⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
باید از کودکےیادمان میدادند
تو براےما بهترین رفیق
دلسوزترین پدر
مهربانترین راهنما هستے
باید از کودکےیادمان میدادند
چشمانمان همیشه به دستان شما
و گوش به فرمانتان باشیم
باید یادمان میدادند
همه چیز که داشته باشیم
شما که نباشید
هیچ چیز نداریم
باید یادمان میدادند
این زندگےبدون شما زندگےنمیشود
این بهـارها بدون شما بهـار نمیشود
باید یاد میدادند
که فقط چشم به راه شما باشیم
و فقط شما را از خدا بخواهیم
باباےمهربانم
مرا ببخش
که بزرگ شده ام
اما کودک مانده ام
مرا ببخش براےتمام لحظه هایےکه
بےیاد تو میگذرند
مرا ببخش و برایم دعا کن
که دعاے پدر در حق فرزندش مستجاب است .
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
#سلامپدرمهربانممهدےجان✋
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
📃 «ارزش وجودی امام»
درمحضرحضرت دوست
🌷مهدی شناسی ۳۳🌷 🔸تمام گره های ریز و درشت ما به دست امام باز می شود و اگر این را بدانیم، دلمان شی
🌷مهدی شناسی ۳۴🌷
🔸وقتی پرده می گذاریم، یعنی رابطهی چندان خوبی با نور مستقیم خورشید نداریم؛ چون محدود هستیم و ضیق وجودی داریم و اگر اندکی بیشتر با این چشم محدودمان به او نگاه کنیم، کور می شویم.
👈🏻یعنی چون محدودیم، از او کناره می گیریم؛ نه فقط به خاطر این که او قوی است. بلکه به خاطر این که ظرفیت ما کم است و تحمل این همه نور را ندارد.
🔅خورشید این طور نیست که بگوید: حالا که محدودی، من هم غروب می کنم!
🔹او آن قدر مهربان است که با وجود پرده ها و محدودیت ها سعی می کند از هر روزنه ای که شده، نور خود را برساند.
✅اصل وجود امام در میان مردم برکت است. امام باقر علیه السلام می فرمایند: به درستی که خداوند به واسطه ی یک مومن حقیقی، نابودی را از قریهای بر میدارد.
🌹اگر امام مهدی علیه السلام نبود اوضاع و احوال هستی، هرگز چنین نبود؛ نه آب شیرینی پیدا می شد تا انسان بنوشد و نه هوای سالمی که استنشاق کند. روزی ها هم این طور بر اهل زمین سرازیر نمی شد.
☝️🏻وجود ایشان در کل هستی است که اینچنین بلاها را نگه داشته است.
#مهدی_شناسی
#قسمت_سی_چهارم
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_205
حداقل اینکه باید محجبه می بود.
صدای آهنگ ملایم باعث شد کم کم چشمهایش گرم شود و به خواب فرو برود.
مهمانی فارغ التحصیلی ارشیا از راه رسید. مهمان های رنگ و وارنگ یکی یکی از راه می رسیدند.
ارشیا کلافه از گرما و اینکه مجبور بود نگاهش را هر چند دقیقه یک بار دور بچرخاند تا نکند روی شخص خاصی
ثابت بماند بیشتر عصبی بود.
اغلب مهمان ها آمده بودند ولی خبری از ماکان و خانواده اش نبود. ارشیا زیر لب
گفت:
-حسابتو می رسم خوب شدم گفتم زود بیا. من حوصله ندارم.
و به ساعتش نگاه کرد. با اشاره مهرناز خانم ارشیا
دوباره به طرف در رفت.
بالاخره خانواده اقبال هم از راه رسیدند.آقای اقبال به گرمی ارشیا را در آغوش گرفت و
گفت:
_تبریک میگم ارشیا جان. مبارکت باشه.
ارشیا لبخند زد و تشکر کرد. بعد نوبت سوری خانم بود.
_خوبی عزیزم؟
ارشیا نگاه کوتاهی به سوری خانم انداخت و گفت:
_ممنونم.
سوری خانم رو به مهرناز خانم گفت:
-عزیزم چشمت روشن. می دونم چقدر سخت بود برات جای خالیشو ببیینی اونم آقایی مثل ارشیا جان.
ارشیا با همان حالت سر به زیر گفت:
-لطف دارین سوری خانم.
مهرناز خانم با تعجب نگاهی به پشت سر انها انداخت و گفت:
_وا سوری جون پس ترنج کجاست؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_206
سوری خانم نگاه پرحرصی به مسعود انداخت و گفت:
-چه می دونم والا بچه ها برا خودشون هر کدوم یه سازی می زنن.
مسعود کنار گوش آقا مرتضی گفت:
-تو رو خدا منو ببر تا سوری شروع نکرده.
مرتضی خنده اش را فرو خورد و وسط حرف سوری پرید و گفت:
-مهرناز جان چرا دم در بفرما تو صحبت کنین
و خودش دست مسعود را گرفت و دور شد. ارشیا زد روی شانه ماکان و گفت
- این بود زود اومدنت.
-والا من بی تقصیرم. مامان و بابا
تقصیر دارن.
سوری خانم که حرف ماکان را شنیده بود گفت:
.
-وا ما چکار کردیم اون خواهر چش سفیدت تقصیر
داره.
ماکان ارشیا را به سمت جمع مردانه هل داد و گفت:
-من غلط کردم مامان جان.
ارشیا خنده کنان همراه ماکان رفت. ماکان بعد از احوال پرسی با جمع کنار ارشیا جا گرفت و نفسش را پر صدا بیرون داد:ارشیا پرسید:
-حالا ماجرا چی بود؟
-هیچی ترنج با دوستاش یک مهمونی های هفتگی داره. امشبم باید می رفت. مامان اینا می خواستن به زور بیارنش اونم پاشو کرده بود تو یک کفش که نه. بابام می گفت بذار راحت باشه آخه ترنج جونش بره از این برنامه هفتگیش دست بر نمی داره.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_207
ارشیا با ابروهای بالا رفته گوش میداد با خودش گفت:
-ببین چه مهمونی بوده که سوری خانمم دلش نمی خواسته دخترش بره.
فقط مانده بود که چطور ماکان و آقا مسعود اینقدر راحت با این موضوع بر خورد کرده بودند.
ماکان بحث را به سمت کار ارشیا برد و او هم برایش گفت که خانواده اش هم اصرار داشتند
دعوت بکار دانشگاه را قبول کند و او هم قبول کرده و قرار است از شنبه دنبال کارها باشد.
دخترهای دم بخت جمع که به گوششان خورده بود سوری و مهرناز دارند دنبال زن برای ماکان و ارشیا می گردند سعی داشتند هر چه بیشتر
به چشم بیایند.
ارشیا عصبی بود ولی ماکان حسابی تفریح می کرد و تازه سر به سر ارشیا هم می گذاشت.
-می گما یه نظر حلاله بابا. طرف مرد یه نگاه بش بندازد.
-ماکان به خدا خفت می کنم ها.
گاکان زیر لب خندید و گفت:
- بدبخت رفته چقدر محجوب نشسته که مثلا چشم تو رو بگیره. این که قبلا آتیش می سوزوند.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#سلام_امام_زمانم❤️
هر صبح که سلامت میدهم
و یادم می افتد که صاحبی
چون تو دارم:
کریم،مهربان،دلسوز،رفیق،
دعاگو،نزدیک...
و چه احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدی است داشتنِ تو...
سلام ای نور خدا در تاریکی های زمین
🌤اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤