منتظر لحظہ ظاهر شدنت هستيم
و بہ شوق آن لحظہ ے شیرین،
خانہ دل را هر روز
آب و جارو ميڪنيم...
وقتے ڪہ بیایید
بہ انتظار هایے ڪہ ڪشیده ایم
افتخار خواهیم ڪرد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام آقا جان صبحت بخیر اے سپیده دَم عاشقان☀️
⚘﷽⚘
میدانے
یڪ عمر هم ڪہ انتظار کشیده باشے
این روزها و لحظہ هاے آخر
قدرِ تمــامِ آن یڪ عمر،
سخت و طولانے میگذرد...
میدانے
هر روز بہ آمدنت نزدیڪ میشویم
و این انتظار
این انتظارِ سخت و طولانے
بہ شیرینے دیدارِ تو
هزاران بار مےارزد.
کاش باشیم و روزگارِ وصل ات را ببینیم....😔
در افق آرزوهایم
تنها «أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج» را میبینم...
#آقـاےمهـربانغـزلهاےمـنسـلام✋
🔴 دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان
🔹 اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلَى صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ هَفَوَاتِهِ وَ آثَامِهِ وَ ارْزُقْنِي فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوَامِهِ بِتَوْفِيقِكَ يَا هَادِيَ الْمُضِلِّينَ.
🔺 خدایا ! مرا در اين روز بر روزه و اقامه نماز يارى كن و از لغزشها و گناهان دور ساز و ذكر دايم نصيبم فرما به حق توفيق بخشى خود اى رهنماى گمراهان عالم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
📝تو اوضاع اضطرار مردم دو دسته میشوند ....
🎤سخنرانی نیمه شعبان 1392
🌕 فضیلت و ثواب روز هفتم ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم (ص) :
🌺 خداوند درجنة نعیم ثواب چهل هزار شهید و چهل هزار صدیق به شما بدهد.
📚 امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۸
◀️ﻣﺎ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ عج الله فرجه ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ .ﭼﻪ ﺷﯿﻌﻪ ﻭ ﭼﻪ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ.ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﻧﺤﻮﯼ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻭﺟﻮﺩﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ.
◀️ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﻣﻘﺎﻡ ﺟﺎﻣﻊ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺪ ﯾﮏ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ،ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺬﺕ ﺧﺎﻡ ﺑﭽﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺒﺮﯾﻢ.
◀️ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﺎ ﻧﺘﺎﺑﺪ،ﻧﻪ ﻋﺎﻟِﻢ ﺩﺭ ﻋﻠﻢ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻧﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﺩﺭ ﻋﺒﺎﺩﺕ.ﻓﺮﺩﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺭﯾﺎﺿﺖ ﻫﺎﯼ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﻏﺮﯾﺐ ﺩﺍﺭﺩ،ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،ﻭﻟﯽ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﺍﺳﺖ.
◀️ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ،ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﻥ ﺣﺠﺘﯿﻪ ،ﺑﯽ ﻋﺎﺭﺗﺮﯾﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺸﺎﻥ ﻣﻬﺪﻭﯾﺖ ﺭﺍ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.ﺭﻓﺎﻩ ﻃﻠﺒﺎﻥ ﺍﺳﺘﮑﺒﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ،ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
◀️ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻬﺬﯾﺐ ﻭ ﺩﺭﺱ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ.
❓❓ﺍﻣﺎ ﻣﮕﺮ ﻣﻘﺼﺪ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺳﺖ؟ﻣﻘﺼﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﻈﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﮐﻨﯿﻢ.ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﻬﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺟﺎ ﻧﯿﻔﺘﺪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺍﻧﺤﺮﺍﻓﺎﺗﯽ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ.
◀️ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺗﻬﺬﯾﺐ ﻭ ﺗﺰﮐﯿﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﻧﺪﯾﺪﻧﺪ،ﯾﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﻨﮑﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ﺷﺪﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺟﻬﺖ ﺩﺭﺳﺖ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ،ﺍﮔﺮ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺰﮐﯿﻪ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺳﻨﺪ،ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﯼ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺳﺮ ﻧﯿﺴﺖ،ﺑﻠﮑﻪ ﺭﻭﯾﺖ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﻣﻊ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺍﺳﺖ،ﻧﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ،ﻣﺴﯿﺮ ﺻﺤﯿﺢ ﺭﺍ ﻃﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
🔴 وظايف_منتظران : ( آماده باش )
🔹 شيخ کلينی از امام موسی کاظم (ع) نقل میکند:
🔹 ... هر کس اسبی را به #انتظار امر ما نگاه دارد و به سبب آن، دشمنان ما را خشمگين سازد، در حالی که او منسوب به ماست، خداوند روزیاش را فراخ گرداند، به او شرح صدر عطا کند، او را به آرزويش برساند و در رسيدن به خواستههايش ياری کند. ( قوای نظامی )
🔹 شيخ #کلينی از ابوعبدالله جعفی، روايتی را نقل میکند :
حضرت امام باقر علیه السلام به من فرمود: منتهای زمان #مرابطه (مرزداری) نزد شما چند روز است؟
عرضه داشتم: چهل روز.
فرمود: ولی مرابطه ما مرابطهای است که #هميشه هست.... ( برقراری امنیت و پاسبانی )
🔹 علامه مجلسی در شرح اين فرمايش امام میفرمايد:
بر شيعيان واجب است که خود را بر #اطاعت امام برحق و #انتظار _فرج او ملتزم سازند و برای ياریاش #آماده باشند. ( جامعه سازی )
🔹 رمز اينکه شيعه بايد هر لحظه آماده ياری امام خود باشد، اين است که زمان ظهور مشخص نيست و هر آن که اراده خداوند تعلق گيرد، ممکن است #ظهور رخ دهد.
🔹 بنا براين، شيعيان بايد همواره در حال #آماده_باش به سر برند تا در زمان ضرورت، به فرمان امام خود برای مقابله با مستکبران و ستمکاران جهان به پا خيزند.
🔹 بر همین اساس لزوم تشکیل حکومت و برقراری دولت اسلامی همیشگی بوده و این مهم جزو وظایف منتظران قائم آل محمد ( ص ) است.
📚 برگرفته از کتاب #درسنامه_فرهنگ_مهدویت_و_انتظار, ج 3
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_34
نبود.
تازه شانس آوردم اونی که می خواست دستمو بانداژ کنه خانم بود.
بابام رفته بود اون گوشه وایساده بود نگا نمی کرد.
برای اولین بار تو عمرم از باباخجالت کشیدم.
چون مجبور شدم تمام لباسامو در بیارم تا خانمه بتونه دستمو ببنده.
ولی بابا خودش فهمید رفت اون طرف پشت شو کرد به ما.
واساده بودم وسط اتاق و می خواستم لباسمو عوض
کنم ولی یه دستی نمی تونستم. درو باز کردم و مهربانو صدا زدم.
_مهربون!
از همون پائین جواب داد:
_جانم ترنج!
_بیا کمکم بده لباسمو عوض کنم.
مهربان هول هولکی از پله اومد بالا.
_به دستت فشار نیاری ترنج جان.
وقتی اومد تو اتاقم با دیدن طناب دار چشاش گرد شد و یهو گفت:
_یا بسم الله. این چیه؟
از قیافه بهت زده اش خنده ام گرفت.
_هیچی بابا جر دکور اتاقمه.
یه نگایی بم کرد که انگار داره به یه دیونه زنجیری ترسناک نگا میکنه.
_چیه مهربون جونم؟
-ترنج به خدا اینو بکن. ادم میبینه دلش یه جوری میشه.
-اوف مهربان ولم کن دیگه من نمی کنمش بی خودی خودتو خسته نکن.
چشم از طناب بر نمی داشت.
-مهربان جای زل زدن به این بدبخت بیا یه لباس که استینش کوتاه باشه خودشم
حسابی گشاد باشه برام پیدا کن بپوشم.
مهربان یه جوری نگام کرد.
-ترنج تو همش از این تی شرتای تنگ و ترش می
پوشی مادر جان من که همچین لباسی سراغ ندارم.
راس می گفت. حتی یه دونه تاپ بی آستینم نداشتم که تنم کنم.
اون تی شرتامم همه تنگ بودم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_35
-حالاچکار کنم؟
-می خوای از لباسای مامانت برات بیارم؟
چشام گرد شد...
-چیییی؟
-خوب عزیزم الان دیگه چاره ای نداری.
پوفی کردم و گفتم:
-صبر کن خودم بیام نری یه چیزی بیاری توش گم شم
از اتاقم بیرون اومدم و پشت سر مهربان از پله پائین رفتم.مامان در حالی که گوشی و با شونه و سرش نگه داشته بود داشت
ناخناشو سوهان میزد.صداش کردم
-مامان!
نگام کرد و با چشم پرسید
-چیه؟
-من باید یکی از لباسای شما رو بپوشم. با
این دستم تی شرتای خودم تنگن تنم نمیره.
مامان باچشم به اتاقش اشاره کرد و من و مهربان با هم رفتیم سراغ کمد مامان.
واقعا من نمی دونم مامان گیج نمیشه بین این همه لباس وقتی می خواد لباس انتخاب کنه.
روی تخت روبری کمد نشستم. مهربان هم مشغول گشتن شد. می خواست یه پیراهن بکشه بیرون که داد زدم.
-دامن نداشته باشه. مهربان عمرا بپوشم.مهربان برگشت و گفت:
-خوب لباسای مامانت همه دامن دارن. اگرم شلوار کت و شلواره. آخه
مامانت کی شلوار پوشیده که بلوز راحتی داشته باشه.
اوف راست می گفت. من نمی دونم مامان چه جوری با این چیز
مسخره به اسم دامن اینقدر راحت بود.
خودم بلندشدم و تو کمد مامان سرک کشیدم.مامان قدش خیلی بلند تر از
من بود.
بین لباساش یه پیراهن کوتاه نخی پیدا کردم که وقتی مامان می پوشیدش تا بالای زانوش بود. ولی برای من
تا زیر زانوم.
آستین نداشت و سر شونه ها اینقدر بلند بودن که تبدیل به یه استین کوتاه شده بودن.پوفی کردم و
گفتم:
_مجبورم همین وبپوشم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_36
مهربان مانتومو در آورد و لباس مامانو تنم کرد. بعد نگاهی بم انداخت وگفت:
-وای ترنج به خدا مثل ماه شدی مادر چرا از این لباسا نمی پوشی.
در حالی که بی حوصله به طرف در می رفتم گفتم:
-چون خوشم نمیاد مثل ماه باشم می خوام شبیه خودم باشم.
مامان هینجور داشت با تلفن حرف میزد با دیدن من یه لحظه گفت گوشی بعد منو صدا کرد.
-ترنج!
ای خدا کی من راحت میشم؟برگشتم و کش دار گفتم
-بله؟؟
مامان با دست اشاره کرد برم پیشش.کلافه رفتم و جلوش وایسادم.
-به خدا قیافه آدمی زاد پیدا کردی. چقدرم بت میاد. بچرخ
ببینمت.
خودش مشغول چرخوندن من شد.
-یادم نیست آخرین بار کی با دامن دیدمت فکر کنم شیش هفت سالت
بود.
-مامان ول کن تو رو خدا می خوام برم بخوابم.
مامان همین جور نگام می کرد.
-می خوای برا خودت باشه..
-نه مامان من می خوام چکار این لباس گل و گشادو. الانم مجبورم.
مامان شاکی شد.
-اه اه برو من و باش که دارم برا کی دل می
سوزونم.
به طرف پله رفتم مامان با خودش غر زد و پشت تلفن گفت
-نه ترنج دیوانه ام کرده همش تی شرت شلوار تی
شرت شلوار. آرزو به دلم موند عین دخترا لباس بپوشه.
بقیه حرفاشونفهمدیم چون رفتم تو اتاقم و در و بستم
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻