eitaa logo
آدم و حوا 🍎
39.9هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و درود به همه گلهای سوتی لند من توی یه ساختمون، با جاری هام زندگی میکنیم . سر یه سری صحبتا با مادرشوهرم دعوا کردیم و شش سال قطع رابطه کردیم. طی سالهایی که قهر بودیم جاری ها و کل ساختمون با ما قهر کردن. الان که با مادرشوهر اشتی کردیم جاری ها و بقیه به قهرشون ادامه دادن. (مادرشوهرم ازشون خواسته بود که با ما قهر کنن) حالا بگم از اینکه اخلاقهای سمی زیادی هم دارن مثل: بد تربیت کردن بچه ها، پشت سر هر کسی که غایب باشه حرف میزنن، دورو هستن و دخالت میکنن در هر مساله ای .و ... الان جاری ها قهرن ولی به پسرش که ۱۰ سالشه یاد داده به عمو و بچه ها سلام کن به زنعمو سلام نکن .😐😐 کلا وقتی که اشتی هم بودیم حس خوبی نداشتم بهشون .مثلا میاییم بریم بیرون (کل این شش سال)برادرشوهرم وقتی ما رو میبینه در خونشونو محکم میزنه به هم . و همشون عادت کردن دق دلیشونو سر درهای ساختمون در میارن. وقتی بچه هاشون گریه میکنن میفرستنشون داخل پله ها و در رو میبندن . حالا این حرفا رو گفتم که بگم من بعضی مواقع احساس تنهایی میکنم و میگم کاش قهر نبودیم .کلا از قهر بودن بدم میاد . ولی بازم پیش خودم میگم ،اگر اشتی هم بودیم ارامشمونو بدتر میگرفتن. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی صاف در خونه رو زدم، اتفاقا خود مامانم درو باز کرد بهش دست دادم دستشو بوسیدم و گفتم د
داستان زندگی دوتا آبمیوه خریدم و منتظر نشستم تا بیاد، از اونجایی که روزای ملاقات منتظر کسی نبود چند دقیقه اول نیومد تا اینکه صداش زدن وقتی روبه روم نشست اصلا باورم نمیشد این حمید باشه.. ریشش تا روی گردنش بلند شده بود.. دوتا موی سفید دیده میشد..!! یه نگاه به من یه نگاه به امیر انداخت و تلفنو برداشت سرش پایین بود سلام کرد نمیدونم فهمیده بود یا نه که من لوش دادم، به هر حال از اینکارم پشیمون نبودم فهمیدم اون دوستش که اون روز باهاش بوده توی خونش چند کیلو مواد پیدا کردن و حکم اعدامش اومده، حمیدم که یجورایی شریک و همدست بوده ۴ سال بهش خورده از تو حرفاش فهمیدم نمیدونه که من اینکارو کردم یعنی خب باور نمیکنه که بخوام من اینکارو بکنم و لوش داده باشم بهم گفت کجایی چیکار میکنی؟ ماجرای عشرتو گفتم، آوارگیم، در به دریم... سرشو انداخت پایین و گفت شرمندم.. گفتم الان که تو زندانی که نمیخوای بندازیش گردن من؟ میخوای؟ نمیخوای بگی چون زود زن گرفتم نشد خوشی کنم؟ سرشو انداخت پایین و حالا که فهمیده بودم نمیدونه تقصیر منه گفتم حسابی بهش عذاب وجدان بدم.. گفتم ببین تو و خانوادت خوشی کردنتون این شکلیه، انقد از حد میگذرونید که میایید پشت میله ها.. باز خداروشکر زن داشتی وگرنه الان جای اون رفیقت تو پای چوبه دار بودی.. مدام میگفت که شرمندمه و بیاد بیرون حتما جبران میکنه کارامو میدونستم مرد جبران نیست، داره الکی این حرفا رو میزنه ولی بخشیدمش، بخاطر خودم، بخاطر اینکه شب سرمو راحت روی بالشت بذارم بهش گفتم ببین دستامو ببین ریخت این بچه رو، این همون بچه ایه که پول شیرخشکشو میدادی مادرت، ببین چقد لاغره.. انقد بهش حس بد دادم که اشکشو دراوردم، شاید بگید عقده ایم ولی واقعا از این کارم لذت میبردم خلاصه که از اونجا زدم بیرون، برگشتم خونه و گفتم حالا که حمید چهارسال قراره اون تو باشه من که نباید بمیرم از فرداش کارایی که دوست داشتم رو انجام میدادم مثلا یه کلاس قرآن تو مسجد محلمون بود، عصرا ساعت پنج میرفتم اونجا، روحیم کلی باز میشد خانمای مختلف میدیدم بدبختیای مختلف و میفهمیدم من تنها زن بدبخت روی زمین نیستم اونجا میبردم ترشی و کیسه لیفایی که میبافتمو میفروختم و خیلی با قیمت بهتر از چیزی که به مغازه میدادم ازم برمیداشتن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
13.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من 22 و آقامون 30 سالشونه. ما 7 ساله ازدواج کردیم وثمره ش یک پسر 6 ساله است. خدارو شکر. اوایل زندگی خیلی میکردیم حتی چندبار کارمون به دادگاه و طلاق رسید. سنم کم بود و هیچی از آداب همسر داری نمیدونستم!😔 کم کم با هم سرد شدیم. سر چیزهای الکی میکردم. هرکی، هرچی میگفت دق دلیش رو سر همسری درمیاوردم و باعث دعوای دوباره میشد. همسری خیلی آقا بود که تونست منو تحمل کنه. همینطور زندگیمون ادامه داشت تا یک تصمیم جدی گرفتم. که و قهر نکنم. 😭 و هرکی بهم هرچی گفت همون جا جوابشو محترمانه بدم. به آقامون توی جمع، احترام میذارم و بجای قهر، در موردش حرف میزنیم و حلش میکنیم. خلاصه تصمیم گرفتم قوی باشم. خدارو شکر زندگیم از این رو به اون رو شد. حالا همه حسرت زندگی ما رو میخورن. امیدوارم شما هم تصمیم منو بگیرید و زندگیتونو به بهشت تبدیل کنید. 👍😆 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
باسلام سوپورمحله ی ماعادت داره ک بعدازجم کردن وجاروکردن زباله اگه چیزی باقی بمونه اونواتیش میزنه هرچی هم تذکردادیم تاحالاگوش شنوایی نداره. قبل ازکروناصبح زودباپسرم منتظرسرویس مدرسه ش بودم پسرم سوارشدهیشکی هم توکوچه نبودآقای سوپورهم طبق معمول گوشش بدهکاره حرف نبودیه گوشه داشت زباله هارواتیش میزدمنم راه افتادم سمت خونه که یه آن ی چیزه کپسول مانندزیرپام خوردومنفجرشد😵😵وقابل توجهتون ک مافاصله مون بامرزعراق ۲۰۰متره من فک کردم گلوله ی خمپاره س ... حدس بزنیدچی بود😦یکی اززباله هایی ک داشت میسوخت اسپری رنگ بوده ک حرارت خورده بودبش اونهمه فاصله روپروازکرده بودوجلوی پای منه بخت برگشته منفجرشده بود. وای که ازتصورمرگ وحشتناکی ک ممکن بوداول صبحی جونم روبگیرتادوروزبهت زده بودم🤕🤕🤕 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام دوستان قول دادم یه خاطره از صدای خوشگلم بگم 😅 داداشم سال۸۶یک گوشی نوکیاکه آپشنش از بقیه گوشیای نوکیا۱۲۰۰ فقط دوربینش بود و منوی رنگی برام خرید.... منم رو ابرا سِیر میکردم ی دکلمه از مریم حیدرزاده بود که اولش میگفت چقدرسخته توچشای کسی که دوسش داری زل بزنی،نگاه کنی و....بقیه شم نمیدونم😁 مشتاق شدم روکاغذبنویسم و منم صدامو ضبط کنم،رفتم کنج اتاق وداشتم صدامو ضبط میکردم🧏‍♀ یهو داداشم که یکسال و نیم ازخودم کوچیکتره اومد تواتاق منودید انگارچه کار بدی دارم میکنم بلندداد زد مامان الی داره بایکی حرف میزنه و حرفای عاشقونه میزنه💞 به همین تیرچراغ برق قسم🤦‍♀ من فقط داشتم صدامو ضبط میکردم🥺 ی سکته ناقصم زدم بهشون توضیح دادم صدامو داشتم ضبط میکردم.... جو که ساکت شد،رفتم کنج عزلت🤣🤣🤣 صدامو پخش کردم،خداشاهده خودم از صدای خودم ترسیدم😱😱 ایناچیکارمیکنن که صداشون اینقده ناز و مخملیه🙃🎀 برای حال دل خوب هم دعاکنیم🎄 فدای تک تکتون🌼به جز نفله😂 -بانوم🌸 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 یە پیشنهاد دارم واسە خانمای عزیز دلم! قبل از اینکە برید خرید مشخص کنید کە می خواید چی بخرید و چقدر براش پول بدید. ما قبلا کە می رفتیم ، سر قیمت همیشە بحثمون میشد. طوري کە چندین سال اقایی باهام بیرون نمی اومد! ولی الان تو خونە حرف می زنیم و بە توافق می رسیم کە مثلا یە پیراهن بە قیمت نهایتا ۱٠٠ تومان واسم بخرە. اینجوری وقتی رفتیم خرید، هم دعوا نمیشە. هم الکی مغازەهایی کە چیزهای دیگە دارن رو نمیگردیم. چون اقایون از گشتن تو مغازەها خوششون نمیاد. یە نکتە دیگە اگە بە خاطر وضعيت اقتصادي از یە سری هاتون میگذرید حتما بە همسری بگید. مثلا بگید اون پیرهن ۲٠٠ تومانی رو خیلی دوس دارم. خوشگلە ولی چون الان اقامون دستش تنگە، همین ۱٠٠ تومنی رو میخرم. 😊 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام یه بار میخواستم با دوستم سوار اتوبوس بشیم بریم دانشگاه بعد اتوبوس به شدت شلوغ بود همه هم بچه های دانشگاه خودمون اون بنده خدا اول سوار شد بعد من اومدم سوار شم پام‌گیر کرد به لبه پله با زانو اومدم رو پله بدتر از همه اینکه بنده خدا دوستم که یه شلوار لی یخی پاش‌بود هنوز رو‌پله بالایی بود و من که افتادم زمین با صورت رفتم تو پای اون بنده خدا برگشت ببینه چی شده من که طبق معمول میخندیدم ولی افتضاح اونجا بود که لبم خورده بود به پشت ساق پای دوستم و دقیق رژ لب قرمزم مثل مهر کوبیده شده بود روی شلوارش یعنی انقدر تمیز تصویر لبم رو شلوارش مونده بود، انگار که یه نفر با دقت به شکل لب مهر کرده رو شلوارش ،بنده خدا ساق پاش‌رو که دید کوپ کرده بود چون خیلی به تیپ و لباساش میرسید😂😂 نمیدونست بخنده یا عصبی بشه یا کمکم کنه هی یه نگاه میکرد به من یه نگاه میکرد به شلوارش، منم مثل گربه شرک با مظلومیت و یه لبخند گنده رو لبم زل زده بودم بهش خلاصه دستمو گرفت بلندم کرد اون با قیافه پوکر و من با یه لبخند گنده و ویبره های گاه و بیگاه از خنده نشستیم و رفتیم😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام. منو اقاييم، گوش شيطون كَر، هييييچ مشكل، قهر و بحثی نداشتيم حتي يكبار! كه الان رازشو ميگم. 🙊 ⬅️ من هروقت احساس خطر كنم كه داره دلخوري پيش مياد، سريع با زبون چرب و نرمم درستش ميكنم. ⬅️ به هيچ عنوان نذاشتم كسي حالمو بد كنه كه چرا خانواده شوهرت فلان و بهمان نكردن! اصلا توقعي نداشتم هيچوقت از خانوادش! هرچند عيدي و شب چله اي برام اوردن اما اگه نمياوردن ناراحت نميشدم. هيييچ چيز تو اين زندگي ارزش خراب كردن حال و روحيه ما رو نداره. ⬅️ موقع خداحافظي، خوابيدن و جدا شدن بهم ميگيم دوستت دارم. در طول روز شايد ٥-٦ بار تكرار كنيم. ⬅️ بهترين و تحريك اميز ترين لباسامو وقتی كه شوهرم مياد ميپوشم و چون از پدرم خجالت ميكشم زير دامن و شرتكم ساپورت ميپوشم و تا تنها ميشيم درش ميارم ساپورتمو. ⬅️ وقتايي كه خونه از صبح تا شب خالي ميشه باخبرش ميكنم كه تنهام و بهتتتترين لحظات رو براش ميسازم. ترانه ميخونم و كنسرت أجرا ميكنم، ميرقصم و كولش سوار ميشم. بازي ميكنيم، غذا درست ميكنيم. اينم راز زندگي شادم. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
دخترخاله من اوایل ازدواج برای شوهرش شعر میسرود و میزاشت پروفایلش😂 همیشه م توهم توطئه داشت و داره عکس خودشو شوهرشو میزاشت اینستا و زیرش مینوشت لاحول ولا قوة.... العلی الظیم چنتا آیه دیگه هم مینوشت 😂 من خالم تازه شوهر کرده بود یه شب که خونه بابا بزرگم بودیم داد زد ماماننن برا من بشقاب نیار منو زندگیم تو یه ظرف غذا میخوریم من جای اون خجالت کشیدم😐💔😂 یعنی خود اون بشقابه هم خجالت کشید 😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام باز هم ممنون از کانال خیلی خوبتون🌷 خالم تعریف میکرد که چند سال پیش یه خیاطی بود سر کوچه شون که یه نسبت فامیلی دور هم با هم داشتن و خیلی خوب نبودن با هم میگفت منم به بهانه اینکه رفع کدورت بشه یه شلوار داده بودم بهش برام بدوزه میگفت اون هم دوخت و من رفتم پوشیدمش دیدم که خییلی گشاده بهش گفتم این بمونه پیشت درستش کن من بعد میام میبرم اونم قبول کرد بعد چند روز با شوهرش داشتن عجله ای میرفتن جایی کار داشتن دوباره سر راه تند تند میره سر میزنه به خیاطی وقتی وارد میشه خیاطه داشته با تلفن صحبت میکرده که اینم تند تند با عجله وارد میشه میگه سلام سلام اه شلوارم اینجاست درستش کردی پس من سریع بپوشم که آقام منتظره میره میپوشه میگه ای دستت درد نکنه حالا عالی شد خداحافظ خداحافظ من برم زودتر که دیرم شد حالا اون خیاطه هنوز داره با تلفن صحبت میکنه و با تعجب نگاهش میکنه اینم بدو بدو میاد سوار ماشین میشه که برن میگفت دیدم پشت سرم یکی داره میزنه به شیشه ماشین برگشتم نگاه کردم دیدم همون خانم خیاطه شیشه رو کشیدم پایین یهو بهم میگه خودت رو مسخره کن من اصلا این شلوار رو درست نکردم این چند روز همینطور اینجا آویزون بود مسخره که بهت میگن بعد چندسال سرو کلت پیدا شد که منو مسخره کنی الکی ازم ایراد بگیری هیچی دیگه دوباره برای چند سال قهر بودن😁😁 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه بار منو مامانم رفتیم توی مغازه از بس شیشه های مغازه تمییز بود من شیشه رو ندیدم و با صورت رفتم توی شیشه😅😅😅 صاحب مغازه هم یه پسر جوون بود . بنده خدا ترسید که شیشه مغازه خورد شده ومونده بود چیکار کنه🤯🤯 من نمیتونستم جلو خنده مو بگیرم سریع با مامانم فرار کردیم😁😁😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•