eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
669 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
نظام تقديم 87.mp3
7.45M
🔈 🔇 جلسه چهاردهم صوتی 👆👆👆 کتابی 👌 و بر اساس واقعیت ؛ کسانی که مرگ را تجربه کرده اند لطفا از اول جلسه که در کانال گذاشته شده بررسی کنید تا بیشتر متوجه داستان بشید. لینک کانال : @Abbasse_kardani
⭕️ ✅ 🔴🔵 آیا انقلاب ایران به رهبری امام خمینی مقدمه ساز ظهور امام زمان (عج ) هست؟ 🌺 جواب : قطعا این انقلاب که از 15 خرداد سال 1342 وارد مرحله اصلی قیام به رهبری امام خمینی شد. مقدمه ساز ظهور خواهد بود. ♦️ روایت معروفی از امام کاظم (ع ) در این زمینه وجود دارد که می گوید : ....عَنْ عَلِیِّ‌بْنِ عِیسَی عَنْ أَیُّوبَ‌بْنِ یَحْیَی الْجَنْدَلِ عَنْ أَبِی‌الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ـ علیه‌السلام ـ قَالَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ یَدْعُو النَّاسَ إِلَی الْحَقِّ یَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ کَزُبَرِ الْحَدِیدِ لَا تُزِلُّهُمُ الرِّیَاحُ الْعَوَاصِفُ وَ لَا یَمَلُّونَ مِنَ الْحَرَبِ وَ لَا یَجْبُنُونَ وَ عَلَی اللَّهِ یَتَوَکَّلُونَ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ‌. امام کاظم ـ علیه‌السلام ـ فرمودند: مردی از اهل قم مردم را به‌سوی حق فرا می‌خواند و گروهی اطراف او جمع می‌شوند که ( اراده و ایمان آنها) مانند قطعات محکم آهنین است که بادها و طوفان‌های سهمگین آنها را از جای خود حرکت نمی‌دهد و از جنگ خسته نمی‌شوند و از نبرد دوری نمی‌کنند و بر خداوند توکل می‌کنند و عاقبت از آن متقین است. 📚 منبع: بحارالانوار جلد 57 ص215 🔴🔵 چند نکته : 🔷تمام منابع شیعی و سنی اتفاق نظر دارند که ظهور امام زمان ـ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ـ پس از نهضتی به وقوع خواهد پیوست که زمینه‌ساز ظهور حضرت است. در این نهضت صاحبان درفش‌های سیاه از ایران، آماده‌کننده مقدمات فرمان‌روایی او هستند. 🔷 مراحل حکومت ایرانیانِ زمینه‌ساز: حکومت ایرانیانِ زمینه‌ساز، به دو مرحله مشخص تقسیم می‌شود: ♦️مرحله اول: آغاز نهضت آنان به دست مردی از اهل قم که شاید نهضت او سرآغاز امر ظهور باشد؛ چراکه در روایات آمده است که آغاز نهضت حضرت از ناحیه مشرق است. ♦️ مرحله دوم: ظهور دو شخصیت موعود در بین ایرانیان به نام سید خراسانی و فرمانده سپاه او به نام شعیب‌بن صالح. 🔷 استاد علی کورانی در کتاب عصر ظهور اعتقاد دارد مراحل انقلاب ایران تا انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج ) شامل مراحل زیر است: 🌹 آغاز نهضت توسط مردی از قم 🌹 وارد شدن در جنگ طولانی 🌹 ظاهر شدن سید خراسانی و شعیب 🌹 رد کردن خواسته های قبلی و قیام همه جانبه 🌹 سپردن پرچم به دست امام عصر(عج) 🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
18 Mihmani (1394-5-1) Mashhad.MP3
23.13M
🔈 * آداب و وظایف میهمان در منزل میزبان و مدت زمان جایز میهمان بودن * از آداب میهمانی: پذیرایی بدون سوال * پرهیز از اطعام از روی ریا و سمعه * دعای برکت غذا * آداب بدرقه میهمان * وظایف میهمان در برابر میزبان * از آداب میهمانی: کرامت پذیری از میزبان * نحوه پذیرایی و اکرام میهمان در سیره اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین * از آداب میهمانی: دعا برای میزبان بعد از اتمام پذیرایی و اطعام * صدر نشینی مجلس شایسته چه کسانی است * قواعد پذیرایی از میهمان و آداب میزبانی از منظر امام موسی کاظم علیه السلام ⏰ مدت زمان: ۴۳:۴۸ 👌👌👌 ( از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم )
درمحضرحضرت دوست
داستان_دنبال_دار_نسل_سوخته 🌹قسمت_چهل وچهارم🌹 این داستان👈 سلام بر رمضان چند سال منتظر رمضان بودم .
داستان_دنبال_دار_نسل_سوخته 🌹قسمت_چهل وپنجم🌹 این داستان👈اولین 40 نفر سحری خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون ... رفتم برای نماز شب وضو بگیرم ... بی بی به سختی سعی می کرد از جاش بلند شه ... - جانم بی بی؟ ... چی کار داری کمکت کنم؟ ... - هیچی مادر ... می خوام برم وضو بگیرم ... اما دیگه جون ندارم تکان بخورم ... زیر بغلش رو گرفتم و دوباره نشوندمش ... آب آوردم و یه پارچه انداختم روی پاش تا لباس هاش موقع وضو گرفتن خیس نشه ... - بی بی ... حالا راحت همین جا وضو بگیر ... دست و صورتش رو که خشک کرد ... جانمازش رو انداختم روی میز ... و کمک کردم چادر و مقنعه اش رو سرش کنه ... هنوز 45 دقیقه وقت برای نماز شب مونده بود ... اومدم برم که متوجه شدم دیگه بدون کمک نمی تونه حتی نماز بخونه... گریه ام گرفته بود ... دلم پیش مهر و سجاده ام بود و نماز شبم ... چند لحظه طول کشید ... مثل بچه ها دلم می لرزید و بغض کرده بود ... رفتم سمت بی بی ... خیلی آروم نماز می خوند ... حداقل به چشم من جوون و پر انرژی ... که شیش تا پله رو توی یه جست می پریدم پایین ... زیرچشمی به ساعت نگاه می کردم ... هر دقیقه اش یه عمر طول می کشید ... - خدایا ... چی کار کنم؟ ... نیم ساعت دیگه بیشتر تا اذان نمونده ... خدایا کمکم کن ... حداقل بتونم وتر رو بخونم ... آشوبی توی دلم برپا شده بود ... حس آدمی رو داشتم که دارن عزیزترین داراییش رو ازش می گیرن ... شیطان هم سراغم اومده بود ... - ولش کن ... برو نمازت رو بخون ... حالا لازم نکرده با این حالش نمازمستحبی بخونه ... و ... از یه طرف برزخ شده بودم ... و از وسوسه های شیطان زجر می کشیدم ... استغفار می کردم و به خدا پناه می بردم ... از یه طرف داشتم پر پر می زدم که زودتر نماز بی بی تموم بشه ... که یهو یاد دفتر شهدام افتادم ... یکی از رزمنده ها واسم تعریف کرده بود ... - ما گاهی نماز واجب مون رو هم وسط درگیری می خوندیم... نیت می کردیم و الله اکبر می گفتیم ... نماز بی رکوع و سجده ... وسط نماز خیز برمی داشتیم ... خشاب عوض می کردیم ... آرپیجی می زدیم ... پا می شدیم ... می چرخیدم ... داد می زدیم ... سرت رو بپا ... بیا این طرف ... خرج رو بده و ... و دوباره ادامه اش رو می خوندیم ... انگار دنیا رو بهم داده بودن ... یه ربع بیشتر نمونده بود ... سرم رو آوردم بالا ... وقت زیادی نبود ... - خدایا ... یه رکعت نماز وتر می خوانم ... قربت الی الله ... الله اکبر ... حواسم به بی بی و کمک کردن بهش بود ... زبانم و دلم مشغول نماز ... هر دو قربت الی الله ... اون شب ... اولین نفر توی 40 مومن نمازم ... برای اون رزمنده دعا کردم ... دارد......🍃 لینک کانال : @Abbasse_kardani
داستان_دنبال_دار_نسل_سوخته 🌹قسمت_چهل ششم🌹 این داستان👈 آخر بازی چند شب بعد ... حال بی بی خیلی خراب شد ... هنوز نشسته ... دوباره زیر بغلش رو می گرفتم و می بردمش دستشویی ... دستشویی و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم ... دوباره چند دقیقه بعد ... چند بار به خودم گفتم ... - ول کن مهران ... نمی خواد اینقدر پشت سر هم بشوری و خشک کنی ... باز ده دقیقه نشده باید برگردید ... اما بعد از فکری که توی ذهنم می اومد شرمنده می شدم... - اگه مادربزرگ ببینه درست تمییز نشده و اذیت بشه چی؟ ... یا اینکه حس کنه سربارت شده ... و برات سخته ... و خجالت بکشه چی؟ ... و بعد سریع تمییزشون می کردم ... و با لبخند از دستشویی می اومدم بیرون ... حس می کردم پشت و کمرم داشت از شدت خستگی می شکست ... و اونقدر دست هام رو مجبور شده بودم ... بعد از هر آبکشی بشورم ... که پوستم خشک شده بود و می سوخت ... حس می کردم هر لحظه است که ترک بخوره ... نیم ساعتی به اذان ... درد بی بی قطع و مسکن ها خوابش کرد ... منم همون وسط ولو شدم ... اونقدر خسته بودم ... که حتی حس اینکه برم توی آشپزخونه ... و ببینم چیزی واسه خوردن هست یا نه ... رو نداشتم ... نیم ساعت برای سحری خوردن ... نماز شبم رو هم نخونده بودم ... شاید نماز مستحبی رو می شد توی خیلی از شرایط اقامه کرد ... اما بین راه دستشویی و حال ... پشتم از شدت خستگی می سوخت ... دوباره به ساعت نگاه کردم ... حالا کمتر از بیست دقیقه تا اذان مونده بود ... سحری یا نماز شب؟ ... بین دو مستحب گیر کرده بودم ... دلم پای نماز شب بود ... از طرفی هم، اولین روزه های عمرم رو می گرفتم ... اون حس و یارهمیشگی هم ... بین این 2 تا ... اختیار رو به خودم داده بود ... چشم هام رو بستم ... - بیخیال مهران ... و بلند شدم رفتم سمت دستشویی ... سحری خوردن ... یک - صفر ... بازی رو واگذار کرد ... دارد.......🍃 لینک کانال : @Abbasse_kardani
به هوای حرم کرب و بلا محتاجم چون ابر در فراق تو خون گریه می کنند رحمی نما به حال زیارت نرفته ها لینک کانال : @Abbasse_kardani
Mojtaba Ramezani - Man Ye Nokaram (128)-2.mp3
6.59M
..من یه نوکر در به درم چند ساله همش منتظرم لینک کانال : @Abbasse_kardani
‌ هر وقت احساس ڪردید از دور شدیدو دلتون واسه اقا تنگ نیست ... این دعاے ڪوچیڪ رو بخونید 🤲🏻 ((لَیـِّن قَلبے لِوَلِـیِّ اَمرڪ 🥀)) یعنے ... خدایا دلمو واسه‌امامم‌نرم‌کن ‌شبتون امام زمانی
⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ میدانے انسان بہ امید زنده است روزهاست با خودم فکر میکنم در این وانفساے غم و رنج دنیا با وجود احساس‌ دلتنگے و تنهایے و پریشانے ما چقدر خوشبختیم که امیدے چون شما داریم امیدےکه دلیل زنده بودن‌مان است امیدےکه انگیزه ے ادامه دادن‌مان است اصلا همین نزديك بودن جشن میلادِ شما در این روزهاےبیقرارے یعنےدنیا اینطور نمے‌ماند باید امید داشت و ادامه داد. سلام زیباترین دلیل براے زندگے ما بے‌صبرانه منتظر طلوع روے ماه توایم. در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
⭕️ "دعوت کردنِ مردم به امام زمان و شناساندنِ حضرت" 🔹 هر کس به میزان علم و دانش خود، باید مردم را به سوی امام دعوت نماید و مردم را به ایشان نزدیک نماید و نشر معارف مهدویت از جمله این کارهاست. شخص دعوت کننده باید علاوه بر حکمت علمی، دارای حکمت عملی بوده و بصورت عملی مردم را با حضرت آشنا نماید زیرا تاثیر بیشتری دارد. ❤️ امام معصوم می‌فرماید: همانا عالِمی که به مردم معارف دینشان را یاد میدهد و ایشان را به امامشان دعوت میکند، از هفتاد هزار عابد، برتر است.*۱ 🌸 آیت الله موسوی اصفهانی نویسنده کتاب ارزشمند مکیال المکارم میفرماید: (وظیفه ما در زمان غیبت) دعوت کردنِ مردم و هدایت آن ها به سمت امام زمان است و این کار از "مهمترین" طاعات و "واجبترین" عبادات است.*۲ 📚 ۱. مکیال المکارم ج ۲ ص ۲۷۴ ۲. مکیال المکارم بخش ۸ 💢 مبادا مولایمان را چشم به راه بگذاریم...
⭕️ ✔️ پیشگویی در مورد ایران به قلم آیت الله محمدی 👤 «فاضل ارجمند جناب حجت الاسلام و المسلمین سید موسی موسوی (نماینده ی سابق ولی فقیه در استان کردستان) نقل کرد: در اواخر سال ۱۳۴۲ و یا اوایل ۱۳۴۳ شمسی و اوان حضرت امام ـ قدس سره ـ به نجف اشرف و اوج شاگردان و یاران اولیه ی حضرت امام… یک روز جمعه در سال مزبور جمعی از دوستان اهل معنی از جمله دو نفر از دوستان مهذّب بنده: حجج اسلام میرشمسی و معتمدی، که هر دو اهل سلوک و مقامات بالای عرفانی هستند، پس از مراسم دعا و درس اخلاق به منزل مرحوم آیت الله (درگذشت: ۱۳۴۵ ش) [در محلّۀ عشقعلی در قم] رفتند که بنده متأسفانه با این که مصمّم به رفتن بودم، محروم شدم. وقتی دوستان برگشتند گفتند: به جهت نگرانی شدیدی که از بود، از ایشان راجع به وضعیت آینده سؤال کردیم. ♦️ ایشان با اطمینان خاصی لبخند زدند و فرمودند: نگران نباشید. منّان حاج آقا روح الله سالم به ایران برگردد؛ ولی نه به این نزدیکی. این هجرت حدود پانزده سال طول می کشد و ایشان در شرایطی با عزّت به ایران برمی گردد که را قبلاً بیرون رانده و خدا اراده کرده به دست ایشان ـ که از نسل حضرت فاطمه علیها السلام است ـ پس از قرن ها بدهد و این پرچم در دست نسل حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ می ماند تا صاحب اصلی اش حضرت بقیه الله ـ ارواحنا فداه ـ شود». 🌐 منبع: خاطره های آموزنده، محمّد محمّدی ری شهری، ص ۱۰۲ @Abbasse_Kardani
🔴آه که چقدر به دیدارش مشتاقم... ⭕️بی‌قراری و نالهٔ ائمه علیهم السّلام در فراق حضرت ولیّ عصر عجّل الله فرجه الشّریف و آرزوی شهادت در رکاب ایشان: 🔸«فَاعْزِمْ وَ لَا تَنْثَنِ عَنْهُ إِنْ وَفَّقْتَ لَهُ وَ لَا تُجِیزَنَّ عَنْهُ إِنْ هُدِیتَ إِلَیْهِ هَاهْ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی صَدْرِهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیَتِهِ.» مردی نزد علیه السّلام آمد و گفت: «یا امیرالمؤمنین! ما را از مهدی خودتان مطلع کنید 💚فرمودند: «اگر بتوانی او را ملاقات کنی، به سوی وی بشتاب و هر گاه به او رسیدی، از او روی متاب، آه!» این جا حضرت با دست به سینه مبارک خود زدند و فرمودند: «آه که چه شوقی به دیدار او دارم.» 💚« علیه السلام میفرمایند: اگر زمان او (مهدی علیه السلام) را درک کنم، همه عمر به خدمت او کمر می بندم. اگر در زمانش می بودم تا آخرین نفس خدمتش را میکردم.» 💚« علیه‌السلام در دعای عرفات میفرمایند: خدایا مرا از پیروان او(مهدی) قرار بده و شهادت در پیش روی او را روزی ام کن، تا تو را در حالی دیدار کنم که از من خشنودی. 💚 علیه السلام میفرمایند: «اگر در زمانش بودم جانم را برای او نگه می داشتم(و خود را فدای او میکردم) پدر و مادرم فدای مهدی باد که نام او نام من و کنیه من و هفتمین امام پس از من است.» 💚 علیه السلام میفرمایند: «سيّدي غيبَتُك نَفت رقادي و ضَيَّقت عليّ مهادي، و ابتزّت منّي راحةَ فؤادي...» «اى آقا و سرور من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده، عرصه را بر من تنگ نموده و آسايش و آرامش را از قلبم سلب کرده است.» «إِنِّي لَوْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ لَاسْتَبْقَيْتُ نَفْسِي لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ.» «اگر من آن (عصر غیبت) را درک کنم، جانم را برای صاحب الامر (حضرت مهدی عجل الله فرجه) باقی می گذارم.» 💚 علیه السلام میفرمایند: «پدرم فدای او باد ، پدرم فدای او باد.» 💚 علیه السلام میفرمایند: «پدر و مادرم فدای مهدی(عج)كه هم نام جدّم و شبيه من است.» 📗بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار عليهم السلام ج۵۱ ،ص۱۱۵، ح ۱۴ 📗الغیبه نعمانی؛ ص۱۱۴ 📗اصول كافى، ج۲۱، ص۲۵۱ 📗كمال الدّين و تمام النّعمة، ج۱، ص۳۵۳ 📗بحارالانوار،ج۵۱،ص۱۳۹ 📗بحارالانوار،ج۵۲،ص۲۴۳ 📗الغيبة للنعماني، النص، ص۲۷۳ 📗الغيبة للنعماني، النص، ص۲۷۳ 📗يوم الخلاص ص۲۲۱ 📗أعيان الشيعة ج۲ ص۷۷ ➖➖➖➖➖➖➖ @Abbasse_Kardani
سلام علیکم صوت:جلسه پانزدهم سوی مرگ را با هم میشنویم.
نظام تقديم 88.mp3
6.9M
🔈 🔇 جلسه پانزدهم صوتی 👆👆👆 کتابی 👌 و بر اساس واقعیت ؛ کسانی که مرگ را تجربه کرده اند لطفا از اول جلسه که در کانال گذاشته شده بررسی کنید تا بیشتر متوجه داستان بشید. لینک کانال : @Abbasse_kardani
نبی‌خدا صل الله علیه و آله در اواخر عمر خود به اصحاب فرمودند زمـانی بـر مردم بیاید کـه انسانی از آنان رخت بربندد چنانکه اگر نام یکی را بشنوی بِه از آن بود که آن را ببینی یا اگر اورا ببینی بِه از آن است که او را بیازمایی چون او را بیازمایی ، حالاتی زشت و ناروا دراو مشاهده کنی. دینشان پول و قبله گاهشان زنان آن ها شود. برای رسیدن به اندک نانی پیـش هـر کسی کُرنِش کنند ، نه خود را در پناه اسلام میدانند و نه به کیش نصرانی زندگی می کنند و کاسبان آن‌ها رباخوار و فریب کار ، و زنان آن‌ ها خود را برای نامحرمان بیارایند. درآن هنگام اشرار بر آنها چیره گردند و هر چه دعا کنند به اجابت‌ نرسد. بحارالانوار جلد ۷۷ ، صفحه ۳۶۹ @Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 یا رب فرج امام ما را برسان 🔴 ✔️ امتحانات و تفرقه های زمان غیبت.... ⚜معمر بن خلاد می گوید : از حضرت رضا علیه السلام شنیدم که چون این آیه « الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ » « آیا مردم پنداشته اند که تنها به اینکه بگویند ایمان آورده ایم رها شده و.آزمایش نخواهند شد » 🌷 سوره العنکبوت آیه: 1_2 🔸 رو به من کرده و فرمودند :آزمایش چیست ؟ 🔹عرض کردم : فدایتان شوم ! آنچه ما فهمیده ایم این است که عبارت از فتنه در دین می باشد . 🔸حضرت فرمودند : مردم امتحان می شوند همانگونه که طلا در کوره آزمایش امتحان می گردد . سپس فرمودند : خالص می شوند ، همچنان که طلا پس از آزمایش خالص می گردد. 📚 غیبة نعمانی باب دوازدهم : ص 327 ➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
akbari_03.mp3
2.93M
تمام طول هفته را در انتظار ام دوباره صبح، ظهر، نه شد نیامدی😭 ستاره دلمـ⭐️ بیا حلّال مشکلم بیا 🎤🎤 @Abbasse_Kardani
4_5855195092045793390.mp3
11.84M
⭕️ دیدار هالو و حجت الاسلام شفتی با صاحب الزمان(عج) 👤 حجت الاسلام و المسلمین عالی لینک کانال : @Abbasse_kardani
درمحضرحضرت دوست
داستان_دنبال_دار_نسل_سوخته 🌹قسمت_چهل ششم🌹 این داستان👈 آخر بازی چند شب بعد ... حال بی بی خیلی خراب
داستان_دنبال_دار_نسل_سوخته 🌹قسمت_چهل وهفتم🌹 این داستان👈فامیل خدا خاله اومد ... مادربزرگ رو تحویل دادم و رفتم مدرسه ... توی مدرسه ... مغزم خواب بود ... چشم هام بیدار ... زنگ تفریح... برای چند لحظه سرم رو گذاشتم روی میز ... و با صدای اذان ظهر ... چشم هام رو باز کردم ... باورم نمی شد ... کل ساعت ریاضی رو خواب بودم ... سرم رو بلند کردم ... دستم از کتف خواب رفته بود و صورتم قرمز شده بود ... بچه ها همه زدن زیر خنده و متلک ها شروع شد ... - ساعت خواب ... - چی زده بودی که هر چی صدات کردیم تکان هم نمی خوردی؟ ... همیشه خمار بودی ... این دفعه کلا چسبیدی به سقف ... و خنده ها بلندتر شد ... یکی هم از ته کلاس صداش رو بلند کرد ... - با اکبری فامیلی یا کسی سفارشت رو کرده؟ ... دو بار که بچه ها صدات کردن ... دید بیدار نشدی گفت ولش کنید بخوابه ... حالا اگه ما بودیم که همین وسط آتیش مون زده بود ... - راست میگه ... با هر کی فامیلی سفارش ما رو هم بکن... هنوز سرم گیج بود ... باور نمی کردم که اینطوری بی هوش شده باشم ... آقای اکبری با اون صدای محکم و رساش درس داده بود ... و بچه ها تمرین حل کرده بودن ... اما برای من ... فقط در حد یک پلک بر هم زدن گذشته بود ... قانون عجیب زمان ... برای اونها یک ساعت و نیم ... برای من، کمتر از دقیقه ... رفتم برای نماز وضو بگیرم ... توی راهرو ... تا چشم مدیر بهم افتاد صدام کرد ... - فضلی ... برگشتم سمتش و سلام کردم ... چند لحظه ایستاد و فقط بهم نگاه کرد ... حرفش رو خورد ... - هیچی ... برو از جماعت عقب نمونی ... ظهر که رسیدم خونه ... هنوز بدجور خسته بودم ... دیگه رمق نداشتم ... خستگی دیشب ... مدرسه و رفت و آمدش... دهن روزه و بی سحری ... چند دقیقه همون طوری پشت در نشستم ... تمرکز کردم روی صورتم ... که خستگی چهره ام رو مخفی کنم ... رفتم تو ... خاله خونه بود ... هنوز سلام نکرده ... سریع چادرش رو سرش کرد ... - چه به موقع اومدی ... باید برم شیفتم ... برای مامان یکم سوپ آورده بودم ... یه کاسه هم برای تو گذاشتم توی یخچال ... افطار گرم کن ... می خواستم افطاری هم درست کنم ... جز تخم مرغ هیچی تو یخچال نبود ... می سپارم جلال واست افطاری بیاره ... و ... قدرت اینکه برم خرید رو نداشتم ... خاله که رفت ... منم لباسم رو عوض کردم ... هنوز نشسته بودم ... که مادربزرگ با شوک درد از خواب پرید ... دارد......🍃 لینک کانال : @Abbasse_kardani
داستان_دنبال_دار_نسل_سوخته 🌹قسمت_چهل وهشتم🌹 این داستان👈مهمان خدا چقدر به اذان مونده بود ... نمی دونم ... اما با خوابیدن مادربزرگ ... منم همون پای تخت از حال رفتم ... غش کرده بودم ... دیگه بدنم رمق نداشت که حتی انگشت هام رو تکان بدم ... خستگی ... گرسنگی ... تشنگی ... صدای اذان بلند شد ... لای چشمم رو باز کردم ... اما اصلا قدرتی برای حرکت کردن نداشتم ... چشمم پر از اشک شد... - خدایا شرمندتم ... ولی واقعا جون ندارم ... و توی همون حالت دوباره خوابم برد ... ضعف به شدت بهم غلبه کرده بود ... باغ سرسبز و بی نهایت زیبایی بود ... با خستگی تمام راه می رفتم که صدای آب ... من رو به سمت خودش کشید ... چشمه زلال و شفاف ... که سنگ های رنگی کف آب دیده می شد ... با اولین جرعه ای که ازش خوردم ... تمام تشنگی و خستگی از تنم خارج شد ... دراز کشیدم و پام رو تا زانو ... گذاشتم توی آب ... خنکای مطبوعش ... تمام وجودم رو فرا گرفت ... حس داغی و سوختگی جگرم ... آرام شد ... توی حال خودم بودم و غرق آرامش ... که دیدم جوانی بالای سرم ایستاده ... با سینی پر از غذا ... تقریبا دو ساعتی از اذان گذشته بود که با تکان های آقا جلال از خواب بیدار شدم ... چهره اش پر از شرمندگی ... که به کل یادش رفته بود برام غذا بیاره ... آخر افطار کردن ... با تماس مجدد خاله ... یهو یادش اومده بود ... اونم برای عذرخواهی واسم جوجه کباب گرفته بود ... هنوز عطر و بوی اون غذا ... و طعمش توی نظرم بود ... یکم به جوجه ها نگاه کردم ... و گذاشتمش توی یخچال ... اونقدر سیر بودم ... که حتی سحر نتونستم چیزی بخورم ... توهم بود یا واقعیت؟ ... اما فردا ... حتی برای لحظه ای گرسنگی و تشنگی رو حس نکردم ... خستگی سخت اون مدت ... از وجودم رفته بود ... و افتخار خورده شدن ... افطار فردا ... نصیب جوجه های داخل یخچال شد ... هر چند سر قولم موندم ... و به خاله نگفتم ... آقا جلال کلا من رو فراموش کرده بود ... دارد.......🍃 لینک کانال : @Abbasse_kardani
4_5913385095678394458.mp3
4.53M
🎧 ملاقات امام زمان (عج) 🎤 🎤 💔ویژه غروب دلگیر 💔
غروب جمعه قلب من دوباره بی قرار شد تمام صحن دل پر از نسیم انتظار شد قسمت من نمی شود دیدن روی ماه تو؟ همیشه پرسش من از خدای روزگار شد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌لینک کانال : @Abbasse_kardani
همیشه توے عبادت متوجه‌ باش عاشق مے خواد نه مشتریِ بهشت... شبتون خدایی