🌷🌷🌷
داستان کوتاه
مسافر تاکسى آهسته روى شونهى راننده زد. چون ميخواست ازش يه سوال بپرسه.
راننده داد زد، کنترل ماشين رو از دست داد، نزديک بود که بزنه به يه اتوبوس، از جدول کنار خيابون رفت بالا، نزديک بود که چپ کنه، اما کنار يه مغازه توى پياده رو، متوقف شد.
براى چندين ثانيه، هيچ حرفى بين راننده و مسافر رد و بدل نشد.
تا اين که راننده رو به مسافر کرد و گفت:
هى مرد! ديگه هيچ وقت، اين کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندى!
مسافر عذرخواهى کرد و گفت:
من نميدونستم که يه ضربهى کوچولو،
آنقدر تو رو ميترسونه.
راننده جواب داد: واقعآ تقصير تو
نيست، امروز اولين روزيه که به عنوان
يه رانندهى تاکسى، دارم کار ميكنم،
آخه من ۲۵ سال، راننده ماشين
نعش کش بودم…
گاه آنچنان به تکرارهاى زندگى
عادت ميکنيم که فراموش ميکنيم جور
ديگر هم ميتوان بود
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با این روشی که بهتون میگم پرده هاتون از اولشم نو تر میشه😍👌🏻
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترفند دوخت نوار اریب برای قستهای زاویهدار
#ترفند_خیاطی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
✅ تجربه ۱
من یه خونه ۶۰ متری دارم که یک اتاقشو کارگاه خیاطی کردم با حدود نیم تن پارچه و چرم و زیپ و ...
هر روز داخل خونم رفت وامده یه بچه کوچیکم دارم ولی جاری خواهرشوهرم مادرشوهرم بارها بهم گفتن با این همه مشغله کاری و رفت و امد چطور خونت همیشه مرتبه ؟
راز مرتبی خونه من اینه
من هر روز اخر شب تموم خونرو برق میندازم تمام خونرو
سرویس بهداشتی رو پله هارو همرو طی میکشم
چون هر شب تمیز کاری میکنم در عرض نیم ساعت کل خونم تمیز میشه
✅ تجربه ۲
چندتا نکته کلیدی حتما تو خونه رعایت کنید:
🌸 خونه باید همیشه بوی خوبی بده(یه عطر کوچیک با رایحه که دوست دارین بخرین بزارین داخل پذیرایی درشم بردارین)
🌸 هر روز یه گردگیری هر چقدر کوچیک داشته باشین (اخر هفته ها اثاثی تمیز کنید)
🌸 چندتا دستمال نانو داشته باشین یکی برای دیوار های سرامیکی،یکی برای گاز ، یخچال و شیشه ها... بعد ظرف شستن همیشه کناره های سینک رو خشک کنید لک نمونه
🌸 موقع جارو برقی حتما زیر مبل ها بکشید و یک پنبه عطر بزنید بزارین قسمت هواکش جارو بوی خوبی داخل خونه میزنه
🌸 در پنجره ی خونه جز اصل اثاثی هفته ی یه بار حتما باید تمیز بشه
🌸 داخل مایع ظرف شوی حتما جوش شیرین بریزین تا ظرف ها تمیز و براق بشن
🌸 یه شیشه پاک کن داخلش مایع سفید کننده(وایتکس خودمون😅) بریزین کنار سینک هر شب اخر شب استکان هارو اسپری کنید بشورین واسه روز بعد برق میزنه
🌸 لباسایی که ماشین میریزین حتما داخل لباس ها هم کمی پودر بریزین تمیز تر میشه
🌸 بعد اشپزی گاز حتما تمیز کنید ولی اخر هفته ها یه جوش شیرین سرکه مهمونش کنید حتما
🌸 داخل مخزن اتو یه پاف از اسپری ک دوست دارین بزنین ماندگاریش معرکس.....
برای تزیین خونه گل و گیاه طبیعی معرکس و به خونه انرژی میده
حتما بزاری کلی تایپ کردم 😅😂
خانوما لطفا نکات کلیدی بزارین تا بتونیم خونه ی تمیز داشته باشیم😍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
بازم سلام یه خاطره دیگه بگم اینم یادم اومد خاطره خانم که گفته گوشت هارو از ترس مادرم ریختم بالا پشت بوم یاد این خاطره افتادم ما چند تا بچه تو خونه بودیم بیشتر کارها رو خواهر بزرگتر ها میکردند ولی هر وقت خواهرم ظرفی میشکست که البته زیاد ظرف میشکست مادر عزیزم غر میزد آخرشم میگفت از جهازت کم میزارم😂😂😂😂 که چرا حواست جمع نمیکنی منم هر وقت چیزی میشکستم یه باغ پشت خونمون بود از دیوار پرت میکردم تو باغ 😍😍😍البته بچه بودم یازده یا دوازده سالم بود 😊😊یه روز که پدرو مادر و همه خواهر برادارا باغ بودن مادرم دلش نمیومد من و ببره باغ کار کنم گفت بمونه خونه نهار درست کنه خورشت درست کردم 😍😍بله نگید چطور ما آنقدر زود کار کرده بودیم که حتی مهمونم میومد غذا رو اضافه هم میکردیم حالا قصه اونم میگم😂😂
😂برنج و آبکش کردم که دیدم وای یه سیاهی روشه 😢😢قبلاً بهم فضله موش رو نشون داده بودن وگفته بودن نجسه 😕😕گفتم خدایا حالا چکار کنم این که نجسه نماز همه میمونه گردن من دیواره که خیلی بلنده نمیشه ریخت بره 😂😂اول یه قابلمه دیگه برداشتم چون وقت نبود برنج کته درست کردم و بعد برنج قبلی رو برداشتم رفتم تو باغچه با یه قاشق زمین و کندم برنج رو ریختم و دوباره خاک ریختم روش 😜😜بعدشم همون لب باغچه قابلمه راشستم که همه اومدن ولی بعداً به مادرم گفتم با محبت بهم گفت چرا حواست جمع نکردی برنج اصراف کردی وخوب کاری کردی ریختی دور 😊😊😊فدای دل مادر 😔😔روح همه مادران آسمانی شاد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام یاد یک خاطره از کوچیکی های پسرم افتادم
پسرم الان ماشاالله مردی شده و اقاست ولی اون موقع ها که نوزاد بود مدلش این بود که از ساعت ۱۰شب شروع به گریه میکرد تا پنج صبح اصلا یادم نمیاد اون موقع جحوری زندگی میکردم فقط یادمه بچه که میخوابید منم بیهوش میشدم .خلاصه یک روز که حسابی خواب آلود و داغون بودم یکی اومد زنگ خونه رو زد منم هی خواستم محل ندهم دیدم طرف ولکن نیست و هر آن امکان داره بچه بیدار بشه ازونجایی که خیلی ژولیده بودم وچشمها پف کرده دیگه خودتون تصور کنید چی بودم یکچادر سر کردم و کل صورتمو پوشوندم فقط دماغم بیرون بود رفتم جلو در دیدم آقایی بود که با همسرم کار داشت پرسید کجاست و اینا جوابشو دادم بعد گفت شما مادرش هستید وای نگم برق سه فاز از سرم پرید فوری صورتم و درآوردم بیرون یک چشم غره به مرده رفتم گفتم نخیر خانومشم مرده زرد کرد و فوری معذرت خواست و در رفت بعد اینکه رفتم قیافمو تو آینه دیدم عین جن زده ها بودم اون روز کلا خواب از سرم پریده بود و خودمو فحش میدادم که چرا نداشتم همون دماغ بیرون بمونه و تصور یارو رو بدترش کرده بودم🥴🥴🥴😅😅😅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ســ🌺لام
روزتون پراز خیر و برکت🌱🍃
🗓 امروز پنجشنبه
☀️ ۱۰ اسفند ١۴٠٢ ه. ش
🌙 ۱۹ شعبان ١۴۴۵ ه.ق
🌲 ۲۹ فوریه ٢۰۲۴ م
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
شیخی که از همسرش کتک میخورد!
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگترین فقیهان جهان تشیع بوده است. ایشان در نجف میزیسته و شاگردان بسیاری تربیت کردهاست.
آن زمان شایع شده بود از همسرش کتک میخورد! وقتی از او دراین باره پرسیدند گفت: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قویالبنیه هم هست، گاهی که عصبانی میشود، حسابی مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد!
وقتی پرسیدند چرا طلاقش نمیدهید گفت: این زن در این خانه برای من از اعظم نعمتهای خداست چون وقتی بیرون میآیم و برای نماز میایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من تعظیم میکنند.
گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمیدارد. همان وقت میآیم در خانه کتک میخورم، هوایم بیرون میرود این چوب الهی است، این باید باشد!
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایده #هفت_سین
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه ترفند حسابی برای پاک کردن کابینت ها😍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام عشقا 😊
دم همتون گرم
ی خاطره از بچگی یادم افتاد:
اون وقتا ک بچه بودیم ی خونه داشتیم ک زیرزمین داشت و من خواهرمم این زیر زمین و ب زور برای خودمون تصرف کردیم فرشش کرده بودیم و هرچی خرت و پرت بود اونجا گذاشته بودیم و اونجام دوستامونو دعوت میکردیم وقت میگذروندیم
حالا ی روز یکی از دوستامون ب اسم شکیبا ک خیلی هیکلی و چاق و گنده بود با خواهرم بد رفتاری کرده بود و دعوا گرفته بودن
عاقا منم دو سال از خواهرم بزرگتر بودم خیلی حرصم گرفت ک چطور تونسته خواهر منو بزنه نشستیم نقشه کشیدن
و گفتم تو برو باهاش حرف بزن و بیارش تو زیر زمین هر جوری شده اینو بکش زیر زمین خواهرمم رفت و اونو اورد همینکه رسید تو راهرو من دمپایی ب دست(از این دمپایی ها ک واسه دسشوییه بزرررگ و مردونه و سنگین)منتظرش بودم میخواست فرار کنه ک هولش دادیم و از پله ها بردیمش تو مقر خودمون(زیرزمین)و تا میخورد زدیمش😂😂باور کنید و دیگه دستم توان نداشت ک دمپایی و بلند کنم و بزنم تو سرش..تازه تند تند بهش میگفتیم ک دفعه اخرت باشه سارا رو میزنی هاااا گامبوووو😂😂😄😄 اخر سر ی کتک از مامان خانوم خوردیم ب خاطر کارمون
اتفاقا همین امروز مامانم داشت همین شیرین کاریمونو میگفت واسه برادر و خواهر کوچیکترم و حال میکردن😂😂😂😂😂😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یک سوتی دیگه هم بگم از همسر جان من و همسرم چند وقت پیش بخاطر درست کردن دندان هایمان دکتر رفتیم وقتی دکتر دندان های شوهرم را دید پرسید این دندان را در کجا و چه وقت نرمیم کرده ای شوهرم هم گفت چند وقت پیش، پیش فلان دکتر خیلی بی لیاقت بود و از دکتر بودن فقط سند داشت و کار بلد نبود و خیلی چیز های دیگر
که یکدفعه دکتر گفت اون دکتر که میگن پسر دایی من هست 😱😱 شوهرم یکبار ساکت شد و دیگه چیزی نگفت دکتر به شوهرم گفت شما منتظر باشید من دندان خانم تان را ببینم وقتی معاینه دندان هایم تمام شد دیدم شوهر در رفت من تنها گذاشته تو مطب😂😂
چنار
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابزار برش خیاطی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
─═┅✰ #داستان_کوتاه ✰┅═─
#عمل_صالح_بدون_ایمان
💠پیرمرد ثروتمندی را سردی پا آزار داد. حکیم گفت: باید پایافزاری (کفش)، از پوست شتر سرخ موی به پای خود کنی. پیرمرد را که ثروت زیاد بود دنبال کاروانی میگشت که از یَمن بتواند برای او این کفش را تهیه کند. تاجری ماهر حاضر شد که کیسهای طلا از پیرمرد بگیرد و این کفش را با خود به خراسان آورد. در مسیر شام تا خراسان، راهزنان زیادی بودند که حتی این کفش نفیس اگر در پای مسافری میدیدند از او میگرفتند.
💠تاجر زرنگ وقتی کفشها را خرید یک لنگه کفش در توشه بار مسافری گذاشت که کاروانشان دو روز زودتر از او به خراسان میرفتند و یک لنگه دیگر کفش در بارِ خود گذاشت. چون در مسیر به راهزنان رسیدند و یک لنگه کفش را راهزنان دیدند هر چه گشتند لنگه دیگر آن را نیافتند پس آن یک لنگه را هم در بارشان رها ساختند و چنین شد که تاجر ماهر توانست کفش نفیس را از یَمن به خراسان به سلامت رساند.
💠تاجر را شاگردی بود که کار نیک میکرد اما به خدا ایمان نداشت و همواره میگفت: باید کارت نیک باشد که خدا تو را بهشتی کند، ایمان به خدا مهم نیست، کار نیک را به خاطر نیک بودن آن انجام بده نه برای ایمان به خدا. بعد از این داستان تاجر، شاگرد را گفت: ای جوان! دیدی که کفش نفیس را یک لنگهاش به کار کسی نیامد و رهایش ساخت؛ بدان عمل صالح بدونِ ایمان، مانند یک لنگه کفش هستند و تو را هرگز سودی نبخشند، هر اندازه هم قوی و نفیس باشند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•