eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
675 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸داستان مهدوی🌸 داستان تشرف مظلومترین فرد عالم 😭امام زمان (عج): من مظلوم ترین فرد عالم هستم 😭 🔰مرحوم حجه الاسلام آقای حاج سید اسماعیل شرفی از شخصیت های دلسوخته ای بود که چند بار خدمت حضرت بقیه الله الاعظم (ارواحنا فداه) مشرف شده بود. ایشان یکی از تشرفات خود را این گونه نقل نموده است: 🌀به عتبات مقدسه مشرف شده بودم و در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام مشغول زیارت بودم چون دعای زائرین در بالای سر حرم مطهر امام حسین علیه السلام مستجاب است، در آنجا از خداوند خواستم مرا به محضر مبارک مولایم حضرت مهدی (ارواحنا فداه) مشرف گرداند و دیدگانم را به جمال بی مثال آن بزرگوار روشن نماید. مشغول زیارت بودم که ناگهان خورشید جهانتاب جمالش ظاهر شد، گرچه در آن هنگام حضرتش را نشناختم ولی شدیداً مجذوب آن بزرگوار شدم، پس از سلام از ایشان سؤال کردم: شما کیستید؟ آقا فرمودند: 😭 انا اول مظلوم فی العالم 😭 (من مظلوم ترین فرد عالم هستم) من متوجه نشدم و با خود گفتم: شاید ایشان از علمای بزرگ نجف هستند و چون مردم به ایشان گرایش پیدا نکرده اند خود را مظلوم ترین فرد عالم می دانند. در این هنگام ناگهان متوجه شدم که کسی در کنارم نیست. اینجا بود که فهمیدم مظلوم ترین فرد عالم کسی جز امام زمان (ارواحنا فداه) نیست، و من نعمت حضور آن بزرگوار را زود از دست دادم. 📚 منبع:شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ج 3 ص 159 و ج ۲، ص ۲۳۰٫ 💠اللهم عجل لولیک الفرج
᪥࿐࿇🌺✶﷽✶🌺࿇࿐᪥ ‌ 🔴 بگوئید ظهـور نزدیک است، تا فرج نزدیک شود... 🌕 آقا امام کاظم علیه‌السلام فرمودند: اگر به ما بگویند این امر ( ) تحقق نمی‌پذیرد، مگر بعد از دویست یا سیصد سال و آن را دیر ببینیم دلـــــــــــها دچار سختی و قساوت گردد. بگوئید چه زود است چه نزديک است و بدينگونه دل‌های مردم اُنس مي‏گيرد و آرامش می‌يابد و فرج نزديک می‌‏شود». «فَلَوْ قِيلَ لَنَا إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ لاَ يَكُونُ إِلاَّ إِلَى مِائَتَيْ سَنَةٍ أَوْ ثَلاَثِمِائَةِ سَنَةٍ لَقَسَتِ اَلْقُلُوبُ وَ لَرَجَعَ عَامَّةُ اَلنَّاسِ عَنِ اَلْإِسْلاَمِ وَ لَكِنْ قَالُوا مَا أَسْرَعَهُ وَ مَا أَقْرَبَهُ تَأَلُّفاً لِقُلُوبِ اَلنَّاسِ وَ تَقْرِيباً لِلْفَرَجِ» 📗الکافي ج ۱، ص ۳۶۹ 📗الوافي ج ۲، ص ۴۲۸ 📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۰۲ 📗الغيبة (للطوسی) ج ۱، ص ۳۴۱ 🌱 ‌‌ ➖➖➖
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️سخنرانی ❤️ دیدار یا فرج؟!... الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
⭕️ ✍️...برای یاوران و منتظران امام زمان علیه السلام چه شکوه و افتخاری از این بالاتر که مولای موحدان و امیرالمؤمنان علیه السلام آرزومند ملاقات ایشان در زمان ظهور امامشان می باشد. 🔷🔸آرزو و اشتیاق معصوم علیه السلام آرزویی خیالی نیست که از واقعیت دور باشد، بلکه آرزویی واقعی است که به طور قطع و یقین تحقیق خواهد یافت.تمنای مولایمان علی علیه السلام مبنی بردیدار ✅، به زودی زود با ظهور فرخنده امام زمان علیه السلام و مولاعلی علیه السلام به وقوع خواهد پیوست. 🔷🔹آنچه بیش از هرچیز مورد تأکید امیرالمؤمنین «علیه السلام» قرار گرفته است «صبر و استقامت منتظران بر دینداری» است،چرا که دینداری در آخرالزمان همچون نگه داشتن پاره 🔥 در دست است و آنان که برحفظ دین خویش توفیق می یابند، به بالاترین درجات، یعنی باائمه معصومین علیهم السلام،می رسند. 🌷خداوندا ما را بر حفظ دین خویش موفق بدار. 👤
🔴 بگوئید ظهـور نزدیک است، تا فرج نزدیک شود... 🌕 آقا امام کاظم علیه‌السلام فرمودند: اگر به ما بگویند این امر ( ) تحقق نمی‌پذیرد، مگر بعد از دویست یا سیصد سال و آن را دیر ببینیم دلـــــــــــها دچار سختی و قساوت گردد. بگوئید چه زود است چه نزديک است و بدينگونه دل‌های مردم اُنس مي‏گيرد و آرامش می‌يابد و فرج نزديک می‌‏شود». «فَلَوْ قِيلَ لَنَا إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ لاَ يَكُونُ إِلاَّ إِلَى مِائَتَيْ سَنَةٍ أَوْ ثَلاَثِمِائَةِ سَنَةٍ لَقَسَتِ اَلْقُلُوبُ وَ لَرَجَعَ عَامَّةُ اَلنَّاسِ عَنِ اَلْإِسْلاَمِ وَ لَكِنْ قَالُوا مَا أَسْرَعَهُ وَ مَا أَقْرَبَهُ تَأَلُّفاً لِقُلُوبِ اَلنَّاسِ وَ تَقْرِيباً لِلْفَرَجِ» 📗الکافي ج ۱، ص ۳۶۹ 📗الوافي ج ۲، ص ۴۲۸ 📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۰۲ 📗الغيبة (للطوسی) ج ۱، ص ۳۴۱
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و هفتم پشت سر هم زنگ می زد. توان جواب دادن نداشتم. اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم. توی حال خودم نبودم. دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد - چرا دست از سرم برنمی داری؟ برو پی کارت - در رو باز کن زینب، من پشت در خونه ات هستم. تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه. - دارو خوردم. اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان. یهو گریه ام گرفت. لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم. حتی بدون اینکه کاری بکنه. وجودش برام آرامش بخش بود. تب، تنهایی، غربت. دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم، - دست از سرم بردار. چرا دست از سرم برنمی داری؟ اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟ اشک می ریختم و سرش داد می زدم، - واقعا داری گریه می کنی؟ من واقعا بهت علاقه دارم. توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ پریدم توی حرفش، - باشه. واقعا بهم علاقه داری؟ با پدرم حرف بزن. این رسم ماست. رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم. چند لحظه ساکت شد. حسابی جا خورده بود، - توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم. دیگه توان حرف زدن نداشتم. - باشه. شماره پدرت رو بده. پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ من فارسی بلد نیستم. - پدرم شهید شده. تو هم که به خدا و این چیزها اعتقاد نداری. به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم. _از اینجا برو. برو. و دیگه نفهمیدم چی شد. از حال رفتم نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم. سرگیجه ام قطع شده بود. تبم هم خیلی پایین اومده بود. اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم. از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم. بلند که شدم، دیدم تلفنم روی زمین افتاده. باورم نمی شد. 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون. با همون بی حس و حالی، رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم. تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد. پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود. مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین. از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم، انگار نصف جونم پریده بود. در رو باز کردم. باورم نمی شد. یان دایسون پشت در بود. در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد، با حالت خاصی بهم نگاه کرد. اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام. - با پدرت حرف زدم. گفت از صبح چیزی نخوردی. مطمئن شو تا آخرش رو می خوری. این رو گفت و بی معطلی رفت. خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل. توش رو که نگاه کردم، چند تا ظرف غذا بود. با یه کاغذ. روش نوشته بود، - از یه رستوران اسلامی گرفتم. کلی گشتم تا پیداش کردم. دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری. نشستم روی مبل. ناخودآگاه خنده ام گرفت. برگشتم بیمارستان. باهام سرسنگین بود. غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار، حرف دیگه ای نمی زد. هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید، اولین چیزی که می پرسید این بود، - با هم دعواتون شده؟ با هم قهر کردید؟ تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم. چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست، - واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه. - از شخصی مثل شما هم بعیده. در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه. - من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم. - پس چطور انتظار دارید، من احساس شما رو قبول کنم؟ منم احساس شما رو نمی بینم. آسانسور ایستاد. این رو گفتم و رفتم بیرون. تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود. چنان بهم ریخته و عصبانی، که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه. سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد. تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد. گوشیم زنگ زد. دکتر دایسون بود. - دکتر حسینی، همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم. بیاید توی حیاط بیمارستان. رفتم توی حیاط. خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد. بعد از سه روز، بدون هیچ مقدمه ای، - چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ حتی اون شب، ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد. که فقط بهتون غذا بدم. حالا چطور میتونید چشم تون رو روی احساس من و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟ پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید. ساکت که شد، چند لحظه صبر کردم، - احساس قابل دیدن نیست. درک کردنی و حس کردنیه. حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید. احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه. غیر از اینه؟ شما که فقط به منطق اعتقاد دارید، چطور دم از احساس می زنید؟ - اینها بهانه است دکتر حسینی. بهانه ای که باهاش، فقط از خرافات تون دفاع می کنید. کمی صدام رو بلند کردم، - نه دکتر دایسون. اگر خرافات بود. عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد. نزدیک به 2000 سال
از میلاد مسیح می گذره. شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن، زنده نمی کنید؟ اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون. زنده شون کنید. سکوت مطلقی بین ما حاکم شد. نگاهش جور خاصی بود. حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره. آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم، - شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید، من ببینم. محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید. از من انتظار دارید، احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم. اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم. شما اگر بودید، یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟ با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد. - زنده شدن مرده ها توسط مسیح، یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیساست. بیشتر نیست. همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود. چند لحظه مکث کرد، - چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم. حالا دیگه، من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ اگر این حرف ها حقیقت داره، به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه. با قاطعیت بهش نگاه کردم. - این من نبودم که تحقیرتون کردم. شما بودید. شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست. عصبانیت توی صورتش موج می زد. می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل می کرد. اما باید حرفم رو تموم می کردم، - شما الان یه حس جدید دارید. حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش، احدی اون رو نمی بینه. بهش پشت می کنن. بهش توجه نمی کنن. رهاش می کنن. و براش اهمیت قائل نمیشن. تاریخ پر از آدم هاییه که، خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن. اما نخواستن ببینن و باور کنن. شما وجود خدا رو انکار می کنید. اما خدا هرگز شما رو رها نکرده. سرتون داد نزده. با شما تندی نکرده. من منکر لطف و توجه شما نیستم. شما گفتید من رو دوست دارید. اما وقتی، فقط و فقط یک بار بهتون گفتم، احساس شما رو نمی بینم، آشفته شدید و سرم داد زدید. خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده. چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟ اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد. اما این، تازه آغاز ماجرا بود. اسم من از توی تمام عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد. چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود. که به ندرت با هم مواجه می شدیم. تنها اتفاق خوب اون ایام، این بود که بعد از 4 سال با مرخصی من موافقت شد. می تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم. فقط خدا می دونست. (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد... لینک کانال : @Abbasse_kardani
🍃🌺🍃💠🍃🌺🍃 پر برکت میکنیم روزمان را با: ✨سلام برگلهای هستی✨ 👋سلام بر 🌹محمد"ص" 🌹علی"ع" 🌹فاطمه"س" 🌹حسن"ع" 🌹 حسین"ع" 💠پنج گل باغ نبی💠 💐💐💐 👋سلام بر 🌹سجاد"ع" 🌹باقر"ع" 🌹صادق"ع" 💐گلهای خوشبوی بقیع 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹رضا"ع" ❤قلب ایران وایرانی، 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹کاظم"ع" 🌹تقی"ع" ☀خورشیدهای کاظمین، 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹نقی"ع" 🌹عسکری"ع" ☀خورشید های سامرا 🍃🌺🍃 و 👋سلام بر 🌻مهدی"عج" 🌼قطب عالم امکان، 🌼امام عصر و زمان، که سلام و درود خدا بر این خاندان نور و رحمت باد. 💐💐💐🌺💐💐💐 خدایا به حق این ۱۴ گل عترت ایام را برا ی ما پر خیر و برکت وبدون گناه بگردان آمین یا رب العالمین 🌿 🌾 💐🌾🍀🌼🌷🍃
❤️ ای منتظران مهدیِ موعود به راه است عالم همه حیران شده از ال الله است چشمها را به سوی کعبه ای بگشائید کانجا برای عاشقان میعادگاه است
سلام مولای من ، مهدی جان سلامتان می کنم به امید گرمای پاسختان و شمیم بهشتی نفس هایتان و ملاحت بی بدیل لبخندتان ... مگر می شود سلام مرا بی پاسخ بگذارید ؟ ... مگر می شود لب به پاسخ سلام بگشایید و عطر و عنبر ، جهان را پر نکند ؟ ... مگر می شود با فرزندتان سخن بگویید و لبخند ، چهره ی زیبایتان را زیباتر نکند ؟ ... پس خوش به احوال من که هر صبح با سلامی به آستان شما ، میهمان پاسخ و لبخند و مهر شما هستم ... اللهم عجل لولیک الفرج
همه ترس من از مرگ همین یک بیت است ، اربعین پایِ پیاده نروم کربلا ... بی نصیبمان نگذار اربابم اللهم عجـل لولیک الفـرج