روضه کوتاه است اما سنگین:
زینبی که نه قامتش را نامحرم دیده،
نه صدایش را بیگانهای شنیده،
حالا آوردهاند سر بازار شام ...
مولای غريبم
حق دارید اگر هر صبح و شام،
برای این روضه، خون گریه میکنید؛
حق دارید اگر فرمودید:
خدا را به عمه جانتان قسم دهید
تا #فرج مرا نزدیک گرداند ...
اللهم عجل لوليک الفرج
بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
⁉️ کدام دعا نقش مهمی در ظهور امام زمان (عج) دارد؟ دعای «اللهم کن لولیک...»یا دعای دیگر؟
🔹 باید از خداوند بخواهیم که در ظهور حضرت تعجیل فرماید. اشتباه مهم ما این است که از خود امام زمان می خواهیم که تشریف بیاورند؛ در حالی که ظهور به خواست خداوند متعال بستگی دارد. نباید به خداوند دستور بدهیم که چکار کند و چه کار نکند و به خدا اعتراض کنیم؛ بلکه باید به درگاه الهی دعا، التماس و زاری کرد. ما باید در هرحال راضی به رضای الهی باشیم که او بهتر مصلحت ما را می داند و فرج امام زمان را از خدا بخواهیم، نه از خودشان.
🔸 درباره حضرت مهدی دعاهای زیادی سفارش شده است که اهل بیت هم آن را می خواندند. مانند زیارت ها و دعاهای زیر که میتواند ما را به حضرت نزدیک، و معرفت ایشان را در دل ما زیاد کند و باعث ظهور ایشان شود:
- دعای غریق: «یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک»
- دعای فرج: « الهی عظم البلاء و ...»
- دعای «اللهم کن لولیک...»
- زیارت آل یس
- دعای ندبه
- دعای عههد
15.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#علائم_آخرالزمان
💢 حماسههای آخرالزمان، پذیرش محدودیتها در اوج اقتدار است!
#استاد_پناهیان
☑️غربت حجت بن الحسن (ع)
▪️غربت امام زمان از غربت امام رضا و امام حسين نيز بيشتر است.
➖اگر حسين بن علي(ع) به دليل کمی ياران و اعوان، غريب بود، فرزندش مهدی از او نيز غريبتر است.
چراکه همان هفتاد و دو يارِ حسين، در محشر عاشورا تا پای جان، امام خويش را نصرت کردند؛
➖اما بيش از هزار سال است که امام زمان، در رسيدن به سيصد و سيزده ياور مخلص، انتظار میکشد.[۱]
🚩اگر تنهایی و دوری از خانه و کاشانه و اهل و عيال، غربت است، چگونه يوسف زهرا غريب نباشد، وقتی امام کاظم(ع) در وصف او چنين می فرمايند:
✨"او همان طرد شدهی تنهای غريبِ پنهان از خاندانش است؟"[۲]
▪️آری! امام زمان غريب است، نه در ميان خِيل گرگان درنده در صحرای کربلا يا در کاخ مأمون؛ بلکه در ميان محبّان و شيعيانش.
📓منابع:
📓۱ -کمالالدين، ج 2، ص 378.
📓۲- "هو الطريد الوحيد الغريب الغايب 📓عن اهله": بحارالانوار، ج 51، ص 151.
نکته => در این ایام دعا و صدقه جهت تسلای قلب نازنین آقا صاحب الزمان.عج. فراموش نشود ...
🔘ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج🔘
⭕️#مدعیان_دروغین
در حال حاضر به طور عمده با سه گروه از مدعیان مهدویت مواجه هستیم:
1⃣دستهی اول کسانیاند که خودشان را به مهدی بودن، معرفی کردهاند. این دسته، اغلب از میان اهلسنت بودهاند.
2⃣دستهی دوم، کسانیاند که خودشان را مهدی معرفی نکرده و دیگران ایشان را مهدی دانستهاند، اما آنها در مقابل این تفکر ساکت بوده و اعتراضی به آن نداشتهاند. این دسته، غالباً از بین شیعیان ـ البته از بین شیعیان ۱۲ امامی چنین افرادی کم بودهاند و اکثر آنها از میان فرقههای انحرافی شیعه ـ بودهاند.
3⃣دستهی سوم، کسانیاند که نه ادعای مهدی بودن داشتهاند و نه دیگران آنها را مهدی پنداشتهاند، بلکه اینها ـ با عناوینی همچون سید حسنی، یمانی، سید خراسانی و مدعیان بابیت و زمینهسازی ـ ادعای زمینهسازی فرهنگی و نظامی برای ظهور امام زمان(عج) را داشتهاند. از بین اهلسنت و شیعیان، افراد فراوانی هستند که متعلق به دستهی سوم میباشند.
👈 دستهی سوم، غالباً جریانساز بوده و فضا را برای مدعیان مهدویت، فراهم ساخته و منتسبین به آن، نسبت به دو دستهی دیگر، موفقتر بودهاند، زیرا میدانستند فضای ذهنی شیعه، متأثر از فضای ذهنی اهلسنت، به گونهای است که ما را به زمینهسازی ترغیب میکند.
👈. ویژگی منتسبین به دستهی سوم این است که اولاً توانستهاند مردم را به صرف یک ادعا بفریبند، زیرا نیازی به معجزه و علم ندارند و در روایات هم ویژگی خاصی برایشان بیان نشده است، و ثانیاً برخی از آنها، در ادعاهایشان، سیر صعودی داشتهاند و از ادعای نیابت به نبوت و یا حتی الوهیت صعود کردهاند که از جملهی اینها احمد اسماعیل بصری، معروف به احمدالحسن است.
⭕️#مدعیان_دروغین(2)
🔴ادعاهای احمد الحسن کذاب در چهار حوزهی #سیاسی، #فقهی، #اجتماعی و #اعتقادی قابل دستهبندی است.
❌👈 او در حوزهی «سیاسی» ادعا میکند ما هیچ اعتقادی به دموکراسی و انتخابات نداریم و حکومت باید بهدست ولی خدا اداره شود و ولی خدا، باید وصی پیامبر(ص) بوده باشد و من، همان وصی پیامبر(ص) هستم. از همینرو نامههایی را به سران کشورهای اسلامی ـ از جمله ایران ـ نوشت و گفت باید حکومت را تسلیم نمایید. ذیل هدف سیاسی این جریان لازم به ذکر است که این فرقهی انحرافی از اغتشاشات اخیر بصره حمایت کرد و لذا حساسیت دولت عراق نسبت به این جریان برانگیخته شد و موکبهای این جریان در مسیر پیادهروی اربعین، توسط دولت، جمعآوری گردید.
❌👈 ذیل مدعای «اجتماعی» میگوید من همان مهدی هستم که خروج خواهم کرد و طبق حدیث پیامبر(ص)، زمین را در حالیکه پر از ظلم و جور شده است، از عدل پر میکنم .
❌👈همچنین ذیل مدعای «فقهی» ادعای نسخ شریعت را دارد، از جمله نسخهای ایشان این است که اگر به اندازهی یک عمر نماز قضا به عهدهتان باشد، میتوانید در شب ۲۳ رمضان تا میتوانید نماز قضا بخوانید و خدا، سایر نمازهای قضا را بر شما خواهد بخشید. از دیگر نسخها میتوان به جواز سرقت از مخالفین، بهمنظور کمک به انصار احمد الحسن اشاره کرد.
❌👈 ذیل مدعای «اعتقادی» نیز خود را #یمانی، سفیر امام زمان(عج)، نبی، قائم و دارای مقام الوهیت میداند.
#حرف_حساب
🌷شهید حججی میگفت:
یه وقتایی دل کندن از یه سری چیزای خوب باعث میشه یه چیزای بهتری بدست بیاریم...
⁉️ما برای رسیدن به امام زمان(عج) از چی دل کندیم؟!
#ماملت_شهادتیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💽 امام زمان(عج) 1180 ساله هر روز داره میگه #کسی هست مرایاری کند❓
🎙واعظ: #استاد_شجاعی
👌فوق العاده
#کلیپ_صوت_مهدوی
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
🔆 مهدی جان!
اوایل برایت دلنوشته مینوشتم اما حالا دیگر دلم خودش مینویسد.
🔹 خواستم از «دردم» بنویسم اما دلم میگوید دردِ شما، خودِ «من»ام. خواستم از «بیکسی»ام بنویسم اما دلم میگوید تنهاتر از شما در عالم نیست. خواستم بنویسم «دلم از روزگار گرفته»
اما دلم میگوید خودم در خون به دل کردنِ شما کم نگذاشتهام.
✒️ قلم کم آورد، از دستم افتاد. به راستی که وسعت مظلومیت شما قابل نوشتن نیست.
🌸 #دلنوشته_مهدوی
الّٰلهُمَعَجِلِوَلیڪالفَرَج
#ماملت_شهادتیم
درمحضرحضرت دوست
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و دوم وقتی برمی گشتم خونه، تازه جنگ دیگه ای شروع می ش
❤️#داستان_واقعی_بی_تو_هرگز
قسمت_بیست وسوم_و_بیست و چهارم👇👇👇
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت بیست و سوم
وضو گرفتم و ایستادم به نماز، با یه وجود خسته و شکسته. اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا.
خیلی چیزها یاد گرفته بودم، اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم، مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور.
توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد،
- دکتر حسینی، لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی.
در زدم و وارد شدم. با دیدن من، لبخند معناداری زد. از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی،
- شما با وجود سن تون، واقعا شخصیت خاصی دارید.
- مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید.
خنده اش گرفت،
- دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه، اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید.
ناخودآگاه خنده ام گرفت،
- اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید، تحویلم گرفتید، اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم، هم نمی خواید من رو از دست بدید و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید، تا راضی به انجام خواسته تون بشم.
چند لحظه مکث کردم،
- لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید، برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن، اصلا دزدهای زرنگی نیستن.
این رو گفتم و از جا بلند شدم. با صدای بلند خندید،
- دزد؟ از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟
- کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه، چه اسمی میشه روش گذاشت؟ هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن، بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم.
از جاش بلند شد،
- تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن، هر چند، فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه.
نفس عمیقی کشیدم،
- چرا، من به اجبار اومدم، به اجبار پدرم.
و از اتاق خارج شدم.
برگشتم خونه، خسته تر از همیشه، دل تنگ مادر و خانواده، دل شکسته از شرایط و فشارها.
از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته، هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم. سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه. اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم. به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم. از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه.
حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم. رفتم بالا توی اتاق و روی تخت ولو شدم،
- بابا، می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم. اما، من، یه نفره و تنها، بی یار و یاور، وسط این همه مکر و حیله و فشار، می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام. کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم، توی مسیر حق باشم. بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم.
همون طور که دراز کشیده بودم، با پدرم حرف می زدم و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد.
درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم. باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران.
هر چند، حق داشتن. نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن، گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد. اونقدر قوی که ته دلم می لرزید!
زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم. اول که فکر کرد برای دیدار میام، خیلی خوشحال شد، اما وقتی فهمید برای همیشه است، حالت صداش تغییر کرد. توضیح برام سخت بود.
- چرا مادر؟ اتفاقی افتاده؟
- اتفاق که نمیشه گفت، اما شرایط برای من مناسب نیست. منم تصمیم گرفتم برگردم. خدا برای من، شیرین تر از خرماست.
- اما علی که گفت...
پریدم وسط حرفش. بغض گلوم رو گرفت.
- من نمی دونم چرا بابا گفت بیام، فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم. بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم.
گریه ام گرفت.
_مامان نمی دونی چی کشیدم. من، تک و تنها، له شدم.
توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم، دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست، چه می کنم. و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم.
چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم،
- چطور تونستی بگی تک و تنها. اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟
غرق در افکار مختلف، داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد. دکتر دایسون، رئیس تیم جراحی عمومی بود خودش شخصا تمماس گرفته بود تا بگه، دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده.
برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد. اما یه چیزی ته دلم می گفت، اینقدر خوشحال نباش. همه چیز به این راحتی تموم نمیشه.. و حق، با حس دوم بود.
برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها، شیفت های من، از همه طولانی تر شد. نه تنها طولانی، پشت سر هم و فشرده. فشار درس و کار به شدت شدید شده بود.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت بیست و چهارم
گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم. از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم. به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد.
سخت تر از همه، رمضان از راه رسید. حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم. عمل پشت عمل.
انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره. اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود.
از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم. کل شب بیدار. از شدت خستگی خوابم نمی برد. بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک. رفتم توی حیاط، هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد. توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد و با لبخند بهم سلام کرد،
- امشب هم شیفت هستید؟
- بله
- واقعا هوای دلپذیری شده
با لبخند، بله دیگه ای گفتم و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره . بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم. اون هم سر چنین موضوعاتی.
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم. اومدم برم که دوباره صدام کرد،
- خانم حسینی؟ من به شما علاقه مند شدم و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه، می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم.
برای چند لحظه واقعا بریدم،
- خدایا، بهم رحم کن. حالا جوابش رو چی بدم؟
توی این دو سال، دکتر دایسون، جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد. از طرفی هم، ارشد من و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده.
- دکتر حسینی، مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما، کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت. پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده. نه رئیس تیم جراحی.
چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه،
- دکتر دایسون، من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی، احترام زیادی قائلم. علی الخصوص که بیان کردید این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه. اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم و روابطی که اینجا وجود داره، بین ما تعریفی نداره. اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن. حتی بچه دار بشن و این رفتارها هم طبیعی باشه. ولی بین مردم من، نه. ما برای خانواده حرمت قائلیم و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم. با کمال احترامی که برای شما قائلم، پاسخ من منفیه.
این رو گفتم و سریع از اونجا دور شدم. در حالی که ته دلم، از صمیم قلب به خدا التماس می کردم، یه بلای جدید سرم نیاد.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
🍃🌺🍃💠🍃🌺🍃
پر برکت میکنیم روزمان را با:
✨سلام برگلهای هستی✨
👋سلام بر
🌹محمد"ص"
🌹علی"ع"
🌹فاطمه"س"
🌹حسن"ع"
🌹 حسین"ع"
💠پنج گل باغ نبی💠
💐💐💐
👋سلام بر
🌹سجاد"ع"
🌹باقر"ع"
🌹صادق"ع"
💐گلهای خوشبوی بقیع
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹رضا"ع"
❤قلب ایران وایرانی،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹کاظم"ع"
🌹تقی"ع"
☀خورشیدهای کاظمین،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹نقی"ع"
🌹عسکری"ع"
☀خورشید های سامرا
🍃🌺🍃
و
👋سلام بر
🌻مهدی"عج"
🌼قطب عالم امکان،
🌼امام عصر و زمان،
که سلام و درود خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
💐💐💐🌺💐💐💐
خدایا به حق این ۱۴ گل عترت
ایام را برا ی ما پر خیر و برکت وبدون گناه بگردان
آمین یا رب العالمین
🌿
🌾
💐🌾🍀🌼🌷🍃
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌤آبها نام تورا #زمزمه می كنند
درختها به احترام تو سبز🍀 میشوند
🌤نسیم، دعای 🤲عهد را
در گوش #سروها میخواند...
🌤شكفتن گل 🌸رویت
بهترین هدیه برای #منتظران است.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃
مهدےجان
تو مےآیے و دنیا رنگ آرامش میگیرد
این روزهاے بیمار و دردآلود تمام میشود و آسمان دوباره پرواز روشن چلچله ها را تجربه میکند.
تو مےآیے و هزار فوج پروانه ، بهار را با خود میهمان قلبها میکنند و عطر نرگس زارها ، کوچه باغ ها را پر میکند.
تو مےآیے و انسانها محبت را دوباره به یاد مےآورند و در سایه سار مقدس تو لبخند و امید را تجربه میکنند ...
تو مےآیے
به همین زودے
به همین نزدیکے . . .
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
#امام_صادق علیهالسلام میفرمایند:
مقرّ خلافت و حکومت حضرت (امام زمان ارواحنا له الفداء)، شهر کوفه است و مجلس حُکم و قضاوتش مسجد اعظم آن، و بیت المال و محل سکونت ایشان، مسجد سهله خواهد بود.
📚بحارالانوار ، جلد ۵۳ ، صفحه ۱۱
⭕️#مدعیان_دروغین(3)
✅ویژگی های مشترک مدعیان دروغین
▪️خواب یکی از شگردهای مشترک مدعیان دروغین
▪️استفاده از قرآن با شگرد تأویل گرایی
▪️اثبات بر حق بودن مدعیان در خواب!
▪️رو به روی مرجعیت و فقاهت قرار میگیرند
▪️ دعوت به خود میکنند نه به خدا
▪️استفاده از استخاره
▪️تحریف و تقطیع آیات قرآن
▪️استناد به روایات جعلی
📌در ادامه مختصر به هرکدام از موارد ذکر شده میپردازیم:
👈خواب یکی از شگردهای مشترک مدعیان دروغین مهدویت است!
در مسائل عقیدتی و فقهی شیعه و سنی و اتفاق عقلا و تمام ادیان و مذاهب اسلامی بر این است که شما نمیتوانید به وسیله خواب یک مسئله عقیدتی، فقهی و شرعی را مشخص کنید. خواب در آنجا حجت نیست. از سوی دیگر جریانهای مدعی از نظر روانی به مخاطب خود ذکری را القا میکنند و میگویند که فقط به این ذکر فکر کن و ببین چه خوابی میبینی، مشخص است که خواب دیده میشود، چون از نظر روانی به مریدانشان القا شده است.
با اذکاری برای مخاطبان خود خواب سازی میکنند؛
#ادامه_دارد...
⭕️ #تهذیب_نفس، شرط درک خدمت امام زمان (عج)
💫 #آیت_الله_بهجت :
🔹در تهران استاد روحانیی بود که لُمْعَتَیْن را تدریس می کرد، مطّلع شد که گاهی یکی از طلاّب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود.
🔴روزی چاقوی استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچّه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود.
⚠️ و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود.
روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید:
«آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند.» آقا یادش می آید و تعجّب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است.
✅از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم.
چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلّم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان (عج) مشرف می شوید؟
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرّف خود خدمت آقا را به او بگوید.
✅استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرّف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرّف به حقیر بدهند.
مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدّت، صبر آقا تمام می شود و روزی به وی می گوید:
آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟
می بیند که وی (به اصطلاح) این پا و آن پا می کند.
آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی (وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ الْمُبینُ)
آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید:
🌼آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقتِ ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم
🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃
🍃👈 #نهی_از_شک
🔅امام زمان حضرت مهدی-عجل الله تعالی فرجه الشریف-فرموده اند:
هرگز شک به خود راه مده ؛ زیرا شیطان دوست دارد که تو شک کنی.
📕 (کافی،ج۱،ص۵۱۸--بحارالانوار،ج۵۱،ص۳۰۹)
✔️ شرح
🔸شیخ کلینی(ره) به سند خود از حسن بن نضر، نقل میکند : هنگامی که وارد منزل امام عسکری(ع) شدم، شخص سیاهی را دیدم که ایستاده است. او به من گفت ؛ " تو حسن بن نضر هستی ! "
گفتم ؛آری. گفت: داخل شو. پس داخل خانه شدم و سپس اتاقی را دیدم که بر در آن پرده ای آویزان شده بود. از داخل اتاق ندایی شنیدم که فرمود :
ای حسن بن نضر ! خدا را بر آنچه بر تو منت گذاشته شکرگزار باش و حمد کن، و هرگز شکی به خود راه مده؛ زیرا شیطان دوست دارد که تو شک کنی ...
از آنجا که حسن بن نضر و جماعتی دیگر از شیعیان، در امر وکلا و دیگر امور شک کرده بودند، و در امر امامت و رهبری جامعه -که از مسائل اعتقادی است- شک، موجب فساد دین خواهد شد، امام (ع) او را از شک و تردید بر حذر می دارد.
📖 از این حدیث شریف چند نکته استفاده می شود :
1⃣ از آنجا که امام(ع) خبر از باطن حسن بن نضر میدهد، میفهمیم که آن حضرت علم غیب میداند.
2⃣ امام(ع) اگرچه در غیبت به سر میبرد، به فکر شیعیان خود است و آنان را از حیرت و ضلالت و گرفتاریها نجات میدهد.
3⃣ شک در امور اعتقادی، زیان فراوان دارد؛ زیرا منشأ همه ی بی بند و باری ها، نداشتن یقین و باور دینی است. ما باید ایمان خود و دیگران را تقویت کنیم و در صورت القای شبهات، پاسخ گوی آنها باشیم.
4⃣ یکی از راههای نفوذ شیطان، ایجاد شک و تردید در باورهای عقیدتی مردم است، و طبق این حدیث، شیطان این حالت از انسان را بسیار دوست دارد.
5⃣ انسان باید شک و تردید را از خود و افراد جامعه دور سازد. همانگونه که امام(ع) در صدد بر آمدند تا شک را از حسن بن نضر و جماعت شیعه برطرف کنند.
💠 قرآن کریم، در پانزده مورد شک را مذمّت، و شک کننده را به تفکر دعوت کرده است. نتیجه ی تفکر، زوال شک و رسیدن به یقین است.
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
💢 راه مقابلہ با شـیطان
💠 شیخ جعفر شوشتری(رحمه الله):
👈 هر وقت شـیطان وسوسہ کرد و نتوانستید
حریف نفس بشوید، هفت مرتبہ بگوئید:
☘«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ،
لا حَولَ وَلا قُوَّة اِلّا بِاللهِ العَلےِّ العَظیم»☘
وقتے این ذکر را مےگوئید،هفت ملک بہ کمک شما مےآیند و آنها را دفع مےکنند...
بارها تجربہ شده است کہ انسان وقتے آن را مےخواند احساس قوّت مےکند.
#برخی_ویژگی_شهید_مطهری_
✨1)همیشه باوضو بود.
2)نماز شب رابپا می داشت.
3)شب ها قبل از خواب، حدود بیست دقیقه قرآن می خواند.
4)ازشهرت ومرید پروری گریزان بود.
5)بعداز نماز مغرب وعشا سجده های طولانی داشت.
6)از جوانی علاقه وافر به شهادت داشت وبه افراد می سپرد تادراین باره برایش دعا کنند.
7)به طبیعت علاقه وافر اشت وگاه ساعت ها درنقاط باصفا می نشست وتفکر می نمود.✨
کتاب خانه مطهر ص84
21.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩🚩🚩 كُدهای نجات
برای رسیدن به ظهور
👈فوق العاده مهم برا افرادی که دنبال فرج هستن❗️
#حساب_کتاب
▫️دلخورید از اینکه چرا نوجوانتان اهل مخفیکاری است؟
▫️و یا شما را برای شنیدن رازها یا خاطرات تلخ شکستهایش مَحرم نمیداند؟
باهم برگردیم به کودکیهایش ...
× چند بار به خاطر ظرفی، لیوانی، گلدانی ... که از دستانش اُفتاد و خرد شد؛ داد زدید و سرزنشش کردید؟
× چند بار بخاطر اشتباهش، بیادبیاش، شلوغ کردنهایش در منزل فامیل و دوستان، تحقیرش کردید؟
× چند بار بخاطر اشتباهاتی که در مدرسه مرتکب شد و گزارشش به شما رسید، تنبیهش کردید؟
🔳با این سابقه از #سرزنش ، قطعاً او دیگر شما را اَمین خود نمیداند...
انسانها کسی را مَحرم دردها و شکستهایشان میدانند، که مطمئنند نه #قضاوت شان میکنند و نه #سرزنش ..
فقط #کمک میکنند و نردبان میگیرند تا خطاهایشان را جبران کنند و دوباره بالا روند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- یادتان هست کھ عهدی بستیم ؟
همھ چشم بھ راھ مهدیِ زهرا هستیم...!
#انتظار
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت بیست و پنجم
روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم، دلخوریش از من واضح بود. سعی می کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادی به نظر برسه. مشخص بود تلاش می کنه باهام مواجه نشه. توی جلسات تیم جراحی هم، نگاهش از روی من می پرید و من رو خطاب قرار نمی داد. اما همین باعث شد، احترام بیشتری براش قائل بشم. حقیقتا کار و زندگی شخصیش از هم جدا بود.
سه، چهار ماه به همین منوال گذشت. توی سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو. بدون مقدمه و در حالی که اصلا انتظارش رو نداشتم، یهو نشست کنارم،
- پس شما چطور با هم آشنا می شید؟ اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن، چطور می تونن همدیگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم می خورن یا نه؟
همه زیرچشمی به ما نگاه می کردن. با دیدن رفتار ناگهانی دایسون، شوک و تعجب توی صورت شون موج می زد. هنوز توی شوک بودم اما آرامشم رو حفظ کردم،
_دکتر دایسون واقعا این ارتباطات به خاطر شناخت پیش از ازدواجه؟ اگر اینطوره چرا آمار خیانت اینجا، اینقدر بالاست؟ یا اینکه حتی بعد از بچه دار شدن، به زندگی شون به همین سبک ادامه میدن و وقتی یه مرد، بعد از سال ها زندگی، از اون زن خواستگاری می کنه، اون زن از خوشحالی بالا و پایین می پره و میگن این حقیقتا عشقه؟ یعنی تا قبل از اون عشق نبوده؟ یا بوده اما حقیقی نبوده؟
خیلی عادی از جا بلند شدم و وسایلم رو جمع کردم. خیلی عمیق توی فکر فرو رفته بود.
منم بی سر و صدا و خیلی آروم، در حال فرار و ترک موقعیت بودم. در سالن رو باز کردم و رفتم بیرون. در حالی که با تمام وجود به خدا التماس می کردم که بحث همون جا تموم بشه، توی اون فشار کاری.
که یهو از پشت سر، صدام کرد.
دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد. می خواستم گریه کنم. چشم هام مملو از التماس بود. تو رو خدا دیگه نیا، که صدام کرد،
- دکتر حسینی، دکتر حسینی. پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟
ایستادم و چند لحظه مکث کردم،
- من چطور آدمی هستم؟
جا خورد
- شما شخصیت من رو چطور معرفی می کنید؟ با تمام خصوصیات مثبت و منفی.
معلوم بود متوجه منظورم شده،
- پس علائق تون چی؟
- مثلا اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و ... واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ مثلا اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟ چند لحظه مکث کردم. طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه، ممکنه نتونن. در کنار اخلاق، بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است. اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار، آدم ها چه کار می کنن یا چه واکنشی دارن.
اما این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت. بدون توجه به واکنش دیگران. مدام میومد سراغم و حرف می زد.
با اون فشار و حجم کار، این فشار و حرف های جدید واقعا سخت بود. دیگه حتی یه لحظه آرامش، یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم.
دفعه آخر که اومد، با ناراحتی بهش گفتم،
- دکتر دایسون، میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟ و حرف ها صرفا کاری باشه؟
خنده اش محو شد. چند لحظه بهم نگاه کرد،
- یعنی، شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟
چند لحظه مکث کردم. گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود، اما حالا،
- صادقانه، من اصلا به شما فکر نمی کنم. نه به شما، که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم. نه فکر می کنم، نه...
بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم. دوباره لبخند زد،
- شخص دیگه که خیلی خوبه، اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟
خسته و کلافه، تمام وجودم پر از التماس شده بود،
- نه نمی تونم دکتر دایسون. نه وقتش رو دارم، نه، چند لحظه مکث کردم؛ بدتر از همه، شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید.
- ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون توجه کنید.
یهو زد زیر خنده.
_اینقدر شناخت از شما کافیه؟ حالا می تونید بهم فکر کنید؟
- انسان یه موجود اجتماعیه دکتر. من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته. حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید، من ندارم. بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده. وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم. حتی اگر هم داشته باشم، من یه مسلمانم و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید، از نظر شما، خدا، قیامت و روح، وجود نداره.
در لاکر رو بستم،
- خواهش می کنم تمومش کنید.
و از اتاق رفتم بیرون.
برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید. شده بودم دستیار دایسون. انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم. باورم نمی شد. کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد. دلم می خواست رسما گریه کنم.
برای اولین عمل آماده شده بودیم. داشت دست هاش رو می شست. همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد. ولی سریع لبخندش رو جمع کرد.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت بیست و ششم
- من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن و ...
داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم. زیرچشمی بهم نگاه می کردن و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود.
چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم،
- اگر این خصوصیاتی که گفتید، در مورد شما صدق می کرد، می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید، حتی اگر دستیار باشه؟
خندید. سرش رو آورد جلو،
- مشکلی نیست. انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه. اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی.
برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست، از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم.
با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود، حاضر بشم. البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود. چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم.
توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم. به نوبت جراحی های ما می گفتن، جراحی عاشقانه.
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار، رسما من رو خطاب قرار داد،
- واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی. اون یه مرد جذاب و نابغه است و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه.
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد و من فقط نگاه می کردم. واقعا نمی دونستم چی باید بگم یا دیگه به چی فکر کنم. برنامه فشرده و سنگین بیمارستان، فشار دو برابر عمل های جراحی، تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه،حالا هم که...
چند لحظه بهش نگاه کردم. با دیدن نگاه خسته من ساکت شد. از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون. خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم.
سرمای سختی خورده بودم. با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن.
تب بالا، سر درد و سرگیجه. حالم خیلی خراب بود. توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد.
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد. پرده اشک جلوی چشمم، نگذاشت اسم رو درست ببینم. فکر کردم شاید از بیمارستانه، اما دایسون بود. تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن،
- چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست.
گریه ام گرفت. حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم. با اون حال، حالا باید...
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم،
- حتی اگر در حال مرگ هم باشم، اصلا به شما مربوط نیست. و تلفن رو قطع کردم. به زحمت صدام در می اومد. صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
تو را به غربت رقیه ...
بیا آقا ، بیا آقا
تو را به زخم صورت رقیه ...
بیا آقا ، بیا آقا
تو را به لکنت رقیه ...
بیا آقا ، بیا آقا
اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليّٖكَ الْفَرَج ▪️
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶️ایمان بعد ظهور
#مهدی فاطمه حسین زمانمان است
حتما ازما سوال می شود
چه کردی برای امامت
استاد شجاعی
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani