✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
راستش من شوهرم خیلی اهل پس انداز نیست ولی خودم فراون پس انداز میکنم من از پول تو جیبی هام هی یک تیکه طلا میخریدم و قایم میکردم حدود ۴۲ گرم شده بود
اینا رو میگم یک گرم یک گرم جمع کرده بودم بعد تو ثبت نام ایران خودرو شرکت کردم برنده شدم طلاها رو فروختم ماشین ثبت نام کردم بعد ماشین که یک ماه مونده بود به تحویلش شوهرم خیلی پول لازم بود منم بهش گفتم غصه نخور خدا کریمه 😳 یهو این طوری شد گفت نگو پس انداز داری؟
گفتم دارم 🙃
قلبش داشت وایمیستاد به هر دری زده بود جور نشده بود ماهی ۶ میلیون باید سود میداد باور نمی کرد نزدیک تولدش بود فیش ماشین رو بهش کادو تولد دادم گفتم بفروش پول اقایه رو بده
یعنی از خوشحالی بال در میاورد ۱۸۰ملیون ماشین رو فروخت قرض هامونو دادیم از اون موقع به بعد دورم میگرده میگه قربونت برم که اینقد به موقع به دادم میرسی
وقتی خبر به جاری هام رسیدهمه این طوری😡 منم 😏
دیگه همه روم یک حساب دیگه باز میکنن پدرشوهرم میگه تو امید رو به جلو هول میدی همیشه باعث پیشرفتش شدی این راز بود که زندگی مو از این رو به اون رو کرد
بعدش شوهرم چند ماه بعد جبران کرد روز تولدم زنگ زد گفت بیا تعویض پلاک ماشینی که فروختیم ولی وقتی رفتم دیدم یک پراید واسه من خریده کلی هم معذرت خواهی که تو به من سمند صفر کادو دادی ولی من به تو پراید مدل پایین ولی من کلی خوشحال شدم چون دیگه باهاش بیرون باشگاه کلاس بچه ها خرید همه جا باهاش میرم و کیف کردم
از اون به بعد دیگه پس انداز نکردم و هر چی شوهر پول تو جیبی میده همشو واسه خودم لباس میخرم اون فک میکنه دارم پس انداز میکنم بیشتر میده 😂 بنده خدا 🥺
ولی خیلی عشقه یک راز دیگه مم اینه که یک زمین مال ۱۰سال پیش خریدم یک جای پرت هنوز خبر نداره به موقع ش که یکم پیشرفت کنه گذاشتم واسه یک تولد دیگه ش 🤫
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر شیری با پودر نارگیل😋
اونم فقط با ۳ قلم
مواد لازم :
شکر ۲ ق غ
شیر ۵۰۰ میلی لیتر
نشاسته ذرت ۳۵ گرم
پودر نارگیل
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به همه😘❤️
#عری_لرستانی هستم 😊
اینم از خاطره من:
یروز رفتم خونه عمم اینا..بعد عمم گف عرفان جون قربون دستت زیر سماورو برام روشن کن...اقا من رفتم بالاسر سماور..عمه خانمم پشت سرم وایساده بود..اینم بگم موهای عمم بلند و فرفری و پرحجمه (فر ریز)...
اقا کبریتو روشن کردم گرفتم روی شمعک سماور و سماور روشن شد..منم اون لحظه هول شدم کبریتو خاموش نکرده پرت دادم پشت سرم😂 از قضا افتاد رو سر عمم😂😂یهو شعله اتیش از روی سرش زد بیرون.. موهاشم وز،وزی و فرفری ...ولی خدا بهش رحم کرد چون سریع پتورو انداختم رو کله اش😪خلاصه همه موهاش کز خورد..بوی کز خوردگی هم خونه رو برداشت😂😂😂
بعدش همیشه میگه کار کردنت درد عمت میخوره😕
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام
ممنون از کانال خوبتون
سوتی من مال 22سال پیشه که تازه ازدواج کرده بودم و طبقه بالا مادر شوهر بودیم ولی از اون جایی که تنهایی و دوست نداشتم بیشتر وقتها پایین بودم خلاصه یک روز زنگ خونه رو زدند مادر شوهرم گفت در و باز کن ببین کیه من هم رفتم دم در و دیدم یه اقای قد کوتاه لاغر با یک کت گشاد و کلاه جلوی در هستش که گفتم گدا هستش دویدم تو خونه به مادر شوهرم بگم که گدا هستش😒خوبه در و نبستم که مرده صدا کرد عمو اوغلی (پسر عمو) پدر شوهرم بدو بدو رفت استقبالش و اوردش تو خونه منم که نگم براتون چه حالی داشتم چون فامیلشان و نمیشناختم خدا بیامرزتش هر وقت میاومد خونمون یاد اون موقع میاوفتادم و خدا رو شکر میکردم که آبروم نرفت😂😂😂😂😂😂😂😂😂
خوب چه کار کنم لباسش غلط انداز بود
تازه من رفته بودم سراغ کیفم پول بردارم بهش بدم 😢😢
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من چشم رنگی ام ازاین سبزها😁وقتی بچه بودم خیلی تپلی و سفید باموهای فروحالت دار ببین چه جیگری بودم🤩
اززبون مادرم:::
القصه تقریبا۱۸سال پیش که تو۳سالت بود قرارشدباپدرت بریم مشهد حرم
البته اون زمان ماشین نداشتیم بااتوبوس رفتیم مشهدویه تاکسی گرفتیم تاماروحرم ببره،
پدرت جلونشست ومن عقب وتو روی پای من نشستی ،اون زمان که تازه صحبت کردن یادگرفت بودی و باشیرین زبونی بابابات حرف میزدی راننده هی قربون صدقه ات میشد ومیگفت خوشبحالتون چقدرخوشگله،چقدرنازه....هی باتوحرف میزد که مارسیدیم مقصدو راننده بدجور ترمز کرد......ترمزکردن همانا وگلاب بروتون بالاآوردن تو روی سر راننده همانا🤮🤢
منکه ازخجالت مردم😵🥴
فک کنم راننده هرچی تصورات ازم داشته همون لحظه به باددادم😅🤣
💙مشهد💙
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانه_داری ᭄🏡
راز سر ریز نشدن جو🌾
𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام ❤️
این خاطره ای که دارم میگم برای کلاس سوممه
شوهر خالم فوت کرد خودش خیلی مرد نازنینی بود ولی خواهراش یک سلیطه هایی بودن که بیا و ببین
هیچی آقا ما توی مراسم ختم بودیم و خالم هر چند دقیقه یکبار حالش بد میشد و بیهوش میشد یهو خواهرشوهرش برداشت گفت مریم ( مریم خالمه) دیگه باید بچه هاتو به دندون بگیری ، شوهرت رفت
اینارو میگفت و هی حال خالم بدتر میشد
چشمتون روز بد نبینه
منم جوگیرررر بلند شدم وسط حال وایستادم گفتم یعنی چی مگه نمیبینی حال خالم بده ؟!!! این یکی مرده اشکال نداره باز ازدواج میکنه مگه شوهر کمه 😐🔪😂😂😂😂
هیچی دیگه خواهره که قربون خدا بشم زبونش قفل کرده بود 😂😂
خالمم گریه و زاریشو کلا یادش رفته بود هی به اون خالم میگفت برو بگیرش برو بگیرش
خلاصه مامانم وقتی فهمید آنچنان نشکونی گرفت و تو سری ای زد که گفتم من دیگه نمیام اصلا
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه دفعه دیگه هم مادر شوهرم ساعت ۱۱ و نیم شب بود اومد لباس نشون من بده که اگه میخوام بخرم 👗👗👗 پسر منم خوابش میومد از بس بازی کرده بود خسته بود مادر شوهر منم یکم نشست گرم حرف زدن شدن با پسرشون 🧐🧐🧐 آخه یه کوچه فاصلمونه که یدفعه پسر رک گو من گفت مامانجون شما اومدی یه لباس نشون بدی و بری و چرا نمیری من خوابم میاد😬😬😬
البته یه تشرم به پسرم زدما فکر نکنین کیف کردما مهمون عزت داره
ولی پسرم میگه من دوستش ندارم بد اخلاقه دیگه حقیقتو که نمیتونم ازش انکار کنم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
عروسی فامیلمون چند ماه پیش عین اسب یورتمه میرفتم اون وسط از لحظه ای که وارد شدم عین خر جفتک انداختم اون وسط رقصیدم حتی با اهنگی که بلد نبودمم میرقصیدم حتی وقتی که دیج ی اهنگ تکنو میزد من تنهایی عین اسگلا اون وسط میپریدم بالا پایین خاکککککک تو سرم .ملت داشتن شام میخوردن من مسافت اتاق پرو و میز شام رو هم با رقص میرفتم .دیجی هم هی لایک نشون میداد بهم و میخندید من انگار که به خر تیتاپ داده باشن بیشتر جوگیر میشدم بیشتر میپریدم بالا پایین با خودم میگفتم وااااو من چقدررر کارم درسته الان میفهمم دیج ی ب اسگل بودنم میخندیده🤕😪🥺
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام ، امیدوارم همگی سلامت باشید😘
پیام های دخترخانم گلی که سالها قرص ضدبارداری مصرف میکردن برای پریودی رو خوندم و خواستم تجربه و چاره کار رو بگم بهشون☺️
عزیزان من هم در سن ۱۲ یا ۱۳ سالگی پریود شدم و از همون موقع بشدت نامنظم بودم و حتی پیش متخصص رفتیم با مادرم و سوناگرافی نوشت تنبلی تخمدان و کیست های ریز تخمدان داشتم،
تنها تجویز دکتر برام همین قرص ضدبارداری بود این تجویز نسبتا درسته و همگانیه و زمان مصرف این قرص 3 ماه یا بهتربگم 3 پریودی است ن سالها مداومت😳
دکترم گفتن اگه بعد این سه ماه رفع نشد دیگه نخور و روش های خوراکی رو در پیش بگیر منم خوب نشدم و گذشت تو این سالها گاهی منظم گاهی دو سه ماه درمیون ، بدن درد و نامنظمی های هورمونی
تا یک سال و خورده ای پیش یه جا گفته شده بود برای تنظیم هورمون 120 روز عرق رازیانه استفاده شه با طریقه درستش و در زمان پریودیم مصرف نشه و علاوه بر این توصیه های دیگه و نرمش ها و خوراکی ها ک گفته شد برای رفع تنبلی من حدود سه ماه این توصیه ها رو انجام دادم یعنی بیشتر از تایمی ک گفته شده بوده و درواقع روتین شد در زندگیم ،
چن وقت پیشا برای مسئله ای باید چکاب کامل میشدم سوناگرافی ک کردم دکتر گفتن خبری از کیست ریز و تنبلی تخمدان نیست و همچی نرماله😍
حدود یک ساله ک دیگه پریودیم کااااملا دقیق شده و هرماه هست
و اینم بگم وقتی رحم دچار سردی شه دچار این مشکلات میشه و توصیه هایی که انجام دادم اکثرا برای فعال کردن و گرمی رحم بود تازشم میل جنس یمم رفت بالا😊
انشالله شما هم انجام بدین و سلامت وتندرست بشید😘💋❤️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
10.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌هر خانومی باید بلد باشه😇♡
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
13.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دم شلوارتو مزونی بدوز
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌷🌷🌷
داستان کوتاه
مادر نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست...
فرشته ی فرود آمد و رو به طرف مادر گفت:
ای مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزو های ترا براورده سازد، بگو از خدا چه می خواهـی؟
مادر رو به فرشته کرد و گفت:
از خدا می خواهم تا پسرم را شِفا دهد.
فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟
مادر پاسخ داد: نه!
فرشته گفت:
اینک پسرت شِفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی...
مادر لبخند زد و گفت تو درک نمی کنی!
سال ها گذشت و پسر بزرگ
شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن می گرفت.
پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت...
پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت:
مادر نمی توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمی تواند با تو یکجا زندگی کند. می خواهم تا خانه ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی.
مادر رو به پسرش کرد و گفت:
نه پسرم من می روم و در خانه ی سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی می کنم و راحت خواهم بود...
مادر از خانه بیرون آمد، گوشه ی نشست و مشغول گریستن شد.
فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت:
ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد؟
حال پشیمان شده یی؟
می خواهی او را نفرین کنی؟
مادر گفت:
نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم
آخر تو چه می دانی؟
فرشته گفت:
ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و می توانی آرزوی بکنی. حال بگو میدانم که بینایی چشمانت را از خدا می خواهی، درست است؟
مادر با اطمینان پاسخ داد نه!
فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟
مادر جواب داد:
از خدا می خواهم عروسم زن خوب باشد و مادر مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم.
اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد...
هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید:
مگر فرشته ها هم گریه می کنند؟
فرشته گفت: بلی!
ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که خدا گریه می کند.
مادر پرسید:
مگر خدا هم گریه می کند؟!
فرشته پاسخ داد:
خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است...
هیچ کس و هیچ چیز را نمی توان با مادر مقایسه کرد.
❤️ تقدیم به همه مادرا ❤️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
من ۳۸سالمه ولی هر کی میبینه فک میکنه ۲۵سالمه,، اگه هزینه اش براتون مهم نیست دور چشماتونو بلفاروپلاست کنین مادرم کرده چشاش زیباییش دوچندان شده بزنید گوگل میبینید کلا چروک دور چشمارو ورمیدارن و جای عملو لیزر میکنن عمل سرپایی هستش و اصلا تا دوماه بعد جاشم نمیمونه،
پیشونیو بین ابروهاتونو بوتاکس بزنید صافو صوف شه اگه صورتتون لاغره ژل شقیقه بزنید کنار چشما که هم چشما کشیده میشه هم شقیقه هاتون پر دیده میشه یکم ژل لب بزنید
دیگه جونم براتون بگه هر زنی با انجام یه نمه از این کارها خوشگل میشه و چروکاش برطرف ، آدم وقتی پوست و مو هاش خوشگله و زیبا جلو اینه کلی روحیه میگیره و شما هم حالتون خوب میشه افسردگیتونم برطرف میشه ،
بریددکتر زیبایی قشنگ راهنماییتون میکنه شاید ۵یا۶ملیون برا کل این کارا خرج کنید ولی کلی خوشگل میشین و زیبا 😉🤗
سالی یه بار انجام بدین میبینید رفته رفته چقد ماه میشین
ولی ژل و بوتاکسو از حد نگذرونیین و پلنگ نکنین خودتونو 😬😂
🍯 اکسیر جوانی و زیبایی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#مریم_عباس❤️❤️❤️
هیچ وقت به گوشی عباس دست نمیزدم ولی اون روز بلافاصله بعد از رفتنش موبایلش رو برداشتم و رفتم توی پیامهاش ..
اسم نرگس رو مامان پسرم سیو کرده بود .. دستهام میلرزید .. پیامهای اخیرشون رو خوندم .. نرگس تو همه ی پیامهاش عباس رو عباس جونم خطاب کرده بود . دلم میخواست الان نزدیکم بود و تکه تکه اش میکردم ..
آخرین گفتگوشون همین یک ساعت پیش بوده که نرگس گفته بود نگرانم بچه به دنیا بیاد و یک دونه لباس نداره تنش کنیم ..
عباس جواب داده بود نگران نباش نرگس گلی فردا میریم هر چی لازمه میخریم ..
دیگه چیزی نمیدیدم .. عباس .. عباس من .. به کسی غیر از من هم گفته بود گلی ... مگه من فقط گل عباس نبودم ..
دیگه حتی یک ثانیه نمیتونستم و نمیخواستم عباس رو ببینم .. سریع ساک کوچکی برداشتم و وسایل شخصیم رو جمع کردم ..
در تمام این مدت اشکهام بی اختیار میریخت و باعث کند شدن کارم شده بود .. وسط سالن مانتو میپوشیدم که عباس برگشت ..
با تعجب نگاهم کرد و پرسید مریم .. چی شده .. چرا گریه میکنی ..
قدمی به سمتم برداشت که بلند داد زدم سمت من نیا ..
عباس هم با صدای بلند پرسید چی شده؟ کی بهت حرفی زده؟
با دست اشاره ای به موبایلش کردم و گفتم اون ... حرفهای خصوصیت با نرگسسس گلییی جونت رو بهم گفت .. 👇👇👇
ادامه 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2
داستان #زندگی عباس و مریمه ها😍🙈👆🏻
ترکونده کل #ایتا رو💪🏻
کاملش سنجاق شده😍🔞
با خواهر شوهرم چند روز پیش ی دعوای بد کردم اونم ازم بزرگتره اینم خونه ما بود دعوا ک تموم شد منم مثل اسکولا تا دم در خونه رفتم ک همراهیش کنم یهو یادم اومد ک باهاش دعوا کردم وقهرم
یهو برگشتم اومدم سرجام تمرگیدم
یکی دیگه از کارای خیلی خزم این بود ک شب بله برونم مثل منگولا همه رو نگاه میکردم ومیخندیم خیلی ضایعه بود وقتی ک فامیلای شوهرم رفتن مثل ندید پدید ها رفتن چندتا شیرینی خامه بزرگ تو بشقاب گذاشتم و اومدم جلو فامیلای خودم خوردم ،
وفامیلام اینجوری منونگاه میکردن،😐😶
#سوتی_های_زنونه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
چندوقت بخاطراینکه سرحال باشم وبتونم کارامودرست انجام بدم کاپوچینومیخوردم،،بعداین اینقدرررمنوسرحال میاوردکه من زنگ میزدم به دخترخالم میگفتم بیاموهاتورنگ کنم،،فلانی بیاموهاتوکراتین کنم،،فلانی بیابرات قیمه گذاشتم،،بعدشم مثل سگگگگگ پشیمون میشدم،،بعدهافهمیدم اثرات سرخوشی بودکه کافیین تومغزم ایجادمیکرد،،دیگه ادم شدم البته که دیگه کافینم روم اثری نداره🤣🤣🤣🤣🤣🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام
چند وقت پیش خونه مادرشوهرم بودیم .خانواده خاله شوهرم هم بودن.عصرش برای پیک نیک رفتیم بیرون. وقتی اومدیم خسته بودم گفتم برم ده دقیقه دراز بکشم کسل نباشم . رفتم تو اتاق دیدم یکی دیگه هم زیر ملافه خوابه. منم یه بالش گذاشتم اینطرف اتاق و چادر کشیدم روم و خوابیدم شاید ده پونزده دقیقه بیشتر نخوابیدم اومدم بیرون و تو جمع نشستم بعد نیم ساعت مادرشوهرم میگه زهرا(خاله شوهرم) برو حسن آقا (شوهرش) رو بیدار کن بیاد شام بخوریم .دیدم رفت همون اتاق که من خواب بودم و شوهرخاله همسرم اونجا خواب بوده. یه نگاه 😳با تعجب به شوهرم انداختم😱 میبینم نامرد هرهر داره بهم میخنده😂😂😂 خدایی هیچکس به روم نیاورد سوتیمو🤣🤣🤣🤣🤣
#فری چش قشنگ
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•