eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
674 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
○•🌹 💚سلام امام زمانم💚 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم🌿 ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم...🧡 ✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج
⚘﷽⚘ مولاے مـــــــنـــــــــ امام زمانم (عج) عـادت کـرده ام هـر وقـت دیگـر کـارے نداشـتم یاد شـما بیـافتم... الان کجـایے گـل نرگـس؟ شـاید در ســجده اے شـاید در حـال گریه شـاید در بین الحـرمین قـدم میزنے شاید در تاریکے قبرستان بقیـع شـاید در کـویرے یابیـابانے جـایے هق هق گـریه هایتـان بلـند شده... قـربانت شوم پرونده‌ے اعمـال مرا زمین بگـذار مـن تمـام امیـدم به ایـن اسـت که به دسـت شمـا آدم شـوم و چـیزی نـدارم غیـر اینکـه مثـل گذشـته بگـویم : شـرمنـده ام شـرمنـده ام آقاے مـن حـلالم کنیـد... در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ استاد رائفی پور 💚 «چقدر بچه هامونو برای یاری امام زمان آماده کردیم؟» 🔻
درمحضرحضرت دوست
‌ 🌷مهدی شناسی ۳۸🌷 🔸وقتی بخواهیم از خانه به مسجد برویم، دنبال وسیله ای هستیم که ما را ببرد. یا این و
🌷مهدی شناسی ۳۹🌷 🌼شما گل نرگس را دیده اید؟! هیچ تیغی ندارد. به امام زمان گل نرگس می گویند. 🔸یک جهت به خاطر مادرشان است ولی یک جهت هم به خاطر این است که وقتی ایشان پا به عرصه ی عالم می گذارد، هیچ رنجی با خودش به همراه ندارد. سراسر رحمت است. ✅مایه ی آسودگی و آسایش خیال بندگان است. به همین خاطر مردم او را روی چشم می‌گذارند...
1_386444226.mp3
12.25M
⭕️مداحی‌مهدوی 💚ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری 👤‌ جواد مقدم. 
4_754365577673310371.mp3
3.35M
🥀برای امام زمانم چه کنم 🥀 صوت 🎤 حجت الاسلام 🎤 🔊چقدر به یاد مهدی فاطمه هستیم 🔊 عجل
🔴 توسل به امام زمان در سختی ها 🔹 مرحوم علامه مجلسی نقل میکند: فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت میشود. شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم را زیارت میکند.حضرت میفرمایند: 🔺 اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو: 🌹 "یا مولای یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ" "الغَوثَ اَدرِکنی". (ای مولای من ؛من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس...). 🔸 ابوالوفا میگوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟ گفتم: "به منجی عالم بشریت, به فریاد درماندگان و بیچارگان" 🔹 سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم...". بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد. 📚 بحارالانوار جلد۵۳ ص۶۷۸
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا نگاهش را انداختروی میز و گفت: _آخه مطمئن نبودم خوده.... ترنج بوده باشه. ماکان دست به سینه نشست و گفت: _پس برای همین خشکت زده بود؟ ارشیا سری تکان داد و گفت: _خوب حق بده. ترنج سه چهار سال پیش کجا این ترنج کجا؟ _نه تنها ظاهرش همه افکار و عقایدشم عوض شده. باید اتاقشو ببینی. اون رنگ سیاه و طناب دار که یادته. ارشیا دلش نمی خواست این بحث تمام شود برای همین با سرعت پرسید: _آره. خوب که چی؟ _الان باید ببینیش باورت نمیشه صد و هشتاد درجه تغییر کرده. _چی شد اینقدر عوض شد؟ از کجا شروع شد؟ _از همون دوستش الهه و کلاس خوشنویسی. هر جمله ماکان برای ارشیا حکم یک شوک را داشت: _کلاس خوشنویسی؟ _بله. باید خطشو ببینی. خطاطی شده واسه خودش خانم کوچولوی شیطون سابق. ارشیا با خودش فکر کرد:یعنی ما دو نفر داریم درباره یک ترنج صحبت میکنیم.!!! ماکان می گفت و با هر جمله اش آتش به جان ارشیا می زد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 وقتی احساس کرد دیگر توانایی ماندن ندارد هزار بهانه جور کرد و از خانه بیرون زد. دلش می خواست یک بار دیگر قبل از رفتنش ترنج را ببیند. ولی انگار ترنج مخصوصا جوری رفته بود که دوباره با ارشیا رو به رو نشود. وقتی به خانه رسید برای پنهان کردن آشفتگی اش سریع به اتاقش پناه برد.عصبی قدم می زد و سعی می کرد تصویر چهره ترنج که مدام توی ذهنش مشغول رژه رفتن بود کنار بزند ولی موفق نبود. خدایا داری امتحانم می کنی؟ امتحان سختیه. روی تخت نشست و سرش را میان دستانش گرفت. نگاه ترنج را توی ذهنش مجسم کرد. نگاه معصوم و دخترانه یک دختر پانزده ساله که تمام غرور و عزت نفسش را کف دستش گذاشته و به او اعتراف کرده بود.آن وقت ارشیا چکار کرده بود؟ ظالمانه ان را زیر پایش له کرده و ترنج را به بدترین شکل ازخودش رانده بود. بعد تک تک جمالت خودش را به یاد آورد. چه تکبری از حرفهایش می بارید. چه از خودش مطمئن بود. چه تصویری از زن رویای اش پیش چشمان ترنج ساخته بود. حالاترنج پیچیده در تمام معیارهای بلند پروازانه ارشیا در دورترین فاصله ممکن به او ایستاده بود. اصلا جای امیدی بود؟ با اتمام حجتی که او با مادرش کرده بود تنها راه ممکن را هم برای خودش بسته بود 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻