eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
675 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ باید مضطر شویم... 👤 استاد رائفی‌پور : 🔸 باید برای درخواست فرج منجی مانند فردی مسکین رفتار کنیم. باید مضطر شویم تا خدا به دادِ ما برسد. خداوند در قرآن می‌فرماید: «أمَّن یجیبُ المُضطَرََّ إذا دَعاهُ و یکشِفُ السَّوءَ؛ ای کسی که دعای مضطر را اجابت می‌کند و گرفتاری را برطرف می‌سازد.(نمل/ ۶۲)» 🔹 در روایت آمده است که در شب ظهور، آقا امام زمان، بارها این آیه را تلاوت می‌کنند و اشک می‌ریزند تا اینکه خداوند اذن ظهور را می‌دهد. 📚 سخنرانی؛ منجی در ادیان _ تیرماه ۱۳۹۰ _ تهران 🤲 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5974275658782608350.mp3
11.72M
۳ ← مگر من کیستم که خدا ، اصرار دارد حتماً فردی به عظمت صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، از سوی خودِ او برایمان ، سبک زندگی بیاورد؟ 📍مگر من کیستم ، که باید برای هر قدم که برمیدارم ، فردی به بزرگی امیرالمؤمنین و فرزندانش ، قواعد سلامتِ آن قدم را برایم تعریف کرده باشند؟ ← مگر من کیستم که زندگی ، خارج از مورد تأیید خالق من ، مرا در نظام ابدی دچار مشکل می‌کند؟
4_5994504847372586253.mp3
11.92M
۴ بعضی‌ها بقدری مسیر شناخت خویش ، تا رسیدن به هدف خلقتشان را ، بسرعت ، پیش می‌روند که علما و عرفا در حیرت‌شان انگشت به دهان می‌ماندند! 💥رمز این همه سرعت 💥این همه دارایی 💥این همه قدرت ، چیست؟ ❗️چه داشتند و چه دارند بعضی‌ها ، که تا حقیقت را می‌بینند ، می‌فهمند و همان می‌شوند که فهمیدند؟
مداحی_آنلاین_یک_عهد_حجت_الاسلام_عالی.mp3
5.38M
♨️یک عهد 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام -زمان
✅نامهربانی نسبت به پدر و مادر ✍️یک سنگ ریزه ناچیز است اما اگر همین سنگ در جوراب یا کفشت باشد، تو را از رفتن و حرکت باز می‌دارد. بعضی چیزها ریز است، ناچیز است اما انسان را از حرکت در راه خدا و به سمت خوبی‌ها باز می‌دارد. مثل نامهربانی نسبت به پدر و مادر؛ هرچند کم باشد و در حد اه گفتن باشد، راه بندان خواهد کرد.این حرف خداست که فرمود: به پدر و مادر خود، اُف نگو. 📚سوره اسراء، 23
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا از چهره و لحن او خنده اش گرفت و بلند خندید و به صندلی اش تکیه داد. ترنج هم از خنده او خنده اش گرفت و آرام خندید. صدای در خنده هر دو را قطع کرد لیلا کنار در ایستاده بود و مشکوکانه ان دو را نگاه می کرد: _ببخشید استاد مزاحم شدم؟ ارشیا از این حرف لیلا که بوی کنایه هم بود اخم هایش را توی هم کشید و گفت: -بفرمائید کارتون؟ ترنج بلند شدو گفت: -استاد من با اجازه می رم. حسابی هول کرده بود. می ترسید کسی در موردش فکر بد بکند. لیلا جلو آمد و نگاه پر کینه ای به او انداخت و جلوی میز ارشیا ایستاد. ارشیا با نگاه ترنج را دنبال کرد و توی ذهنش داشت دنبال دلیلی می گشت تا کارشان پیش این دانشجوی موی دماغ توجیه کند. دهان باز کرد که ترنج را صدا بزند: -ت.... خانم اقبال. ترنج در حالی که لبش را به شدت می جوید به سمت او برگشت: -بله استاد؟ ارشیا سریع کاغذی از توی کشویش بیرون آورد و گفت: -اینو یادتون رفت. بعد کاغذ را به طرف او دراز کرد و گفت: -مشخصات آثاری که برای فراخوان پذیرفته میشن اینجا هست. امیدورام کار خوبی تحویل بدین. و با نگاه به ترنج گفت که ضایع نکند. ترنج با همان توضیحات همه چیز دستش آمد. کاغذ را از دست ارشیا گرفت و بدون اینکه به چهره او نگاه کند گفت: -ممنون استاد و سریع چرخید و از اتاق ارشیا خارج شد. ترنج نفس زنان خودش را به مهتاب رساند. و کنارش ولو شد: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -من آخرش حال این لیلا کاتب و می گیرم. -باز چی شده؟ -خیلی موی دماغ شده همش احساس می کنم داره منو ارشیا رو می پاد. مهتاب زد به شانه ترنج و گفت: -برو بابا. از کجا ممکنه فهمیده باشه رابطه ای بین شماست. شما که توی دانشگاه عین برج زهر مارین . -نمی دونم ولی خیلی رو اعصابمه همش دارم واسش نقشه می کشم. بعد رو به مهتاب گفت: -خوب بگو ببینم اولین روز کاری چطور بود؟ مهتاب بدون مکث جواب داد: -افتضاح. -چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ مهتاب دستش را نشان داد و بعد هم کل ماجرا را تعریف کرد. ترنج کلی برایش خنید و حرص مهتاب را در آورد. -خوب فردا که دیگه میای؟ -نه. -نهههههههههههههههه!!! -ا ِ چرا داد می زنی؟ خوب فردا شب عروسی آتنا خواهر ارشیاست کلی کار دارم نمی تونم بیام دیگه. مهتاب اخم هایش را توی هم کشید و گفت: -نامرد. ببین من و روزای اول تنها گذاشتی. -مهم اولین روز بود که تو... نگاهی به قیافه گارد گرفته مهتاب انداخت و در حالی که بلند میشد گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -گند زدی بهش پا به فرار گذاشت و باز هم داد مهتاب را در آورد. _ترنج می کشمت. *** صبح پنجشنبه باز هم مهتاب زودتر از همه رسیده بود. امروز می توانست با خیال راحت تا عصر بماند و از سر صبر کارهایش را انجام دهد. مثل دیروز خانم دیبا قبل از همه آمده بود و خوشبختانه آقای حیدری هم به موقع رسیده بود و داشت چای را آماده می کرد. مهتاب به خانم دیبا سلام کرد و رفت سمت آشپزخانه: _سلام آقای حیدری. _سلام. لیوانش را با خجالت طرفش گرفت و گفت: _ببخشید میشه چایتون آماده شد یک لیوان برا من بیارین؟ آقای حیدری لبخندی زد و گفت: _چشم بفرما. مهتاب هم لبخند تشکر آمیزی زد و رفت توی اتاق. سیستمش را روشن کرد. نمی دانست آن روز باید چه کاری انجام بدهد. خانم دیبا حرفی نزده بود. یعنی امکان داشت آن روز هیچ کاری به او داده نشود؟ از این فکر کمی دمغ شد و برای اینکه خیال خودش را راحت کند از جا بلند شد و رفت سمت خانم دیبا. _خانم دیبا کاری برای من سفارش نگرفتین؟ خانم دیبا نگاهی به مهتاب انداخت و گفت: _چرا اتفاقا. دیروز یکی دوتا کار براتون گرفتم. صبر کن بینم کجا یاداشت کردم. بعد مشغول زیر و رو کردن کاغذهایش شد. مهتاب دست به سینه مقابل میز او ایستاده بود که یکی دو نفر از طرح ها از راه رسیدند و بعد هم ماکان. خانم دیبا جلوی ماکان بلند شد و مهتاب هم دست هایش را توی هم قلاب کرد و بدون اینکه به ماکان نگاه کند سلام کرد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏