eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 من 25 سالمه مادر 2تا پسر بچه شیطونم ، میخواستم یه چیزی بگم از بچگی این موضوع با منه . من موقعه خوابیدن وقتی یه موضوعی یهو میاد توی ذهنم، نکته نکتشو میبینم ، واسه کسیم تعریف میکنم میترسن، مثلا  نمونش برادرم، تو ذهنم اومد که کجا گم میشه چه لباسایی تنشه یا چه ساعتی پیدا میشه 2هفته بعدش برادرم گم شد، واسه مامانم تعریف کردم میگه تو از کجا میدونی؟ میرن همون جا میبین همونجاس داداشم. از اون به بعد من هر خوابی میبینم، تعریف میکنم واسه دیگران که مواظب خودشون باشن یا خواب دیدم همسرم یه ماشین خریده تا میرسه سر کوچه لاستیکش پنجر میشه بهش میگفتم میخندید باور نکرد دیروز دقیقا همین اتفاق افتاد، بهم گفت باز تو خواب دیدی، نمیشه خواب پولدار شدن یا چیزای دیگه ببینی 😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
كباب لقمه خوشمزه🥖 مواد لازم : سیر ٢ حبه نمک، فلفل سیاه سویا ½ یک بسته گوشت چ.ک ٣٠٠ گرم پیاز رنده شده ١ عدد زردچوبه ١ ق غ فلفل قرمز پاپریکا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیلی رو یک اندازه بدوز •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❀° ‌ 🦋°❀° °❀°🦋°❀ 💢خیلی باحال بود این مطلب دلم نیومد نزارم براتون😁😍 +سوار تاکسی شدم دیدم هوا گرمه گفتم داداش این کولرت سالمه ؟ گفت سالمه اما میخوام زجر اون کارگری که در عسلویه داره کار میکنه رو درک کنم! +گفتم کلمنت آب داره؟ گفت آب داره اما میخوام اون بچه هایی که در آبادان آب ندارن رو درک کنم +گفتم حداقل یه موسیقی چیزی بزار گرما و تشنگی حالیمون نشه تا مقصد گفت موسیقی دارم اما چند روزه خودمو تحریم کردم تا مردم مشهد رو درک کنم +گفتم دستگیره شیشه رو بده حداقل شیشه را پائین بکشیم خفه شدیم! گفت یعنی شما نمیخوای همراهی کنی و درک کنی بی برقی اون هموطنانمان رو در هوای شرجی ایرانشهر و زابل؟ +منم دیگه ساکت شدم و چیزی نگفتم وقتی خواستم پیاده شم کرایه ندادمو درو بستم رفتم! _گفت آقا کرایه چی شد ؟ گفتم نمیخوای وضعیت اون پدری که شش ماهه کارخونه‌اش خوابیده و حقوقش را نگرفته و جیبش خالیه رو درک کنی؟ +هیچی دیگه ترمز دستی رو کشید با قفل فرمون افتاد دنبالم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام همگی بخیر. آقا من تازه عروسی کرده بودم خیلی از اصطلاحاتی که خانواده شوهر بکارمی بردن برای صحبت کردن نمیدونستم چون لهجه اونا با‌ما فرق میکنه یه چند روزی خونه خواهرشوهرم بودیم که شهری دیگه زندگی میکرد شوهرش وقتی از سرکارمیامد خونه توی کاسه ماست خوری که لب پرهم شده بود چای میخورد😄😄 می گفت خستگی بااین درمیره بعد خودش بهش میگفت این چلاس منه یه روز باز ازسرکارآمد میخواست چای بخوره گفت چلاس من کجاست منهم رفتم تو آشپزخانه آوردمش دادم بهش گفتم بیا این چلاست یهو کلا خونه ازخنده رفتن رو هوا وشوهرم ازخجالت قرمزشد منهم حاج واج موندم گفتم برا چی میخندین مگه من چی گفتم 😳😳 شوهرم‌ گفت به ظرفی که سگ توش غذا میخوره میگن چلاس حالاتو گفتی بیا این چلاست بهش توهین کردی. آخه به من چه خودش این حرفو زد 😂😂 من‌ازکجا بدونم عروس مادرفولاوزره ام 💪 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شيرینی هل وانيلی😍 مواد لازم : آرد ۵۵۰ گرم گلاب ٨٠ گرم پودر قند ۱۶۰ گرم روغن مایع ٢٠ گرم زرده تخم مرغ ۶۰ گرم نشاسته ذرت ۵۰ گرم بیکینگ پودر ۱ ق چ شربت بار ۶۰ گرم وانیل ½ ق چ کره ٢٠٠ گرم فیلینگ پسته : آب ۲۵۰ گرم پودر هل ١ ق چ روغن مایع ۲۵ گرم نشاسته ذرت ٢٠ گرم پودر پسته ۵۰ گرم شکر ١٢٠ گرم آرد ۵۰ گرم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 همسر من ازین لک های قهوه ای روی بدنش افتاده بود، و طبیب سنتی مراجعه کرد گفته بودن سودا هست که زیر پوست جمع شده. راهکار داد برای درمان سودا که حتما شما باید زیر نظر طبیب باشید ولی کلی هارو میگم: صبح ناشتا دوقاشق خاکشیرو با یک لیوان آب بذارید یک قل بزنه و با یک تکه نبات شیرین کنید درحالت ولرم بخورید. ورزش کنید طوری که عرق کنید. که بهترینش پیاده روی و دویدنه. حنا و سدر و به نسبت مساوی مخلوط کرده روی لک بذارید روزی سه بار. حنا به تنهایی هم میشه گذاشت. این برای سودای پوست هست نه سودایی که در اندامها رسوب کرده. در یه سطل یا ظرفی مثل سطل آب گرم رو به داغ بریزید با یک مشت نمک دریا، پاهارو تا زانو تو آب بذارید و ماساژ بدین. تا وقتی آب سرد بشه. خودتون تغییر رنگ آب رو میبینید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
26.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روش نوین دوخت چاک •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیوش کن که حواست بهش باشه ‌ ‌ ‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 گفتم یه تجربه ای رو براتون بگم شاید براتون جالب باشه ما از نظر درآمد وضعمون جوریه که با کلی صرفه جویی ماهی شاید یک تومن کمتر یا بیشتر پس انداز کنیم، یه حدیثی خوندم از حضرت محمد(ص) که هر کس سرپرستی یتیمی رو به عهده بگیره در بهشت همسایه من خواهد بود منم خیلی دوست داشتم یه بچه یتیم پیدا کنم که ماهیانه یه مبلغی در حد پول تو جیبی بهش بدم، ولی چون وضع مالیمون خیلی خوب نیست مردد بودم تا اینکه دلو زدم به دریا ، یه بچه بهم معرفی کردن که در واقع یتیم نبود ولی پدرش معتاد بود و زن و بچش رو ول کرده بود منم دیدم با یتیم فرقی نداره قبول کردم، دفعه اول که میخواستم براش پول واریز کنم گفتم ماهی 30 تومن براش بریزم، یهو به دلم افتاد براش 50 تومن بریزم، باز با خودم گفتم اگه قرا باشه براش هر ماه 50 تومن بریزم زیاده و ...( تو رو خدا نخندین برای ما زیاده😂😂😂 ) در همین گیر و دار یادم افتاد ترجمه قرآن رو که میخوندم تو یک آیه خدا گفته بود وقتی میخواین انفاق کنین شیطان شما رو از کاهش مالتون میترسونه ولی اگر انفاق کنید خدا مالتون رو افزایش میده، دیگه همون 50 تومنو براش ریختم شب که شوهرم اومد گفت امروز 50 تومن انعام گرفتم 🥰🥰🥰 آخه کار شوهرم جوریه که هر صد سال یه بار انعام میگیره 😂😂😂 اینقدر شرمنده شدم گفتم بیا خدا گفت بگیر گدا گشنه بدبخت 😂😂😂 شاید باورتون نشه ولی ما در عرض این ماه 14 تومن پس انداز کردیم، بگین ماشاءالله 🤪 طلبی که شوهرم از شرکتشون داشت و چند سال بود امروز و فردا میکردن یکجا براش ریختن و 4،5 تومنم از جای دیگه دستمون رسید این ماه تصمیم دارم براش 100 تومن بریزم🤣🤣🤣 طمعکارم خودتونین 😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌸🍃 برای یک لحظه نگاهم کرد و جوابم رو داد .. وقتی در رو بستم هر دو نمیدونستیم چکار کنیم .. وسط اتاق ایستاده بود .. با دست اشاره کردم و گفتم بفرمایید بشینید من الان میام .. به سمت آشپزخونه میرفتم که گفت من چیزی نمیخورم .. برگشتم و با فاصله ازش نشستم .. قلبم طوری خودش رو به سینه ام میکوبید که میترسیدم صداش رو بشنوه .. با انگشتم با گلهای فرش بازی میکردم .. حس کردم نگاهم میکنه .. سرم رو بلند کردم برای یک لحظه چشم تو چشم شدیم .. ته دلم لرزید .. چقدر جذاب بود، حتما زنش هم خوشگله .. نگاهش رو ازم دزدید .. گوشه ی سبیلهاش رو گرفته بود و بازی میداد .. چند دقیقه هر دو تو سکوت نشسته بودیم .. نفس بلندی کشید و گفت میشه یه لیوان آب بیاری .. بلند شدم و گفتم بله .. حتما .. هنوز قدمی برنداشته بودم که گفت قراره همش با چادر بگردی ؟؟ مگه من نامحرمم گفتم آخه.. خجالت میکشم .. با جدیت گفت خجالت میکشیدی چرا قبول کردی؟ من الان دیگه شوهرتم از لحنش ناراحت شدم .. بدون حرف ، چادرم رو رها کردم و بدون چادر رفتم یه لیوان آب آوردم .. برگشتم و همون جای قبلی نشستم .. کمی از آب خورد و اومد نزدیک من نشست با اینکه حس خوبی بهش پیدا کرده بودم ولی معذب بودم و سرم رو کمی عقب بردم با اخم گفت مگه نامحرمم که فرار میکنی؟👇👇👇 ادامه شو اینجا بخونید👇❌ https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2 داستان جنجالی مریم وعباس🙈🔞👆 سنجاق شده ها👆😍
💔 به قربان افطار و خرما و نجوای تو سحرهای پر گریه و سوزش و آه تو کجا می نشینی اذان ها، فدایت شوم به قربان آن سفره ی سرد و تنهای تو