درمحضرحضرت دوست
🌱قسمت ۱۱۴ از چیزی که در دلم گذشت خنده ام میگیرد اما به روی خودم نمی آورم . شهروز دوباره پوزخند میز
🌱🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی
✔️قسمت ۱۱۵
+میتونی باور کنی میتونی نکنی ، حقیقت ماجرا همینه
اگرچه دلم چیز دیگری میگوید اما ساکت میشوم تا مبادا شهروز چیزی بفهمد.به صندلی تکیه میدهد
_فرض میکنیم که فقط به چشم پسر عموت بهش نگاه .....
میان حرفش میپرم
+لازم نیست فرض کنیم. با اطمینان میتونیم بگیم فقط به چشم پسرعموم بهشون نگاهم میکنم
با تمسخر میگوید
_باشه باشه تو راس میگی .
بعد از مکث کوتاهی ادامه میدهد
_اینا رو گفتم که بگم حتی اگه ۱ درصد هم بهش فکر میکردی دیگه بهش فکر نکنی. اینا رو گفتم که اگه بخاطر اون به من جواب رد دادی بیخیالش بشی. اون که سرطان گرفت رفت پی کارش.دیگه مشکلت با من چیه ؟ نکنه میخوای به اون جوجه مذهبی که از بچه های دانشگاهه بله بگی ؟
ادای آدمهای متفکر را درمی.آورد و ادامه میدهد
_البته بدم نیست.....خوشگله
خودم را به صبر دعوت میکنم.چقدر صبور بودن کار سختیست.حالا میفهمم چرا قرآن گفته«وَ اَلله یُحِبُ الصابِرین»چون خداوند درصورتیکه بنده اش در کوره سختی ها پخته شود علاقه اش به آن بنده بیشتر میشود. کار سخت است که انسان را پخته و علاقه خدا را بیشتر میکند وگرنه کار راحت را که همه میتوانند انجام دهند. نفس عمیقی میکشم
+اولا آدم نباید راجب دیگران اینطوری صحبت کنه . دوما من هیچوقت ظاهر جزو ملاکام نبوده . سوما من فعلا قصد ازدواج ندارم نه با شما نه با هم دانشگاهیم . من و شما به هم نمیخوریم. ازدواج ما اشتباهترین کار ممکنه من حتی یه بارم بهش فکر نکردم و حتی وقتی قصد ازدواج هم داشته باشم اصلا حاضر نیستم این کار رو انجام بدم حتی اگه پای جونم در میون باشه. پس این بحث رو برای همیشه کنار میزاریم .
دستانش را در جیب جلیقه اش فرو میبرد و با غرور نگاهم میکند
_یه بار گفتم دوباره ام میگم . من اگه چیزی رو بخوام حتی به زورم که شده بدستش میارم .
جدی نگاهش میکنم و با تحکم میگویم
+من از این حرفا نمیترسم چون پشتم به خدا گرمه.برادرای حضرن یوسف خواستن سعادت و خوشبختی رو از حضرت یوسف بگیرن اما چون خواست و تقدیر خداوند چیز دیگه ای بود حضرت یوسف به سعادت بیشتری دست پیدا کرد.پس اگه خواست و تقدیر خداوند خلاف خواست شما بشه حتی اگه خودتو به آب و آتیشم بزنی نمیتونی جلوی خواست خداوندو بگیری .زور و قدرت خدا در برابر بنده خدا هیچه .
پوزخند میزند و سرتکان میدهد
_خوب منبر میری. چرا سخنران نمیشی؟شنیدم درآمدشم خوبه.یه ذره از این چرت و پرتا تو مخشون فرو کنی کلی بهت پول میدن و ازت تشکر میکنن
سری به نشانه تاسف برایش تکان میدهم .
اثر گذاشتن در او مثل سوراخ کردن سنگ سخت و دشوار است.بلند میشوم
+خدافظ
فقط سر تکان میدهد و به میز خیره میشود ؛ بدون حتی کلمه ای پاسخ
.
.
.
امروز آخرین امتحانم را دادم و برای چند ماهی از دانشگاه خلاص شدم.آشفته و بی حوصله هستم. اتفاقات این چند روز خسته ام کرده اند.روزی که فهمیدم سجاد سرطان دارد نیمه های شب بغض حبس شده در سینه ام را آزاد کردم و تا نماز صبح گریه کردم.میدانم شهروز هر آدمی باشد دروغگو نیست. حداقل دروغ به این بزرگی نمیگوید .
حرف هایش هم با توجه به اوضاع درست است .
در میان امتحاناتم ۲۹ خرداد ماه تولد سجاد بود که گذشت. سجاد هم مثل شهروز ۲۴ ساله شد.سجاد و شهروز با اختلاف چند ماه همسن هستند. چه خون دل ها که سجاد به خاطر این چند ماه اختلاف سنی نخورد .
وقتی بچه بودیم شهروز مدام به سجاد زور میگفت و معتقد بود چون چند ماه از سجاد بزرگتر است، سجاد موظف است حرفهایش را اطاعت کند.سر تکان میدهم تا ذهنم خالی شود.دلم نمیخواهد با این ذهن خستهام دوباره به گذشته فکر کنم .
تازه متوجه دور و برم میشوم.به پارک نزدیک دانشگاه رسیده ام.بی حوصله روی نزدیکترین نیمکت مینشینم .چند دقیقه قبل علیرام از من جدا شد و رفت.از روزی که شهروز را دیده بود دیگر دور و برم نبود و از من فرار میکرد.تا اینکه امروز در دانشگاه از من توضیح خواست و من هم سربسته توضیحی راجع به محرم بودن به شهریار دادم تا فکر نکند با دو نامحرم سوار ماشین شده بودم.بعد هم حرف های شهروز را راجب عاشق شدنم تکذیب کردم ؛ اگرچه دروغ گفتم اما چاره دیگری نداشتم .
با شنیدن صدایی که به من سلام میکند سر بلند میکنم.پسر جوانی که کلاه بافت روی سرش کشیده و ماسک به صورتش زده رو به رویم ایستاده. با تعجب نگاهش میکنم .نمیتوانم بشناسمش ؛ بعید میدانم از بچه های دانشگاه باشد .
کمی به چشم هایش دقت میکنم که تنها عضو معلوم از صورتش است .نا گهان هین کوتاهی میکشم.تازه او را شناختم . به کنارم اشاره میکند
_اجازه هست بشینم ؟
با شنیدن صدایش مطمئن میشوم که سجاد است !!!از دیدنش هم خوشحالم، هم متعجب و هم غمگین .ضربان قلبم دارد شدت میگیرد. سلام میکنم و لبخند تصنعی میزنم .
+بفرماییدمینشیند و به رو به رو خیره میشود
_خوب تونستید منو بشناسید
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
یا صاحب الزمان (عج)
هر چہ ڪردم
بنویسم ز تو
مدح و سخنے
یا بگویم ز مقام تو
ڪہ یابن الحسنے
این قلم یار نبود
و فقط این جملہ نوشت
پسر حیدر ڪرار
تو ارباب منے...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
❤️سلام آرام جانم مهدے صاحب
زمانم تعجیل در ظهور سہ #صلوات💚
یکی در آرزوی دیدن توسـت
یکی در حسرت بوسیدن توست
ولـــی من ســـاده و بــی ادعایم
تمـام هستی ام خندیدن توست
#دلبرم_لبخند_تو_دل_میبرد
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «راز ظهور»
👤 استاد #رائفی_پور
🔸 شباهت قوم بنیاسرائیل و بنیاسماعیل...
1.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️پستویژه
👤 استاد شجاعی
🔰 اگه نسبت به دشمنان امام زمان علیه السلام کینه نداری پس حتما منافقی
شیعه هستی و آمریکا را دشمن نمیدونی⁉️
#فلسطین #غزه #طوفان_الأقصى
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِ
⭕️ ۵ نشانه اصلی و حتمی ظهور
1⃣ ﺧﺮﻭﺝ ﺳﻔﻴﺎنی
💠ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻗﻴﺎﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬﺪی (ﻉ) ﻣﺮﺩی ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﺍﺑﻮﺳﻔﻴﺎﻥ، ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺷﺎﻡ، ﺧﺮﻭﺝ میﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺼﺮﻑ ﺑﺨﺶﻫﺎﻳﻲ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﻼﻡ، ﺑﺮﺍﻱ ﻳﺎﻓﺘﻦ ﻭ ﻛﺸﺘﻦ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺟﺎﻳﺰﻩ ﺗﻌﻴﻴﻦ میﻛﻨﺪ.
2⃣ ﺧﺴﻒ ﺑﻴﺪﺍء
ﺧﺴﻒ، ﻳﻌنی ﻓﺮﻭﺭﻓﺘﻦ، ﻭ ﺑﻴﺪﺍء ﻧﺎﻡ ﺳﺮﺯﻣﻴنی ﺑﻴﻦ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻭ ﻣﻜﻪ ﺍﺳﺖ . ﺳﻔﻴﺎنی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ ﻇﻬﻮﺭ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬﺪی (ﻉ) ﺧﺮﻭﺝ میﻛﻨﺪ، ﻫﻨﮕﺎمی ﻛﻪ ﺍﺯ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ میﮔﺮﺩﺩ ﺳﭙﺎهی ﻋﻈﻴﻢ ﺑﻪ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻭ ﻣﻜﻪ میﻓﺮﺳﺘﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺑﻴﺪﺍء میﺭﺳﻨﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﺎﻡ ﺯﻣﻴﻦ ﻓﺮﻭ میﺑﺮﺩ ﻭ ﻫﻼﻙ میﺷﻮﻧﺪ.
3⃣ ﺧﺮﻭﺝ سید ﻳﻤانی
💠ﺳﺮﺩﺍﺭی ﺍﺯ ﻳﻤﻦ ﻗﻴﺎﻡ میﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻖ ﻭ ﻋﺪﻝ ﺩﻋﻮﺕ میﻛﻨﺪ. ﺧﺮﻭﺝ ﻳﻤﺎنی، ﺍﺟﻤﺎﻻٌ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪﻫﺎی ﻇﻬﻮﺭ ﺍﺳﺖ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺟﺰﺋﻴﺎﺕ ﻭ ﭼﮕﻮﻧگی ﻗﻴﺎﻡ ﻭس، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﻴﺴﺖ.
سید یمانی از صنعا و از نسل فرزند امام سجاد (ع) حضرت زید بن علی است! در اوج اختلافات ال سعود به همراه لشگرش وارد مکه شده و اونجا خدمت می کنند!
4⃣ ﻗﺘﻞ ﻧﻔﺲ ﺯﻛﻴﻪ
💠ﻧﻔﺲ ﺯﻛﻴﻪ، ﻳﻌنی ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺎﻙ ﻭ بی ﮔﻨﺎﻩ. ﺩﺭ ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ ﻇﻬﻮﺭ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬﺪی (ع)، ﺟﻮﺍنی بیﮔﻨﺎﻩ، ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ میﺭﺳﺪ . 15 شب به ظهور شهید میشه در حالی که نامه امام رو قرائت می کنه تا کفار بدون جنگ توبه کنن و تسلیم بشن!
5⃣ ندای_ﺁﺳﻤﺎنی
💠ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﺻﺪﺍیی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ ﻇﻬﻮﺭ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬﺪی (ع)، ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ میﺭﺳﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻥ ﺭﺍ میﺷﻨﻮﻧﺪ. ﻣﺤﺘﻮﺍی ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻡ ﺁﺳﻤﺎنی، ﺩﻋﻮﺕ ﺑﻪ ﺣﻖ ﻭ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬﺪی (ع) است.
💠این ندا در ۲۳ ماه رمضانی که جمعه باشد به افق مکه سال ظهور توسط جبرئیل انجام میشه و همه جهان به زبان های خود میشنوند!
📚کتاب عصر ظهور / علامه کورانی
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
@emamzamanزیارت آل یاسین.mp3
زمان:
حجم:
7.78M
⭕️خودت را به خواندن زیارت آل یس
عادت بده تا نگاه محبت آمیز
امام زمان(عج) به خودت را حس کنی
👤 استاد پناهیان
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِ
⭕️شنیدن نام امام زمان (عج)
⁉️چرا با شنیدن نام امام زمان (عج) بلند می شویم⁉️
🍃پاسخ:
وقتی نام حضرت حجه بن الحسن لعسکری علیه السلام در مجلس امامرضا علیه السلام برده شد،
👈آن حضرت از جای برخواست و دو دست مبارکش را روی سر گذاشت و
فرمودند:(اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه).
🔶از امام صادق علیه السلام سؤال شد که چرا هنگام شنیدن نام #امام_زمان (عج) از جای خود برمی خیزیم⁉️
حضرت فرمودند:چون غیبت حضرت مهدی(عج) طولانی است و امام از شدت محبتی که به دوستداران خود دارند هر زمان که شخصی او را یاد کند ، نگاهی به او مینماید و سزاوار است
که یاد کننده به جهت احترام و تعظیم از جای خود برخیزد.
✍️منتخب الأثر،ص۵۰۵
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـ
درمحضرحضرت دوست
🌱🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی ✔️قسمت ۱۱۵ +میتونی باور کنی میتونی نکنی ، حقیقت ماجرا همینه
🌱قسمت ۱۱۶
سر برمیگرداند و نگاهم میکند اما نگاهش نمیکنم تا دوباره بغض نکنم .
_شما زندگیتونو تباه میکنید با این کار. اگه این بیماری منو بکشه شما میمونید و یک دنیا غم. پس الکی جوونیتونو بخاطر یه عشق بیثمر خراب نکنید .
نمیداند با این حرف هایش چه آتشی به دلم میزند. سعی میکنم حرفهایش را نشنیده بگیرم
+من نمیدونم شما تفسیرتون از عشق چیه ولی تا جایی که من میدونم عشق چیزی نیست که به اراده من بیاد و به اراده من بره .
سر تکان میدهد
_این فقط یه نصیحت برادرانه بود . یا علی .
و بعد با قدمهایی بلند از من دور میشود .
نصیحت برادرانه؟ برادر؟ این واژه را دوست ندارم؛ دوست ندارم کنار اسم سجاد پیشوند برادر بگذارم.میدانم این حرف هایی که زد حرف دلش نبود. میدانم او بیش از من ناراحت است. چون هم برای من ناراحت است، هم برای خودش و مجبور است صبوری کند.تنها بخاطر من مجبور شد این حرف ها را بزند .
سر بلند میکنم. اثری از سجاد در دور بر نیست، حتما تا الان از پارک خارج شده. بغضم میترکد و به اشک تبدیل میشود .
بدون اینکه مانع آنها شوم آزادانه رهایشان میکنم تا در دلم نمانند.
یعنی واقعا قرار است سجاد با این بیماری برای همیشه برود؟ چقدر بیرحمانه ! چرا تابحال نگفته بود؟ چرا به بقیه نگفته؟ معلوم نیست دارد چه کار میکند .
با شنیدن صدای زنگ موبایلم را از جیبم بیرون میکشم.نام مادرم روی صفحه نقش بسته است.دست از گریه برمیدارم و صدایم را صاف میکنم و تماس را وصل میکنم.
+سلام مامان .
_سلام مادر کجایی ؟ دیر کردی ؟
+یه کار کوچیکی برام برام پیش اومده. یک ساعت دیگه خونم
_باش منتظرتم عزیزم. خدافظ
+خدافظ
تلفن را قطع میکنم و اشکهایم را با گوشه چادرم پاک میکنم.تا خانه پیاده میروم و فکر میکنم بلکه به نتیجه ای برسم .
.
.
.
تسبیحات حضرت زهرا را میگویم و تسبیح را کنار مهر میگذارم.نفس عمیقی میکشم و چشم هایم را محکم میبندم.دلم میخواهد وقتی چشم هایم را باز میکنم بگویند این مدت خواب بودی و حالا بیدار شده ای .
نه سوگل رفته و نه سجاد سرطان دارد .
میزنم زیر گریه و به سجده میروم
خدایا شهروز این همه اذیتم کرد،ازت شکایت نکردم، گفتم بنده بدی بودم، دارم تاوان پس میدم، سوگل فوت شد، سکوت کردم، و گفتم حتما قسمت بوده، ولی دیگه چرا سجاد باید سرطان بگیره ؟
گریه ام شدت میگیرد
خدایا مگه نگفتی فَاِنَ مَعَ العُسره یُسرا؟
پس کو آسونی؟ کو راحتی؟ چرا همش سختی و درد و بدبختیه ؟
از سجده بلند میشوم .گریه ام آرام میگیرد . قران را از کنار جانماز برمیدارم و اتفاقی یکی از صفحه ها را باز میکنم.
سوره مزمل آمد....
از اول با دقت به معنی شروع به خواندن میکنم. به آیه ۹ میرسم
«و صبر کن بر آنچه میگویند و به طرزی نیکو از آنان دوری گزین.»
به محض خواندن این آیه از گفته هایم پشیمان میشوم. نباید ناشکری میکردم . مگر من عبد ضعیف خدا صلاحم را بهتر از خالقم میدانم که برای خدا تعیین و تکلیف میکنم ؟
✨با خواندن این آیه تازه میفهمم.....
چرا اذیت های شهروز کمتر نمیشد بلکه بیشتر میشد ؛ باعث و بانی همه اش خودم بودم . اشتباهم این بود که در برابر اذیت هایش #سکوت کردم.از همان اول باید به پدرم میگفتم.نگفتم چون فکر میکردم اگر بگویم شهروز بیشتر اذیتم میکند.اگر به پدرم گفته بودم و خودم هیچ اقدامی نمیکردم ، پدرم کاری میکرد که شهروز تا عمر دارد جرات نکند سمت من بیاید.عمو محسن هم قطعا با او برخورد میکرد و با تهدید به گرفتن ثروت شهروز را ساکت میکرد.شهروز آنقدر بی عقل نیست که سر لج و لجبازی بخواهد ثروتش را از دست بدهد .
اشتباه بزرگ را من کردم .
اشتباهم این بود که خودسرانه عمل کردم .
اشتباهم این بود که از او دوری نکردم .
دوباره به سجده میروم
💫خدایا مقصر خودم بودم، مقصر همش خودم بودم ولی این بلا رو از سرم بردار . اشتباه کردم ، #فهمیدم که اشتباه کردم ، پس کمکم کن .
سر بلند میکنم. قطره اشکی از گوشه چشمم سُر میخورد و بین گل های چادر نمازم گم میشود .
با صدای در سر بر میگردانم . با دیدن شهریار لبخند مهربانی میزنم
+سلام ، چه عجب یادی از ما کردی ؟
کی اومدی نفهمیدم ؟
_علیک سلام . حتما داشته چیزی بهت الهام میشده نفهمیدی .
و بعد چشمکی حواله ام میکند .
میخندم و به سمت تخت اشاره میکنم .
+چرا سر پا وایسادی بشین
در را میبندد و روی تخت مینشیند . به کنارش اشاره میکند
_بیا بشین کارت دارم .
سر تکان میدهم و جانمازم را جمع میکنم .
میروم و کنارش مینشینم . لبخند میزنم
+بفرما
لبخندش را جمع و جود میکند و جدی نگاهم میکند
_وضعیت سجاد رو به بهبوده
مبهم نگاهش میکنم.از کجا میداند که من از بیماری سجاد مطلعم؟ شاید دارد یک دستی میزند.خودم را به بی اطلاعی میزنم
+چه وضعیتی ؟
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
@ostad_shojaeامام زمان 086.mp3
زمان:
حجم:
3.56M
⭕️ می گویند؛
آخرالزمان دوره ریزش ها و رویش هاست!
درست شبیهِ شب عاشورا،
که عده ای غربال شدند و عده ای با حسین، تا آخر آسمان، بال زدند.
وای بر من، اگر نخواهی اَم.
#طوفان_الأقصی
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـت