eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
668 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہ‌ے توییم از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام
✅ تحول اساسی در دنیا 💥 دنیا در آستانه یک تغییر و تحول بسیار خاص و بزرگ میباشد , تغییری که منجر به شروع یک دوره خاص در زندگی انسان ها میشود. 💥 دوره پایان ظلم , بی عدالتی , بیماری , جنگ و دیگر موارد منفی که در دنیای فعلی وجود داره. این دوره خاص به راحتی قرار نیست به دست بیاد , پر از اتفاقات سخت و طاقت فرسا هست و باید پشت سر بذاریشمون. مطمئنا این دوره خاص نصیب هرکسی هم نمیشه یعنی هرکسی لیاقت زندگی در اون دوران رو پیدا نمیکنه مگر اینکه در زندگی فعلی مراحل سخت و خاصی رو پشت سر بذاره که مهم ترینش بیداری میباشد. بیداری و درک شرایط فعلی ترک عادت های غلط مثل مادی گرایی بیدار کردن اطرافیان در مورد ظهور احساس وظیفه کردن در قبال این موضوع و عدم بی تفاوتی و...... 💥 شاید قبولش برای خیلیا مشکل باشه ولی مسئله ظهور به پایان راه خودش رسیده و به فاصله یک تار مو شده و زمانی تا ظهور علنی امام زمان باقی نمانده پس تو این فرصت کم باید تا میتونیم کار کنیم اول از همه برای نجات و رستگاری خودمان و بعد مردم و اطرافیان 💥 زمان رو از دست ندید اتفافات به مرور زمان رخ میده در همه جای دنیا چه ایران چه خارج از ایران این فرصت استثنایی رو از دست ندید هرکسی به ظهور نمیرسه این دنیا و مادیاتش گولتون نزنه چشم بهم بزنی فرصت از دست میره
✅ بشریت جدید 💥 متاسفانه مردم شدیدا غرق در مسائل مادی هستند تمام ذهن و وقت خودشونو پر کردند از اینکه کجا پول بیشتری میتونم دربیارم کجا چیکار کنم که سود بیشتری کنم چیو بخرم که بعدا بفروشم سود کنم 💥 ازدواجامون تماما مادی شده تمام مراسم خواستگاری حرف از این زده میشه که چی داریم چقد داریم چقد میخوایم چی بخریم یبار نشده بپرسن اعتقاد دختر شما پسر شما به امام زمان به ظهور چقده ! زندگیامون شدیدا مادی شده و خودمون اصلا حواسمون نیست تا کسیم حرف میزنه فورا میگیم آدم باید زندگیشو کنه نمیشه که بشینیم هیچ کاری نکنیم ! همش میترسیم تو مسائل مادی از دیگران عقب بیفتیم نمیدونم چرا هیچکس نمیترسه تو مسائل مربوط به ظهور از دیگران عقب بیفته ! 💥 البته جوابش مشخص چون اصلا رقابتی برای مسائل ظهور و امام زمان بین مردم نیست نشستیم یه گوشه هی میگیم خودش یه روز میاد دیگه , ما چیکار میتونیم کنیم با همین حرفا خودمونو گول میزنیم در صورتی که هنوزم که هنوزه نفهمیدیم اصلی ترین مورد رو کم داریم برای زندگی , که امام زمان هستش 💥 ما به پایان چرخه و دوران نزدیک شدیم و بشریت جدیدی برای جهانی جدید شکل خواهد گرفت...
✅ به زودی اتفاقاتی رخ خواهد داد که مردم اونارو صرفا خیالات میدونند 💥 کرونا شروع برنامه نظم نوین جهانی که گلوبالیست ها (ایلومیناتی , فراماسون) تدارک دیدند برای دنیا میباشد کرونا اصلا قدرت بالایی نداره صرفا اومد که مردم راضی به واکسیناسیون بشن چون کشتار اصلی بعد واکسیناسیون میباشد 💥 حمله سایبری گسترده یکی دیگر از برنامه های گلوبالیست ها میباشد که منجر به خاموشی برق , از بین رفتن اطلاعات هویتی , مالی و .... همه مردم , از بین رفتن سیستم عامل های مختلف , نابودی اینترنت , بی استفاده شدن گوشی و موارد بسیار دیگری خواهد شد. 💥 ایجاد قحطی مصنوعی از دیگر برنامه های گلوبالیست ها میباشد که برای کاهش جمعیت دنیا ازش قرار استفاده کنند که همین الانم کلید خورده این کار و در حال رخ دادن در اکثر مقاط دنیا میباشد. 💥 پخش ویروس های جدید و قوی تر که به بدن افراد واکسینه شده کاملا غلبه خواهد کرد و کشتار وسیعی رو در جهان ایجاد خواهد کرد. 💥 این موارد تنها بخشی از پروژه ها و برنامه های مختلف گلوبالیست ها میباشد که برای دنیا تدارک دیدند به زودی بیشتر خواهیم گفت...
✅ جهان ناآرام پیش رو 💥 به سمتی پیش میریم که دیگه تقریبا هیچ جای دنیا آرام نخواهد بود , تمام دنیا درگیر اتفاقات خاصی خواهند شد یک طرف دنیا از شدت گرما در حال اتش سوزی و سوختن میباشد طرف دیگه از شدت بارش ها درگیر سیل و ویرانی میباشد. 💥 قسمتی از دنیا درگیر آشوب و کودتا داخلی هست و قسمتی درگیر جنگ و کشتار , این روند تازه آغاز ماجرا هست و بسیار شدیدتر از این خواهد شد. 💥 دنیا در شرف وقوع یک اتفاق بسیار بزرگ میباشد.
✅ جنگ جهانی سوم 💥 حتما تا الان شنیدید که دنیا در حال نزدیک شدن به جنگ جهانی سوم هست و احتمالا فکر میکنید یک جنگ تمام عیار نظامی رو شاهد خواهیم بود ! باید بگم که کاملا در اشتباه هستید و جنگ جهانی سوم بسیار فراتر از این حرفاست. 💥 حمله نظامی بخش کوچیکی از جنگ جهانی سوم خواهد بود به طوری که شاید اخرین مرحله باشه جنگ جهانی سوم از مدل های مختلفی تشکیل شده و در حال اجرا میباشد. 💥جنگ اقلیمی , جنگ سایبری , قحطی , جنگ آب و .... که به مرور در کانال تمام این موارد رو براتون توضیح خواهیم داد.
✅ ایران و دوران بسیار حساس پیش رو 💥 فکر کنم خیلی این جمله رو شنیدید که ما در دوران حساسی هستیم یا پیچ تاریخی مهمی رو پیش رو داریم و این دست مطالب شاید هر کدوم به خودی خود دوران حساسی و خاصی بودند ولی باید بگم که دوران پیش روی منو شما از هر دوران و زمانی حساس تر و خاص تر خواهد بود 💥 اقتصاد ایران دوران خوشی رو نخواهد گذروند البته نکته امیدوار کنندش اینه که این دوره اقتصاد خراب خیلی کوتاهه و بازگشت خوبی خواهد داشت. 💥 شرایط داخلی ایران وضعیت مناسبی نداره و با به بازی گرفتن زندگی مردم و یجورایی گروگان گرفتن معیشت مردم جهت پیش برد برنامه های سیاسی خودشون احتمال هرگونه اعتراض وجود داره. 💥 تغییرات سیاسی گسترده ای در ایران رخ خواهد داد و چهره های شاخصی برای مردم رو خواهند شد که کی بودند و چه کردند برخی افراد. 💥 تحولات ایران گسترده و تا حدودی سخت خواهد شد اما زمانش طولانی نخواهد بود باورش شاید براتون الان کمی مشکل باشه ولی آینده روشنی در انتظارتونه بعد از این دوران سخت. بیشتر خواهیم گفت...
✅ پایان دوران حکومت ها و حاکمان مختلف 💥 دوران پیش روی ما دوران پایان بسیاری از حکومت ها و پایان حکم رانی حاکمان میباشد. 💥 ملکه انگلیس خواهد مرد (هرچند شخصا معتقدم همین الانم مرده و بدل جایگزینش شده تا در وقت مناسب خبر مرگش رو اعلام کنند) , انگلیس در داخل درگیر اشوب گسترده ای خواهد شد. 💥 ملک سلمان پادشاه عربستان به روزهای پایانی عمر خود نزدیک میشود و به زودی خواهد مرد و بن سلمان پسر ملک سلمان جایگزین پدر خواهد شد اما این جایگزینی خیلی طول نمیکشه و بن سلمان هم به زودی خواهد مرد و حکومت پادشاهی عربستان متلاشی خواهد شد. 💥 وضعیت امنیتی در عراق و سوریه و لبنان بسیار وخیم خواهد شد , از درگیری داخلی و کشته شدن بسیاری از افراد تا بازگشت خونین و وحشیانه داعش. 💥 اکثر کشورهای اروپایی از بین خواهند رفت یا حداقل دیگه به شکل فعلی نخواهند بود , رکود های اقتصادی شدید , قحطی , اشوب , اعتراضات بزرگ همه و همه بخش کوچکی از اتفاقات پیش روی کشورهای اروپایی میباشد. 💥 این ها بخش کوچکی از اتفاقات پیش روی جهان ما میباشد در ادامه بیشتر خواهیم گفت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان..... ♥ ♥ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁 قسمت34 آرش🙍🏻‍♂ دوباره نگاهی به گوشی‌ام انداختم خبری نبود.بی صبرانه منتظر بودم تا پیام بده و یه قرار بزاره برای فردا. به چت های قبلی که قبلا با هم داشتیم نگاهی انداختم. چندین بار خواندمشان هربار که می خواندم لبخندروی لبهام میومد. هیچ کلمه ی محبت آمیزی ننوشته بود. ولی همین که جوابم را داده بود قدم بزرگی برایم محسوب میشد. با خودم فکر کردم اگر پیام داد همین امشب میرم و در موردش با مامان حرف می زنم. مطمئنم اگر مامان با راحیل آشنا شود از او خوشش می آید و در مورد مسائل دیگر سخت نمی گیرد. صدای پیام گوشی ام مرا از افکارم بیرون کشید.خودش بود. با اشتیاق خواندم. نوشته بود: –آقا آرش فردا بعد از کلاس، بوستان پشت دانشگاه کنار آب نما منتظرتونم تا حرف های آخرم را بزنم. فقط نیم ساعت، چون باید زودتر برم سرکارم. بادیدن کلمه ی سر کار خنده ام گرفت، حالا اینم چه جدی گرفته، چه کاری... واقعا یک سال از عمرش را هدر داده که دختر خاله‌اش زندان نرود؟ الان به قول خودش کار می کند بعد دختر خاله‌اش عین خیالش نیست برای خودش راست، راست می چرخد. دوباره پیامش را خواندم و از کلمه ی حرف آخر دل شوره گرفتم، یعنی چی حرف آخر... نکند جوابش منفی باشد؟ افکار منفی بد جورگریبان گیرم شدند. حالا با این مدل پیام دادنش نمی دانستم به مامان بگویم موضوع رو یا نه. ترجیح دادم بعد از این که حرف زدیم باهم مامان را در جریان قرار بدهم. راحیل🧕🏻 یک پتوی دونفره کف سالن پهن کردم. –سعیده تو برو تو اتاق روی تخت من بخواب، بعد فوری یک بالشت زیر سرم انداختم و دراز کشیدم. سعیده لبخندی زدو گفت: –دیگه چی، عمرا. بعد یک بالشت آورد و کنار من دراز کشید. –پاشو برو روتختت بخواب، من اینجا راحتم. دستم را به صورت قائم روی پیشانیم گذاشتم و چشم هایم را بستم. –اصلا هر دومون همینجا روی زمین می خوابیم. مامان گفت: – خب دوتاتون رو تخت بخوابید اسرا میاد اتاق من، چرا اینجا می خواهید بخوابید؟ با خستگی چشم هایم را باز کردم. –آخه اتاق هنوز شلوغه باید جمع و جور بشه، من حوصله ی شلوغی رو ندارم. حالا یه شب اینجا بخوابیم مگه چیه؟ مامان با تعجب گفت: – این همه مدت دو نفر آدم هنوز اتاق رو تموم نکردید؟ سعیده اعتراض گونه گفت: –چرا خاله جان تموم شد.فقط یه کم جابه جایی مونده، بعد رو به من گفت: –توام کجاش شلوغه، حالا چهار تا وسایل کمد دیواری روی زمین مونده که باید جمع بشه دیگه. مامان همونطور که برق ها را خاموش می کرد گفت: –خیلی خب، بگیرید بخوابید. خیلی خسته بودم ولی آنقدر فکرم مشغول این موضوع بود که فردا باید چه به آرش بگویم خوابم نمی برد. چشمهایم به سقف بود که سایه ی یه شبح را دیدم بعد افتادن یک بالشت کنارم، با صدای یا ابلفضل گفتن سعیده نیم خیز شدم و با دیدن اسرا نفس راحتی کشیدم. ــ بچه جان یه صدایی از خودت در میاوردی، زهره ترک شدم. اسرا خندیدو گفت: –خب منم خواستم بترسید دیگه. سعیده معترضانه گفت: – پاشو اونور ببینم تو که آبجیت هر شب ور دلته چشم نداشتی یه شب ... اسرا پرید وسط حرفش و همانطور که بالشت رو می زد توی صورتش گفت: –کجا ور دلمه، روی تخت خودشه وردلم نیست الان وردلمه. هرسه از این حرف خندیدیم. سعیده پوفی کردو گفت: – راحیل حداقل پاشو بیا وسط بخواب عدالت رعایت بشه. بعد از کلی شوخی و زدن تو سرو کله ی هم دیگه با اخطار مامان من رفتم بین آن دوتا خوابیدم و قائله تمام شد. به چند دقیقه نکشید که از صدای نفس های منظم اسرا فهمیدم که خوابش برده. چشم های من هم کم‌کم گرم میشد که با صدای سعیده چشم هایم را باز کردم. ــ راحیل. ــ هوم. ــ پیام دادی؟ ــ آره. ــ جواب داد؟ ــ نه هنوز. هم زمان صدای پیام گوشی‌ام امد. نیم خیز شدم و آرام گفتم: – فکر کنم خودشه. – زود باز کن ببینم چی نوشته. گوشی‌ام را کنارم گذاشته بودم تا اگر جواب داد متوجه بشوم. نوشته: – سلام. ممنون که پیام دادید، بی صبرانه منتظرم تا اون لحظه برسه. سعیده ذوق زده گفت: – وااای چه مودب. با اشاره با اسرا گفتم: –هیس، بیدار میشه ها... زل زده بودم به صفحه ی گوشی، که سعیده گفت: –بدو سریع بنویس منم همین طور. اخمی بهش کردم واسمش را کشیده صدا زدم. ــ کوفت و سعیده خب یه چیزی بنویس خوشحال بشه دیگه بچه ی مردم، یه ساعت فکر کرده اینقدر مودب جواب داده. نچ نچی کردم. –سعیده من یک ساعت داشتم با دیوار دردو دل می کردم؟ بعدشم اون کلا مودبه، نیاز به فکر نداره، دیر جواب دادنش واسه شوکی که بهش دادم بود. سعیده چشمهایش گرد شدو به صورت نمایشی زد تو سرش و گفت: –یا ابوالفضل، چی نوشتی مگه، نپرونیش راحیلا. گوشی را خاموش کردم و با اشاره به اتاق مامان گفتم: –بگیر بخواب بابا الان صدات رو می شنوه. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁 قسمت35 آخرین کلاسم که تمام شد به طرف جایی که قرار گذاشته بودیم، رفتم. کلاس آخرم با آرش نبود. برای همین ندیدمش، فقط بعداز دست به سرکردن سارا و سوگند به طرف بوستان رفتم. وارد که شدم نگاهی به آب نما انداختم روشن نبود، اطراف آب نما را گلهای زیبا و رنگارنگ کاشته بودند. کمی دورتر از آب نما تعدادی درخت بید مجنون بود که زیرش چند نیمکت گذاشته بودند. به طرف نیمکت ها رفتم، آرش نشسته بود روی یکی از آنها، با دیدنم از جایش بلند شد ومنتظر ایستادتا نزدیک شوم. نگاه گذرایی به تیپش انداختم، پالتویی که پوشیده بودبا آن عینک دودی که به چشمش زده بود، مرا یاد هنرپیشه های فیلم های خارجی انداخت. آنقدر جذاب شده بود که ناخداگاه لبخند بر لبم نشست. ولی وقتی یاد تصمیمم افتادم، لبخندم جمع شد و حتی یک لحظه بغض به سراغم آمد. برای یک لحظه نگاهی به آسمان انداختم. "خدایا خیلی حیف که سهم من نیست، کاش حداقل سنگت کوچکتر بود، تا از رویش رد میشدم." بعد از این که این فکراز فکرم گذشت چندتا استغفرالله گفتم و سرم را پایین انداختم. با لبخند سلام کرد، زیر لبی جواب دادم و با فاصله روی نیمکت نشستیم. بی معطلی گفت: –کاش کافی شاپی، رستورانی، می رفتیم که... نذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم: –همین جا خوبه، فقط زودتر حرفتون رو بزنید من عجله دارم. ــ حرف من یه جملس اونم این که اگه اجازه بدید با خانواده خدمت برسیم. از این که اینقدر فوری رفته بود سر اصل مطلب خجالت کشیدم و سکوت کردم. انگار خودش هم متوجه شد و گفت: –ببخشید که حرف آخر رو اول زدم، آخه شما اینقدر آدم رو هل می کنید، باز ترسیدم حرفم نصفه بمونه. به رو به روم خیره شدم و گفتم: –ببخشید میشه بپرسم معیارتون واسه ازدواج چیه؟ احساس کردم ازسوالم غافلگیر شده، چون مِنو مِنی کردو گفت: –خب، دختر خوبی باشه و من ازش خوشم بیاد و بهش علاقه داشته باشم. جمله ی آخرش رو آروم تر گفت و شمرده تر. نگاهش کردم. –خب اگه اون وسط اعتقادادتون و خانواده هاتون به هم نخورن چی؟ اخم ریزی کرد. – خب هر کس اعتقاد خودش رو داره و راه خودش رو میره. باز هم سکوت کردم، نگاه سنگینش را احساس می کردم. سکوت را شکست. – نمی خواهید چیزی بگید؟ سرم را بلند کردم و نگاهم به نگاهش افتاد. احساس کردم قلبم آنقدر محکم می زند که اوهم صدایش را می شنود، نگاهش آنقدر گرم و عاشقانه و مهربان بود که برای باز کردن گره ی نگاهمان تلاش زیادی کردم. چقدر بعضی کارهای ساده سخت است و این سختی را فقط وقتی می فهمی که خودت در آن موقعیت قرار گرفته باشی. نفس عمیقی کشیدم. –راستش... مکث کوتاهی کردم و ادامه دادم: معیارامون با هم خیلی فرق می کنه...با توجه به معیارها پس هدف هامونم با هم یکی نیست. حرفی نزد، نگاه گذرایی به چشم هایش انداختم، حالتش چقدر تغییر کرده بود. احساس کردم استرس گرفت. سرم را پایین انداختم و گفتم: –ببخشید اگه اجازه بدید یه سوالی ازتون بپرسم. ــ حتما، بفرمایید. ــ خب با این چیزایی که شما در مورد معیارهاتون گفتید یه علامت سوال بزرگ توی ذهن من به وجود امد. اونم این که... –که چی بشه؟ با تعجب نگاهم کرد. –یعنی چی؟ فرض کنیم شما با دختر دلخواهتون ازدواج کردیدچند سالم گذشت آخرش چی؟ پوزخندی زدو گفت: –هیچی دیگه زندگی می کنیم مثل همه ی مردم. مایوسانه نگاهش کردم و گفتم: –همین؟زندگی می کنیم مثل همه؟ ــ خب آره. البته اینم اضافه کنم اون موقع لذت بیشتری نسبت به الان از زندگی می برم. سرم را به علامت تایید تکان دادم و گفتم: –خب اگه چند ماه بعد از ازدواجتون همسرتون مریضی گرفت، یکی یا چند تا ازاعضای بدنش از کار افتاد چی؟ یا مثلا صورتش بر اثر یک حادثه صدمه دیدو از حالت نرمال خارج شد چی؟ چشمهایش گرد شد. –اینقدر بد بین نباشید. ــ نیستم. ولی باید به همه ی اینا فکر کرد. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️ @shalamcheh114