) به همسرى حضرت على(ع) در آمد. نامش «فاطمه بنت حزام»، بود. زنى بود با شرافت، از خانوادهاى ریشهدار و دلاور و نسبت به فرزندان حضرت زهرا نیز بسیار مهربان بود. ثمره ازدواج على(ع) با او چهار پسر بود، به نامهاى: عباس، جعفر، عبد اللّه و عثمان، که هر چهار فرزندش روز عاشورا در رکاب سید الشهدا به شهادت رسیدند..
💠حضرت امّ البنین سلام الله علیها، پس از شهادت فرزندانش، همه روزه به بقیع میرفت و به یاد فرزندان شهیدش مرثیههای بسیار سوزناکی میخواند و مردم مدینه نیز به ندبه و نوحه او گوش فرا میدادند تا جایی که مروان بن حکم – این دشمن اهل بیت- نیز همواره به نوحهخوانی او حاضر شده و میگریست..
🏴حضرت #ام_البنین سلام الله علیها با فصاحت و بلاغتی که داشت در مقام افشاگری از ظلم و تعدی بنی امیه لعنه الله علیهم بر آمد و با اشعار جانسوز و بلیغ و عزارداری های مستمر مردم را متوجه ظلم و بی لیاقتی حکام وقت می نمود لذا حضرت ام البنین علیها السلام را با عسل زهرآگین مسموم و به شهادت رساندند..
💠مورخ نامی حاج شیخ علی فلسفی در کتاب زنان نابغه و جناب عبدالعظیم بحرانی در کتاب ام البنین سلام الله علیها نوشته اند که بنی امیه (لعنه) همسر أمیرالمؤمنین، فاطمه بنی کلابیه را مسموم و به قتل رساندند..
📚وقایع الشیعه، وقایع سیزدهم جمادی الثانی،صفحه ۸۵
📌 دل زینب با وجودت آرام شد
◾️ در خانهای که فاطمه مادری و همسری کرده است، نقش بانوی خانه را ایفا کردن سخت بود. با آنکه همنام فاطمه بودی، نام امالبنین را برای خود انتخاب کردی تا غم فرزندان فاطمه را تازه نکنی.
◽️ ادب میبارید از سر و رویت. تو همان موهبتی بودی که دل زینب با وجودت آرام شد، چون شیر پسری ابوالفضلنام آوردی.
◾️ تا قیامت تو الگوی همهٔ مادران خواهی بود در تربیت یاور برای ولیّ دوران.
🔘 وفات حضرت #ام_البنین تسلیت باد.
⭕️ تکمیل ایمان قبل از ظهور...!
💚 #امام_صادق علیه السلام:
🌸 ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید چون در لحظات ظهور ایمان ها به سختی مورد امتحان و ابتلاء قرار میگیرند.
📚 کافی،ج۶،ص۳۶۰
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_647
مهتاب با دو سه قدم خودش را به میز رساند و فلش را به دست او داد.
ماکان هم بعد از وصل کردن آن مشغول ارزیابی کار های مهتاب شد.
مهتاب این بار واقعا دیرش شده بود.
نمی توانست بیشتر بماند:
_ببخشید من دو کلاس دارم اگه کاری با من ندارین برم؟
ماکان نگاهش را از منیتور گرفت و به مهتاب خیره شد.
باورش سخت بود که مهتاب اولین کارهایش را با این
سرعت و تا این حد قابل قبول ارائه داده باشد.
برای او که با نگرانی دوباره یه ساعتش نکاه کرد سری تکان داد و گفت:
_می تونین برین من بعدا نتیجه کارو بهتون می گم.
مهتاب با اجازه ای گفت و سریع از اتاق خارج شد بعد هم با سرعت از خانم دیبا خداحافظی کرد و از پله پائین دوید.
ماکان دست به جیب مقابل پنجره ایستاد و از بالا به دویدن مهتاب که سعی داشت خودش را به اتوبوس برساند نگاه
کرد. اتوبوس رفت و مهتاب جا ماند.
ماکان همچنان داشت از بالا نگاهش می کرد.
مهتاب دستی به پیشانی اش کشید و کیف پولش را در آورد.
برای دربست گرفتن به اندازه کافی پول نداشت.
ماکان از همان بالا هم می توانست ناامیدی اش را بفهمد.
کیفش را دوباره توی کوله اش انداخت ولگد محکمی به چیزی توی هوا زد.
تصمیم گرفت با عوض کردن تاکسی خودش را به کلاس
برساند.
ولی مطمئنا دیر می رسید.چاره ای نداشت.
سمت خیابان رفت و برای یک ماشین دست تکان داد. ماکان با خودش گفت:
برم برسونمش؟
بعد به خودش جواب داد:
برای چی باید این کارو بکنم؟
بعد به ساعت اتاقش نگاه کرد:
حتما دیر می رسه. ارشیا راهش نمی ده.
بالاخره سوار شد.
ماکان با بی خیالی برگشت پشت میزش و سعی کرد اصلا به مهتاب و دیر رسیدنش فکر نکند.
خودش را برای مدتی سرگرم کرد ولی بعد به پشتی صندلی اش تکیه داد و به موبایلش خیره شد در یک تصمیم آنی
موبایلش را برداشت و با ارشیا تماس گرفت:
-الو؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_648
_به برادر زن عزیز. کجایی کم پیدایی. قرارای کارت زیاد شده یادی از دوستای قدیمی نمی کنی.
-مزه نریز.
-حالا چی شده بنده رو مفتخر کردین؟
-الان کجایی؟
-دارم می رم دانشگاه.
-ترنجم هست؟
-آره.
-ببین این دوست ترنج فکر کنم دیر برسه. تقصیر من شد گفت دو کلاس داره من یک معطلش کردم.
-آها اینم جز قرارای کاری جدیده؟
-ارشیا حرف مفت نزن.
-آخه تو از این لطف ها به هر کسی نمی کنی.
ماکان توی دلش حرف ارشیا را تائید کرد.
خودش هم نمی دانست چرا این کارها را می کند پوفی کرد و گفت:
-بی خودی برای این بنده خدا حرف در نیار. تازه اصلا خودشم خبر نداره من زنگ زدم. چیزی نگی بهش.
-باشه حواسم هست.
-به ترنجم سلام برسون.
-باشه یا علی
-خداحافظ.
ماکان دوباره موبایل را روی میز پرت کرد و از خودش پرسید:
واقعا چرا این کار رو کردم؟
بعد به خودش جواب داد:
خوب بنده خدا دیر می رسید از درس و زندگی می افتاد
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_649
*
قلب مهتاب داشت می امد توی حلقش.
تمام مسیر تا کلاس را دویده بود. پشت در نفس زنان ایستاد.
تمام امیدش به ترنج بود که جوری اجازه اش را از ارشیا بگیرد.
ارشیا درس را شروع کرده بود .
مهتاب آرام به در ضربه زد. ارشیا به همراه بقیه کلاس رویش را برگرداند و اخمی
به مهتاب کرد.
-خانم سبحانی بیست دقیقه از کلاس گذشته.
مهتاب سر به زیر انداخت و منتظر شد که ارشیا بگوید بفرمائید بیرون.
بچه ها هر کدام با چهره هایی مختلف داشتند
نگاهش می کردند.
خودش را آماده کرده بود که بچرخد و از کلاس خارج شود که صدای ارشیا را شنید:
-بفرما بشنید.
مهتاب که با شنیدن بفرما می خواست بچرخد با شنیدن بقیه حرف ارشیا میخکوب شد. ب
عضی بچه ها با شوک به ارشیا نگاه کردند کسی را که دو دقیقه تاخیر داشت راه نداده بو چه برسد به بیست دقیقه.مهتاب با گیجی پرسید:
-بیام تو کلاس؟
ارشیا خنده اش گرفته بود ولی برای اینکه نخندد اخم هایش را بیشتر توی هم کشید و گفت:
-بله نشنیدید؟
مهتاب با عجله خودش را روی صندلی کنار ترنج پرت کرد و گفت:
-چرا...چرا...
ارشیا به طرف تخته برگشت و اجازه داد لبخند پهنی توی صورتش شکل بگیرد زیر لب گفت:
-ای تو روحت ماکان.
فکرش را متمرکز کرد و به ادامه درست مشغول شد. ترنج زیبر لب پرسید:
-کجا بودی؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani