eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
670 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
『🌼'!』 وقتی‌یه‌مرد‌از‌طلا‌استفاده‌میکنه امکانش‌هست‌که‌سرطان‌خون‌بگیـره^^ اما‌به‌راستی‌خدا‌نمیخواست‌به‌بنده‌اش ضرر‌برسد‌پس‌حرام‌کرد‌استفاده‌از‌طلا‌ را‌برای‌مردان... و‌با‌اسم‌آزاد‌ مارا‌ از‌‌خیلی‌چیز‌ها‌غافل‌کردند(:! -شماراچه‌شد‌که‌برای‌سخن‌خدا‌حرمت‌قائل‌نشدید؟
°•🦋⃝⃡❥•° جوان‌ها؛👤 بہ‌شماتوصیہ‌میڪنم.. اگرمیخواهیدهم‌دنیاوهم‌آخرت داشتہ‌باشید⇓ بخوانید..[⏰]
『🌿』 - سخنرانیِ‌مھم‌رهبـرانقلآب ؛ درایامِ‌شھادتِ‌امیرالمومنین[ ع :) . یکشنبہ | 12 / 2 / 1400 | سآعتِ" 18 " • پخش‌ : ازشبکه‌هایِ‌سیمآ
[ همیشه کسی رو براے رفاقت انتخاب کن ڪہ اونقدر قلبش بزرگ باشہ ڪہ براے جا گرفتن توے قبلش لازم نباشہ خودتو بارها و بارها کوچیڪ کنی..🍃] یکی مثل : شهید عباس دانشگر 💚 رفاقت با شهدا یه تجربه نابه یه حسه خاص و معنوی ای داره 😌 ❤️😍رفیق شهید ؛ شهیدت می‌کند😍❤️ مطمئن باش الان که این بنر رو دیدی بی معنی نیست و شهید دانشگر هم دلـ♥️ـش می خواد که توی کانالش باشی پس دل شهید رو شاد کن ☺️ بزن روی لینک زیرو وارد کانال شو و باهاش رفیق شو 😍😉 ⬇️⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2246836256Cac6c1d283e ┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄
『☘••| بہ‌عشق‌شهدآ‌کلیک‌کنیـد↯ https://eitaa.com/joinchat/2246836256Cac6c1d283e 『💛••|بهترین‌کانال‌شهدایۍ‌ایتآ↯ https://eitaa.com/joinchat/2246836256Cac6c1d283e 『😎••| پست‌هاۍ‌و‌شهدایۍ‌میخواۍ؟↯ https://eitaa.com/joinchat/2246836256Cac6c1d283e
『☘••|وآی‌ببینید‌چۍ‌آوردم↯↯↯ 🔗•°•🌸•°√° https://eitaa.com/joinchat/2246836256Cac6c1d283e
_اینجآپآٺوقہ‌جوونهاۍمذهبیہ😎 https://eitaa.com/joinchat/2246836256Cac6c1d283e 🌸😎🌸😎🌸😎🌸😎🌸😎🌸😎
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 فکر میکردن تنبیه روی من اثر کرده بود. دلم می خواست کاری کنم که بفهمن بخاطر این نیست ولی اصلا دل و دماغ نداشتم. فکر نمی کردم ندیدن ارشیا اینقدر بد باشه. ولی تنبیه هر بدی که داشت یه مزیتم داشت که نمره های پایان ترمم خیلی خوب شد. چون روزا از بی کاری خودمو با کتابام سرگردم می کردم آخر ترمم که بود تقریبا قبل از امتحانات بیشتر کاتابمو یه دور خونده بودم. اینم کمک کرد تا نمره هام خوب بشه. تعطیلات شروع شد. تابستون دوست داشتنی من. کلی برنامه داشتم برا تابستونم. کلاس زبان که مثل همیشه تو برنامه بود. این بار تصمیم داشتم جدی دنبالش کنم چون از وقتی کلاس می رفتم می تونستم بعضی شعرای آهنگایی رو که گوش میدم بفهمم. و این خودش شد یه انگیزه برام که زبان و جدی دنبال کنم. جلوی آینه وایساده بودم و داشتم برای بار هزارم خودمو برانداز می کردم. دستم و یک هفته ای بود باز کرده بودم و دیگه راحت شدم. وقتی دستم و باز کردم اولین کاری که کردم بود این بود که رفتم یه حمام حسابی. قبلش مجبور بودم با کلی سلام صلوات و کمک مهربان سر و بدنم و بشورم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 آرزو داشتم راحت برم زیر دوش وایسم. خدا رو شکر مهمونی افتاده بود برای این موقع که من دستم و باز کرده بودم. برای اولین بار توی عمرم داشتم یه تاپ دخترونه می پوشیدم . رنگش سورمه ای و آسیتانش سه رب بود و چند تا منگوله خوشکلم جلوش آویزیون بود.. مامان تقریبا ذوق مرگ شده بود و فکر میکرد نصایح گوهر بارش رو مغز من بالاخره اثر کرده. ولی درواقع اینا همه حاصل سفارشات آنی عزیزم بود. واقعیتش دیگه خودمم دوست داشتم یه ذره از اون حالت دربیام. با اینکه شلوار جین هنوز به قوت خودش باقی بود ولی مامان به همین تاپ دخترونه هم راضی شده بود. البته یکی دو بار از تیرگی رنگش ایراد گرفت که منم اهمیتی ندادم. دلم می خواست ببینم فرضیه های آنی درست در میاد یا نه. چون داشتم می رفتم خونه ارشیا اینا. می خواستم ببینم عکس العملش چیه در برابر تغییرات من.خواهرش برگشته بود و مامانش اینا یه مهمونی داده بودن و مارو دعوت کرده بودن. خواهرش ترم اول مدریت بود و من خیلی ندیده بودمش چون تهران دانشگاه قبول شده بود و از وقتی رفت و امد ما با اونا زیاد شده بود یکی دوبار بیشتر ندیده بودمش که اونم زیاد با هم صمیمی نشدیم. آنی سفارش کرده بود موهامو هم باز بذارم. گفته بود نری عین این بچه های پیش دبسیتانیا موهاتو خرگوشی یا دم اسبی ببیندی. وقتی یاد حرفش افتادم خنده ام گرفته بود. موهام وباز گذاشتم ولی فرق کج بازم به قوت خودش باقی بود. یه طرف موهامو با یه گیره کوچیک دادم عقب و به خودم نگا کردم.بد نشده بودم. حالا رسیده بودم به سخت ترین قسمت کار که اونم آرایش بود. آنی گفته بود کاری کنم که توی چشم بیام. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ولی عمرا همچین تصمیمی نداشتم. من تا که دیروز یه رژ لبم نمی زدم حالا با این وضع تابلو میشدم. چون خیلی به آرایش وارد نبودم فقط یه رژ لب زدم و یه کم ریمل کشیدم و تمام. چون این دو تا از همه آسون تر بود. آنی کلی برام درباره سایه و خط چشم توضیح داده بود که من هیچ کدوم یادم نمونده بود. رفتم عقب و خودم و برانداز کردم.هوم!! نه بد نشدی ترنج خانم. خودم از قیافه ام خوشم آمد خصوصا که ریمل خیلی حالت چشمام و عوض کرده بود. یه لاگ سورمه ای هم خریده بودم که به رنگ لباسم بیاد. ناخنامو به گفته آنی دیگه کوتاه نکرده بودم. خصوصا که تابستونم بود و از گیر دادنای ناظم خبری نبود.ناخنای دست و پامو لاک زدم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ لینک کانال : @Abbasse_kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
❤️ روزی دیگر از روز ها🗓شروع شد 🌹 این روز را میخوام با یاد و نام شما شروع کنم‌💐 چون نام شما زیبا ترین نام است🎉 (عج) 🌹🍃🌹🍃
❤️ تو که دانی جگرم را غم هجران تو سوخت نه جگر،جان مرا ماتم فقدان تو سوخت حاصل عمر منِ زار تو دانی که چه شد؟ عمر،شب از غم و از شعله سوزان تو سوخت.
🔰دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان 🌙 بسم الله الرحمن الرحیم 🌿اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ الْجِنَانِ وَ أَغْلِقْ عَنِّي فِيهِ أَبْوَابَ النِّيرَانِ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ 🌿اى خدا در اين روز به روى من درهاى بهشت‏ ها بگشا و درهاى آتش دوزخ ببند و مرا توفيق تلاوت قرآن عطا فرما اى فرود آرنده وقار و سكينه بر دلهاى ‏اهل ايمان.
🔰 رهبر انقلاب: در ساعت‌های کیمیایی لیلةالقدر، بنده‌ی مؤمن باید حداکثر استفاده را بکند. بهترین اعمال در این شب، دعاست... احیاء هم برای دعا و توسل و ذکر است. نماز هم - که در شب‌های قدر یکی از مستحبات است - در واقع مظهر دعا و ذکر است. ۱۳۸۴/۰۷/۲۹
16421425570525.mp3
1.13M
🔊صوت 💠استاد رائفی پور 📝 « اهمیت شب قدر » 🔺زمان طلایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه 🌼 بشارت نزدیک بودن ظهور 👤 آیت الله قائم مقامی 🍃 به ظهور بسیار بسیار نزدیک شده ایم 👌 حتما ببینید و نشر دهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ضرورت پاکی دل برای درک حقیقت لیلة القدر 🔵 خدا آیه الله مولوی را رحمت کند. ایشان می فرمودند: من بچه بودم، از خدا خواستم حقیقت لیله القدر را متوجه شوم. مدتی به امام رضا علیه‌ السلام التماس کردم تا اینکه یک روز در حرم بودم، گویا از ناحیه آن حضرت در دلم افتاد که: اگر می خواهی ماه رمضان امسال، حقیقت لیله القدر را درک کنی، چشمت را پاک کن. 🔸 می‌فرمودند: به همین اشاره ای که از آن ناحیه شد، چشم‌ هایم را مواظبت کردم. پاکی چشم، مربوط به لیله القدر است؛ به این دلیل که در روایت نقل شده است: لیله القدر، حضرت صدیقه طاهره علیها‌السلام است.(۱) 🔹 برای پیوند و ارتباط با حضرت زهرا علیها‌السلام مرتبه بالایی از طهارت، لازم است. دلی که آلوده است نمی‌ تواند یاد صحیح از حضرت زهرا علیها‌السلام داشته باشد. انسان باید خیلی پاک باشد تا وقتی که «یا فاطمه الزهرا» می گوید، یک خبری بشود. 📚 (۱) تفسیر فرات کوفی، ص ۵۸۱
-🌿- -محراب‌ مسلمان‌، ازمیدان‌‌جنگـ‌اوجدانیست! محل‌نماز‌رامحراب‌می‌نامند؛ محراب‌‌هم‌یعنۍابزارجنگـ(:🌱! |
🌿آیت الله میانجی (ره) : 🌸 توصیه نمیکنم نماز شب بخوانید ، زیارت عاشورا بخوانید ؛ درحالی که اینها بسیار خوبند . 👌فقط عرض میکنم : گناه نکنید.
وقتی از همه ناامیدی او را بخوآن ... اجابتت می‌کند🦋 :) ۶۶ نمل
°🌼🍃° 🌷 همیشھ تاڪید داشټ يھ شهید انتخاب ڪنید...:)🍃 برید دنباݪش بشناسیدش باهاش ارتباط برقرار کنید شبیهش بشيد 🌿 حاجټ بگیرید شهید میشید «رفیق شهید خود شهید صدرزاده ، شهید ابراهیم هادی بودن »
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 طبیعتا با این لباس دیگه کفش اسپرت خیلی مسخره میشد برای همین یه جفت صندل دخترونه که پاشه های متوسطی داشت و برای امشب همراه لباسم خریده بودم کردم پام و به پاهام نگاه کردم واقعا خوشم اومده بود. مانتو و شالمو برداشتم و رفتم پائین با اینکه این بار دو برابر دفعات قبل کشش دادم بازم اولین نفر بودم. نشستم رو مبل و پاهامو انداختم رو هم. مهربان با دیدن من اینقدر ذوق کرد که نگو. بی خیال نگاهش کردم و گفتم: -مهربان این کارا چیه میکنی؟ -به خدا اینقدر ملوس شدی که نگو ترنج. با اینکه خودمم از این حرف خوشم اومده بود ولی شونه امو انداختم بالا و هیچی نگفتم. نفر بعدی بابا بود که از اتاق اومد بیرون و به ساعتش نگاه کرد. رو به پله داد زد: -ماکان خیلی دیگه مونده اماده شی؟ صدای گنگ ماکان از بالا اومد.: _نه تقریبا اماده ام. پوفی کردم و گفتم: -تقریبا یعنی هنوز یه نیم ساعتی کار دارم. بابا تازه منو دید:-تو حاضری؟ _بله طبق معمول علاف شما سه نفر. بابا با ابروهای بالا رفته به طرفم اومد و گفت: _چه کردی؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 تازه یادم اومد یه ته آرایش دارم. لبم و گاز گرفتم و با خودم گفتم: حالا که به چشم بابا اومدم حتما ارشیام می بینه.اینقدر ذوق کردم که الکی خندیدم. بابا هم با خنده گفت: _خدا رو شکر داشتم فکر میکردم آروزی داشتن یه دختر نرمال به دلم می مونه. بالاخره بعد هر حرف خوب یه زد حالم باید بزنه . من کجام غیر نرماله؟ بعد به موهام اشاره کرد و گفت: _اونا رو از روی چشت بزن کنار دوباره مامانت شاکی میشه. موهامو با حرکت سر از روی چشمم کنار زدم و گفت: _بابا مارو کشتی با این سوری جونت.بابا خندید و نشست کنارم و گفت: _چه کنیم مایم و همین یه سوری جون. مامان از اتاق اومد بیرون. با یه آرایش کامل مو و صورت. لباس شب آستین کوتاه مشکی رنگی هم پوشیده بود. بابا با یه حضی نگاشمی کرد که خنده ام گرفته بود با آرنج زدم به پهلوشو گفتم: _بابا اینجا بچه نشسته زشته. بابا سرخوش خندید وصورتم و بوسید و بلند شد. _بچه تو کار بزرگترش فضولی نکنه.بعد به طرف مامان رفت و صورت اونم بوسید: _امشب ستاره مجلس سوری خودمه. صدای اوقی از خودم در آوردم و گفتم: _بابا بسه دیگه این کارا از شما بعیده بابا دست انداخت دور کمر باریک مامان و گفت: _عشق سن و سال نداره تازه هرچی بگذره مثل شراب جا افتاده تر میشه 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻