eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🕊 ⭕️✍تلنگر 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 نوشته ای زیبا از دکتر سعید مهرپور به همسر مرحومش که در سانحه هوائی هواپیمای تهران یاسوج در بهمن ۹۶ درگذشت: این استاد که یکی از بهترین جراح های ارتوپد و فلوشیپ جراحی ستون فقرات و استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران می باشد، در اینستاگرام شخصی اش با انتشار عکس قبر همسرش نوشته است: مریم عزیزم سلام. من در چهل و یک سالگی به بسیاری از آن چیزهایی که امروز آرزوی جوانان و دانشجویان است رسیده ام: پزشک ، جراح ، فوق تخصص ، استاد و حتی رییس ! اما امروز بعد از این راهِ دراز و پر مشقّت یک آرزو بیشتر ندارم. همه این ها را که برشمردم را پس بدهم . در عوض لحظه ای کنارِ تو بنشینم در چشمانت نگاه کنم و فنجان چایی با هم بنوشیم و این بار قول میدهم که چای را نه یکباره و داغ که با آرامش و پا به پای تو بنوشم. مریم عزیزم ؛ این روزها جوانترها آنچنان برای پیشرفت، عجله دارند که نگاهِ مادر ؛ نفسِ پدر و عشقِ همسر را نمی بینند و برای رسیدنِ هر چه سریعتر به قله، بسیاری را در دامنه جای میگذارند. مریم عزیزم ، من پشیمانم از تمامِ شبهایی که صحبتِ تو را نمی شنیدم و به فکرِ تشویقِ حاضرینِ در سخنرانیِ فردایم بودم. من پشیمانم. مریم جان بگذار جوانترها را نصیحتی کنم، در بالای قلّه ها و آن سوی ابرها خبری نیست هر چه هست در دامنه زندگی شماست. ‎‌‌‌‎‌‌‎•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی اما از نزدیکم که دیدتم میگفت هروقت میخواستم زن آیندمو تصور کنم یه دختر عین تو میومد ت
داستان زندگی محدود بودم محدودتر شدم ،مامانم یا داداشم میبردنم مدرسه و برمیگردوندن مامانم تو خونه نگاه ازم برنمیداشت ،چند روز بود با میلاد حرف نزده بودم مثل دیوونه ها شده بودم تو کلاس همش گریه میکردم فقط تو راه مدرسه دوبار از دور دیدمش که با موتور اومده بود ولی از ترس نزدیک نمیشد تا اینکه یکی از بچه های کلاس گوشیشو آورد و زنگ ورزش رفتم کلی باهاش حرف زدم گفت باید یجوری فرار کنی اگه باهم باشیم مجبور میشن راضی به ازدواجمون بشن گفتم فکرامو میکنم بهت میگم که ای کاش یه عقلی داشتم و واقعا فکر میکردم تصمیم گرفتم به حرف میلاد گوش کنم. روزی که آش نذری داشتیم وقتی همه مشغول بودن از خونه زدم بیرون ،با تلفن عمومی زنگ زدم بهش و اومد دنبالم و رفتیم خونشون. مامانش یه جوری رفتار میکرد که انگار براش عادیه ، فقط یکم غر زد به میلاد که ننه باباش پا نشن بیان سراغمون؟ خونشون یه باریکه بود که در مقابل خونه ی ما مثل لونه موش بود میلاد گفت بیا بریم بالا . پاگرد پشت بومشون یکم پهن بود که موکتش کرده بودن و یه تلویزیون کوچک قدیمی ام گذاشته بودن که خواهر کوچیکه ش اونجا کارتون ببینه مام نشستیم و تلوزیونو روشن کردیم اولش کلی بغل هم حرف زدیم بعد میلاد رفت رختخابشو پهن کرد و اتفاقی که نباید میفتاد افتاد و منه احمقم با ذوق قبول کردم که دیگه زن میلاد شدم و عاشقانه قراره باهم زندگی کنیم شبش هنوز ساعت ۱۲نشده بود که بابامینا پیدام کردن و با جیغ و داد و گریه منو از اونجا بردن که بعد فهمیدم دوستم محله ی میلادینا رو لو داده و بابامم با پرس و جو پیدام کرده خلاصه که اون شبا و روزا خیلی سخت گذشت دیگه مدرسه م نزاشتن برم مادر میلاد دوباره اومد دم خونمون خواستگاری کرد و مامانمینا همچنان میگفتن نه مامان میگفت بزار ۲۰سالت بشه یکم مغزت بکار بیفته دیگه تو روی این پسره م نگاه نمیکنی. الان عقل نداری که ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه‌ دارد... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 ســلــام مــمــنــون بــابــت ڪــانــال خــوبــتــون و ی تــشــڪــر ویــژه از دوســتــان ک تــجــربــه هاشــونــو در اخــتــیــارمــون مــیــزارن . تعریف از خودم نباشه من یه دختر بودم خوشگل بودم به قول اطرافیانم. طرفدار زیادی داشتم 😂 از بین اون همه خواستگار ک هر کدوم به بهانه ای رد میکردم یکی انتخاب کردم ک من 19 سال بود عشقم 29 سالش بود ما طی رسم رسوم قدیمی با هم آشنا شدیم مراسم خواستگاری مون انجام شود اولین جلسه ای ک با هم حرف زدیم شوهرم شرطی های ک گذاشتم قبول کرد به نظرم احترام گذاشت اخلاق اش خوب بود پایه برای هر کاری بود خودش میگفت قول میدم تو زندگی از هیچ چیزی دریغ نکنم وضع مالی اش عالی بود خودش تحصیل کرده بود به من اجازه ادامه تحصیل داد. ولی باز از این اختلاف سنی می ترسیدم ک تو زندگیم به مشکل برخورد کنم من تصیم هامو گرفتم بعد چند بار با هم حرف زدن رفتن پیش مشاور ، جواب بله گفتم بعد یه مدت من از انتخاب خیلی پشیمون شودم چون خیلی ها پشت سرم حرف زدن با متلک با هم حرف میزند من یه دختر بودم😔 آرزو داشتم نمی خواستم اینجوری بشه اون چند وقت برام جهنم شده بود از آدم ها دور ورم به شدت بیزار بودم دوست داشتم همه چیز بهم بخوره. افسرده شده بودم طوری ک خانواده همسرم فهمیدن ازم التماس میکردن ک بهم نزنم ولی خدایش خیلی سخت به یه دختر ک با تمام شادی دل خوشی ازدواج کن بعد اینجوری درموردش حرف بزن هر کجا می رفتم بحث زندگی حرف من بود خسته شوده بودم دلیل شو نمیدونستم چرا تو زندگی من دخالت میکردن هی اونا منتظره بودن نظرمو عوض کنم هر روز اونا منتظر بودن یه خطایی از من سر بزن بشنین هرهرهر بهم بخندن اما به خودم اومدم دیگه اجازه ندادم کسی درموردم حرف بزنم هر چی من بهشون احترام می گذاشتم چیزی نگفت تمام به ضرر خودم بود جواب شون ک میدادم قانع شون میکردم اون هم دیگه جرعت نمیکردن بهم حرف بزن دیگه حرف هاشون برام مهم نبود الان 5 ماه گذشت هنوز نامزد هستیم ولی خدا شکر انتخاب خوبی داشتم زندگی ام خوب خدا شکر. شوهرم اون چند وقت هی تلاش می‌کرد منو خوشحال کن از هیچ کاری دریغ نکرد پشتم ایستاد ولی من چیکار کردم هی می خواستم بهم بخوره نمی خواستم باهش باشم اصلا باهش سرد رفتار میکردم الان با خودم فکر میکنم ک چرا حرف اونا برام مهمه بود مگه اونا کی بودن سخت بود واقعاا برای یه دختر ک همه چیزش آبروش بود اینجوری بشه 😔 لطفا ازتون خواهش میکنم توی زندگی کسی دخالت نکنید کارتون نبا‌شه حتما خودش فکرهای خودشو کرده ک این انتخاب کرده 😑 الان یه ماه مونده عروسی بکنیم 😍 کلی شوق ذوق دارم 😍 لطفا برام دعا کنید ک زندگی خوبی داشتم باشم روزی نرسه ک بگم کاش اون انتخاب نمیکردم افسوس بخورم 🙏🤲 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش مدل آسان و زیبا 🌺🌹🌸🌸 ‌ ‌‌ 💝ترفند و ایده💝 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام دوستان وقت بخیر🌻 من و یه آقایی قرار ازدواج با هم گذاشتیم و خیلی همو دوست داشتیم و این طوری بود که اگر روزی صداش رو نمیشنیدم دیوونه میشدم. مدت ها گذشت و این علاقه گاهی کم و گاهی زیاد میشد. اتفاقات و بحث و دعوا ها گاهی هم دیدار ها مسبب این موضوع بود. هر کاری که میخواست رو انجام میدادم. اگر میگفت نباید با فلانی حرف بزنی حرف نمیزدم یا این‌که اگر میگفت فلان جا نرو نمیرفتم اما اشتباه محض بود! اشتباه محض همین کوتاه اومدن ها باعث شد کم کم چیز های بیشتری بخواد. من قبل از اون آقا با یکی از آشناهامون باهم چت میکردیم و یه جورایی جای برادرم رو داشت. من نمیدونستم اون آقا این رابطه رو دوست نداره و وقتی متوجه میشه خیلی باهام سرد برخورد میکنه و من باز هم مرتکب اشتباه شدم. ازش خواهش میکردم که بمونه و نره اما اون بعد از مدتی شروطی برای بازگشتش برای من گذاشت یکی از اون شروط عکس های غیر اخلاقی بود. با یکی از دوستام در میون گذاشتم و اون گفت: بفرست بابا بهتر از اینه که بره. و جوری این قضیه رو برام تعریف کرده بود که انگار یه چیز کاملا عادی هستش. باز هم اشتباه! گذشت و گذشت تا من بزرگتر شدم و به علاقم نسبت به کتاب پی بردم. کتاب های مختلفی خوندم و تو یکی از این کتاب ها که اتفاقا انلاین هم بود درباره دین اسلام نوشته بود و چشمم رو نسبت به دین باز کرد. وقتی اون رمان رو خوندم خیلی گریه کردم و پشیمون شدم از کارم و تازه به اشتباهم پی بردم. اون رمان باعث شد حجابم رو کامل کنم، نمازم رو سر وقت بخونم، ایمانم بیشتر بشه، رابطم با اون آقا تموم بشه و به همه حماقت هام پایان بدم. کسی نبود که بهم بگه دختر خوب این کار اشتباهه. کسی نبود یه تلنگر بزنه. جز یک نویسنده ای که من تا به حال ندیدمش! مادر و پدرم سرگرم تربیت برادر ۳ سالم بودند و به اون ابراز علاقه میکردند و تقریبا منو فراموش کرده بودن و این باعث شد خیلی زود به اون آقا وابسته بشم. البته بالاخره تونستم با آگاه کردن خودم از این بند رها بشم. خواهران و برادران من لطفا روزی ۱۰ دقیقه رو هم که شده مطالعه داشته باشین و ازتون خواهش میکنم انقدر به فرزندتون محبت کنید که هیچ چیزی باعث شکست روح لطیفش نشه. تو کتاب های هری پاتر نوشته بود هری بخاطر عشقی که مادرش به اون داشت زنده موند.در واقع عشق شما به فرزندتون و ابراز اون مثل یک سپر دفاعی عمل میکنه در پناه حق باشید❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام و عرض ادب خدمت ادمین کانال و اعضا. من 60سال دارم و کوله باری از تجربه . در 30سالگی ازدواج کردم با پسری که پدر ثروتمندی داشت که کار اصلی آنها کشاورزی و دامپروری بود نزد او کار میکرد و من هم فرهنگی بودم . از وقتی که عقد کردیم همسرم به من گفت ببین من نزد پدرم کار میکنم ولی تا به حال یک ریال پول از پدرم نگرفتم و همیشه خرجم با او بوده اما حقوق بهم نمیده اگر هم پدرم را تنها بگذارم دلش میشکنه چون به من نیاز داره . شاید بعد که تشکیل زندگی دادیم هم همین وضع باشه . من که واقعا به مادیات اهمیت نمی دادم و خودم هم حقوق داشتم . گفتم اشکال نداره هر چی داریم باهم میخوریم من که حقوق دارم . حالا تو صبر کن ببینیم شاید بعد از عروسی دل پدرت به رحم آمد... خلاصه ما عروسی کردیم . ولی بعد از ازدواج دیدم از حقوق همسر خبری نیست پدرش به او دستمزد نمی داد به پدرش گفتم چرا هیچ چیز به همسرم نمیدید گفت من عیالوار م خرجم به دخلم نمیرسه . تازه تو که وضع مالیت خوبه چرا توقع زیادی داری!؟ دیدم از اینها آبی گرم نمیشه به همسرم گفتم از پدرت جدا شو و کار و کاسبی راه بنداز گفت من پول ندارم . گفتم من طلاها یم را میفروشم و مقداری پس انداز دارم . آنها را گرفت و کار و کسب جدید راه اندازی کرد و بعد از یک سال کارش روی غلتک افتاد اما دریغ از اینکه یک ریال خرج کند هر چه داشت باغ و ملک میخرید . تا اینکه بیمار شد و عمل سنگینی داشت رفتم قرض کردم و خرج عملش را دادم . اما دریغ از اینکه در باز پرداخت وام کمک کند . یک بار اعتراض کردم تو بی پولی و پولداریت هیچ فرقی نمیکنه . گفت تو خودت در دوران عقد گفتی خرج خانه با من . خواستم به دختران جوان هشدار بدهم اگر حقوق دارند مثل من فیگور ایثارگری نگیرند بعضی مردها از خوبی و مهربونی همسرشون سو استفاده میکنند . اما از این طرف بشنوید که من چون اهل دعوا و مبارزه نبودم و سخاوت مندانه امور زندگی را پیش میبردم خداوند هم به من کمک میکرد . که خرج اضافی در زندگی نداشته باشم و با فوت پدرم ارث خوبی به من رسید که توانستیم کسب و کار خوبی راه اندازی کنم و دو فرزندم هم مشغول به کار شدند و اوضاع مالی در این دوران بد اقتصادی الحمدلله خوبه . اما بعد از عمل جراحی همسرم چون نمی توانست مثل قبل کار کند کم کم کارش به رکود و افت رسید و باعث شد هر آن چه اندوخته بود و برای ما خرج نکرده بود بابت بدهی بفروشد و اکنون رسیده به همان 30سال پیش . گاهی می آید و میگوید تو نفرین کردی . منم میگم چوب خدا صدا نداره . اگر به هر چی دلبستگی داشته باشی ان را از دست میدی . باید خساست را کنار بگذاری . اما فایده ای نداره . یعنی این بنده خدا بی پولی و پولداریش هیچ فرقی نداره . واقعا خساست درد درمان ناپذیری است. اما هیچ گاه در این سی سال مهر من نسبت به همسرم کم نشده و خوشبختی را در محیط آرام خانه و سلامتی می دانم و پول و مادیات اهمیت ویژه برای من نداشته . هر چه داشتم با همسر و فرزندان تقسیم کرده ام . گاه تعجب میکنم که اکثر تنش های خانوادگی به خاطر پول و مادیات هست . نه اگر ما به آرامش و سلامتی خودمان فکر نکنیم پول درمانگر خوبی نیست . بهشت از آن کسانی هست که آنچه غیر خداست را رها کرده اند . جوانان عزیز بهشت را خود بسازید منتظر نشوید که شما را به بهشت ببرند . مطمئن هستم الان بسیاری از خانم ها میگویند چه زن بی عرضه ای . ولی بدانید من هم در محیط کار بسیار موفق بودم هم در محیط خانواده . هرگز خانواده خودم و همسرم به این اسراری که برای شما فاش کردم پی نبردند و همیشه فکر میکردند من در ناز و نعمت زندگی می کنم من تعجب میکنم که اکثر مردم مینالند از کم بودن حقوق کارمندی . وقتی توکل آرامش و قناعت باشد همه چیز خوب پیش می رود من با این حقوق کارمندی سی سال یک زندگی خوب اداره کردم و به حج مشرف شدم کربلا و سوریه رفتم و چند کشور اروپایی برای سیاحت رفتم . برکت در پول نیست در طمانینه و وقار و آبرو ست اما همسرم با ان همه پول دریغ از اینکه یک سفر زیارتی رفته باشد . این یعنی آبرودار بودن . امیدوارم نزد خداوند هم آبرومند باشم . •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام وخسته نباشید خدمت همه ی دوستان خوبم که با وجود شما زندگی من بهتر از قبل شده من از خیلی از تجربه ها استفاده کردم ولی وقتی با مثال ی جریان رو تعریف میکنید ی چیز دیگه است. من همیشه سعی میکردم قبل از اومدن کسی به خونه ام همه کارامو انجام بدم و وقتی مهمون میومد نمیذاشتم ظرفها رو بشورن می گفتم کار همیشه هست فعلا از دورهم بودن لذت ببریم من خودم بعدا میشورم و همه جا رو تمیز میکنم ی چند باری بعدا شنیدم طرف گفته بود وای چقدر تنبله با خودم می گفتم من بدبخت قبل اومدن اون همه کار کردم بعد رفتنشون هم اینهمه بعد این همه هم حرف پشت سرمه. تا اینکه اون خانمی که گفتن اخر هفته میرم خونه مادر شوهرم و کارای خونه مثل سبزی و این جور چیزا رو جلو مادر شوهرم انجام میدم وقتی پیام این خانم رو خوندم متوجه ی سری اشتباهاتم شدم و الان سعی میکنم بیشتر رو رفتارم دقت کنم هم خسته نمیشم هم پشت سرم کمتر حرف میزنن واقعا واقعا ممنونم وقتی کانال شما رو می خونم یه حس مثبت دریافت میکنم حالم خوبتره •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام و عرض ادب خدمت ادمین و همه اعضا که خیلی وقته باهاتونم من چن بار پیام دادم ولی تو کانال نزاشتید ولی بازم مینویسم 😁 در مورد خانمی ک پیام دادن و گفتن همسرشون خسیسه ، مادر من حتی سالی یه بار هم لباس زیر برای خودش نمی‌خرید چه برسه به لباسای دیگه فقط کهنه های خواهراشو می پوشید پدرم وضعش خوب بود ولی یه تومن به مامانم نمیداد انقد که مادرمو اذیت کردن که خدا میدونه ، بماند ک پدرم وقتی ۶ سالم بود تصادف کردن یه سال زندان رفتن و دیه دادن مادرم چقد سختی کشید حتی بعضی شبا منو مامانم نان و دوغ میخوردیم برای شام ولی الان که پدرم پولداره و وضعش خوبه دریغ از هزار تومن ک به مادرم بده حتی به زور خرجی خونه میده ، الان هم منو داداشم ازش متنفریم و قراره بعد عروسی من ، مادرم طلاق بگیره و از این زندگی راحت شیم ، هر چقد خانم از خود گذشتگی کنه بیشتر ضربه میخوره ، پدر من بجز بد اخلاقیاش اعتیاد هم داره ، خواهش میکنم آقایون هر رفتاری داشته باشید به زندگی خودتون بر میگرده، حق یارتون ✍ الان هر کی این متن بخونه میگه عجب پدر ... 😡 هیچ وقت یک طرفه قضاوت نکنید ! بعضی وقت ها همسر ما یه نقطه ضعف هایی داره ولی ما با رفتارمون اون رو بدترش میکنیم! خانمی بود که شوهرش انقدر خسیس بود که حتی پول نان هم به زور به خانمش میداد چون ۳۰ سال تو خانواده خسیس بزرگ شده بود ولی خانمش با کمک یکسال چنان تغییر داد که دست و دلباز شد و مادرشوهرش میگفت عروسم ، پسرمو جادو کرده 🤣 ✍ از خودگذشتگی خوبه ولی خیلی ها چون مهارت ندارند بلد نیستند چجوری استفاده کنند و نتیجه برعکس میگیرن •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام من یه مادر ۲۴ ساله ام که اومدم یکم دردودل کنم یه پسر ۳.۵ ساله دارم . زمانی که اخرای ماه هشتم بارداریم بودم کرونا گرفتم و ۴.۵ کیلو وزن کم کردم و فوق العاده حال بدی داشتم )( تنگی نفس و ....) و خودتون میدونید که وزن گیری بچه ماه اخره ... متاسفانه وقتی پسرم به دنیا اومد من شیرم به قدری کم بود که سیر نمیشد و شب و روز گریه میکرد حالا بخاطر کرونا بود یا هرچیز دیگه ای نمیدونم ... زیرنظر پزشک مجبور شدم شیرخشک بدم .این قضیه همانا و طعنه های مادرشوهر و اطرافیان همانا که تو تنبلی شیر خودتو ب بچه نمیدی و تو شیر نداری و ما اضافی هم میاوردیم و ... یا مثلا وقتی توی جمع از بچه ای حرفی میشد که قویه تپله سریع مادرشوهرم میگفت شیر مادر خورده و مدام این قضیه رو میکوبید رو سرم و من به شدت دلم میشکست بابت چیزی که اصلا دست خودم نبود(بیشتر توی نبود شوهرم متلک مینداخت ) یا مثلا وقتی بچمو صدا میکنم پسرم میگفت تو که شیرش نمیدی مامان مامان نکن و این بچه بزرگ بشه مریض میشه و هزار جور نیش و کنایه اون لحظه دلم میخاست خفش کنم و ارزوی مرگشو میکردم از همه ادمایی که اینجوری بهم متلک میداختن متنفر شدم اما هیچی بهشون نمیگفتم فقط با خدا درد و دل میکردم و اروم میشدم تنها کسی ک درکم میکرد و میگفت به حرف هیشکی اهمیت نده مادر عزیزم بود که همدردی میکرد باهام و میگفت غصه نخور نصف بچه ها شیرخشک میخورن دست خودت که نبوده الان هرکی هرچی میگه جوابشونو میدم و اجازه نمیدم بهم متلک بندازن میخاسم بگم توروخدا اذیت نکنین ادمارو توی زندگیشون دخالت نکنید اخه به بقیه چه ربطی داره من چه شیری به بچم میدم من همین که خودم و بچم از کرونا جون سالم به در بردیم و هیچیمون نشد (باوجود حال بشدت بد) خدارو خیلی شاکرم حالا شیرش شیر مادر نشد چ کنم؟ خیلیم تلاش کردم اخرم همون ی ذره خشک شد ولی من ناشکری نمیکنم و دیگه اهمیتی ب حرف بقیه نمیدم ....ممنون که هستید❤ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام خانمای گل! من ۳۸ و همسرم ۳۹ سالشه و ۱۷ ساله عروسی کردیم. خیلی همو دوست داریم، شوهرم میگه دوست داشتنم روز به روز بیشتر میشه. 😍 🌸🌺 علتش اینه که همیشه به هم هستیم و از رفتار هم سوٕبرداشت نمی کنیم. مثلا چند روز پیش که ما بنایی داشتیم، وقتی کارگرا اومدن، به شوهرم گفتم: بگو کفشاشونو دربیارن تا گلیم پله ها کثیف نشه. شوهرم که خیلی کلافه بود، سرم داد زد که نمیخواد. 😳 یا ملافه بنداز رو پله ها یا حرف نزن. برو تو 😢 من خیلی ناراحت شدم ولی کردم و رفتم تو. یدفعه شوهرم اومد از پشت بغلم کرد و کلی خواهی کرد. منم بلافاصله بوسیدمش و گفتم: من ۱۷ ساله با تو زندگی میکنم و میدونم چیزی تو دلت نیست. 😊 بعدا بهم گفت: اگه اون روز میکردی، اینقد شرمنده نمیشدم. 😊 🌸🌺 یکی دیگه از دلایل خوشبختی مون اینه که بجای بزرگنمایی مشکلات، همیشه زندگی مون رو میکنیم و از خوبیای هم میکنیم. ما بارها بهم گفتیم که خدا رو شکر که تو رو به من داده. 💝🎉😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
᭄🏡 دیگه جورابت رو لنگه به لنگه ننداز😵‍💫  •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹 من ۲۴سالمه و همسرم ۳۰ساله من نور چشمی خانوادم. چون دختر بزرگم به همین دلیل حساسم. بکی از تجربیات من اینه که هر وقت با همسرم میکردیم من یا میکردم یا و طولانی... اما به این نتیجه رسیدم که ما خانوما باید تو یه جمله خیلی قاطع و منطقی و دلنشین خواسته مونو بگیم. من خودم بعد از چند روز قهر با همسرم بهشون گفتم که: ❤️ عزیزم! من به امید یه تکیه گاه محکم اومدم تو خونت. تا منو درک کنی. از ‌من حمایت کنی. اولویت اول زندگیتو بمن بدی تا آرامشم حفظ بشه. شوهرم جوابی نداد اما چند ساعت بعد دیدم به من پیشنهاد بیرون و شام داد. ❇️ خانوما عزیز! کردن خوبه اما از حقوق اولیه تون نگذرین. اون چیزی که تو‌دلتونه و تون رو خیلی متین و با عشق به همسرتون انتقال بدین. زندگی و تمام امتیازاتش برای زن و شوهر مساویه. تو هر زمینه، توی پوشش، رفت و آمد، ارامش و آسایش. حتما شما هم به عنوان یک بعد این زندگی، صاحب نظر باشید. ❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•