#نکته 💃💃💃💃 ایده معنوی برای خانمای قری 👇👇👇👇👇 خواندن سوره طلاق برای محبت همسر خوبه و تجربه شدس 👈خواندن41مرتبه سوره یس به تمام انچه که دارید باعث برکت ان میشود اینو خانمایی که پول کمی برای جهیزیه یا خریدهای دیگه دارن میتونن استفاده کنن 👈خواندن سوره طلاق برای کسایی که همسرشون قهر کرده خوبه❤️❤️❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•

🎀👠 #خانومانه مردها ذاتن #عاشق زن هایی هستن که بااعتماد بنفسن و به خودشون توجه زیادی میکنن.مخصوصا زن های ورزشکار یا زن هایی که #ورزش میکنن و به خودشون اهمیته قابل #توجهی میدن و روحیه ی شادی دارن.و گرایششون به زن های فعال بیشتره... گاهی وقتا ممکنه با دیدن یه خانم ورزشکار فرضا در ماهواره ،شروع به تعریف و تمجید از #هیکل و تیپ اون شخص کنن.بادیدن این رفتار،فکرنکنید که منظورشون اینه که این شخص خوبه و خانمه خودمون بده.این فقط توجه خاص مردها به زن هایی که #ورزش میکنن و بانشاط و اکتیون رو نشون میده بعضی از خانم ها اشتباها فکر میکنن منظوره مردها از #اهمیت و توجه زن به خودش،یعنی هی بیشتر بمالن و ارایش بیشتر و غلیظ تری کنن و خودشونو به شکل های خیلی #مصنوعی درمیارن که بلعکس مردها از زن های مصنوعی زیاد خوششون نمیاد خیلی هاهم حتی متنفرن 👇👇👇 ‌ ‌•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•

🔴ماجرای جالب ازدواج یک ساعته در حرم پسری به دنبال زن و زندگی و ازدواج بوده و خب جور نمی شده . هر کاری میکرده اون دختری که میخواسته جور نمی شده تا این که واقعا به استیصال میرسه....تصمیم میگیره بره مشهد سراغ امام رضا... به محض رسیدن به مشهد به مادرش زنگ میزنه میگه میرم یه ساعته زنم رو از امام رضا میگیرم و میام ..... خلاصه اقا پسر یه رااااااااااست میره حرم امام رضا.....بعد به سختی خودش رو میرسونه به ضریح و رو میکنه به آقا میگه : همسر منو تا یک ساعت دیگه میرسونی وگرنه … ال و بل..... این حرف رو میزنه و از حرم خارج میشه .. ولی هنوز چند قدم دور نشده بود که یه خانم رو میبینه که از دور با عجله داره میاد سمتش...👇👇😐 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db اینجوری آخه😂😳👆

پیرزنی ۷۶۰ ساله که هنوز زنده است +عکس👇⛔️🔞 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db

طرز صحیح کشیدن یک نقاشی برجسته👌✅ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•

✨﷽✨ *کارمندانت را بشناس* روزی مدیر یکی از شرکت‌های بزرگ در حالی‌که به سمت دفتر کارش می‌رفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه می‌کرد. جلو رفت و از او پرسید: شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می‌کنی؟ جوان با تعجب جواب داد: ماهی دوهزار دلار. مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از کیف پول خود شش هزار دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود، ما به کارمندان خود حقوق می‌دهیم که کار کنند نه اینکه یک‌جا بایستند و بی‌کار به اطراف نگاه کنند. جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از کارمند دیگری که در نزدیکی‌اش بود پرسید: آن جوان کارمند کدام قسمت بود؟ کارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: او پیک پیتزافروشی بود که برای کارکنان پیتزا آورده بود. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•

آموزش ترفند قرار دادن عروسک داخل بادکنک بلدید؟😁 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•

سلام زی زی هستم 😍 یه خاطره بگم بیشتر شبیه مجزه است تا خنده دار ولی خیلی جالبه ما رفته بودیم خوزستان تو راه برگشت سر قله های زرد کوه برف شدید گرفت ماهم با خانواده عموم بودیم تو یه پراید پدربزرگم گوساله نذر کرده بود مقدار خیلی زیادی هم گوشت همراهمون بود خلاصه تو گردنه ها داشتیم می رفتیم که یهویی ماشین برف روب مارو ندید و از جاده پرتمون کرد داخل دره 😢😢😢 ما جیغ و داد هیچ کس نمی امد نجاتمون بده ماشین گیر کرده بود تو برف ماهم دست تنها هیچ کس صدا مونو نمی شنید با در قابلمه برف ها رو زدیم کنار ماشین رو شروع کردیم هل دادن ماشین در امد اما پراید که وضعیتش مشخص بود از گردنه بالا نمی رفت مامانم و زن عموم پیدا شدن با عموم ماشین رو هل میدادن ایندفعه سر و کله گرگ ها پیدا شد دنبالمون کردن ماهم مقدار زیادی گوشت همراهمون بود بچه کوچک با هر بدبختی بود از زردکوه امدیم پایین رسیدیم به روستا در یه مدرسه ای باز بود داشتن اونجا پکیج می کشیدن رفتیم داخل شب تو مدرسه موندیم صبح وقتی بیدار شدیم بچه ها امده بودن مدرسه با تعجب نگاه می کردن 😂😂😂😅 ماهم وسیله هارو جمع و جور کردیم سریع امدیم شهر خودمون این شد یه معجزه هر وقت یاد اون شب میوفتم واقعا خدا نجاتمون داد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•

سلام من میخوام یه خاطره بگم از پسر عمم از زبان عمم میخوام بگم چهارشنبه سوری بود و من برای عید کار هام رو انجام داده بودم فرش هامو شسته بودم دیوار هارو تمیز کرده بودم و .... پسرم کوچک بود رفته بود و چند تا ترقه گرفته بود و بیرون بازی میکرد وقتی اوند خونه چند تا مونده بود فردا صبح چهار تا بچه هام به ردیف توی پذیرایی خوابیده بودن من هم پرده را از خشکشویی گرفته بودم و داشتم آماده میکردم که بزنم پسرم که داشت با ترقه های بازی میکرد از من یهو پرسید بزنم و منم چون درگیر پرده بودم نفهمیدم و گفتم بزن شوهرم هم داشت تلویزیون میدید و از اون پرسید که بزنم ماهم گفتیم اره ولی نفهمیدیم چیو میگه یهو یه صدای مثل انفجار اومد که وقتی سرمون رو بالا آوردیم دیدیدم بلههه پسرم ترقه رو به دیوار زده و یه دایره سیاه پر از گرد و غبار رو دیوار هست و دوباره از اول شروع کردیم خونه تکونی😂😂😂😂😅😅😅 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•