eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
670 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
درمحضرحضرت دوست
میدانۍ... رسیده‌ام‌به‌جایۍڪه‌وقتۍتونباشۍ همه‌بودن‌ها پوچند...): مۍﺷﻮﺩبیایۍ؟؟... ﺑﻴﺎیۍﺑﺮﺳﻄﺮﺁﺧﺮﺩﻓﺘﺮﺩﻟﺘ
-یاابن‌الحسن‌جانم..... آقا‌جان،سلام💚👋 میدونم‌که‌مثل‌همیشه‌حواست‌بهم‌هست:) میدونم‌بدم‌،ولی‌آقاجان‌شما‌به‌من‌نگاه‌نکنین‌ دیگه‌کارم‌تمو‌مه‌ها...!+ -عصرت‌بخیر‌مولای‌ما‌شیعیان‌مظلوم🌸✨️🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
درمحضرحضرت دوست
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_دویست_وب
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند. اغلب وقت ها صبح که از خواب بیدار می شدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کم حوصله، کم طاقت و همیشه خسته بودم. دی ماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی می کند. برای هیچ عملیاتی این قدر بی تاب نبودم و دل شوره نداشتم. از صبح که از خواب بیدار می شدم، بی هدف از این اتاق به آن اتاق می رفتم. گاهی ساعت ها تسبیح به دست روی سجاده به دعا می نشستم. رادیو هم از صبح تا شب روی طاقچه اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش می کرد. چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بی تاب و نگران بود. بنده خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود. یک روز عصر همان طور که دو نفری ناراحت و بی حوصله توی اتاق نشسته بودیم، شنیدیم کسی در می زند. بچه ها دویدند و در را باز کردند. آقا شمس الله بود. از جبهه آمده بود؛ اما ناراحت و پکر. فکر کردم حتماً صمد چیزی شده. مادرشوهرم ناله و التماس می کرد: «اگر چیزی شده، به ما هم بگو.» آقا شمس الله دور از چشم مادرشوهرم به من اشاره کرد بروم آشپزخانه. به بهانه درست کردن چای رفتم و او هم دنبالم آمد. 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: «قدم خانم! ببین چی می گویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد.» دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم می لرزید. تکیه ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: «یا حضرت عباس! صمد طوری شده؟!» آقا شمس الله بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: «ستار شهید شده.» آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمی دانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم: «کِی؟!» آقا شمس الله اشک چشم هایش را پاک کرد و گفت: «تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد.» بعد گفت: «چند روزی می شود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش.» بعد از آشپزخانه بیرون رفت. نمی دانستم چه کار کنم. به بهانه چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم. هر کاری می کردم، نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. آقا شمس الله از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرف شویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای ریختم و آمدم توی هال. آقا شمس الله کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود، تا مرا دید، گفت: «می خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی آیید؟!» 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
بِسْمِ رَبِّ نـٰآمَتـ ڪِھ اِعجٰاز مےڪُنَد ؛ یـٰابقیَة‌اللّٰه..؛🌿ˇˇ! ــــــ ــ اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلۍمُحَمَّدِوَآل‌ِمُحَمَّد وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🤍ッ
❣سلام امام زمانم ❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَابْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى... 🌱سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین . سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
⭕ غـــــربال گری قبل از ظــــهــور ⇲ و ایــــنـــــڪ آخــــــــــرالزمان... ⇱ 🔎 غربال‌گری قبل از ظهور، به طوری که جز اندک، کسی باقی نماند، قبل از ظهور، غربال انجام خواهد شد، و این غربال بسیار سخت خواهد بود. ✍️ جابر جُعفی می‌گوید به امام باقر (علیه السلام) عرضه داشتم : «مَتَى یَکُونُ فَرَجُکُمْ؟» فرج شما کِی خواهد بود؟ سؤالی که همۀ ما داریم. «فَقَالَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لَا یَکُونُ فَرَجُنَا حَتَّى تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا» ☀️ حضرت فرموند : هیهات هیهات، هرگز این فرج رخ نخواهد داد؛ مگر اینکه غربال بشوید، سپس غربال بشوید، سپس غربال بشوید. سه‌بار تأکید کردند. 📚 الغیبه طوسی ؛ صفحه ۳۳۹ ⤴️ در فتنه‌های آخرالزمانی بسیاری از افراد بی بصیرت غربال می شوند... الّلهُـــمَّ عَجِّــــلْ لِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــرَج
میگفت‌خدا فراموش‌شده‌ترین حقیقت‌امروز‌ماست به‌خدا‌برگردیم! آغوشش‌را‌براۍ‌تو باز‌کرده‌است او‌منتظر‌است‌تا‌کہ‌ما‌بر‌گردیم!🥺✨ 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
- محبوب من! در طول تاریخ، برای بازگشت هیچ معشوقی به اندازه شما التماس نشده.. -🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_روزی تو خواهی آمد..!🌿🤍 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
• بویِ نرگس دَر میانه‌ی مَشامم ، ذهن را به سوی عشقِ تو فرا می‌خواند : )!🤍🌱 #منتظرانہ🕊 [ #یـااباصالـح‌المہــدے]🕊 『 #اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج #درمحضردوست @Abbasse_kardani
درمحضرحضرت دوست
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_دویست_وب
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ می‌دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: « چه خوب. خیلی وقته دلم می‌خواهد سری به حاج‌آقایم بزنم. دلم برای شینا یک‌ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم‌طاقت شده. می‌گویند بهانه‌ی ما را زیاد می‌گیرد. می‌آیم یک دو روز می‌مانم و برمی‌گردم. » بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس‌های بچه‌ها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: « من آماده‌ام. » 💥 توی ماشین و بین راه، همه‌اش به فکر صدیقه بودم. نمی‌دانستم چه‌طور باید توی چشم‌هایش نگاه کنم. دلم برای بچه‌هایش می‌سوخت. از طرفی هم نمی‌توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم. این غصه‌ها را که توی خودم می‌ریختم، می‌خواستم خفه شوم. 💥 به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه‌های سیاه زده بودند. مادرشوهرم بنده‌ی خدا با دیدن آن‌ها هول شده بود و پشت سر هم می‌پرسید: « چی شده. بچه‌ها طوری شده‌اند؟! » 💥 جلوی خانه‌ی مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاه‌پوش می‌آمدند و می‌رفتند. بنده‌ی خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداری‌اش می‌دادم و می‌گفتم: « طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده. » همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار می‌زد و می‌گفت: « قدم جان! حالا من، سمیه و لیلا را چه‌طور بزرگ کنم؟! » 💥 سمیه دو ساله بود؛ هم‌سن سمیه‌ی من. ایستاده بود کنار ما و بهت‌زده مادرش را نگاه می‌کرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت. کمی بعد انگار همه‌ی روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن‌ها به مادرشوهرم تسلیت می‌گفتند. پابه‌پایش گریه می‌کردند و سعی می‌کردند دلداری‌اش بدهند. 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ 💥 فردای آن روز نزدیک‌های ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: « آقا صمد آمد. آقا صمد آمد. » خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوال‌پرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم. 💥 صدیقه دوید طرف صمد. گریه می‌کرد و با التماس می‌گفت: « آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد! داداشت کو؟! » صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های‌های گریه می‌کرد. دلم برایش سوخت. 💥 صدیقه ضجّه می‌زد و التماس می‌کرد: « آقا صمد! مگر تو فرمانده‌ی ستار نبودی؟ من جواب بچه‌هایش را چی بدهم؟ می‌گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟! » جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرف‌های صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچه‌هایش را صدا زد و گفت: « سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده. » 💥 دلم برای صمد سوخت. می‌دانستم صمد تحمل این حرف‌ها و این همه غم و غصه را ندارد. طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش می‌سوخت. غصه‌ی بچه‌های صدیقه را می‌خوردم. دلم برای صدیقه می‌سوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریه‌ی مردم از توی حیاط می‌آمد. از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم می‌خواست بروم کنارش بنشینم و دلداری‌اش بدهم. می‌دانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچ‌کس به فکر صمد نبود. نمی‌توانستم یک ‌جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
‌آمدنٺ‌ڪہ‌قطعیسٺ‌، فقط‌ترس‌من‌اینسٺ‌ڪہ‌ آن‌موقع‌من‌نباشم..💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
روشنی‌بخش‌دیده‌هابرگرد بی‌تواین‌چشم‌هاچه‌گریانند🕊💚 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
در من کسی فراق تـو را داد میزند فکری به حالِ پاسخ این بی جواب کن🌸🌿 🕊 [ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
جان من... تا نفسی مانده خودت را برسان...!💔 اللهم عجل لولیک الفرج (عج) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
بـا اِمام‌ زمانت‌ ڪہ‌ نباشے هزاࢪسال، نماز وَ روزه‌ بہ‌ دࢪدټ‌ نخواهد‌ 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
درمحضرحضرت دوست
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_دویست_وب
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ 💥 مادرشوهرم روبه‌روی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بود. گریه می‌کرد و می‌پرسید: « صمد جان! مگر من داداشت را به تو نسپردم؟! » صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه می‌کرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه. 💥 جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق. از بین حرف‌هایی که این و آن می‌زدند، متوجه شدم جنازه‌ی ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با این‌که می‌توانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود. به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یک‌ریز گریه می‌کرد و می‌گفت: « صمد! چرا بچه‌ام را نیاوردی؟! » 💥 آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: « مادر جان! مرا ببخش. من می‌توانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار، جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آن‌ها هم پسر مادرشان هستند. آن‌ها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را می‌آوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی می‌دادم. اگر ستار را می‌آوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی می‌دادم. » می‌گفت و گریه می‌کرد. 💥 تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: « انگار صمد مجروح شده. » 💥 صمد مجروح شده بود. اما نمی‌گذاشت کسی بفهمد. رفت و لباسش را عوض کرد. خواهرش می‌گفت: « کتفش پانسمان شده. انگار جراحتش عمیق است و خونریزی دارد. » با ابن حال یک جا بند نمی‌شد. هر چه توان داشت، گذاشت تا مراسم ستار آبرومندانه برگزار شود. 💥 روز سوم بود. در این چند روز حتی یک ‌بار هم نشده بود با صمد حرف بزنم. با هم روبه‌رو شده بودیم، اما من از صدیقه خجالت می‌کشیدم و سعی می‌کردم دور و بر صمد آفتابی نشوم تا یک بار دل صدیقه و بچه‌هایش نشکند. بچه‌ها را هم داده بودم خواهرهایم برده بودند. می‌ترسیدم یک بار صمد بچه‌ها را بغل بگیرد و به آن‌ها محبت کند. آن وقت بچه‌های صدیقه ببینند و غصه بخورند. 💥 عصر روز سوم، دختر خواهرشوهرم آمد و گفت: « دایی صمد باهات کار دارد. » انگار برای اولین بار بود می‌خواستم او را ببینم. نفسم بالا نمی‌آمد. قلبم تاپ‌تاپ می‌کرد؛ طوری که فکر می‌کردم الان است که از قفسه‌ی سینه‌ام بیرون بزند. ایستاده بود توی حیاط. سلام که داد، سرم را پایین انداختم. حالم را پرسید و گفت: « خوبی؟! بچه‌ها کجا هستند؟! » گفتم: « خوبم. بچه‌ها خانه‌ی خواهرم هستند. تو حالت خوب است؟! » سرش را بالا گرفت و گفت: « الهی شکر. » دیگر چیزی نگفتم. نمی‌دانستم چرا خجالت می‌کشم. احساس گناه می‌کردم. با خودم می‌گفتم: « حالا که ستار شهید شده و صدیقه عزادار است، من چه‌طور دلم بیاید کنار شوهرم بایستم و جلوی این همه چشم با او حرف بزنم. » 💥 صمد هم دیگر چیزی نگفت. داشت می‌رفت اتاق مردانه، برگشت و گفت: « بعد از شام با هم برویم بچه‌ها را ببینیم. دلم برایشان تنگ شده. » 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ 💥 بعد از شام صدایم کرد. طوری که صدیقه متوجه نشود، آماده شدم و آمدم توی حیاط و دور از چشم همه دویدم بیرون. دنبالم آمد توی کوچه و گفت: « چرا می‌دوی؟! » گفتم: « نمی‌خواهم صدیقه مرا با تو ببیند. غصه می‌خورد. » آهی کشید و زیر لب گفت: « آی ستار، ستار! کمرمان را شکستی به خدا. » 💥 با آن‌که بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: « مگر خودت نمی‌گویی شهادت لیاقت می‌خواهد. خوب ستار هم مزد اعمالش را گرفت. خوش به حالش. » صمد سری تکان داد و گفت: « راست می‌گویی. به ظاهر گریه می‌کنم؛ اما ته دلم آرام است. فکر می‌کنم ستار جایش خوب و راحت است. من باید غصه‌ی خودم را بخورم. » 💥 داشتم از درون می‌سوختم. برای بچه‌های صدیقه پرپر می‌زدم. اما دلم می‌خواست غصه‌ی صمد را کم کنم. گفتم: « خوش به حالش. کاشکی ما را هم شفاعت کند. » همین‌که به خانه‌ی خواهرم رسیدیم، بچه‌ها که صمد را دیدند، مثل همیشه دوره‌اش کردند. مهدی نشسته بود بغل صمد و پایین نمی‌آمد. سمیه هم خودش را برای صمد لوس می‌کرد. خدیجه و معصومه هم سر و دستش را می‌بوسیدند. 💥 به بچه‌ها و صمد نگاه می‌کردم و اشک می‌ریختم. صمد مرا که دید، انگار فکرم را خواند. گفت: « کاش سمیه‌ی ستار را هم می‌آوردیم. طفل معصوم خیلی غصه می‌خورد. » گفتم: « آره. ماشاءاللّه خوب همه چیز را می‌فهمد. دلم بیشتر برای او می‌سوزد تا لیلا. لیلا هنوز خیلی کوچک است. فکر نکنم درست و حسابی بابایش را بشناسد. » 💥 صمد بچه‌ها را یک‌دفعه رها کرد. بلند شد و ایستاد و گفت: « سمیه را یک چند وقتی با خودت ببر همدان. شاید این‌طوری کمتر غصه بخورد. » 💥 فردای آن روز رفتیم همدان. صمد می‌گفت چند روزی سپاه کار دارم. من هم برای این‌که تنها نماند، بچه‌ها را آماده کردم. سمیه‌ی ستار را هم با خودمان بردیم. توی راه بچه‌ها ماشین را روی سرشان گذاشته بودند. بازی می‌کردند و می‌خندیدند. سمیه‌ی ستار هم با بچه‌ها بازی می‌کرد و سرگرم بود. گفتم: « چه خوب شد این بچه را آوردیم. » با دلسوزی به سمیه نگاه کرد و چیزی نگفت. گفتم: « تو دیدی چه‌طور شهید شد؟! » چشم‌هایش سرخ شد. همان‌طور که فرمان را گرفته بود و به جاده نگاه می‌کرد، گفت: « پیش خودم شهید شد. جلوی چشم‌های خودم. می‌توانستم بیاورمش عقب... » 💥 خواستم از ناراحتی درش بیاورم، دستی روی کتفش زدم و گفتم: « زخمت بهتر شده. » با بی‌تفاوتی گفت: « از اولش هم چیز قابلی نبود. » با دست محکم پانسمان را فشار دادم. ناله‌اش درآمد. به خنده گفتم: « این‌ که چیز قابلی نیست. » خودش هم خنده‌اش گرفت. گفت: « این هم یک یادگاری دیگر. آی کربلای چهار! » گفتم: « خواهرت می‌گفت یک هفته‌ای توی یک کشتی سوخته گیر افتاده بودی. » برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: « یک هفته! نه بابا. خیلی کمتر، دو شبانه‌روز. » گفتم: « برایم تعریف کن. » آهی کشید. گفت: « چی بگویم؟! » گفتم: « چه‌طور شد. چه‌طور توی کشتی گیر افتادی؟! » 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
بِسْمِ رَبِّ نـٰآمَتـ ڪِھ اِعجٰاز مےڪُنَد ؛ یـٰابقیَة‌اللّٰه..؛🌿ˇˇ! ــــــ ــ اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلۍمُحَمَّدِوَآل‌ِمُحَمَّد وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🤍ッ
✨ خدايا! اگر ندانم كه از تو چه خواهم يا در درخواست خويش سرگردان بمانم، تو مرا به آنچه صلاح من است راهنمايى كن و دلم را به سوى چيزهايى كه خير من در آنهاست متوجّه گردان؛ زيرا كه اين از راهنمايى‌هاى تو دور نيست و برآوردن چنين خواسته‌هايى براى تو تازگى ندارد. 🦋 📘 نهج البلاغة، خطبه۲۲۷ 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
✨ امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف سَیَأْتِی شِیعَتِی مَنْ یَدَّعِی الْمُشَاهَدَةَ؛ أَلا فَمَنِ ادَّعَی الْمُشَاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَالصَّیْحَةِ فَهُوَ کَذَّابٌ مُفْتَرٍ. به زودی برخی ادعای دیدار من را خواهند کرد. آگاه باشید که اگر کسی قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی ادعای دیدار با من را داشته باشد، دروغگویی افترا زننده است. 🌹 📚 بحار الأنوار، ج۵۱، ص۳۶۰ 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
" ﷽ ✨آخـــ💥ــــرالزمـــــ🌪ــــان✨ ‍ 📌قسمت اول📌 سوریه (شامات) به طور مسلم، اختلاف و درگيري كه مي توان از آن به فتنه هاي آستانه ظهور نام برد ، در سرزمين شام كه از مهمترين بلاد مسلمين است نيز روي خواهد داد ، همچنانكه برخي از روايات صراحتاً به اين موضوع اشاره كرده اند : مژده پيروزي را از سمت دمشق مي شنويد... و شورشيان روم پيش مي آيند و در رمله مستقر مي شوند، پس اولين جايي که از غرب (غرب بلاد اسلامي) خراب مي شود، سرزمين شام است. غيبت شيخ طوسي 269، غيبت نعماني 279/67 در آن سال اختلاقات بسياري در هر زمين از ناحيه غرب روي ميدهد نخستين جائي که خراب ميشود شام است... مهدي موعود(ترجمه بحارالانوار) ص 987 📍با ديدن سه علامت منتظر آمدن مهدي (ع )باشيد. را وي عرضکرد: يا اميرالمومنين آنها چيستند؟ فرمود: 💥 اول اختلافي که در بين اهل شام پديد مي آيد، 💥 و آمدن پرچمهاي سياه از خراسان 💥و وحشتي در ماه رمضان غیبه نعمانی، ص 133؛ بحارالانوار، ج 52، ص 229؛ منتخب الاثر، ص 220 🔥سعید بن مسیب میگوید: در شام فتنه ای خواهد بود که از هر ناحیه ای آنرا برطرف میکنند از ناحیه دیگری سربلند میکند و آن فتنه انتها ندارد تا اینکه منادی از آسمان ندا میکند که امیر شما فلان خواهد بود. فتنه ها و آشوبهاي آخرالزمان (ملاحم و الفتن)باب 76- ص 29 وقتي که در سرزمين شام بلوايي را مشاهده نمودي، پس مرگ است و مردن، تا آنکه غربيان به تحرک آمده و روانه سرزمينهاي عربي گردند. که حوادثي بين آنان رخ خواهد داد. الملاحم و الفتن ص 107. 🔥اختلافات و درگيريها در مناطق مختلف شام از لبنان و فلسطين گرفته تا سوريه و اردن كه از دهها سال پيش آغاز شده و هنوز هم ادامه دارد و طي ماههاي گذشته مخصوصا در سوريه تشديد گرديده است ، به خوبي نشان از تحقق روايات فوق دارد. هرچند روايات شريف فاصله زماني مشخصي را مابين اين فتنه ها و انقلابها تا ظهور تعيين نكرده اند ، اما نمي توان فاصله زماني زيادي را مابين آنها متصور بود مانند روايتي از رسول اكرم(ص) كه گذشت و نشان مي دهد كه ظهور در هنگام اختلاف و انقلاب جوامع اسلامي بر ضد حاكمان ستمگر رخ خواهد داد كه مي بينيم اينك تا چه اندازه محقق شده است. 🖌البته محققيني مانند علامه كوراني اعتقاد دارند كه از متن روايات برمي آيد فتنه ها و اختلافات شام بيشتر منشاء خارجي دارد تا جايي كه حتي نيروهاي خارجي متعددي در آستانه ظهور در اين سرزمين حضور نظامي مي يابند. ، لذا مي توان از اين مسئله چنين برداشت كرد كه فتنه ها و اختلافات شام از اول منشاء خارجي داشته و طرفهاي درگير از حمايتهاي خارجي برخوردار هستند، حضور نيروهاي، ترك، مغرب، ايران و روم(غرب) (كه نيروهاي مخالف هم هستند) در سرزمين شام بخوبي منشاء خارجي اختلافات اين سرزمين را قبل از حضور نظامي طرفهاي درگير قابل درك مي كند. يعني وقتي حمايتها و اختلافات غيرنظامي بالا مي گيرد و به نتيجه اي مشخص نمي رسد، طرفهاي درگير در اين سرزمين مجبور به حضور نظامي آشکارمي شوند. 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
درمحضرحضرت دوست
" ﷽ ✨آخـــ💥ــــرالزمـــــ🌪ــــان✨ ‍ #فتنه_های_آستانه_ظهور 📌قسمت
" ﷽ ❄️روایـــــ📓ــــات مهـــ📿ـــدوے❄️ ‍ و صدايي از جانب 🔴قسمت دوم🔴 روايات متعددي بيان مي دارند كه در آستانه ظهور فرياد و صدايي از جانب سرزمين شام برخواهد خواست ، برخي روايات منتظران ظهور را به انتظار اين نداء فرا مي خواند و برخواستن اين نداء را بعنوان واقعه اي بشارت آميز و شادي بخش كه خبر فتح و پيروزي دارد ذكر مي كند : علاء بن محمد از امام محمد باقر عليه السلام روايت ميکند که فرمود: توقعوا الصوت ياتيکم بغته من قبل دمشق، فيه لکم فرج عظيم يعني: منتظر صدائي باشيد که ناگهان از جانب دمشق ميرسد و در آن صدا براي شما گشايش بزرگي است. 📚غيبت نعماني، ص 279 ، مهدي موعود(ترجمه بحارالانوار) ص 1089 صدائي از جانب دمشق ميرسد که آنجا را فتح کرده اند... 📚مهدي موعود (ترجمه بحارالانوار) ص 987 رومیان و اتراک اختلاف می کنند و جنگ های فراوانی روی می دهد و منادی در دمشق بانگ بر می آورد: وای بر ساکنان زمین از شری که نزدیک است 📚غیبت شیخ طوسی صفحه 168 و 278 منتخب الاثر صفحه 452 کسي از دمشق صدائي ميزند... و آن سالي است که در تمام سرزمين عرب اختلافات روي ميدهد 📚مهدي موعود(ترجمه بحارالانوار) ص 10005 بانگي از ناحيه دمشق به شما مي رسد و خبر يك پيروزي را به همراه مي آورد... 📚غيبت شيخ طوسي ص 269 ، ارشاد مفيد ص 338 در اين كه اين فتح و پيروزي و خبر خوش چه چيزي مي تواند باشد ، نمي توان دقيقاً اظهار نظر كرد ، هرچند روايتي بيان مي دارد كه خبر خوش فتح شام است ولي اين مسئله با روايات ديگر همخواني ندارد چون روايتي نداريم كه نشان دهد سرزمين شام و سوريه قبل از خروج سفياني تحت سيطره اهل حق قرار گرفته باشد ، مگر اينكه خبر وقوع زلزله اي كه به بيان روايات براي مومنين رحمت و براي كفار عذاب است و به آنها ضربه اي جدي خواهد زد را بعنوان همان خبر خوش و فتح در نظر بگيريم. 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
درمحضرحضرت دوست
" ﷽ ❄️روایـــــ📓ــــات مهـــ📿ـــدوے❄️ ‍ #بلند_شدن_نداء و صدايي از جانب
" ﷽ ❄️روایـــــ📓ــــات مهـــ📿ـــدوے❄️ ‍ و كشته شدن افراد بسيار در 🔴قسمت سوم🔴 زلزله اي است که در شام پديد ميايد و بيش از صد هزار نفر در آن سانحه جان ميدهند. خداوند آن زلزله را براي مومنين رحمت و براي کفار عذابي قرار مي دهد، هنگامي که اين زلزله واقع شد... در آنموقع يکي از دهات دمشق بنام حرشا را بنگريد که چگونه در زمين فرو ميبرد . 📚غيبت شيخ طوسي ص 277 ، ملاحم و الفتن ص 53 و قريه اي از شام بنام جابيه بزمين فرو ميرود 📚مهدي موعود(ترجمه بحارالانوار) ص 987 و 1018 ...، دهکده ای از دهکده های شام به نام «جابیه» خسف می شود، قسمتی از دیوار دست راست مسجد جامع دمشق فرو می ریزد، آشوبگری از میان رومیان خروج می کند که کشتار فراوانی را به دنبال دارد 📚غیبت شیخ طوسی صفحه 269، ارشاد مفید صفحه 338 ...و سمت غربي مسجد دمشق بزمين فرو ميرود. حتي ديوارش نيز در هم فرو ميريزد.... 📚مهدي موعود(ترجمه بحارالانوار) ص 983 در اين موقع منتظر باشيد که در يکي از دهات شام بنام خرسنا زمين فرو رود، و چون اين نيز عملي شد منتظر آمدن فرزند هند جگر خوار سفياني باشيد که از يابس بيرون ميايد. 📚 مهدي موعود(ترجمه بحارالانوار) ص 989 نشانه خروج سفياني اين است كه خسفي در سمت غربي مسجد دمشق به وجود مي آيد و ديوار مسجد فرو مي ريزد و زلزله اي مي شود و قريه اي بنام جابيه در جنوب دمشق خسف مي شود و اين پس از خارج شدن مغربي و سپاهيانش از شام اتفاق مي افتد 📚غيبت نعماني ص 149 ، غيبت شيخ طوسي ص 278 و ... روايات متعددي وقوع زمين لرزه اي مهيب را در شام گزارش مي دهد ، در روايات عبارتهاي الرجفه ، والخسف ، و الزلزله براي اين واقعه مهم ذكر گرديده است ، البته ممكن است كه همزمان يا با فاصله اندك آن سرزمين شاهد زلزله و خسف(فرورفتن) باشد. در اين مسئله كه اين واقعه مسئله اي طبيعي بوده يا از جنايات دشمنان است ، اتفاق نظر وجود ندارد ، در حالي كه برخي آن را واقعه اي طبيعي مي دانند برخي قائل به توطئه دشمنان مي باشند و ممكن است منظور از خسف بمباران هوايي و برخورد موشكها باشد كه در هنگام درگيري نظامي به صورت گسترده واقع مي شود. روايات نتيجه اين وقايع را هرچه كه باشد به نفع جبهه حق و موجب رحمت براي مومنان مي داند كه ممكن است مانند " خسف بيداء" زلزله در محل تجمع كافران باشد يا زلزله به مناطق و منازل آنها آسيب بزند يا تحولاتي پس از زلزله در سرزمين شام به وجود آيد كه برآيند آنها به نفع مومنين و جبهه حق است. 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
درمحضرحضرت دوست
" ﷽ ❄️روایـــــ📓ــــات مهـــ📿ـــدوے❄️ ‍ #وقوع_زلزله_اي_مهيب و كشته شدن
" ﷽ ❄️روایـــــ📓ــــات مهـــ📿ـــدوے❄️ ‍ ادامه مطلب قبل 🔴قسمت چهارم🔴 امام عصر، بعد از در ماه ، ظهور، می نمایند. و عاشورای ماه محرم، خروج و قیام علنی، می فرمایند: 🌴در روایتی از امام صادق، چنین نقل شده است: 🌴إِنَّ الْقَائِمَ يُنَادَى باسْمُهُ لَيْلَةَ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ وَ يَقُومُ يَوْمَ عَاشُورَاءَ يَوْمَ قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي‏.[23] قائم در شب 23 ماه رمضان به نامش، ندا داده میشود و در روز عاشورا قیام می کنند. 🌴و در روایتی دیگر از امام رضا، نیز مضمون حدیث فوق، تکرار شده است.[24] بنابراین، بین ظهور در ماه رمضان (23 ماه رمضان) و قیام امام عصر در ماه محرم (10 ماه محرم)، فاصله زمانی در حدود سه ماه و نیم، وجود دارد. در" قیام" حضرت از کنار خانه خدا و کعبه، 313 نفر از یاران ایشان، در کنار امام عصر، خواهند بود. اما بعد از قیام و اعلام آغاز "خروج" برای اقامه حکومت جهانی، ایشان منتظر می مانند که تعداد یاران و حلقه دوم اصحاب، به 10 هزار نفر برسد و آنگاه "خروج" خویش را از مکه برای فتح جهان، آغاز میفرمایند. بنابراین، "ظهور" در ماه رمضان با صیحه آسمانی اتفاق می افتد، "قیام" در ماه محرم و روز عاشورا در کنار کعبه به همراه 313 نفر از اصحاب خاص، شروع می شود و "خروج" حرکت امام از مکه به سمت مدینه و کوفه بعد از جمع شدن 10 هزار نفر از یاران، اتفاق می افتد. منابع:📚 [23]. شیخ طوسی، الغیبۀ، ص 452. مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 290. [24]. راوندی، الخرائج و الجرائح، ج‏3، ص 1166. مجلسی، بحارالانوار، ج 52، 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani