🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_203
_خب؟
-خب به جمالت اونم این دو تا کار و انتخاب کرد.
ترنج با نگرانی بلند شد و روی میز ماکان خم شد تا طرح ها را ببیند.
با دیدن کارهای خودش از خوشحالی جیغی کشید و گفت:
-اینا که کارای منه.
ماکان که از شوق ترنج خنده اش گرفته بود گفت:
-خب آره.
ترنج با یک حرکت صورت ماکان را بوسید و گفت:
-دستت درد نکنه داداشی.
ماکان از این حرکت ترنج هم شوکه شده بود هم به حد نهایت خوشحال. انگار ترنج سد احساساتش را در مقابل او شکسته بود.
ولی اخم های ترنج برای لحظه ای تو هم رفت. ماکان پرسید:
-چی شد؟
-بش گفتی اینا کارای منه؟ نکنه بخاطر تو انتخاب کرده باشه.؟
-بله گفتم ولی بعد از اینکه انتخاب کرد.
ترنج دوباره خوشحال شد.
-وای داداش حالا به منم طرحای بزرگتر میدی؟ به خدا می تونم.
ماکان سر تکون داد و گفت:
-باشه در اولین فرصت. ولی فعلل روی همون قبلیا کار کن.
ترنج خوشحال به هوا پرید و گفت:
-چشم آقای رئیس
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_204
.و به طرف در دوید که ماکان با خنده گفت:
_خانم اقبال اینجا محیطه کاره ها.
ترنج ناگهان ایستاد و خیلی آرام در را باز کرد و از اتاق خارج شد.
**
ارشیا برگشته بود خانه و خرده فرمایشهای مادرش را انجام میداد. مهر ناز خانم دوباره وسواس مهمانی گرفته بود و فکر میکرد همه چیز تا شب مهمانی انجام نمی شود.
بالاخره ارشیا نجات پیدا کرد و راهی اتاقش شد.
اصلا از این نوع مهمانی ها خوشش نمی آمد. خسته بود از اینکه مدام به گوش این آن بخواند که سعی کنند کمی شئونات دینی شان را هم رعایت کنند.
پنجره اتاقش را باز کرد و اجازه داد نسیم نیمه خنک شهریور هوای اتاقش را تازه کند.
از بین سی دی هایش سی دی مورد علاقه اش را بیرون کشید و توی دستگاه گذاشت.
صدایش را ملایم نتظیم کرد و روی تخت دراز کشید و چشمهایش را بست.
مادرش در بین کار مدام گوشه و کنایه می آمد که وقت ازدواجش فرا رسیده.
وقتی به خودش رجوع می کرد میدید بدش نمی آمد
سر و سامان بگیرد ولی مشکلش این بود که سلیقه اش با مادرش یکی نبود.
دلش نمی خواست زنش از قماش خانواده اش باشد
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
باید از کودکےیادمان میدادند
تو براےما بهترین رفیق
دلسوزترین پدر
مهربانترین راهنما هستے
باید از کودکےیادمان میدادند
چشمانمان همیشه به دستان شما
و گوش به فرمانتان باشیم
باید یادمان میدادند
همه چیز که داشته باشیم
شما که نباشید
هیچ چیز نداریم
باید یادمان میدادند
این زندگےبدون شما زندگےنمیشود
این بهـارها بدون شما بهـار نمیشود
باید یاد میدادند
که فقط چشم به راه شما باشیم
و فقط شما را از خدا بخواهیم
باباےمهربانم
مرا ببخش
که بزرگ شده ام
اما کودک مانده ام
مرا ببخش براےتمام لحظه هایےکه
بےیاد تو میگذرند
مرا ببخش و برایم دعا کن
که دعاے پدر در حق فرزندش مستجاب است .
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
#سلامپدرمهربانممهدےجان✋
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
📃 «ارزش وجودی امام»
درمحضرحضرت دوست
🌷مهدی شناسی ۳۳🌷 🔸تمام گره های ریز و درشت ما به دست امام باز می شود و اگر این را بدانیم، دلمان شی
🌷مهدی شناسی ۳۴🌷
🔸وقتی پرده می گذاریم، یعنی رابطهی چندان خوبی با نور مستقیم خورشید نداریم؛ چون محدود هستیم و ضیق وجودی داریم و اگر اندکی بیشتر با این چشم محدودمان به او نگاه کنیم، کور می شویم.
👈🏻یعنی چون محدودیم، از او کناره می گیریم؛ نه فقط به خاطر این که او قوی است. بلکه به خاطر این که ظرفیت ما کم است و تحمل این همه نور را ندارد.
🔅خورشید این طور نیست که بگوید: حالا که محدودی، من هم غروب می کنم!
🔹او آن قدر مهربان است که با وجود پرده ها و محدودیت ها سعی می کند از هر روزنه ای که شده، نور خود را برساند.
✅اصل وجود امام در میان مردم برکت است. امام باقر علیه السلام می فرمایند: به درستی که خداوند به واسطه ی یک مومن حقیقی، نابودی را از قریهای بر میدارد.
🌹اگر امام مهدی علیه السلام نبود اوضاع و احوال هستی، هرگز چنین نبود؛ نه آب شیرینی پیدا می شد تا انسان بنوشد و نه هوای سالمی که استنشاق کند. روزی ها هم این طور بر اهل زمین سرازیر نمی شد.
☝️🏻وجود ایشان در کل هستی است که اینچنین بلاها را نگه داشته است.
#مهدی_شناسی
#قسمت_سی_چهارم
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_205
حداقل اینکه باید محجبه می بود.
صدای آهنگ ملایم باعث شد کم کم چشمهایش گرم شود و به خواب فرو برود.
مهمانی فارغ التحصیلی ارشیا از راه رسید. مهمان های رنگ و وارنگ یکی یکی از راه می رسیدند.
ارشیا کلافه از گرما و اینکه مجبور بود نگاهش را هر چند دقیقه یک بار دور بچرخاند تا نکند روی شخص خاصی
ثابت بماند بیشتر عصبی بود.
اغلب مهمان ها آمده بودند ولی خبری از ماکان و خانواده اش نبود. ارشیا زیر لب
گفت:
-حسابتو می رسم خوب شدم گفتم زود بیا. من حوصله ندارم.
و به ساعتش نگاه کرد. با اشاره مهرناز خانم ارشیا
دوباره به طرف در رفت.
بالاخره خانواده اقبال هم از راه رسیدند.آقای اقبال به گرمی ارشیا را در آغوش گرفت و
گفت:
_تبریک میگم ارشیا جان. مبارکت باشه.
ارشیا لبخند زد و تشکر کرد. بعد نوبت سوری خانم بود.
_خوبی عزیزم؟
ارشیا نگاه کوتاهی به سوری خانم انداخت و گفت:
_ممنونم.
سوری خانم رو به مهرناز خانم گفت:
-عزیزم چشمت روشن. می دونم چقدر سخت بود برات جای خالیشو ببیینی اونم آقایی مثل ارشیا جان.
ارشیا با همان حالت سر به زیر گفت:
-لطف دارین سوری خانم.
مهرناز خانم با تعجب نگاهی به پشت سر انها انداخت و گفت:
_وا سوری جون پس ترنج کجاست؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻