eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
667 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی قسمت ۹۳ و ۹۴ _آره راس میگی با من و من میگوید _میشه ..... منم برای تولد شهریار کمکت کنم؟ لبخند شیرینی تحویلش میدهم +کی گفته نمیشه؟ لبخندی از سر شادی میزند _ممنونم . . . مجددا همه چیز را بررسی میکنم. وقتی خیالم از آماده بودن همه چیز راحت میشود رو به مادرم میگویم +من میرم لباسمو عوض کنم و بعد به سمت اتاقم میروم . نزدیک به یک هفته من و سوگل دنبال کارهای تولد شهریار بودیم تا و حالا به خواست مادرم چند روز زودتر از تاریخ تولد شهریار به بهانه ی دورهمی عموها و خانواده هایشان را دعوت کردیم تا شهریار را غاقلگیر کنیم . جز خانواده من و سوگل کس دیگری از این ماجرا باخبر نیست. به خواست سوگل کیکی ساده با طرح لوازم پزشکی بخاطر پرستار بودن شهریار سفارش دادیم و با سلیقه ی سوگل ساعت مچی زیبایی برای شهریار خریداری کردیم. بعد از تعوض لباس هایم از اتاق خارج میشوم . به محض رسیدن به حال صدای صدای زنگ آیفون بلند میشود.سریع چادرم را روی سرم می اندازم ؛ چادر ساده فیروزه رنگی با طرح گل های کاربنی . با دیدن خانواده عمو محمود در آیفون «بفرماییدی» میگویم و در را باز میکنم. همگی برای استقبال آنها جلوی در می‌ایستیم .با دیدن چهره ی اخموی پدرم کمی نزدیکش میشوم .مطمئنن بخاطر اینکه نگذاشتم ماجرای نازنین را پیگیری کند از دستم دلخور است .ناراحت بودن پدرم من را هم دلگیر میکند . لبخند تصنعی میزنم و با مهربانی میگویم +دلتون میاد از دست دختر گلتون ناراحت باشین ؟ یه دونه دختر که تو دنیا بیشتر ندارین از دست همون یه دونه هم ناراحتید ؟مگه شما همیشه نمیگفتید دوست ندارید دختر گلتون غصه بخوره ؟ زیرچشمی نگاهی به من می‌اندازد و اخمش را باز می‌کند. زیرلب «لا اله الا اللهی» میگوید و سکوت میکند.میدانستم نمیتواند از دست من ناراحت باشد ، فقط این کارها را میکند تا من سرکش و خودسر نشوم . با ورود مهمان ها لبخندم را پر رنگ تر میکنم .بعد از سلام و احوالپرسی با عمو محمود و خاله شیرین سربرمیگردانم تا به سوگل سلام کنم ؛ اما با دیدن سوگل متعجب و ذوق زده ابرو بالا می اندازم.برای اولین بار دارم سوگل را در چادر مشکی میبینم.سوگل از همان روزی که به سن تکلیف رسید محجبه شد اما چادر به سر نکرد .دختر لجباز و یه دنده ای نبود ونیست ، اگر اصرارش میکردند قبول میکرد چادر سر کند ولی میگفت چادر حرمت دارد و دلش نمیخواهد آن را به اجبار سر کند.میگفت خودش روزی به این نتیجه میرسد که چادر برترین پوشش است و به خواست و میل خودش چادری میشود. حالا آن روز رسیده. شادی و ذوق هم در چهره ی سوگل و هم در چهره ی خانواده عمو محمود به وضوح دیده میشود . سوگل با دیدن چهره ی متعجبم با غروری ساختگی میگوید _میدونم خیلی خانوم شدم نمیخواد بهم بگی و بعد ریز ریز میخندد . آرام میخندم و سوگل را محکم در آغوش میکشم . میان خنده هایم قطره اشکی بی اراده از گوشه ی چشمم سر میخورد . سوگل با خنده میگوید _انقدر فشارم نده من هنوز بلد نیستم چادرمو درست وحسابی جمع و جور کنم الان از سرم میوفته سوگل را از خودم جدا میکنم و با حالت قهر، به شوخی میگویم +بی ذوق، منو باش برای کی اشک شوق ریختم با صدای قربان صدقه های مادرم هر دو برمیگردیم . مادرم با شادی به سمت سوگل میاید و اورا با محبتی مادرانه در آغوش میفشارد _سلام سوگلم ؛ دورت بگردم خاله چقدر ماه شدی ، خوشگل بودی خوشگل تر شدی نگاهی به پدرم می‌اندازم.با دیدن سوگل گل از گلش میشکفد . بعد از تحویل گرفتن و تعریف های فراوان از سوگل ، بلاخره از در عبور میکند و نوبت به سجاد میرسد . نگاهی کلی به سر تا پایش می اندازم و بعد سرم را خم میکنم . بلوز سفید رنگی همراه با شلوار خاکستری رنگی به تن دارد.ته ریش هایش کمی پر تر از دفعه ی قبل شده است . جعبه ی شیرینی بزرگی که در دست دارد را به دست عمو محمود میدهد و رو به من بشاش و سر به زیر میگوید _سلام نورا خانم حال شما ؟ احساس عجیبی دارم ، حس کسی که آتش بزرگی در جانش افتاده و نمیشود آن را خاموش کرد ، حسی سرشار از شور و هیجان و گرما . حسی که به من میگوید دیگر سجاد برایت برادر نیست . نمیدانم این حس را دوست دارم با نه ولی تجربه عجیب و جدیدیست . احساس میکنم وجود سجاد باعث میشود خون در رگ هایم سریع تر به جریان بی افتند و قبلم بی تاب میشود .
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
❤️ تا بہ ڪے هجر وغریبے وفراق وانتظار جلوہ ڪن برآشنایت یا اباصالح بیا ڪے رسدلطف پیامت برهمہ خلق جہان ڪے رسد بانگ ندایت یااباصالح بیا سلام حضرت عشق صبحت بخیر✋❤️
با خامنه ای کسی نگردد گمراه  او درشب فتنه می‌درخشد چون‌ماه در هر نفسم برای او میخوانم  لا حول و لا قوت الا بالله با خامنه ای کسی نگردد گمراه  او درشب فتنه می‌درخشد چون‌ماه در هر نفسم برای او میخوانم  لا حول و لا قوت الا بالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مهمترین اتفاقی که با ظهور حضرت حجت ارواحنا فداه میفته،
امام زمان 003.mp3
1.99M
⭕️چرا این همه "اللهم عجل لولیک الفرج" های ما، به اجابت نمی رسد ؟ 👤 استاد شجاعی 🔻چرابا اینهمه ظلم، که عالم را احاطه کرده است؛ ظهور منجی،اتفاق نمی افتد؟ 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سرمایه ای که خرج امام زمان(علیه السلام) نشود، قطعا خرج شیطان و ولایت او می شود. 👤 استاد عالی 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه عنایت ویژه امام زمان علیه السلام به مردم ایران و مکاشفه آیت الله نائینی درباره ایران 🔺هیچ کشوری در دنیا به اندازه ایران مورد تهاجم نیست ‼️ 👤استاد شجاعی 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
درمحضرحضرت دوست
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی قسمت ۹۳ و ۹۴ _آره راس میگی با من و من میگوید _میشه ..... م
✔️قسمت ۹۵ و ۹۶ احساس میکنم وجود سجاد باعث میشود خون در رگ هایم سریع تر به جریان بی افتند و قبلم بی تاب میشود .سرم را بیش از قبل خم میکنم و زیر چشمی نگاهش میکنم ؛ سعی میکنم ظاهرم راحفظ کنم +سلام ، الحمد لله شما خوبین ؟ سجاد نگاهش را از من میدزدد انگار او هم تمایلی به نگاه کردن من ندارد . این کارش حس عجیبی را به من منتقل میکند ، حسی گنگ . _خیلی ممنون شکر خدا +بفرمایید بشینید بی اختیار در فکر فرو میروم .چرا تابحال به نگاه های سجاد دقت نکرده بودم ؟ همیشه همینطور بود ؟ با همه ی نامحرم ها همینطور است ؟ یا فقط با من اینطور رفتار میکند ؟ سوگل دستی به شانه ام میکشد _کجایی تو دختر ؟ بیا بریم سر بلند میکنم ، تازه متوجه جای خالی سجاد میشوم . سعی میکنم جلوی سوگل وا ندهم .حرف هایش را نشنیده میگیرم ،جدی ولی با لحن محبت آمیزی میگویم +بریم بشینیم و بدون اینکه منتظر سوگل باشم به سمت مبل ۲ نفره ای میروم و روی آن مینشینم . بعد از گذشت ۲۰ دقیقه بلاخره خانواده عمو محسن هم میرسند . با اکراه بلند میشوم و برای استقبال از آنها جلوی در می‌ایستم . بعد از ورود همه و سلام و احوالپرسی برای ندیدن شهروز به آشپزخانه میروم و بعد از چیدن میوه ها دوباره کنار سوگل مینشینم . به محض نشستنم متوجع نگاه های تمسخرآمیز شهروز که بین شهریار و سوگل میچرخد میشوم . بعد از چند دقیقه پوزخند صدا داری میزند _چی شده یه هو همه مسلمون شدن ؟ بهاره خانم تیز شهروز را نگاه میکند . اخم غلیظی میکند و با تحکم نام شهروز را میخواند تا به او هشدار بدهد که سکوت کند . اما شهروز کوتاه نمیاید ، نگاه معنادارش را در جمع میگرداند _نه آخه اگه خبریه به ما هم بگید از قافله عقب نمونیم . سوگل قرمز میشود و سر به زیر می اندازد ؛ اما شهریار برعکس او با آرامش پرتقالی را از طرف میوه اش بیرون میکشد و همانطور که آن را پوست میکند خطاب به شهروز میگوید _والا من که خبرارو بهت میدم ، خودت میخوای از قافله عقب بمونی نگاه تحسین آمیزی به شهریار میکنم. تغییرات در او کم کم دارند خودشان را نشان میدهند. شهروز دهان باز میکند تا چیزی بگوید اما بهاره خانم پیش دستی میکند _بسه ؛ تو مهمونی جای این حرفا نیست . شهروز با آرامش به صندلی تکیه میدهد و شهریار به کارش ادامه میدهد .معلوم است شهروز خیلی شاکیست که حاضر شده در جمع چنین حرفی را بزند ، همیشه در جمع خودش را خوب نشان میداد اما این بار انگار به سیم آخر زده است . نمیدانم با این حرف ها میخواهد بگوید چیزی از عشق سوگل به شهریار فهمیده ؛ یا قصد اذیت کردن شهریار و سوگل را دارد . پدرم برای عوض شدن جو بحث سیاسی را پیش میکشد و عمو ها مشتاقانه از آن استقبال میکنند . بعد از مدت کوتاهی نشستن در جمع با اشاره مادرم من و سوگل به آشپزخانه میرویم . دلم میخواهد شهریار را مثل خودش غافلگیر کنم . سریع شمع های ۲۲ را روی کیک قرار میدهم و مشغول روشن کردن آن میشوم . سوگل از داخل یکی از کابینت ها کادوی من را برمیدارد و زیر چادرش میگیرد . لبخند عمیقی میزنم و با سوگل از آشپرخانه خارج میشویم . برای اینکه همه متوجه کیک بشوند با صدای بلند میگویم +داداش شهریار تولدت مبارک همه سر بر میگرداند و با دیدن کیک در دست من متعجب یکدیگر را نگاه میکنند . برای اینکه بقیه از تعجب خارج شوند پدر و مادرم شروع به دست شدن میکنند ، بقیه تازه به خودشان میایند و شروع به دست زدن میکنند . سجاد سوت بلندی میکشد و شهریار را بغل میکنند _تولدت مبارک شهریار جان شهریار لبخند پهنی تحویل من میدهد و چشم هایش برق شادی میزنند . _ای بابا من کیک بخورم یا خجالت . آرام میخندم و کیک را روبه روی شهریار قرار میدهم . بهاره لبخند تصنعی میزند _دستت درد نکنه نورا خیلی تو زحمت افتادی من هم متقابلا لبخند تصنعی میزنم +کاری نکردم وظیفه بود عمو محمود شاکی میگوید _نورا جان چرا به ما نگفتی حداقل هدیه بخریم ؟ +نگفتم که تو زحمت نیوفتید _هدیه شهریار که پیش من محفوظه بعد از تعارف تکه پاره کردن و گرفتن عکس و فیلم ، مادرم کیک را به آشپزخانه میرود تا در بشقاب برای بقیه بیاورد . شهریار قدر شناسانه نگاهش را در جمع میگرداند _دست همگی درد نکنه به ویژه نورا خانوم که خیلی زحمت کشید لبخند مهربانی میزنم +خواهش میکنم کاری نکردم . هدیه را از دست سوگل میگیرم و به سمت شهریار میگیرم +بفرمایید اینم کادوی تولدت . قابل دار نیست ، دلم میخواست چیز بهتری بگیرم ولی فرصت نداشتم ، ایشالا بعدا جبران میکنم کمی محبت را چاشنی لحنش میکند _ای بابا چرا زحمت کشیدی تو خودت هدیه‌ای
✔️قسمت ۹۷ و ۹۸ _ای بابا چرا زحمت کشیدی تو خودت هدیه‌ای پدرم آرام میخندد _انقدر تعارف نکنید. شهریاز جان باز کن هدیتو ، هدیه منو خالتم بعدا خصوصی بهت میدم . شهریار سر خم میکند _چشم هر چی شما امر کنید . بعد آرام در جعبه را باز میکند. لبخند پررنگی تحویلم میدهد و ساعت را از جعبه بیرون میکشد ؛ ساعتی مشکی رنگ و مجلسی . _به به عالیه ، دقیقا متناسب با سلیقه منه با ابرو به سوگل اشاره میکنم +البته سوگل خانوم این ساعتو انتخاب کردن شهریار قدر شناسانه سوگل را نگاه میکند _دست شما هم درد نکنه تو زحمت افتادید گونه های سوگل به سرخی میزنند و با خجالت میگوید _نه بابا کاری نکردم مجددا همه دست میزنند و تولد شهریار را تبریک میگویند . همه چیز طبق خواسته ام پیش میرود، تنها چیزی که من را نگران میکند نگاه های زیرچشمی و ترسناک شهروز است.این حجم از خنثی بودن و بی تفاوتی عجیب است . سعی میکنم این شب قشنگ را با فکر کردن به شهریار خراب نکنم . به سمت سوگل سر بر میگردانم ، متوجه نگاه زیر چشمی اش به شهریار میشوم . با شیطنت لبخند میزنم و با آرنج آرام به پهلویش میزنم +خوردی بچه مردمو ، این بچه صاحاب داره . من رو داداشم خیلی غیرت دارما . سوگل تازه به خودش میاید ، خودش را از تک و تا نمی اندازد _برو بابا داداشت ارزونی خودت بعد هر دو میخندیم . . . روزها با سرعت سپری میشوند و ۲ ماه از تولد شهریار میگذرد ، ۲ ماهی که به ظاهر زمان زیادی نیست اما برای من و شهریار به اندازه ۲ سال گذشت . شهریار در این ۲ ماه تغییر کرد، خیلی هم تغییر کرد.ظاهرش را مثل باطنش صاف و ساده کرده. دیگر لباس های مارکدار نمیپوشد، دیگر شاسی‌بلند سوار نمیشود، دیگر پدرش خرج و مخارجش را تامین نمیکند.شهریار شاغل شده، کارهای فرهنگی مذهبی انجام میدهد و دائم در مساجد در رفت و آمد است . تبدیل شده به یک پسر صاف و ساده در عین حال آراسته ، البته مطمئنن در این ۲ ماه از گزندهای شهروز دور نبوده . برای من هم این ۲ ماه سخت و عجیب گذشت . ۲ ماهی که در آن توانستم احساساتم را نسبت به سجاد کشف کنم ، حس عشق تازه جوانه زده در وجودم. حسی که خوب است اما سخت. حداقل حالا میفهمم، معنی نگاه‌های سجاد را میفهمم، میفهمم که عصبانیت سجاد وقتی نازنین اذیتم کرد بی معنی نبود، میفهمم استرسش وقتی من از تپه افتادم بی دلیل نبود . میفهمم.... . . . نگاهم را به چشم های هستی میدوزم و لبخند کوچکی گوشه لبم جا میدهم +چه خبر از دانشگاه ؟ _خبر خاصی نیست . میگذره با تردید نگاهم میکند، انگار میخواهد چیزی بگوید .یک تای ابرویم را بالا میدهم +هستی چی میخوای بگی ؟ سرش را بلند و میکند و لبخند محزونی میزند _خواستگار دارم . یه غریبه‌س ، حالا ماجرا داره که منو از کجا میشناسه ، بهتر تعریف نکنم سر کج میکنم +خب بقیش ؟ _سبحان که ازدواج کرد رفت ، منم دیگه بهش فکر نمیکنم و برام خیلی کمرنگ شده . راستش.... سر تکان میدهم تا برای ادامه دادن حرفش تشویقش کنم _راستش پسر بدی نیست . اسمش امیر حسینه ، ۲۵ سالشه . خانوادش از ما یه کم مذهبی ترن . خیلی آقا و سر به زیره . پسر بدی نیست . کمی مکث میکند _بنظرت باهاش ازدواج کنم ؟ +چرا از من میپرسی ؟ باید با خانوادت مشورت کنی . _تو تنها کسی هستی که میدونی من عاشق سبحان بودم دستم را دور لیوان قهوه ام حلقه میکنم +بستگی به خودت داره ؛ اگه برای فراموش کردن سبحان میخوای باهاش ازدواج کنی اشتباهه ، اگه باهاش ازدواج کنی و به سبحان فکر کنی در واقع داری بهش خیانت میکنی . با کلافگی دستی به روسری اش میکشد _نه اینطور نیست ؛ میگم که سبحان خیلی برام کمرنگه نگاه معناداری تحویلش چشم های منتظرش میدهم +بنظرم فعلا باید صبر کنی تا کاملا سبحان رو فراموش کنی .‌ وقتی کاملا فراموشش کردی اونوقت تصمیم بگیر که میخوای با امیرحسین ازدواج کنی یا نه . اگه تصمیمت به ازدواج بود کامل و درست تحقیق کن هر وقت مطمئن شدی جواب بله بده . _حق با توئه . میدونی اولش اصلا حاضر نبودم حتی نگاش کنم چه برسه به اینکه بخوام بهش آدرس یا شماره بدم که بیاد خواستگاری . آخرش یه روز تعقیبم کرد آدرس خونمون رو پیدا کرد .
✔️قسمت ۹۹ و ۱۰۰ _حق با توئه . میدونی اولش اصلا حاضر نبودم حتی نگاش کنم چه برسه به اینکه بخوام بهش آدرس یا شماره بدم که بیاد خواستگاری . آخرش یه روز تعقیبم کرد آدرس خونمون رو پیدا کرد . سر همین موضوع دفعه بعد که دیدمش باهاش بحثم شد . یه مدت که از بحثمون گذشت اومدن خواستگاری ، اولش قاطع گفتم نه ولی بعدا که خوب فکر کردم دیدم میتونه شریک خوبی برای زندگیم باشه چقدر امیر حسین من را بیاد «علیرام» می‌اندازد . لبخند مهربانی میزنم +اگه فکر میکنی شریک مناسبی و واقعا دوست داره ، با اجازه خانواده هاتون یه بار با هم دیگه صحبت کنید ، بهش بگو بخاطر یک سری شرایط باید صبر کنه . اگه واقعا دوست داشته باشه صبر میکنه . . . با خستگی از دانشگاه خارج میشوم ، کلاس های امروز فشار زیادی به من وارد کردند . _ببخشید خانم رضایی صدا برایم آشناست ، به محض برگرداندن سرم با علیرام رو به رو میشوم . سعی میکنم بر اعصابم مسلط باشم . چند قدمی نزدیک تر میشود _ببخشید مزاحمتون شدم نگاهم را به کفش هایم میدوزم و جدی پاسخ میدهم +امرتون ؟ نگاهش را از زمین میگیرد _میشه لطف کنید شماره ی پدرتون رو به من بدید ؟ میدانم به چه قصدی شماره پدرم را میخواهد . نگاه گذرایی به صورت سرخ شده اش می اندازم و با تحکم میگویم +دفعه ی قبل بهتون گفتم بازم تکرار میکنم ، ببینید آقای حسینی من هنوز سنی ندارم که بخوام ازدواج کنم . من شماره پدرمو بهتون میدم ، ولی بدونید این کارتون بی‌فایده‌ست ؛ این کار رو میکنم تا من رو با خیال راحت کنار بزارید ‌. دلم نمیخواهد اذیتش کنم و بی دلیل مدتی بخاطر من صبر کند . کیفم را از روی دوشم برمیدارم و دفترچه یاد داشتم را همراه خودکار آبی رنگی از آن بیرون میکشم و در یکی از صفحه هایش ، شروع به نوشتن شماره پدرم میکنم . همانطور که کاغذ را از دفترچه جدا میکنم و به دست علیرام میدهم میگویم +امیدوارم از جواب ردم ناراحت نشده باشید خودکار و دفترچه را داخل کیف می اندازم زیپش را میبندم ، همانطور که کیف را روی دوشم می اندازم از علیرام دور میشوم +خدافظ کمی خم میشود و لبخند پهنی میزند _لطف کردید ، یاعلی نفسم را کلافه بیرون میدهم و از خیابان رد میشوم . علیرام حسینی پسر ۲۴ ساله که یکی از دانشجویان دانشگاه هست . همیشه آراسته و نسبتا خوش چهره است . پوستی سفید و موها و ریش های کم پشت قهوه ای روشن همراه با دو چشم متوسط مشکی رنگ اجزای صورتش را تشکیل میدهند. بینی کشیده و لب های کوچکش ، با صورت گردش تناسب دارند . برای دومین بار غیرمستقیم خواستگاری کرده است . پسر خوبیست اما وقتی دلباخته شخص دیگری باشی ، هیچ احدی به چشمت نمی آید، حتی اگر یوسف ثانی باشد .دلم میخواهد هر چه زودتر علیرام من را کنار بگذارد و دیگر به سراغم نیاید . اذیت های شهروز و دل بیقرارم کم بود ، حالا باید در برابر اصرارهای علیرام صبر پیشه کنم . مگر یک انسان آستانه ی صبرش چقدر است ؟ . . . روزها یکی پس از دیگری میگذرند و کم کم زندگی ام شکل دیگری به خود میگیرد . بی‌قراری های گاه و بیگاه دلم ، هر روز بیشتر از روز قبل من را تحت فشار قرار میدهد ، اما همین که فعلا شهروز کاری به کارم ندارد برای من خوشبختی محسوب میشود . ۲ دی ماه هم گذشت و من یک سال به سنم اضافه شد ، و به عبارتی دیگر یک سال از زندگی فانی ام کم شد . ۲ دی ماه شمع تولدم را به امید روزی که بیقراری های دلم آرام بگیرد ، علاوه بر من شهروز هم در ۱۱ بهمن ماه یک سال از عمر فانی خود را از دست داد . . . . زیپ چمدان را میبندم و آن را از اتاق خارج میکنم . با صدای بلند میگویم +مامان من چمدونمو دوباره چک کردم ، هیچی از قلم نیوفتاده . مادر خطاب به من میگوید _باشه پس لباساتو بپوش وقتی خواستی بری با خودتت ببرش . +چشم دوباره به اتاقم بر میگردم و مشغول تعویض لباس هایم میشوم . به خاطر عید نوروز همگی تصمیم گرفته ایم همراه عمو ها و خانوادهایشان به ویلای عمو محسن در آمل برویم . ویلایی که طبق گفته های شهریار بسیار دنج و بزرگ ، نزدیک به دریا و در عین حال نسبتاً ساده و شیک است . بعد از پوشیدن لباس هایم همراه چمدانم سوار ماشین میشوم و منتظر برای آمدن پدر و مادرم . ✔️ادامه دارد....
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
⭕️ فتح بیت المقدس توسط لشکر خراسانی و مهیا کردن مقدمات ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) 🔰 عبد الله بن حارث می‌گوید: ✅ پیامبر صلّی اللّه علیه و اله فرمود: 🔸 «جماعتی از مشرق‌زمین قیام‌ می‌کنند و زمینه را برای حکومت مهدی علیه السّلام فراهم می‌نمایند.» «۱» ✅ در روایتی از ابوهریره آمده است که پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله فرمود: 🔸 از خراسان پرچم‌های سیاهی قیام می‌کنند که هیچ‌چیز آنها را بازنمی‌گرداند تا در ایلیاء «۲» (=بیت المقدس) برافراشته شوند. «۳» ✅ در روایتی از ابو هریره از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله آمده است که فرمود: 🔸 ... هنگامی‌که سنت من دگرگون شود، یاورشان از سرزمینی به نام خراسان با پرچم‌های سیاه قیام می‌نماید، هیچ‌کس با آنها مقابله نمی‌کند مگر که او را شکست می‌دهند و بر هرکه در مقابل آنها بایستد، پیروز می‌شوند، تا پرچم‌هایشان به بیت المقدس نزدیک شود. «۴» ✅ در روایتی از امام علی علیه السّلام آمده است: 🔸 قبل از آمدن مهدی علیه السّلام مردی از خاندان او در مشرق‌زمین قیام می‌کند و هشت ماه شمشیر بر دوش می‌گیرد.. . و به سمت بیت المقدس حرکت می‌کند. «۵» ✅ در روایت محمد بن حنفیه آمده است: 🔸 پرچم سیاهی از بنی العباس بلند می‌شود، سپس از خراسان پرچم‌های سیاه دیگری برافراشته می‌گردد که پیشاپیش آنها مردی به نام شعیب بن صالح است تا آن‌که در بیت المقدس فرود می‌آیند و زمینه را برای حکومت مهدی علیه السّلام فراهم می‌سازند، آن‌گاه سیصد نفر از شام به یاری او می‌شتابند. «۶» ✅ در روایتی از شریح و راشد و ضمره آمده است که: 🔸 ... شعیب بن صالح مخفیانه به بیت المقدس می‌رود و مقدمات ورود مهدی علیه السّلام را مهیا می‌کند. «۷» ⬅️ سقوط اسرائیل، ص: ۲۵۹ (۱). «یخرج قوم من المشرق یوطئون للمهدی سلطانه». سنن ابن ماجه ۲/ ۴۰۸۸؛ البدء و التاریخ ۲/ ۱۷۴؛ مجمع الزوائد ۷/ ۳۱۸؛ الحاوی للفتاوی ۲/ ۶۰ و نهایه البدایه ۱/ ۴۱. (۲). ایلیاء: اسم شهر بیت المقدس است که به نام مؤسس آن ایلیاء بن ارم بن سام بن نوح نام‌گذاری شده است. «مترجم». (۳). «تخرج من خراسان رایات سود فلا یردّها حتّی تنصب بایلیاء». سنن ترمذی ۴/ ۲۲۶۹؛ القول المسدد در التهذیب به نقل از مسند احمد ۵۹/ ۱۳ و کنز العمّال ۱۴/ ۳۸۶۵۲. (۴). «فاذا غیّرت سنّتی یخرج ناصرهم من ارض یقال لها خراسان برایات سود فلا یلقاهم احد إلّا هزموه و غلبوا علی ما فی ایدیهم حتّی تقرب رایاتهم بیت المقدس». ابراز الوهم المکنون ۱۰۱ هم‌چنین ۱۴/ ۵۹ به روایت ابی شیخ از کتاب الفتن. (۵). «یخرج رجل قبل المهدیّ من اهل بیته بالمشرق یحمل السّیف علی عاتقه ثمانیه اشهر.. . و یتوجّه الی بیت المقدس». کنز العمّال، ۱۴/ ۳۹۶۶۹. (۶). «تخرج رایه سوداء لبنی عبّاس، ثم تخرج من خراسان اخری سوداء، علی مقدّمتهم رجل یقال له شعیب بن صالح حتّی تنزل بیت المقدس تواطئ للمهدیّ سلطانه». الحاوی للفتاوی ۲/ ۶۷؛ الفتاوی الحدیثیه ۴۲ و البرهان باب ۷/ ۱۷. (۷). «یخرج شعیب ابن صالح متخفیا الی بیت المقدس یوطئ للمهدیّ منزله». الحاوی للفتاوی ۲/ ۷۰، عقد الدرر ۱۲۸. 🏷 (عجل الله تعالی فرجه) 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ «از حله تا نجف» 👤 استاد رائفی پور 🔍 دشمن ماجرای امام زمان و ظهور رو جدی گرفته... 📥 دانلود با کیفیت بالا 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
⭕️ عجیب‌ترین و پرثواب‌ترین قوم، قوم آخرالزمان است‼️ ☀️پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دربارۀ خوبان آخرالزمان می‌فرماید : «عجیب‌ترین مردم در ایمان و باعظمت‌ترین مردم از نظر ثواب، قومی هستند که در آخرالزمان هستند، آنها پیامبر را ندیده‌اند و حجت را نمی‌بینند و امام زمان‌شان پشت پرده غیبت است و آنها به نوشته‌ای ایمان می‌آورند؛ یَا عَلِیُ أَعْجَبُ النَّاسِ إِیمَاناً وَ أَعْظَمُهُمْ ثَوَاباً قَوْمٌ یَکُونُونَ فِی آخِرِ الزَّمَانِ لَمْ یَلْحَقُوا النَّبِیَّ وَ حُجِبَ عَنْهُمُ الْحُجَّةُ فَآمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَى بَیَاض» (یعنی اینها پیامبر(صلی الله علیه و ) و اهل‌بیت (علیهم‌السلام) را ندیده‌اند و ایمان‌شان از روی نوشته‌هایی است که به آنها رسیده است. چه می‌شود که ایمان آنها در آخرالزمان عجیب‌ترین ایمان‌ها می‌شود و ثواب‌شان باعظمت‌ترین ثواب‌ها می‌شود⁉️ معلوم می‌شود که کار آنها ساده نیست و آنها در شرایط خاصی که شرایط سیاهی و ظلمت و کفر است، به این‌همه مقام می‌رسند. درست است که در آخرالزمان، خباثت و تباهی خیلی زیاد می‌شود. اما در مقابل این سیاهی و تباهی یک عده‌ای بلند می‌شوند تا لااقل از خودشان دفاع کنند. یعنی در مقابل آنها یک عده‌ای از خوبان هم دارند تربیت می‌شوند و رشد می‌کنند. اخبار بد دربارۀ آخرالزمان زیاد است ولی اخبار خوب هم هست. مثلاً اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «مردمى از مشرق قیام مى‌کنند و زمینه حاکمیت مهدى را فراهم مى‌آورند؛ یَخْرُجُ نَاسٌ مِنَ الْمَشْرِقِ فَیُوَطِّئُونَ لِلْمَهْدِیِّ یَعْنِی سُلْطَانَهُ یک عده‌ای می‌آیند و مقدمات امر فرج را فراهم می‌کنند ✍ گزیده ای از سخنرانی حجت الاسلام پناهیان، حسینیه ی آیت الله حق شناس ✨اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ✨ 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
♥️ غیر از تو مرا دلبر و دلدار نباشد دل نیست هر ان دل که ترا یار نباشد شادم که غم هجر تو گردیده نصیبم بهتر زغم هجر تو غمخوار نباشد دنیا بنگر تاب و توانی که ندارد امید به جز لطف تو انگار نباشد یک جمعه ز لطفت بنمائی تو به شیعه جز ندبه به جمعه که دگر کار نباشد قرنها که سپری شد ز غم و درد فراق بر لب ما همه جز شکوه ی دیدار نباشد تا به کی تکیه زنی بر در کعبه که به جز شوقِ تکبیر به افکار نباشد نادمم مثل دل حر شده در پای محبّت عشق جز دادن جان در برِ دلدار نباشد
ما خشم فرو خورده هر طوفانيم آماده دفع خار ازين ميدانيم تنها به اشارتي ز رهبر کافيست تا ريشه هر چه فتنه را خشکانيم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ راز انتظار و نماد منتظر واقعی در سوره یوسف 👤استاد عالی 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️نقل قول از آیت‌الله حائری شیرازی: 🔰خط موضع گیری در آخرالزمان، فقط اسرائیل است که جهان را به دو صف تبدیل می‌کند! 👤استاد شجاعی 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه
⭕️ تنها برآورنده حاجاتِ همه خلایق ✍️عارف بالله سید حسین حسینی(ره): ✅تنها امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است که می تواند حاجاتِ تمام خلایق را برآورده کند. حاجات تمام پیامبران و :امامان هم از ابتدای خلقت تا به حال این بوده که زمین را دگرگون کنند و آن را آماده برای تکامل بشر سازند ولی نتوانسته اند خدا میخواهد این کار به دست مبارک آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) انجام بشود. وقتی آمد تکیه به دیوار کعبه میدهد و فریاد «أنا بقيّة الله...» سر می دهد صدایش بی آن که نیاز به دم و دستگاه باشد به تمام عالم می رسد حتی به نوزادان درون رحم هر کس از قبل در رکاب بقیة الله بوده آن وقت هم در رکاب اوست. یک وقت چشم باز می کنی می بینی در مدینه و مگه هستی. کنار خود حضرت شمشیر در دست داری و آماده به خدمت. 📚دالان بهشت/ج۱/ص۱۵۳ 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه
آیا فروپاشی اسرائیل نشانه ظهور است نابودی اسرائیل قبل یا بعد از ظهور.pdf
3.37M
⭕️ آیا فروپاشی اسرائیل نشانه ظهور است⁉️ / نابودی اسرائیل قبل یا بعد از ظهور» ▪️نویسنده: استاد مصطفی امیری (دانش آموخته حوزه علمیه قم) ▪️تعداد صفحات: ۱۲ ▪️نسخه مناسب: موبایل ▪️زمان تقریبی مطالعه: ۳ دقیقه 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِ
⭕️ یاران امام مهدی حلال زاده‌اند 🌕 امیرالمومنین(ع): به خدا سوگند من آنها را با نام، نام پدر، قبیله، لباس، اسلحه، محلّ اقامت و مراتب علمی و عملی شان می‌شناسم. 🌕 پیامبر(ص): خداوند آنها را با نام‌های پدرانشان شناسانده است، پیش از آنکه از پشت‌های پدران و رحم‌های مادرانشان خارج شوند. 🌕 امام صادق(ع): هنگامی كه قائم عجل‌الله فرجه قيام نماید شمشيرهاى جنگى برای آنان (از آسمان) فرود آيد؛ که بر هر شمشيرى نام مردى (معيّن) و نام پدرش نوشته شده است. 🌕 اصحاب مهدی عج که ۳۱۳ نفرند مانند پاره ابرهای پاییزی گرد او اجتماع میکنند.. و هر یک با نام خود و نام پدر و صفات و نسبش شناخته می‌شود. 🌕 امام رضا(ع): نام شيعيان ما و نام پدرانشان نزد ما ثبت است. ✅ اما چرا نام پدر؟ در تاریخ عرب رسم بر این بوده که افراد را با نام پدرشان می‌شناختند و افرادی که پدرشان مشخص نبوده ولد زنا بودند و با نام مادرشان شناخته می‌شدند؛ مثل جنایت‌کار معروفِ ماجرای کربلا، ابن‌ مرجانه. اما معلوم است که یاران خاص امام‌ زمان در درجهٔ نخست می‌بایست از ولادت پاک و طاهری برخوردار باشند به همین خاطر نام پدران آن‌ها و اجدادشان نزد اهل بیت معلوم و شناخته شده است. 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ «زمان دقیق ظهور» 👤 استاد رائفی پور ⁉️ آیا امام زمان، زمان ظهور را می‌دانند؟ 📥 دانلود با کیفیت بالا 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه
هنوز اگر تو بیایی دوباره می‌شوم آغاز اگر چه خسته‌تر از آفتاب برلب بامم اللهمَّ بِحَقِ زهرا(عَلَیْهاسَلٰامُ) عَجّل لِوَلیکَِ الفَرَج