✨🌹✨
اے تجلے آبے ترین آسمان امید
دلـــها بہ #یاد_تو مے تپــــد
و روشــنـے نـگـاه #مـنـتـظـران
بہ افق خورشیـ☀️ـد #ظهـور توست
بیا و گـ✨ـَرد #گامهایت را
توتیاے چشــمانمان قرار ده
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
💚سلام صبحت بخیر زندگیم❤️
⭕️ صَلّي اللّهُ عَلَيكَ يا صاحِبَ الزَّمانِ وَ رَحمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ ، ألحَمدُلِلّهِ الَّذي أحْياني بِوِلايَتِكَ وَ وِلايَةِ آبائِكَ الطّاهِرينَ
🙏 خواندن روزانه
🔹دعای عهد
🔹دعای توسل
🔹زیارت حضرت زهرا
🔹حدیث کسا
🔹زیارت امین الله
🔹زیارت عاشورا
🔹زیارت اربعین
🔹زیارت آل یاسین
🔹دعای سحر «اللهم انی اسئلک من بهائک بابهاه .... تا اخر دعا» به شرط این که در پایان دعا ، بدون توقف ، ظهور و سلامتی امام عصر از خدا خواسته شود
🔹دعای تاکید شده امام رضا که بعد از دعای عهد در مفاتیح هست با این عنوان «اللهم ادفع عن ولیک و خلیفتک .... تا آخر دعا»
🔹فراز های آخر دعای افتتاح از این فراز به بعد «اللهم و صل علی ولی امرک القائم المومل .... تا آخر دعا»
🔹 دعای چهل و هفتم(دعای عرفه امام سجاد)صحیفه سجادیه بر اساس نسخه فیض الاسلام از بند 60 تا 65
از این فراز به بعد :
«اللهم انک ایدت دینک فی کل اوان بامام .... تا آخر بند شصت و پنجم .... وجعلنا معهم فی دار السلام برحمتک یا ارحم الراحمین»
🔹فراز های آخر دعای ندبه از این فراز به بعد « اللهم انت الکشاف الکرب و البلوی .... تا آخر دعا» به صورت روزانه به نیت ظهور و سلامتی امام زمان خوانده شود بهتر است
🔸 زیارت جامعه کبیره حداقل هفته ای یک بار جمعه ها
🔸 دعای ندبه به صورت کامل جمعه ها
🔸 خواندن دو رکعت نماز استغاثه به #امام_زمان که بعد از پایان نماز بلند شده و این عبارات که در مفاتیح هست می خوانیم «سلام الله الکامل التام و الشامل العام ... تا آخر»، بر حسب اضطرار و نیازی که به وجود مقدس حضرت دارید خوانده شود بهتر است
🔻 دعای روزانه سلامتی آن حضرت
اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن ...
🔻 دعای روزانه فرج آن حضرت
الهی عظم البلا ...
🔻 دعای روزانه
اللهم عجل لولیک الفرج
🔻 دعای غریق
یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
🔻 دعای معرفت آن حضرت
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
نیز فراموش مان نشود بهتر است
✍ در انتخاب مطالب سعی می شود که مطالب صحیح بارگذاری شوند و این به معنی این نیست که مطالب صد در صد صحیح می باشند حتما خودتان نیز مطالعه و تحقیق بفرمایید کپی از مطالب کانال هم ، کاملا آزاد و نیازی به اجازه خواستن نیست
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
⭕️ زمینه ساز باش!
«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الْخَيلِ تُرهِبُون بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّكُم»
✅«براى مقابله با آنها (دشمنان)، هرچه در توان داريد از نيرو و از اسبهاى ورزيده آماده سازيد، تا بهوسيله آن، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد»
📖(انفال/۶۰)
❣ رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمودند: «أَلَا إِنَ القُوَّه الرَّمی قَالَها ثَلاثاً»
«منظور از قوة، تیرانداختن است!»
💚 امام صادق علیهالسلام فرمودند:
🔰«هر يك از شما بايد برای خروج قائم عجلالله فرجه آماده كند، هر چند در حدّ يك تير؛ كه هر گاه خدا ببيند کسی به نيت ياری مهدی علیهالسلام اسلحه تهيه کرده است، اميد است عمر او را دراز کند تا ظهور را درک نمايد و از ياوران او باشد.(تا برای اين آمادگی، به ثواب درک ظهور برسد.)
قَالَ أَبُو عَبداَللَّه لَيعِدَّن أَحَدكُم لِخرُوجِ اَلقَائِم وَ لَوْ سَهماً فَإِنَّ اَللّه تَعَالَى إِذَا عَلمَ ذَلِكَ مِن نِيَّتهِ رَجَوت لِأَن يُنسِئ فِي عُمرِه حَتَّى يُدركَه فَيكُون مِن أَعوَانه وَ أَنصارِه
📗تفسیر اهلبیت علیهمالسلام ج۵،ص۶۱۲
📗الغيبة (للنعمانی)، ج ۱، ص ۳۲
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ دوران حیرت در آخرالزمان ...
🎙باسخنرانی:
👤استادمسعود عالی🎙
🌼 اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌼
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️چرا ما امام زمان را نمیبینیم...
🥀جمله ی حقیر : میان ما و رخت جز گناه حجابی نیست..💔
👤 استاد عالی
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
*🎆❄️ #امام_جواد علیه السلام*
*شناسنامه:*
*❄️ امام نهم حضرت جواد (ع) فرزند امام هشتم امام رضا (ع) است و نام او محمد و لقبهای مشهور آنحضرت جواد و تقی و كُنیه اش «اباجعفر» و مشهور به ابا جعفر ثاني است كه ابا جعفر اول امام باقر میباشد.*
*❄️ محل زندگي او مدينه و بغداد بوده و بنابر بعضي نقل ها يك مرتبه قبل از شهادت امام رضا در سال 202 از راه طبس به خراسان آمده و پدر خويش را زيارت كرده و يك بار هم براي مراسم دفن پدر بزرگوارشان به آنجا آمدند.*
*❄️ آنحضرت در سن 8 سالگي به امامت رسيد و از سال 203 الي 220 به مدت 17 سال امامت كرد.*
*در مورد اثبات امامت آن امام براي شيعيان راه اوّل نص و تصريح امام رضا (ع) بود كه در موارد متعدد امامت او را به شيعيان يادآور شدند*.
*راه دوّم آن آزمايش علمي بود كه شيعيان براي حصول اطمينان در جلسات متعدد علمي امام را آزمايش كردند.*
⭕️ وای بر شما گول شیعه بودن خود را نخورید...
💚 عن الامام الباقر عليه السلام :
و اللّه ، ما مَعنا مِن اللّه ِ بَراءةٌ ، و لا بَيْنَنا و بَينَ اللّه ِ قَرابَةٌ، و لا لَنا على اللّه ِ حُجَّةٌ ، و لا نَتَقرَّبُ إلى اللّه ِ إلاّ بالطّاعَةِ ، فمَن كانَ مِنكُم مُطيعا للّه ِ تَنْفَعُهُ ولايَتُنا ، و مَن كانَ مِنكُم عاصيا للّه ِ لَم تَنْفَعْهُ وَلايَتُنا . ويْحَكُم لا تَغْتَرّوا ! ويْحَكُم لا تَغْتَـرّوا !
💜 امام باقر عليه السلام فرمود :
🌸 به خدا سوگند ما از جانب خدا امان نامه اى نداريم و ميان ما و خداوند خويشاوندی نيست و ما را بر خدا حجتى نباشد و جز با طاعت و بندگی به خدا نزدیک نشويم. پس، هر كدام از شما كه فرمانبردار خدا باشد ولايت ما سودش رساند و هر کس از شما كه خدا را نافرمانى كند ولايت ما برایش سودی ندارد. واى بر شما، گول نخوردید! واى بر شما، گول نخورید!
📚 وسائل الشیعة ج ٤ ص ١٨٥
-------------------------
✍ برای سعادت اخروی دو بال ایمان و عمل صالح با هم نیاز است. پس نه عمل بدون ایمان و نه ایمان بدون عمل هیچ کدام به تنهایی نجاتبخش نیس
درمحضرحضرت دوست
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁 قسمت 18 از خونه که بیرون امدم گوشی ام زنگ خورد. شماره ن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان.....
♥ #از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن ♥
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت19
سفره را از دست مامان گرفتم وروی زمین پهنش کردم.
میز ناهار خوری داریم ولی مامان همیشه توصیه می کند روی زمین غذابخوریم، دلایل زیادی هم دارد، مثلامعتقداست زودتربه انسان احساس سیری دست می دهدیاهضم غذابهترصورت می گیرد.
اسراهم کمک کردبشقاب هارا آوردوسفره را چیدیم.
مامان قیمه درست کرده بود.
قیمه ی زرد خوش رنگ، آخر مامان هیچ وقت رب گوجه به خاطرضررهایش استفاده نمی کند.
به جایش رب آلو و رب های دیگر داخل غذاهایش می ریزد.
تغذیه برای مامان خیلی اهمیت دارد.
چون تغذیه روی رفتار افراد هم تاثیر می گذارد.
اسرا شروع به خوردن کرد و گفت:
–وای مامان، خداروشکر که غذای مفصل گذاشتی چون فردا باید روزه بگیرم.
مامان در حال رفتن به آشپزخونه گفت:
–اتفاقا می خواستم حاضری آماده کنم ولی یادم افتاد راحیل دیشب از خستگی درست غذا نخورده واسه همین قیمه گذاشتم.
با آرنج زدم به پهلوی اسرا وچشمکی زدم و گفتم:
–چرا می خوای روزه بگیری؟
سرش راپایین انداخت و گفت:
–همین جوری.
خواستم دوباره سوال پیچش کنم که مامان فلفل ساب به دست امدونشت و گفت:
– دستاتونو باز کنید. مثل همیشه کف دستهایمان کمی نمک ریخت تا بخوریم.
اسرادستش رابازکردو همانطور که نمکش رازبان می زدپرسید:
–راستی مامان از این فلفل سابها می تونی واسه دوست منم بگیری؟ اون دفعه که بهش ازاین نمکها دادم میگه دونه هاش درشته، واسه ریختن روی غذا به مشکل خوردن.
همانطورکه برای مامان غذامی کشیدم گفتم:
–وا! خب خودشون برن بخرن، مردم چه توقعاتی دارن.
–توقع چیه؟ منظورم رونمی گرفت هرچی بهش می گفتم از این نمکدونها که سرش می چرخه، گفتم به مامان بگم براشون بخره.
بشقابم روگرفتم جلوی دیس وگفتم:
–حالااگه یه مدل جدیدلباس بودا، همچین زودمنظورت رومی فهمید...
مامان خندیدوروبه اسراگفت:
–عیبی نداره، می گیرم براش.
اسراتشکرکردوهمانطورکه دولپی غذامی خوردگفت:
–راحیل خداخیرت بده که دیشب خوب غذانخوردی، این قیمه روازتو داریم.
لبخندی زدم وزیرگوشش گفتم:
–حالا یه روزمی خوای روزه بگیری ها، چه خبرته.. بعدباخودم فکرکردم که من هنوز دلم راتنبیهش نکردم.
فردا من هم باید روزه می گرفتم.
اسرالقمه ی در دهانش را قورت دادو گفت:
–مامان جان خیلی خوشمزه بود، دستتون دردنکنه.
مامان لبخندی زدو گفت:
–نوش جان دخترم.
بعدنگاهی به من انداخت وچشمکی زدوپرسید:
–چیه تو فکری؟
–یه کم نگران ریحانه ام.می ترسم دوباره تب کنه.
ــ اینکه نگرانی نداره غذات که تموم شد یه زنگ بزن خبر بگیر.
مامان دیگه چیزی نپرسیدولی نگاهش گوشزد می کردکه نگرانی تو فقط همین نیست. مامان معمولا اهل سوال پیچ کردن نبود. همیشه از این که سوال پیچ نمی کردخوشحال میشدم..
بعد از جمع کردن سفره گوشی را برداشتم و شماره ی خانه ی آقای معصومی را گرفتم.
الو، بفرمایید.
ــ سلام، خوبید؟
ــسلام راحیل خانم،ممنون شما خوب هستید؟
از این که اسم کوچکم را به زبان آورده بود خجالت کشیدم.
ــ ممنون،نگران ریحانه جون بودم گفتم حالش رو بپرسم، تب که نکرده؟
ــ نه خداروشکر،حالش خوبه نگران نباشید.
بعدم با یه لحن قشنگ ادامه داد:
–چقدر خوشحال شدم زنگ زدید،ممنون که تو فکر ما بودید، بزرگواری کردید.
ــ خواهش می کنم،کاری نکردم.
ــ راستی یه ساعت دیگه وقت داروهاشه، توی یخچال نبود، کجا گذاشتید؟
ــ توی کابینت کنار یخچال گذاشتم.
آخه تو یخچال سرد میشه خوردنش برای بچه سخته.
ــ چه فکر خوبی.بعد از سکوت کوتاهی آروم گفت:
–ممنون برای محبتهایی که درحق ریحانه می کنید.
نمی دانستم چه باید جواب بدهم، فقط آرام خواهش می کنمی گفتم وخداحافظی کردم.
بعدازقطع کردن تلفن با خودم گفتم، کاش می گفتم فردا نمی توانم بیایم، آخه با زبان روزه سروکله زدن با ریحانه سخت است.
ولی باز به خودم نهیب زدم،
حالا برای یک روز روزه، یک روز سختی کشیدن، یک روز تنبیهی که خودت باعثش شدی در این حد ناز کردن، لوس بازی نیست...
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت20
مامان درحال شستن ظرف ها بود و من و اسرا هم نشسته بودیم به حرف زدن.
مامان با یه پیش دستی که چند تا لیمو ترش قاچ شدهداخلش بود وارد سالن شدو گفت:
–راحیل یکی دوتا از این برش ها رو بخور یه وقت از ریحانه سرما خوردگی اش رو نگرفته باشی. حالا اسفندهم دود می کنم.
ــ ممنون مامان جان.
ــ راحیل.
ــ هوم.
ــ می گم مامان خیلی خوشگل و خوش هیکل و جوونه؟یا من زیادی درشتم که سنم رو بالا نشون میده.
ــ چطور؟
ــ آخه اون روز که با مامان رفته بودیم مسجد، یه خانمه که ما رو نمی شناخت، پرسید خواهرتونه؟ وقتی گفتم مامانمه، اونقدر تعجب کرد روش نشد شاخاش رو بهم نشون بده.
لبخند موزیانه ایی زدم و گفتم:
–هم مامان ما خوشگل و خوش هیکله، هم تو استخون درشتی.
آهی کشید و گفت:
–مثل تو خوش شانس نبودم که به مامان برم.
ــ شوخی کردم بابا، خیلیم خوبی، بعدنفس عمیقی کشیدم.
– طفلی مامان، خیلی زود تنها شد. دلم براش میسوزه.
ــ اسرا
ــ بله
ــ می گم این که الان مامان تنها داره کار می کنه نشونه ی چیه؟
با خونسردی گفت:
–دور از جون شما آبجی گلم، نشونه ی بی معرفتی دختراش.
ـــ خب؟
ــ هیچی دیگه دوباره دختر کوچیکه طبق معمول باید معرفت به خرج بده. بعدهم بلندشدوسمت آشپزخانه رفت.
با رفتن اسرا مامان را صدا زدم که بیاد.
مامان بااسفنددودکن واردشدوکلی دود اسفند تو حلقم کردو کنارم نشست.
ــ خب خبر جدید چی داری؟
من هم قضیه ی تلفن زدن آرش رابرایش تعریف کردم.
ــ از روز اول واسه مامان همه چیز رادر مورد آرش تعریف کرده بودم.
ــ قصد این پسره چیه؟نکنه نظرش دوستیه؟
ــ من که اهلش نیستم مامانم.
ــ می دونم دخترم، ولی مواظب باش.
گاهی وقت ها این پسرا فکرایی دارن تو سرشون، قاپ دخترا رو می دزدن بعد می شینن دختره بره دنبالش.
کمی دیرگفتی مامان جان. ولی من که اهل دنبال کسی رفتن نیستم.
اسرا با سه تا دم نوش وارد شدو رو به من گفت:
–من رو فرستادی که خودت بشینی به پچ پچ؟
مامان دیگه حرفی نزدو خندید.
ــ نه بابا منم الان می خوام پاشم کمک مامان یه کم خونه تکونی.
رو به مامان کردم و گفتم:
– الان سه تایی آشپزخونه رو شروع کنیم تا آخر شب تموم میشه ها.
ــ خسته ایی دخترم، حالا انجام میشه.
ــ این دم نوش رو بخورم حله.
تا دیر وقت به کمک مامان و اسرا همه ی کابنت ها و کف آشپز خونه و... رو برق انداختیم و تمیز کردیم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
#_امام_زمانم💚
خورشید من ٺویے وبے حضورٺو
صبحم بخیرنمےشود
اے آفٺاب من
گرچهره رابرون نڪنے
ازنقاب خود
صبحے دمیده نگردد
بہ خواب من
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام خورشیدعالم تابان☀️
⭕️ صَلّي اللّهُ عَلَيكَ يا صاحِبَ الزَّمانِ وَ رَحمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ ، ألحَمدُلِلّهِ الَّذي أحْياني بِوِلايَتِكَ وَ وِلايَةِ آبائِكَ الطّاهِرينَ
🙏 خواندن روزانه
🔹دعای عهد
🔹دعای توسل
🔹زیارت حضرت زهرا
🔹حدیث کسا
🔹زیارت امین الله
🔹زیارت عاشورا
🔹زیارت اربعین
🔹زیارت آل یاسین
🔹دعای سحر «اللهم انی اسئلک من بهائک بابهاه .... تا اخر دعا» به شرط این که در پایان دعا ، بدون توقف ، ظهور و سلامتی امام عصر از خدا خواسته شود
🔹دعای تاکید شده امام رضا که بعد از دعای عهد در مفاتیح هست با این عنوان «اللهم ادفع عن ولیک و خلیفتک .... تا آخر دعا»
🔹فراز های آخر دعای افتتاح از این فراز به بعد «اللهم و صل علی ولی امرک القائم المومل .... تا آخر دعا»
🔹 دعای چهل و هفتم(دعای عرفه امام سجاد)صحیفه سجادیه بر اساس نسخه فیض الاسلام از بند 60 تا 65
از این فراز به بعد :
«اللهم انک ایدت دینک فی کل اوان بامام .... تا آخر بند شصت و پنجم .... وجعلنا معهم فی دار السلام برحمتک یا ارحم الراحمین»
🔹فراز های آخر دعای ندبه از این فراز به بعد « اللهم انت الکشاف الکرب و البلوی .... تا آخر دعا» به صورت روزانه به نیت ظهور و سلامتی امام زمان خوانده شود بهتر است
🔸 زیارت جامعه کبیره حداقل هفته ای یک بار جمعه ها
🔸 دعای ندبه به صورت کامل جمعه ها
🔸 خواندن دو رکعت نماز استغاثه به #امام_زمان که بعد از پایان نماز بلند شده و این عبارات که در مفاتیح هست می خوانیم «سلام الله الکامل التام و الشامل العام ... تا آخر»، بر حسب اضطرار و نیازی که به وجود مقدس حضرت دارید خوانده شود بهتر است
🔻 دعای روزانه سلامتی آن حضرت
اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن ...
🔻 دعای روزانه فرج آن حضرت
الهی عظم البلا ...
🔻 دعای روزانه
اللهم عجل لولیک الفرج
🔻 دعای غریق
یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
🔻 دعای معرفت آن حضرت
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
نیز فراموش مان نشود بهتر است
✍ در انتخاب مطالب سعی می شود که مطالب صحیح بارگذاری شوند و این به معنی این نیست که مطالب صد در صد صحیح می باشند حتما خودتان نیز مطالعه و تحقیق بفرمایید کپی از مطالب کانال هم ، کاملا آزاد و نیازی به اجازه خواستن نیست
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ صدقه میدی به نیت امام زمان (عج) بده..!
💢 امام زمان (عج) دعات میکنه ها..!
تا آخر حتما نگاه کنید
#امام_زمان
مقام معظم رهبری مد ظله العالی: حکومت آینده حضرت مهدی موعود ارواحنافداه، یک حکومت مردمىِ به تمام معناست. مردمی یعنی چه؟ یعنی متّکی به ایمانها و ارادهها و بازوان مردم است. امام زمان، تنها دنیا را پُر از عدل و داد نمیکند؛ امام زمان از آحاد مؤمن مردم و با تکیه به آنهاست که بنای عدل الهی را در سرتاسر عالم استقرار میبخشد و یک حکومت صددرصد مردمی تشکیلاتی میدهد.
دو جریان در آخرالزمان - @Maddahionlin.mp3
5.76M
⭕️دو جریان در آخر الزمان
👤حجت الاسلام رفیعی
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
💚 گریه امام جواد (ع) در فراق و غربت امام زمان
👤 صقر بن ابی دلف نقل کرده که از امام جواد علیه السلام شنیدم که میفرمود:
💜 الامام بعدی ابنی علی، امره امری و قوله قولی و طاعته طاعتی و الامام بعده ابنه حسن امره امر ابیه و قوله قول ابیه و طاعته طاعة ابیه. ثم سکت فقلت له: یابن رسول الله! فمن الامام بعد الحسن؟ فبکی علیه السلام بکاءا شدیدا، ثم قال: ان من بعد الحسن ابنه القائم الحق المنتظر...
💖 امام بعد از من فرزندم علی است، امر او امر من و قول او قول من و طاعت او طاعت من است و امام بعد از او فرزندش حسن است. امر او امر پدرش، و قول او قول پدرش، و طاعت او طاعت پدرش میباشد. آن گاه ساکت شد. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا امام بعد از حسن کیست؟ امام گریه شدیدی کرد سپس فرمود: همانا بعد از حسن فرزندش قائم به حق منتظر است....
درمحضرحضرت دوست
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁 قسمت20 مامان درحال شستن ظرف ها بود و من و اسرا هم نشسته
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان.....
♥ #از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن ♥
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت21
با صدای زنگ گوشی ام از توی کیفم بیرون کشیدمش، سوگند بود.
ــ سلام
ــ سلام خوبی؟ هیچ معلوم هست کجایی؟
ــ چه عجب یادت افتاد یه زنگی بزنی رفیق شفیق.
ــوای ببخشید باور کن همش یادت بودم ولی وقت نشد. الان کجایی؟ امروز میای دانشگاه؟
ــ آره، تو راهم.
ــ این پسره من رو کچل کرد اینقدر سراغت رو گرفت. خودت رو برسون الان استاد میادا.
ــ نزدیکم، دیشب دیروقت خوابیدم، صبح خواب موندم.
ــ زود بیا تعریف کن ببینم چه خبر بوده.
بعداز خداحافظی، فکر آرش واین که بارهاسراغم راازسوگندگرفته است تپش قلبم رازیادکرد.
(یعنی خاااک همه ی عالم برسرت راحیل که آنقدربی جنبه هستی که حتی حرف زدن درموردش هم حالت را خراب می کند. یک عمر منم منم کردی حالا که نوبتت خوب خودت را نشان می دهی. روزه که چیزی نیست تو رو باید حلق آویز کرد.)
با استاد با هم رسیدیم، شانس آوردم که بعدش نرسیدم.
رفتم طرف صندلی ام وخواستم سرجایم بنشینم، ولی چشمهایم را نمی توانستم کنترل کنم، دودو زدنشان در لحظه به استرس انداختم، چند روز ندیده بودمش و بد جور دلتنگ بودم، به خودم نهیب زدم.
(یادت باشه چرا روزه ایی راحیل.) سرم را پایین انداختم و چشمهایم را بستم و سر جایم نشستم.
از همان اول نگاه سنگینش را احساس کردم و تمام سعی من در بی تفاوت نشان دادن خودم بود و این درآن لحظه سخت ترین کار دنیا بود.
بعد از کلاس با سوگند به محوطه ی دانشگاه رفتیم و ماجرای نیامدنم را برایش توضیح دادم.
در بوفه ی دانشگاه چای و نسکافه می فروختند و کنار بوفه چند تا میزو صندلی چیده بودند.
سوگند به یکی از میزها اشاره کردو گفت –توبشین من برم دوتا چایی بگیرم بیارم.
ــ اولا که من چایی خور نیستم.
دوما روزه ام.
ــ عه، قبول باشه، پس یدونه می گیرم.
او چاییش را می خورد و من هم از محبت های اخیر آقای معصومی برایش می گفتم و این که جدیدا زیاد باهم، هم کلام می شویم وازاین که اینقدرتحویلم می گیرد حس خوبی دارم. مثل شاگردی که موردتوجه استادش قرارگرفته.
سوگند با دستهایش دور لیوان حصاری درست کردو گفت:
–نکنه آقای معصومی بهت علاقه پیدا کرده راحیل، ولی نمی تونه بهت بگه به خاطر شرایطش.
ابروهام روبالا دادم وگفتم:
–شایدم این روزهای آخر رو می خواد مهربون باشه.
سارا با لبخند به ما نزدیک شدو گفت:
–سوگند تنها تنها؟
سوگند آخرین جرعه ی چاییش را هم سر کشید ورو به سارا گفت:
–می خوری برات بگیرم؟
ــ پس راحیل چی؟
ــ روزس؟
ــ ای بابا توام که همش روزه ایی ها چه خبره؟
لبخندی زدم و گفتم:
–تف به ریا در ماه دو سه روز که همش نیست.
ــ چه کاریه خودت رو عذاب می دی؟
خندیدم و گفتم:
–عذاب نیست، بعد چشمکی زدم و گفتم:
–یه لذت محوی داره.
دستهایش رابالا برد و رو به آسمان گفت:
–خدایا از این لذت محوها به ما هم اعطا کن، حداقل بفهمیم اینا چی می گن.
سه تایی زدیم زیر خنده.
درحال خنده بودم که چشمم به آرش افتاد. با دوستش و بهارنشسته بودند سر میز روبه رویی ما، و آرش زل زده بود به من، نگاههایمان به هم گره خورد و این چشم های من به هیچ صراطی مستقیم نبودند.
مجبور شدم بلند شوم.
سارا با تعجب گفت کجا؟
– می رم دفتر آموزش کار دارم بعدشم کلاس دارم. فعلا.
هنوز به سالن نرسیده بودم که با صدایش برگشتم.
–خانم رحمانی... می خواستم باهاتون صحبت کنم.
چقدر جذاب تر شده بود توی آن پلیور و شلوار سفید.
نگاهش را سر دادروی زمین و گفت:
–اگه میشه امروز بعد از دانشگاه بریم کافی شاپ نزدیک دانشگاه...
حرفش را قطع کردم و با صدای لرزانی که نتیجه ی تپش تند قلبم بودگفتم:
–نه من کار دارم باید برم.
ــ خب پس، لطفا فردا بریم.
ــ گفتم نه لطفا اصرار نکنید.
ــ با تعجب نگاهم کردو گفت:
–چرا؟
ــ چون از نظر من کافی شاپ رفتن با همکلاسی کار درستی نیست.
اگه حرفی دارید لطفا همین جا بگید.
چینی به پیشانیش انداخت و گفت:
–خب اگر آدم بخواد با یه دختر بیشتر آشنا بشه برای...یه کم مِن و مِن کردوادامه داد:
–برای ازدواج، از نظر شما کجا باید حرف بزنن؟
یک لحظه با چشم های از حدقه در آمده نگاهش کردم و بعد با خجالت و جراتی که نمی دانم چطور جمع شد سر زبانم، گفتم؟
–خب احتمالا اون دختر خانواده داره باید ...
توی حرفم پرید و گفت:
–خب اگه اول بخواد خیالش از طرف دختر راحت باشه چی؟
ــ هول کردم، دستم می لرزید، حتما سرمای هوا هم تشدیدش کرده بود.
چشم هایم راپایین انداختم و گفتم:
–خب اول باید قصدش رو، دلیل کارش رو، به اون بگه.
در ضمن این حرف زدن ها با دو، سه جلسه نتیجه گیری میشه، نیازی به...
دوباره حرفم را قطع کرد.
–پس لطفا چند جلسه می خوام باهاتون حرف بزنم.
سرخ شدم، (یعنی الان از من خواستگاری کرد؟)دیگر نتوانستم بایستم. سرم را پایین انداختم و به طرف سالن راه افتادم. اوهم همانجا خشکش زده بود.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت22
ساعت بعد حرف های آرش را برای سوگند تعریف کردم.
با تعجب نگاهم کردو گفت:
–اونوقت نظرت؟
سرم راپایین انداختم.
–چی بگم ما هیچ جوره به هم نمی خوریم.
ــ خب پس بهش خیلی راحت بگو.
ــ سکوت کردم و زل زدم به انگشتای گره شدم.
سوگند دخترخوبی بود و من خیلی قبولش داشتم، با این که دوست صمیمیم بود، ولی بازم روم نمیشد بهش همه چی رو بگم.
بعد از سکوت کوتاهی ناگهان هینی کشید، که وادار شدم هراسون نگاهش کنم و بگم:
–چی شد؟
چشمهاش اندازه گردو شده بود و داشت نگاهم می کرد، وقتی ترس من رو دید گفت:
–راحیل!نگو که...
من فقط سرم رو به علامت مثبت تکون دادم.
با گفتن خدای من سرش رو بین دستاش جا داد و من چقدر یه لحظه احساس حقارت کردم از داشتن همچین دل سرکشی.
سوگند سرش رو بلند کردووقتی حال بدمن رودید، یهورنگ عوض کرد.
–البته آدم ها عوض میشن عاشقی که جرم نیست، شاید به خاطر تو عقایدشم تغییر کرد. بعد قیافه اش روجمع کردوادامه داد:
–یه وقتایی استثناهم پیش میاد، امیدوارم آرش از اون دسته باشه.
می دونستم به خاطر من این حرف ها رو می زنه، وگرنه حرفی که زد نیاز به معجزه داشت.
نگاهی بهش انداختم.
– نامزد خودت یادت رفته؟ افکارش عوض شد؟
آهی کشید.
– خب من سادگی کردم، بعدشم مگه همه ی آدم ها یه جورن؟ وقتی عاشقی از سرم پرید تازه چشم هام باز شدو خیلی چیزهارو دیدم که اصلا قبلا نمی دیدمشون.
همش با خودم می گفتم چرا من اون موقع توجهی نکرده بودم به این رفتارهاش. حالا نمی دونم به خاطر سنم بود که این همه کوته فکر بودم یا دلم یه محبت می خواست از اون جنس، گاهی می گم شاید چون پدر یا برادری بالاسرم نبوده اینقدر زود باختم، ولی وقتی به تو نگاه می کنم می بینم توام شرایط من رو داری ولی خیلی سنجیده تر عمل می کنی. حداقل زود وا نمیدی، خود داری. از حرفهاش بیسترخجالت کشیدم، "یه لحظه می خواستم زمین دهن بازکنه، ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد."
ــ من اینجوری که تو فکر می کنی نیستم سوگند. منم باهاش چند بارحرف زدم.
راستش من بهت نگفتم، یه بار از دانشگاه تا ایستگاه مترو رو پیاده باهم رفتیم، چون می خواست سوار ماشینش بشم ولی این بار هر چی اصرار کرد قبول نکردم، گفت پیاده بریم که حرف بزنیم. تو راه خیلی حرف زدیم ومن بیشتر متوجه تفاوت هامون شدم.
یه بارم می خواستم برم نماز خونه واسه نماز، گفت می خواد حرف بزنه، وقتی گفتم آخه الان باید نماز بخونم، پوزخندی زدوگفت، خودتو اذیت نکن خدا محتاج نماز ما نیست.
با نامحرمم که دیدی چطوری دست میده و شوخی میکنه.
امروزم که ازم خواست بریم کافی شاپ ولی من قبول نکردم. البته به نظرمن حرف زدن بانامحرم بارعایت بعضی مسائل اشکالی نداره، ولی هرکس ازدل خودش بهترخبرداره.
تمام مدتی که داشتم حرف می زدم سوگند نگاهم می کرد.
آهی کشیدوگفت:
–خوب پس اگه اینجوریه به نظر من دفعه ی بعد آب پاکی رو بریز روی دستش، دلیلت رو هم بهش بگو شاید متوجه شد.
ــ می دونی سوگند همیشه دلم می خواست همسر آینده ام از نظر مذهبی از من جلوتر باشه و باعث رشدم بشه.
ــ خب اینم امتحان توئه دیگه، بعدش خنده ایی کردو گفت:
–خدا به دادت برسه چه امتحان جذابی هم نصیبت کرده، کیه که بتونه ازش بگذره. حالا که فکر می کنم می بینم مال من زیادم جذاب نبود ولی من نتونستم با فکر تصمیم بگیرم، امیدوارم تو بتونی. هر کمکی هم از دستم بربیاد برات انجام میدم..
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
#سلام_امام_زمانم❤️
🌼سلام بر تو
ای مولایی که هرکس تو را یافت
به تمام خیر و خوبی ها رسیده.
🌼سلام بر تو
و بر روزی که با آمدنت،
زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد.